فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔖منبر کوتاه 🔖
🎥#تصویری
🔅چرا زیباتر از قرآن در این عالم نیست؟
👈 کسی که قرآن رو نازل کرده، خودش زیبای بینهایته...
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
لینک عضویت 🔰
@goranketabzedegi
✨﷽✨
✍پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله:
همانا ابلیس که به زمین فرو آورده شد گفت: خدا مرا در زمین فرستادی و مرا رانده شده قرار دادی،
پس برای من خانه ای قرار بده،
خداوند فرمود: ⇦ حمام (خانه ی توست)
گفت برای من جایی برای نشستن قرار بده،
خداوند فرمود: ⇦ بازارها و محل جمع شدن مردم در راه ها
گفت برای من غذایی قرار بده ،
فرمود: ⇦ آنچه اسم خدا بر آن برده نشود.
گفت برای من نوشیدنی قرار بده،
فرمود: ⇦ هر مست کننده ای
گفت برای من موذنی قرار بده،
فرمود: ⇦ غنایی که با نی نواخته می شود
گفت برای من یک چیز خواندنی قرار بده،
فرمود: ⇦ شـعــر
گفت برای من نوشته ای قرار بده،
فرمود : ⇦ خال کوبیدن
گفت برای من سخنی قرار بده،
فرمود: ⇦ دروغ
گفت برای من فرستاده ای قرار بده،
فرمود: ⇦ کهانت(غیب گویی از روی ستاره ها)
گفت برای من توری برای شکار قرار بده،
فرمود: ⇦ زنــان
📚 احادیث الطلاب حدیث ۹۸۴
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
لینک عضویت 🔰
@goranketabzedegi
هدایت شده از دیوار سراسری
#چالش👇
#سفره_هفت_سین | #سفره_افطار | #روزه_اولی_ها #شبهای_قدر
#سوژه_ماه_رمضان
لینک کانال جهت شرکت در مسابقات بزرگ ایران زمین👇
https://eitaa.com/joinchat/293208415C4cf8e5dd86
با ۲۶ جایزه نقدی برای ۲۶ نفر برتر به ارزش دو میلیون تومان 😍
فرصت ارسال تا پایان ماه مبارک رمضان 👏
شماره ۴۳۶۵
فاطمه از اصفهان
آیا میدانید که:
😍شش توصیه پیامبر گرامی اسلام به حضرت علی علیه السلام چه بود؟
⚡️ای علی!
ششصد هزار گوسفند میخواهی یا ششصد هزار دینار
🌈 یا ششصد هزار جمله؟
عرض کرد : ای رسول خدا ششصد هزار جمله.
پیامبر (که کلامش عصاره وحی است) فرمودند: ششصد هزار جمله را شش جمله جمع میکنم
ای علی!
١_ هرگاه دیدی مردم به فضایل و مستحبات میپردازند، تو به کامل کردن واجبات بپرداز
٢_ هرگاه دیدی مردم سرگرم دنیا هستند، تو سرگرم آخرت باش
٣_ هرگاه دیدی مردم به عیب های دیگران میپردازند، تو به عیب های خودت بپرداز
۴_ هرگاه دیدی مردم به زیادی عمل می پردازند، تو به خالص کردن عمل بپرداز
۵_ هرگاه دیدی مردم به آراستن دنیا میپردازند تو به آراستن آخرت بپرداز
۶_ هرگاه دیدی مردم به خلق متوسل میشوند تو به خالق متوسل شو.
#میزان الحکمة ج٣
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
لینک عضویت 🔰
@goranketabzedegi
✍ آشکار نمودن گناه
در آیه ۱۹ سوره نور میخوانیم: " إِنَّ الَّذِينَ يُحِبُّونَ أَنْ تَشِيعَ الْفَاحِشَةُ فِي الَّذِينَ آمَنُوا لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ... ""کسانی که دوست دارند زشتیها در میان مردم با ایمان شیوع یابد عذاب دردناکی برای آنها در دنیا و آخرت است."
جالب اینکه آیه میگوید: این دوست داشتن گرچه به مرحله عمل نرسد موجب عذاب دردناک خواهد بود، این تعبیر بیانگر نهایت تأکید در پرهیز از شیوع گناه است.
اگر خواهان جامعه سالم هستیم، یکی از راههای آن پوشانیدن گناه است تا گناهان بزرگ شمرده شوند و عادی نگردند.
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
لینک عضویت 🔰
@goranketabzedegi
ملّتِ بیسواد،
زاده نمیشود، ساخته میشود!
بیسوادی ربطی به معلومات و تحصیلات ندارد!
بیسوادی یعنی: شبکهی محبوب اجتماعی را که باز میکنی، تمام صفحات پُر باشد از روزمرگیِ آدم معروفها، مسخره بازیِ معروف نماها، قضاوتهای بی سرو ته، و توهینهای شرمآور!
نه از مطالب آموزشی خبری باشد،
نه از چهار کلام حرف حساب!
بیسوادی یعنی: توی صفحه و روی پروفایلت بنویسی "به بهشت نمیروم اگر مادرم آنجا نباشد" و کمی آن طرفتر، مادرت از بی توجهیات بغض کرده باشد!
بیسوادی یعنی: مسیرِ تمامِ لباس فروشیها و آرایشگاههای شهر را از حفظ باشی، اما حتی یکبار هم گذرت به کتابفروشی نیفتاده باشد ...
این بیسوادی مُدرن دارد فرهنگمان را از ریشه میخُشکاند،
حواسمان هست؟!
#پندآموز
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
لینک عضویت 🔰
@goranketabzedegi
#میدونستی
دو کلمه تو قرآن هست که اصلش فارسیه
«أباریق» و «إسْتَبرَق»
اینو همه قبول دارن 👌
👈اما بعضیا گفتن 20 تا کلمه فارسی تو قرآن داریم
👈بعضیم گفتن 18 تا
👈بعضیا هم گفتن 19 تا
✅بعضی از کلماتی که اختلافیه ایناس👇
تنور، زنجبیل، جهنم،سرادق، سندس، بیع، برزخ، مقالید، یاقوت، کنز، کافور، مِسک، قفل، دینار، سجل...
📚الاتقان
📚مجمع البیان
📚کشاف
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
لینک عضویت 🔰
@goranketabzedegi
#نکات_طلایی_حفظ
#تثبیت_محفوظات
💡💡💡💡نکته نکته 💡💡💡💡
🔖🔖 حافظان عزیز
از مرور محفوظات خوب ، هنگام تثبیت محفوظات ضعیف غافل نشوید .
✍ متاسفانه برخی از حافظان وقتی که میبینن برخی از محفوظاتشان ضعیف شده است شروع به تثبیت آن قسمت ها می کنند
اما در عین حال برنامه ای برای مرور خوب ها ندارند. 🙁🙁
و به تدریج محفوظات خوب هم ضعیف می شوند .
همیشه یادمان باشد
هر زمان که برنامه ای برای حفظ داریم به همه محفوظات توجه شود چه خوب چه ضعیف. 👌👌👌👌
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
لینک عضویت 🔰
@goranketabzedegi
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
♥️⃟📚بـدون تــو هــرگـز♥️⃟📚 #قسمـت_بیست_و_نهم برنامه جدید رو که اعلام کردن، برق از سرم پرید ... شد
♥️⃟📚بـــدون تـــو هـــرگـز♥️⃟📚
#قســـمت_ســے
یهو گریه ام گرفت ... لحظاتی بود که با تمام وجود به مادرم احتیاج داشتم ... حتی بدون اینکه کاری بکنه ... وجودش برام آرامش بخش بود ... تب، تنهایی، غربت ... دیگه نمی تونستم بغضم رو کنترل کنم...
–دست از سرم بردار ... چرا دست از سرم برنمی داری؟ ... اصلا کی بهت اجازه داده، من رو با اسم کوچیک صدا
کنی؟...
اشک می ریختم و سرش داد می زدم...
–واقعا ... داری گریه می کنی؟ ... من واقعا بهت علاقه دارم... توی این شرایط هم دست از سرسختی برنمی داری؟...
پریدم توی حرفش...
–باشه ... واقعا بهم علاقه داری؟ ... با پدرم حرف بزن ... این رسم ماست ... رضایت پدرم رو بگیری قبولت می کنم
…
چند لحظه ساکت شد ... حسابی جا خورده بود...
–توی این شرایط هم باید از پدرت اجازه بگیرم؟...
آخرین ذره های انرژیم رو هم از دست داده بودم ... دیگه توان حرف زدن نداشتم...
–باشه ... شماره پدرت رو بده ... پدرت می تونه انگلیسی صحبت کنه؟ ... من فارسی بلد نیستم...
–پدرم شهید شده ... تو هم که به خدا ... و این چیزها اعتقاد نداری ... به زحمت، دوباره تمام قدرتم رو جمع کردم ... از
اینجا برو ... برو...
و دیگه نفهمیدم چی شد ... از حال رفتم...
نزدیک نیمه شب بود که به حال اومدم ... سرگیجه ام قطع شده بود ... تبم هم خیلی پایین اومده بود ... اما هنوز به شدت بی حس و بی جون بودم...
از جا بلند شدم تا برم طبقه پایین و برای خودم یه سوپ ساده درست کنم ... بلند که شدم ... دیدم تلفنم روی زمین افتاده ... باورم نمی شد ... ۴۶ تماس بی پاسخ از دکتر دایسون...
با همون بی حس و حالی ... رفتم سمت پریز و چراغ رو روشن کردم ... تا چراغ رو روشن کردم صدای زنگ در بلند شد
…
پتوی سبکی رو که روی شونه هام بود ... مثل چادر کشیدم روی سرم و از پله ها رفتم پایین ... از حال گذشتم و تا به در
ورودی رسیدم ... انگار نصف جونم پریده بود...
در رو باز کردم ... باورم نمی شد ... یان دایسون پشت در بود... در حالی که ناراحتی توی صورتش موج می زد ... با
حالت خاصی بهم نگاه کرد ... اومد جلو و یه پلاستیک بزرگ رو گذاشت جلوی پام...
–با پدرت حرف زدم ... گفت از صبح چیزی نخوردی ... مطمئن شو تا آخرش رو می خوری...
این رو گفت و بی معطلی رفت...
خم شدم از روی زمین برش داشتم و برگشتم داخل ... توش رو که نگاه کردم ... چند تا ظرف غذا بود ... با یه کاغذ ... روش نوشته بود...
–از یه رستوران اسلامی گرفتم ... کلی گشتم تا پیداش کردم ... دیگه هیچ بهانه ای برای نخوردنش نداری...
نشستم روی مبل ناخودآگاه خندم گرفت....
بزرگترین آزمون ایمان زمانی است؛
که وقتی چیزی را میخواهید
و به دست نمیآورید،،،
با این حال قادر باشید که بگویید:
خدایا شکرت!🌿
#شکر_خدا
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
لینک عضویت 🔰
@goranketabzedegi
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
┅┄「تنھامیانداعش. . .!♥️⃟🍓」┅┄ #Part_18 در این قحط آب، چشمانم بیدریغ میبارید و در هوای بهاری حضور
┅┄「تنھامیانداعش. . .!♥️⃟🍓」┅┄
#Part_19
به محض فرود هلیکوپترها، عباس از پلههای ایوان پایین رفت و تمام طول حیاط را دوید تا زودتر آب را به یوسف برساند.
به چند دقیقه نرسید که عباس و عمو درحالیکه تنها یک بطری آب و بستهای آذوقه سهمشان شده بود، برگشتند و همین چند دقیقه برای ما یک عمر گذشت.
هنوز عباس پای ایوان نرسیده، زنعمو بطری را از دستش قاپید و با حلیه به داخل اتاق دویدند.
من و دخترعموها مات این سهم اندک مانده بودیم و زینب ناباورانه پرسید :«همین؟» عمو بسته را لب ایوان گذاشت و با جانی که به حنجرهاش برگشته بود، جواب داد :«باید به همه برسه!»
انگار هول حال یوسف جان عباس را گرفته بود که پیکرش را روی پله ایوان رها کرد و زهرا با ناامیدی دنبال حرف زینب را گرفت :«خب اینکه به اندازه افطار امشب هم نمیشه!»
عمو لبخندی زد و با صبوری پاسخ داد :«انشاءالله بازم میان.» و عباس یال و کوپال لشگر داعش را به چشم دیده بود که جواب خوشبینی عمو را با نگرانی داد :«این حرومزادهها انقدر تجهیزات از پادگانهای موصل و تکریت جمع کردن که امروزم خدا رحم کرد هلیکوپترها سالم نشستن!»
عمو کنار عباس روی پله نشست و با تعجب پرسید :«با این وضع، ایرانیها چطور جرأت کردن با هلیکوپتر بیان اینجا؟» و عباس هنوز باورش نمیشد که با هیجان جواب داد :«اونی که بهش میگفتن حاج قاسم و همه دورش بودن، یکی از فرماندههای سپاه ایرانه. من که نمیشناختمش ولی بچهها میگفتن سردار سلیمانیِ!»
لبخند معناداری صورت عمو را پُر کرد و رو به ما دخترها مژده داد :«رهبر ایران فرماندههاشو برای کمک به ما فرستاده آمرلی!» تا آن لحظه نام قاسم سلیمانی را نشنیده بودم و باورم نمیشد ایرانیها به خاطر ما خطر کرده و با پرواز بر فراز جهنم داعش خود را به ما رساندهاند که از عباس پرسیدم :«برامون اسلحه اوردن؟»
حال عباس هنوز از خمپارهای که دیشب ممکن بود جان ما را بگیرد، خراب بود که با نگاه نگرانش به محل اصابت خمپاره در حیاط خیره شد و پاسخ داد :«نمیدونم چی اوردن، ولی وقتی با پای خودشون میان تو محاصره داعش حتماً یه نقشهای دارن!»
حیدر هم امروز وعده آغاز عملیاتی را داده بود، شاید فرماندهان ایرانی برای همین راهی آمرلی شده بودند و خواستم از عباس بپرسم که خبر آوردند حاج قاسم میخواهد با مدافعان آمرلی صحبت کند.
عباس با تمام خستگی رفت و ما نمیدانستیم کلام این فرمانده ایرانی معجزه میکند که ساعتی بعد با دو نفر از رزمندگان و چند لوله و یک جعبه ابزار برگشت، اجازه تویوتای عمو را گرفت و روی بار تویوتا لولهها را سر هم کردند.
غریبهها که رفتند، بیرون آمدم، عباس در برابر نگاه پرسشگرم دستی به لولهها زد و با لحنی که حالا قدرت گرفته بود، رجز خواند :«این خمپاره اندازه! داعشیها از هرجا خواستن شهر رو بزنن، ماشین رو میبریم همون سمت و با خمپاره میکوبیمشون!»
سپس از بار تویوتا پایین پرید، چند قدمی به سمتم آمد و مقابل ایوان که رسید با رشادتی عجیب وعده داد :«از هیچی نترس خواهرجون! مرگ داعش نزدیک شده، فقط دعا کن!»
احساس کردم حاج قاسم در همین یک ساعت در سینه برادرم قلبی پولادین کاشته که دیگر از ساز و برگ داعش نمیترسید و برایشان خط و نشان هم میکشید، ولی دل من هنوز از وحشت داعش و کابوس عدنان میلرزید و میترسیدم از روزی که سر عباسم را بریده ببینم.
بیش از یک ماه از محاصره گذشت، هر شب با دهها خمپاره و راکتی که روی سر شهر خراب میشد از خواب میپریدیم و هر روز غرّش گلولههای تانک را میشنیدیم که به قصد حمله به شهر، خاکریز رزمندگان را میکوبید، اما دلمان به حضور حاج قاسم گرم بود که به نشانه مقاومت بر بام همه خانهها پرچمهای سبز و سرخ یاحسین نصب کرده بودیم.
حتی بر فراز گنبد سفید مقام امام حسن (علیهالسلام) پرچم سرخ یا قمر بنی هاشم افراشته شده بود و من دوباره به نیت حیدر به زیارت مقام آمده بودم.
حاج قاسم به مدافعان رمز مقاومت را گفته بود اما من هنوز راز تحمل دلتنگی حیدر را نمیدانستم که دلم از دوریاش زیر و رو شده بود.
تنها پناهم کنج همین مقام بود، جایی که عصر روز عقدمان برای اولین بار دستم را گرفت و من از حرارت لمس احساسش گرما گرفتم و حالا از داغ دوریاش هر لحظه میسوختم.
چشمان محجوب و خندههای خجالتیاش خوب به یادم مانده و چشمم به هوای حضورش بیصدا میبارید که نیت کردم اگر حیدر سالم برگردد و خدا فرزندی به ما ببخشد، نامش را حسن بگذاریم.
ساعتی به افطار مانده، از دامن امن امام دل کَندم و بیرون آمدم که حس کردم قدرتی مرا بر زمین کوبید...
···------------------···•♥️•···------------------···
به قلم: فاطمه ولی نژاد
#یک_آیه، یک پند
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا بِطَانَةً مِّن دُونِكُمْ لَا يَأْلُونَكُمْ خَبَالًا وَدُّوا مَا عَنِتُّمْ...
ﺍﻱ ﺍﻫﻞ ﺍﻳﻤﺎﻥ ! ﺍﺯ ﻏﻴﺮ ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ ﺑﺮﺍﻱ ﺧﻮﺩ ﻣﺤﺮم ﺭﺍﺯ ﻧﮕﻴﺮﻳﺪ ; ﺁﻧﺎﻥ ﺍﺯ ﻫﻴﭻ ﺗﻮﻃﺌﻪ ﻭ ﻓﺴﺎﺩﻱ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺷﻤﺎ ﻛﻮﺗﺎﻫﻲ ﻧﻤﻰﻛﻨﻨﺪ ; ﺷﺪﺕ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭﻱ ﻭ ﺭﻧﺞ ﻭ ﺯﻳﺎﻥ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻧﺪ...
(آل عمران/١١٨)
🔹🔸🔹
وقتی با کسی درد دل میکنی و رازهات رو میگی مثل اینه که بهش یه چک سفید امضای بدون تاریخ میدی تا هروقت هرجور خواست ازش استفاده کنه!
پس مراقب باش که حرف دلت رو با کی و کجا میزنی.
@goranketabzedegi
مغز انسان نمیتواند جمله ی مثبت را از منفی تفکیک کند ‼️
👈 به جمله ً منفی ً زیر توجه کنید:
" لطفا به فیل قرمز فکر نکنید "
ذهن شما اکنون به چه چیزی فکر می کند؟ بدون شک ذهن شما اکنون در حال فکر کردن به فیل قرمز است.
⁉️ به نظر شما اگر به کودکی گفته شود:
👈 دست مرا ول نکن
👈 به پریز برق دست نزن
👈 امروز با بچه ها در مهد دعوا نکن
⁉️ چه پیغامی در مغز او مخابره میشود؟
همه این جملات در ذهن او مثبت برداشت شده و گویی که به او دستور داده اید که این کار را انجام دهد، در واقع در فرمان دادن باید به کودک گفته شود چه کاری باید انجام دهد نه اینکه چه کاری نباید انجام دهد.
بنابراین با کودک خود اینگونه سخن بگویید:
- به جای مخالفت نکن ؛ بگو کاری که گفتم را انجام بده
- به جای فحش نده ؛ بگو حرف خوب بزن
- به جای دستم را ول نکن؛ بگو دستم را محکم بگیر
- به جای ندو ؛ بگو آرام راه برو
@goranketabzedegi
💕گرگی داخل طویله شد و برهای سفید را خورد، گوسفندان سیاه خوشحال شدند،
بعد یک برۀ سیاه را هم خورد، سفیدها گفتند خدا را شکر که گرگ عادلیست،
و گرگ همچنان مشغول اجرای عدالت، میان گوسفندان است…
📚
@goranketabzedegi
🍁🍁🍁تکنیک تصویرسازی
🌷🌸قبل از حفظ قرآن تصویر صفحه را در ذهنت ثبت کن
🌷🌸دقت کن صفحه سمت راست قرآن است یا چپ
🌷🌸دقت کن هر آیه کجای صفحه قرار گرفته است
🌷🌸دقت کن آیه بالای صفحه ، پایین صفحه یا وسط صفحه آمده است
🌸🌷برای هر صفحه باید یک تصویر در ذهن حافظ ثبت شود
🍃🌹پس حافظ کل قرآن 604 تصویر از صفحات قرآن در ذهن خود دارد
☘️✨🍀هنگام مرور آیات بدون باز کردن قرآن تمرکز کن ،تصویر صفحه را مجسم کن ،جایگاه ایه را در ذهن پیدا کن ،و تلاوت کن
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
لینک عضویت 🔰
@goranketabzedegi
زندگی به من یاد داده
برای داشتن آرامش و آسایش
امروز را با خدا قدم بر دارم
و فردا را به او بسپارم...
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
لینک عضویت 🔰
@goranketabzedegi
💠 #حدیث_روز 💠
💎 اینگونه باید روزهدار باشیم
🔰امام صادق عليهالسلام:
🔷إذا أصبَحتَ صائما فَلْيَصُمْ سَمعُكَ و بَصَرُكَ مِنَ الحَرامِ، و جارِحَتُكَ و جِميعُ أعضائكَ مِنَ القَبِيحِ، و دَعْ عَنكَ الهَذْيَ و أذَى الخادِمِ، و لْيَكُنْ علَيكَ وَقارُ الصِّيامِ، وَ الزَمْ ما استَطَعتَ مِن الصَّمتِ و السُّـكوتِ إلاّ عن ذِكرِ اللّه ِ و لا تَجعَلْ يَومَ صَومِكَ كَيَومِ فِطرِكَ
✍ هرگاه روزه گرفتى، گوش و چشمت را از حرام روزه بدار و همه اعضا و اندامهايت را از زشتى و پُرگويى و اذيّت كردن خدمتكارت فروگذار.
بايد وقار روزه در تو باشد و تا مى توانى خاموش باش، مگر از ذكر خدا و روزى كه روزه دارى با روزى كه روزه ندارى يكسان نباشد.
📚 بحارالأنوار: ۹۶/۲۹۲/۱۶
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
لینک عضویت 🔰
@goranketabzedegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬موضوع: تعجب ارواح از نیامدن برخی آشنایان به بهشت برزخی.
🎙 سخنران:حجة الاسلام والمسلمین هاشمی
#هاشمی
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
لینک عضویت 🔰
@goranketabzedegi