eitaa logo
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
2.2هزار دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
1.4هزار ویدیو
80 فایل
﷽ زمانــ رفتنی است با #قرآن زمان را ماندنی کنیم🚫 کانال #آموزشی آیدی ما 👇 @Mohmmad1364 بهترین نیستیم اما خوشحالیم که بهترینها ما را برگزیده اند💚 باحضور حافظان قرآنی 🎓 کپی از مطالب آزاد است ♻ گروه آموزشی رایگان حفظ داریم تاسیس 14 آبان 1397
مشاهده در ایتا
دانلود
پسرکی دو سیب در دست داشت🍎🍃 مادرش گفت : یکی از سیب هاتو به من میدی؟ پسرک یک گاز بر این سیب زد و گازی به آن سیب ! لبخند روی لبان مادر خشکید! سیمایش داد می زد که چقدر از پسرکش ناامید شده اما پسرک یکی از سیب های گاز زده را به طرف مادر گرفت و گفت : بیا مامان! این یکی ، شیرین تره! مادر ، خشکش زد چه اندیشه ای با ذهن خود کرده بود. هر قدر هم که با تجربه باشید قضاوت خود را به تأخیر بیاندازید و بگذارید طرف ، فرصتی برای توضیح داشته باشد . @goranketabzedegi
30.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 باغ زیتون ✳️داستانی از محبت به پرستوی زخمی است که منجر به حمله کلاغ ها می شود و در نهایت با مقاومت باغبان و پسرش پیروز می شوند. ✴️ این پویانمایی داستان مقاومت پیرمرد فلسطینی است که به مناسبت روز جهانی قدس، روایت شده است قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚 عضویت👇 @goranketabzedegi
یک آیه یک قصه (3).mp3
3.3M
قسمت 3️⃣ 📜سوره مبارکه فصلت آیه ۱۲ 🔹..وَ زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِمَصابِيحَ وَ حِفْظاً ذلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ🔹 قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚 عضویت👇 @goranketabzedegi
🔴 💠 همیشه محبتهای ابتکاری به همسر، روح تازه‌ای به زندگی می‌دمد و باعث لذت و آرامش جدیدی می‌شود. 🔸 گاه درب ماشین یا خانه را با زبان محبت برای همسرتان باز کنید. 🔸 کفش‌هایش را برایش جفت کنید. 🔸گاه موقع تنهایی به احترامش جلوی پایش بلند شوید. 🔸سر سفره صبر کنید و بگویید بدون تو غذا از گلویم پایین نمی‌رود. 🔸برخی مواقع لقمه در دهان همسرتان بگذارید و بگویید این لقمه‌ی محبّت است. 🔸ناخنهای او را بگیرید. 🔸دستهایش را بعد از شستن ظرف و کار در خانه ماساژ دهید و بگویید چون خسته شدی بگذار خستگی را از دستانت بیرون کنم 🔸 و دهها ابتکار دیگری که تا به حال انجام نداده‌ و یا کمتر برای او انجام داده‌اید. از تاثیرات فراوان محبتهای ابتکاری غافل نشوید. قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚 عضویت👇 @goranketabzedegi
📝با توجــہ بـہ نـــظرات شما خوبان، از فردا «رمان واقعـــے دمـــشق شهــر عشق» مهمان نگاه شما خوبان مــےشود.☺️ این داستان بر اساس حوادث حقیقی زمستان ۸۹ تا پاییز ۹۵ درسوریه و با اشاره به گوشه ای از رشادت های مدافعان حرم به ویژه [سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی] و [سردار شهید حاج حسین همدانی]
 در بستر داستانی عاشقانه روایت شد.
هدیه به روح مطهر همه شهدا، سیدالشهدای مدافعان حرم حاج قاسم سلیمانی و همه مردم مقاوم سوریه.... به قلــم فاطمــہ ولــے نژاد هر روز ساعت 8
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
┅┄「تنھامیان‌داعش. . .!♥️⃟🍓」┅┄ #Part_27 یک نگاهم به قامت غرق خون عباس بود، یک نگاهم به عمو که هنوز گ
┅┄「تنھامیان‌داعش. . .!♥️⃟🍓」┅┄ شنیدن همین جمله کافی بود تا کاسه دلم ترک بردارد و از رفتن حلیه وحشت کنم. در هیاهوی بیمارانی که عازم رفتن شده بودند حلیه کنارم رسید، صورت پژمرده‌اش به شوق زنده ماندن یوسف گل انداخته و من می‌ترسیدم این سفرِ آخرشان باشد که زبانم بند آمد و او مشتاق رفتن بود که یوسف را از آغوش لختم گرفت و با صدایی که از این معجزه به لرزه افتاده بود، زمزمه کرد :«نرجس دعا کن بچه‌ام از دستم نره!» به چشمان زیبایش نگاه می‌کردم، دلم می‌خواست مانعش شوم، اما زبانم نمی‌چرخید و او بی‌خبر از خطری که تهدیدشان می‌کرد، پس از روزها به رویم لبخندی زد و نجوا کرد :«عباس به من یه باطری داده بود! گفته بود هر وقت لازم شد این باطری رو بندازم تو گوشی و بهش زنگ بزنم.» و بغض طوری گلویش را گرفت که صدایش میان گریه گم شد :«اما آخر عباس رفت و نتونستم باهاش حرف بزنم!» رزمنده‌ای با عجله بیماران را به داخل هلی‌کوپتر می‌فرستاد، نگاه من حیران رفتن و ماندن حلیه بود و او می‌خواست حسرت آنچه از دستش رفته به من هدیه کند که یوسف را محکم‌تر در آغوش گرفت، میان جمعیت خودش را به سمت هلی‌کوپتر کشید و رو به من خبر داد :«باطری رو گذاشتم تو کمد!» قلب نگاهم از رفتن‌شان می‌تپید و می‌دانستم ماندن‌شان هم یوسف را می‌کُشد که زبانم بند دلم شد و او در برابر چشمانم رفت. هلی‌کوپتر از زمین جدا شد و ما عزیزان‌مان را بر فراز جهنم داعش به این هلی‌کوپتر سپرده و می‌ترسیدیم شاهد سقوط و سوختن پاره‌های تن‌مان باشیم که یکی از فرماندهان شهر رو به همه صدا رساند :«به خدا توکل کنید! عملیات آزادی آمرلی شروع شده! چندتا از روستاهای اطراف آزاد شده! به مدد امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) آزادی آمرلی نزدیکه!» شاید هم می‌خواست با این خبر نه فقط دل ما که سرمان را گرم کند تا چشمان‌مان کمتر دنبال هلی‌کوپتر بدود. من فقط زیر لب صاحب‌الزمان (علیه‌السلام) را صدا می‌زدم که گلوله‌ای به سمت آسمان شلیک نشود تا لحظه‌ای که هلی‌کوپتر در افق نگاهم گم شد و ناگزیر یادگاری‌های برادرم را به خدا سپردم. دلتنگی، گرسنگی، گرما و بیماری جانم را گرفته بود، قدم‌هایم را به سمت خانه می‌کشیدم و هنوز دلم پیش حلیه و یوسف بود که قدمی می‌رفتم و باز سرم را می‌چرخاندم مبادا انفجار و سقوطی رخ داده باشد. در خلوت مسیر خانه، حرف‌های فرمانده در سرم می‌چرخید و به زخم دلم نمک می‌پاشید که رسیدن نیروهای مردمی و شکست محاصره در حالی‌که از حیدرم بی‌خبر بودم، عین حسرت بود. به خانه که رسیدم دوباره جای خالی عباس و عمو، در و دیوار دلم را در هم کوبید و دست خودم نبود که باز پلکم شکست و اشکم جاری شد. نمی‌دانستم وقتی خط حیدر خاموش و خودش اسیر عدنان یا شهید است، با هدیه حلیه چه کنم و با این حال بی‌اختیار به سمت کمد رفتم. در کمد را که باز کردم، لباس عروسم خودی نشان داد و دیگر دامادی در میان نبود که همین لباس عروس آتشم زد. از گرما و تب خیس عرق شده بودم و همانجا پای کمد نشستم. حلیه باطری را کنار موبایلم کف کمد گذاشته بود و گرفتن شماره حیدر و تجربه حس انتظاری که روزی بهاری‌ترین حال دلم بود، به کام خیالم شیرین آمد که دستم بی‌اختیار به سمت باطری رفت. در تمام لحظاتی که موبایل را روشن می‌کردم، دستانم از تصور صدای حیدر می‌لرزید و چشمانم بی‌اراده می‌بارید. انگشتم روی اسمش ثابت مانده و همه وجودم دست دعا شده بود تا معجزه‌ای شود و اینهمه خوش‌خیالی تا مغز استخوانم را می‌سوزاند. کلید تماس زیر انگشتم بود، دلم دست به دامن امام مجتبی (علیه‌السلام) شد و با رؤیایی دست نیافتنی تماس گرفتم. چند لحظه سکوت و بوق آزادی که قلبم را از جا کَند! تمام تنم به لرزه افتاده بود، گوشی را با انگشتانم محکم گرفته بودم تا لحظه اجابت این معجزه را از دست ندهم و با رؤیای شنیدن صدای حیدر نفس‌هایم می‌تپید. فقط بوق آزاد می‌خورد، جان من دیگر به لبم آمده بود و خبری از صدای حیدرم نبود. پرنده احساسم در آسمان امید پر کشید و تماس بی‌هیچ پاسخی تمام شد که دوباره دلم در قفس دلتنگی به زمین کوبیده شد. پی در پی شماره می‌گرفتم، با هر بوق آزاد، می‌مُردم و زنده می‌شدم و باورم نمی‌شد شرّ عدنان از سر حیدر کم شده و عشقم رها شده باشد. دست و پا زدن در برزخ امید و ناامیدی بلایی سر دلم آورده بود که دیگر کارم از گریه گذشته و به درگاه خدا زار می‌زدم تا دوباره صدای حیدر را بشنوم. بیش از چهل روز بود حرارت احساس حیدر را حس نکرده بودم که دیگر دلم یخ زده و انگشتم روی گوشی می‌لرزید... ‌‌···------------------···•♥️•···------------------··· به قلم: فاطمه ولی نژاد
⚠️ 🔔 از جنس امید 🕋 قَالَ رَبُّكَ هُوَ عَلَیَّ هَیِّنࣱ (مريم/9) ⚡️ترجمه: پروردگارت فرمود: این كار برای من آسان است چه کلام دلگرم کننده‌ایی است از طرف خداوند، حرفی از جنس امید که هیچ کاری برای خداوند نشد نداره این را با یقین باور داشته باشیم. قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚 عضویت👇 @goranketabzedegi
*مراقب دزدان ماه رمضان باشید* *اولین دزد*: تلويزيون: دزد خطرناكي كه به واسطه سريال ها و برنامه هاي بيهوده و بي اخلاقي روزه مردم را تباه مي كند و ثواب آن را كم مي كند. . *دزد دوم*: بازارها: دزدی که متخصص در هدر دادن پول و زمان بدون حساب برای شکست دادن آن است. قبل از رفتن هدف خود را تعیین کنید. . *دزد سوم*: تا دیر وقت بیدار ماندن: این دزد گرانبهاترین اوقات شما را از نماز دعا و استغفار در ثلث آخر شب محروم می کند. . دزد چهارم: آشپزخانه: مخصوصا خانم ها مدت زیادی را صرف تهیه ظروف زیادی می کنند که به جز لحظه عبور از دهان، تفاوت چندانی با یکدیگر ندارند و ممکن است بسیاری از آنها در سطل زباله انداخته شوند. . *دزد پنجم*: تلفن عبارت است از تماس ها و چت های طولانی و گناهان ناشی از آن: غیبت، غیبت، غیبت و افشای اسرار. . *دزد ششم*: بخل: شما را از ثواب صدقه دادن به فقرا و مساکین محروم می‌کند، که موجب حفظ از آتش، به ویژه صدقه ماه رمضان می‌شود. . *دزد هفتم*: کرسی های خالی از یاد خدا و حسرت صاحبانشان در روز قیامت یعنی رستاخیز. *دزد هشتم*: خوابیدن در روز در ماه رمضان و در نتیجه عدم حضور در برنامه های گروهی مخصوصا در نماز جماعت ظهر و عصر. *بالاخره دزد بزرگ* *شبکه های اجتماعی اگر برای رضای خدا استفاده نمی شوند* . پس خانه ی قبر کویر است و اگر تحت تاثیر این دزدها قرار بگیریم، در درون قبرمان چیزی نخواهیم داشت . پس فقط در این چند روز دنیا فرصت داریم. خداوند به من و شما کمک کند تا در آنچه پروردگارمان دوست دارد و از آن راضی است سرمایه گذاری کنیم. ارسالی از اعضای کانال قرآن کتاب زندگی قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚 عضویت👇 @goranketabzedegi
💠نکات کلیدی جزء بیست و پنجم قرآن کریم💠 1- با گناهان فاحش و کارهای زشت کاملاً فاصله گذاری داشته و وقتی عصبانی می شوید گذشت کنید. (شوری: 37) 2- نسبت به نعمتی که به تو می رسد بی تفاوت نبوده و شکرگزار باش و در مشکلات و گرفتاری ها بی تابی نکن. (فصلت: 51) 3- هرکس به اندازه مصلحتش روزی می گیرد و اگر روزی شما گسترده شود، در زمین عصیان و طغیان می کنید. (شوری: 27) 4- مشکلات شما، تنها بخشی از خلاف ها و کارهای بد خودتان است. البته خدا خیلی از گناهانتان را می بخشد. (شوری: 30) 5- ستم دیده موظف به دفاع از خود و مقاومت در برابر ظالم است و دیگران نیز موظف به یاری کردن مظلوم هستند. (شوری: 39) 6- جواب بدی عین همان بدی است نه بیشتر. ولی بهتر است که از حق خود بگذرید و صلح و سازش کنید. (شوری: 40) 7- ای مردم اینگونه نباشید که وقتی در نتیجه گناهانتان، سختی و بلایی دامن گیرتان می شود، کفر گویید. (شوری: 48) 8- به مردم ظلم نکنید و به ناحق در جامعه زور نگویید که عذابی دردناک در انتظار شماست. (شوری: 42) 9- در قیامت کسی به داد کسی نمی رسد و نمی توانند هیچ کمکی به گناهکاران کنند مگر کسی که خدا به او رحم کند. (دخان: 41و42) قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚 عضویت👇 @goranketabzedegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اگر خوبی دیدی به زبون نیاوردی معلوم میشه حسودی 👤حجت الاسلام قرائتی قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚 عضویت👇 @goranketabzedegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام لطفا اول متن کامل بخونید ممنون سلام لطفا اول متن کامل بخونید ممنون الحديد إِنَّ الْمُصَّدِّقِينَ وَالْمُصَّدِّقَاتِ وَأَقْرَضُوا اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا يُضَاعَفُ لَهُمْ وَلَهُمْ أَجْرٌ كَرِيمٌ ﺑﻲ ﺗﺮﺩﻳﺪ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﻭ ﺯﻧﺎﻥ ﺍﻧﻔﺎﻕ ﻛﻨﻨﺪﻩ ﻭ ﺁﻧﺎﻥ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﻭﺍم ﻧﻴﻜﻮ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﻧﺪ ،[ ﻭﺍﻣﺸﺎﻥ ﺩﺭ ﭘﻴﺸﮕﺎﻩ ﺧﺪﺍ ] ﺑﺮﺍﻱ ﺁﻧﺎﻥ ﺩﻭ ﭼﻨﺪﺍﻥ ﺷﻮﺩ ، ﻭ ﺑﺮﺍﻱ ﺁﻧﺎﻥ ﭘﺎﺩﺍﺵ ﺑﺎﺍﺭﺯﺷﻲ ﺍﺳﺖ .(١٨) سلام دوستان (به حرف قران گوش کنید) برای ساخت وساز یک سقف حال کسی خیر سراغ دارد لطفا اطلاع رسانی کنید شاید بخواهد مشکلی از جلوی پای کسی بردارد البقره لِلْفُقَرَاءِ الَّذِينَ أُحْصِرُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ لَا يَسْتَطِيعُونَ ضَرْبًا فِي الْأَرْضِ يَحْسَبُهُمُ الْجَاهِلُ أَغْنِيَاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُم بِسِيمَاهُمْ لَا يَسْأَلُونَ النَّاسَ إِلْحَافًا وَمَا تُنفِقُوا مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِيمٌ [ ﺻﺪﻗﺎﺕْ ] ﺣﻖِّ ﻧﻴﺎﺯﻣﻨﺪﺍﻧﻲ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺧﺪﺍ [ ﺑﻪ ﺳﺒﺐ ﺟﻨﮓ ﻳﺎ ﻃﻠﺐ ﺩﺍﻧﺶ ﻳﺎ ﺑﻴﻤﺎﺭﻱ ﻳﺎ ﻋﻮﺍﻣﻞ ﺩﻳﮕﺮ ] ﺩﺭ ﻣﻀﻴﻘﻪ ﻭ ﺗﻨﮕﻨﺎ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺍﻧﺪ [ ﻭ ﺑﺮﺍﻱ ﻓﺮﺍﻫﻢ ﻛﺮﺩﻥ ﻫﺰﻳﻨﻪ ﺯﻧﺪﮔﻲ ] ﻧﻤﻰ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺩﺭ ﺯﻣﻴﻦ ﺳﻔﺮ ﻛﻨﻨﺪ ; ﻓﺮﺩ ﻧﺎﺁﮔﺎﻩ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺷﺪﺕ ﭘﺎﺭﺳﺎﻳﻲ ﻭﻋﻔّﺘﻲ ﻛﻪ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﺗﻮﺍﻧﮕﺮ ﻭ ﺑﻲ ﻧﻴﺎﺯ ﻣﻰ ﭘﻨﺪﺍﺭﺩ . [ ﺗﻮ ﺍﻱ ﺭﺳﻮﻝ ﻣﻦ ! ] ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺳﻴﻤﺎﻳﺸﺎﻥ ﻣﻰ ﺷﻨﺎﺳﻲ . [ ﺁﻧﺎﻥ ] ﺍﺯ ﻣﺮﺩم ﺑﻪ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﭼﻴﺰﻱ ﻧﻤﻰ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ . ﻭ ﺷﻤﺎ ﺍﻱ ﺍﻫﻞ ﺍﻳﻤﺎﻥ ! ﺁﻧﭽﻪ ﺍﺯ ﻣﺎﻝ [ ﺑﺎ ﺍﺭﺯﺵ ﻭ ﺑﻲ ﻋﻴﺐ ] ﺍﻧﻔﺎﻕ ﻛﻨﻴﺪ ، ﻳﻘﻴﻨﺎً ﺧﺪﺍ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺩﺍﻧﺎﺳﺖ .(٢٧٣) آیدی @hhh707070
☘🍃☘🍃☘ چنانچه هنگام تمرین و تکرار محفوظات قرآنى خود، قسمتى را به یاد نیاوردید، فوراً به قرآن مراجعه نکنید❌ بلکه د ر ابتدا خوب فکر نمایید و ذهن و حافظه خویش را به کار اندازید. و در صورتى که آن قسمتِ فراموش شده را به یاد نیاوردید، 📖 آن گاه به قرآن مراجعه کنید. اگر این نکته را به خوبى رعایت نمایید، قسمت‏هاى فراموش شده دیگر، کمتر فراموشتان مى‏شوند و بیشتر در ذهن حافظه تان باقى مى‏مانند؛ زیرا دستگاه ذهن و سیستم حافظه انسان، آن چه را با تلاش و کاوش درونىِ خود به یاد مى‏آورد، بیشتر به یاد مى‏سپارد و دیرتر از یاد مى‏برد✔️ قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚 عضویت👇 @goranketabzedegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بچه که بودم یه بار تو مدرسه بغل دستیم صد تومن گم کرده بود و خیلی گریه می کرد صد تومن هفتگی خودمو یواشکی از کیفم در آوردم انداختم زیر میز که فکر کنه پول خودشو پیدا کرده معلم بعد کلاس منو نگه داشت و بهم گفت خودم دیدم که پولشو از کیفت در آوردی و انداختی زیر میز! هر چی توضیح دادم حقیقت رو باور نکرد! از فردای اون روز بغل دستیم جاشو عوض کرد بچه های مدرسه چپ چپ نگام میکردن و بهم می گفتن «دزد» اما بعد از اون ماجرا بارها شبیه این کار رو انجام دادم تا آدمی رو خوشحال کنم✨ فقط چون مطمئن بودم کار من درسته نه قضاوت اونا :) 🌈 قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚 عضویت👇 @goranketabzedegi
‌ 👈👇شیطان کجاست ⁉️ ❓واقعا شيطان را در شهر نمی‌بينی؟ اينجاست و بیداد می‌کنه ما نمی‌بینیم👇 📛لابلای كم فروشی‌های بقال محل! 📛توی فحش های ركيك همسایه به همسایه 📛روی روسری بادبرده‌ی دختركان شهر! 📛روی ساپورت های بدن نما 📛مردانی که خودشان را مثل زن آرایش می‌کنند. ⬅️تو واقعا صدای خنده هايش را نمی‌شنوی؟ 📛لای موسيقی های تند ماشين ها 📛توی دعواهای بی انتهای پدر و پسر 📛توی بی احترامی به پدر و مادر 📛بين جيغ های پيرزن مال باخته! ⬅️تو واقعا جولان دادنش را ميان زمين و آسمان نمی‌بينی؟ ❗️نمی‌بينی دنيا را چقدر قشنگ رنگ آميزی كرده و بی‌آنكه من و تو بدونیم "جاهليت مدرن" را برايمان سوغات🔥 آورده است!!! ➖ توی وجود من و تو چقدر شك و شبهه انداخته است؟ ⚠️توی رختخواب گرم و نرمت موقع نماز صبح؟ ⚠️زمان قايم كردن اسكناس هايت وقت ديدن صندوق صدقات؟ ⚠️موقع باز كردن سايت های ناجور اينترنت؟ ‼️نفوذش را نمی‌بینی؟ میان تغییر لب و بینی و چهره انسانها و دست بردن در کار خدا ⬅️ او همين جاست. هر جا كه حق نباشد. هر جا كه از یاد خدا غافل باشیم چقدر به شيطان نخ می‌دهيم...!؟ 🍃🌸 ای مردم از گام های شیطان پیروی نکنید، همانا او برای شما دشمنی آشکار است.🍃🌸 📖سوره بقره، آیه168
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔶 فرازی بسیار زیبا با صدای استاد جواد فروغی در نوجوانی (سوره مبارکه حمد) قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚 عضویت♻️ @goranketabzedegi
✍تفاوت پاداشهای قران 🌲بعضی کارها پاداش دوبرابر دارد "ضعفین"(بقره ۲۶۵) 🌲بعضی کارها پاداش چندبرابردارد "اضعافا"(بقره ۲۴۵) 🌲بعضی کارها پاداش ده برابر دارد "فله عشر امثالها"(انعام ۱۶۰) 🌲بعضی کارها پاداش هفتصدبرابرپاداش دارند"کمثل حبة انبتت سبع ..."(بقره ۲۶۱) 🌲بعضی کارها پاداشی دارد که هیچ کس جز خدا آن را نمی داند "فلاتعلم نفس مااخفی لهم"(سجده۱۷) 👍توجه: نکته اصلی این است که این تفاوتها بر اساس تفاوت نیت ونوع کار است . چرا که الاعمال بالنیة قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚 عضویت♻️ @goranketabzedegi
"استعداد بدون سخت‌کوشی، هیچ فایده‌ای ندارد. دنیا پر از افراد باهوشی است که به دلیل تلاش نکردن، شکست خورده‌اند." کریستیانو_رونالدو برای رسیدن به رتبه خوب باید به سخت کار کردن عادت کنید! انگیزه به تنهایی کافی نیست قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚 عضویت♻️ @goranketabzedegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨﷽✨ 🔆 این کار فلسفه داره! ✍ یک بار با عصبانیت ایستادم بالای سر منصور. نمازش که تمام شد، گفتم: «منصور جان، مگه جا قحطیه که برای نماز می‌آیی وسط بچه‌ها؟ خُب برو یه اتاق دیگه که منم مجبور نشم کارم رو ول کنم بیام دنبال مُهر تو بگردم!» تسبیح را برداشت و همان‌طور که می‌چرخاندش، گفت: «این کار فلسفه داره. من جلوی این‌ها نماز می‌خونم که از همین بچگی با نماز خوندن آشنا بشن. مُهر رو دست بگیرن و لمس کنن. من اگه برم یه اتاق دیگه و این‌ها نماز خوندن من رو نبینن، چطور بعداً بهشون بگم بیایین نماز بخونین؟!» قرآن هم که می‌خواست بخواند، همین‌طور بود. ماه رمضان­‌ها بعد از سحر کنار بچه‌ها می­‌نشست و با صدای بلند و لحن خوش، قرآن می‌خواند. همه دورش جمع می‌شدیم. من هم قرآن دستم می‌گرفتم و خط‌به‌خط با او می‌خواندم. اصلاً اهل نصیحت کردن نبود. می‌گفت به‌جای این‌که چیزی را با حرف زدن به بچه یاد بدهیم، باید با عمل خودمان نشانش بدهیم. 📚 برگرفته از کتاب «آسمان 5» | به روايت همسر شهید قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚 عضویت♻️ @goranketabzedegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔻استاد رفیعی مطرح کرد: 💭 خیال‌ها و پندارهای نادرست و تأثیر آن بر افراد ◻️خداوند در آیه ۱۰۳ سوره کهف می‌فرماید بدبخت ترین انسان ها کسانی هستند که کارهای زشت می کنند و فکر می‌کنند که کار درست را انجام می‌دهند. ◻️ شرط بازگشت، به راه درست واقع‌گرا بودن و پرهیز از پندارگرایی است. افرادی که واقعگرا هستند در قرآن از آنها با صفت یوقنون و یعلمون یاد می‌کند ولی افرادی که خیال پرداز هستند قرآن از آن ها با کلمه یحسبون یاد می‌کند زیرا پندارها و گمان‌های خود را به جای حقیقت و واقعیت می گذارند و از آن تبعیت می‌کنند. ◻️برخی زحمت می کشند و تلاش می کنند ولی راه را اشتباه می‌روند و در مسیر نادرست حرکت می‌کنند مانند خوارج و داعشی‌ها که تلاش و عبادت زیادی می‌کردند ولی در مسیر نادرست و خطای خود را ثواب می پنداشتند. ◻️ امروز هم برخی زنا می کنند و اسمش را ازدواج سفید می‌گذارند، رشوه می‌دهند و می‌گیرند و اسمش را هدیه می گذارند، خمس مالشان را نمیدهند و از آن مال خیرات می‌کنند و صدقه می‌دهند، به مو و بدن نامحرم نگاه می‌کنند و اسمش را صله رحم می گذارند. •┈┈••✾••┈┈• قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚 عضویت♻️ @goranketabzedegi
🗒 لیست عادت‌های خوبی که اگر به زندگی اضافه کنیم آدم رنگی‌تری هستیم... ‌⇦• هر هفته یک کتاب بخونیم. ‌⇦• هر روز نیم ساعت ورزش کنیم. ⇦• هر شب لیست کارهای فردامون رو بنویسیم. ‌⇦• هر شب چند دقیقه روزانه نویسی کنیم. ⇦• هر روز بیست دقیقه برای یاد گیری یک زبان غیر زبان اصلی مون زمان بذاریم.‌ ⇦• هر روز ده دقیقه نیایش یا مدیتیشن کنیم.‌ ⇦• هر روز غذای خونگی و سالم بخوریم. ⇦• هر روز صبح زودتر بیدار شیم.‌ ⇦• هر روز حداقل به یک نفر کمک کنیم یا حالش رو خوبتر کنیم.‌ ⇦• تکیه کلام‌های نامناسبمون رو از صحبت‌هامون حذف کنیم.‌ ‌⇦ ڪلیڪ ڪنید⇩‌‌⇩‌⇩‌ 〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰 قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚 عضویت👇 @goranketabzedegi
🔺نماز عید فطر به امامت رهبر انقلاب برگزار خواهد شد 🔹ستاد برگزاری نماز عید فطر تهران: نماز عید فطر در مصلای امام خمینی و به امامت رهبر انقلاب برگزار خواهد شد. پست قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚 عضویت♻️ @goranketabzedegi
﷽ 🛑توصیه ای مهم برای ایام پایانی ماه رمضان 🔰استاد فاطمی نيا رحمه الله علیه ⭕️از اولياء الهـی سينه به سينه يك يادگاری دارم كه عمل به آن بركات فراوانی دارد. ماه مبارك رمضان اين ضيافت الهی را با يك زيارت به آخر برسانيد . در اثر اين عمل اين ضيافت چنان رنگين خواهد شد كه آثارش از عقول ما خارج است و روزی به كار خواهد آمد كه آن روز هيچ چيز ديگری به كار نخواهد آمد... قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚 عضویت♻️ @goranketabzedegi
" نادان کسی ست که حقیقت را می داند حقیقت را می بیند اما .. هنوز دروغ را باور دارد ." قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚 عضویت♻️ @goranketabzedegi
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
┅┄「تنھامیان‌داعش. . .!♥️⃟🍓」┅┄ #Part_28 شنیدن همین جمله کافی بود تا کاسه دلم ترک بردارد و از رفتن حل
┅┄「تنھامیان‌داعش. . .!♥️⃟🍓」┅┄ در تمام این مدت منتظر شهادتش بودم و حالا خطش روشن بود که عطش چشیدن صدایش آتشم می‌زد. باطری نیمه بود و نباید این فرصت را از دست می‌دادم که پیامی فرستادم :«حیدر! تو رو خدا جواب بده!» پیام رفت و دلم از خیال پاسخ عاشقانه حیدر از حال رفت. صبر کردن برایم سخت شده بود و نمی‌توانستم در انتظار پاسخ پیام بمانم که دوباره تماس گرفتم. مقابل چشمانم درصد باطری کمتر می‌شد و این جان من بود که تمام می‌شد و با هر نفس به خدا التماس می‌کردم امیدم را از من نگیرد. یک دستم به تمنا گوشی را کنار صورتم نگه داشته بود، با دست دیگرم لباس عروسم را کنار زدم و چوب لباسی بعدی با کت و شلوار مشکی دامادی حیدر در چشمم نشست. یکبار برای امتحان پوشیده و هنوز عطرش به یادگار مانده بود که دوباره مست محبتش شدم. بوق آزاد در گوشم، انتظار احساس حیدر و اشتیاق عشقش که بی‌اختیار صورتم را سمت لباسش کشید. سرم را در آغوش کتش تکیه دادم و از حسرت حضورش، دامن صبوری‌ام آتش گرفت که گوشی را روی زمین انداختم، با هر دو دست کتش را کشیدم و خودم را در آغوش جای خالی‌اش رها کردم تا ضجه‌های بی‌کسی‌ام را کسی نشنود. دیگر تب و تشنگی از یادم رفته و پنهان از چشم همه، از هر آنچه بر دلم سنگینی می‌کرد به خدا شکایت می‌کردم؛ از شهادت پدر و مادر جوانم به دست بعثی‌ها تا عباس و عمو که مظلومانه در برابر چشمانم پَرپَر شدند، از یوسف و حلیه که از حال‌شان بی‌خبر بودم و از همه سخت‌تر این برزخ بی‌خبری از عشقم! قبل از خبر اسارت، خطش خاموش شد و حالا نمی‌دانستم چرا پاسخ دل بی‌قرارم را نمی‌دهد. در عوض داعش خوب جواب جان به لب رسیده ما را می‌داد و برای‌مان سنگ تمام می‌گذاشت که نیمه‌شب با طوفان توپ و خمپاره به جان‌مان افتاد. اگر قرار بود این خمپاره‌ها جانم را بگیرد، دوست داشتم قبل از مردن نغمه عشقم را بشنوم که پنهان از چشم بقیه در اتاق با حیدر تماس گرفتم، اما قسمت نبود این قلب غمزده قرار بگیرد. دیگر این صدای بوق داشت جانم را می‌گرفت و سقوط خمپاره‌ای نفسم را خفه کرد. دیوار اتاق به‌شدت لرزید، طوری‌که شکاف خورد و روی سر و صورتم خاک و گچ پاشید. با سر زانو وحشتزده از دیوار فاصله می‌گرفتم و زن‌عمو نگران حالم خودش را به اتاق رساند. ظاهراً خمپاره‌ای خانه همسایه را با خاک یکی کرده و این فقط گرد و غبارش بود که خانه ما را پُر کرد. ناله‌ای از حیاط کناری شنیده می‌شد، زن‌عمو پابرهنه از اتاق بیرون دوید تا کمک‌شان کند و من تا خواستم بلند شوم صدای پیامک گوشی دلم را به زمین کوبید. نگاهم پیش از دستم به سمت گوشی کشیده شد، قلبم به انتظار خبری از تپش افتاد و با چشمان پریشانم دیدم حیدر پیامی فرستاده است. نبض نفس‌هایم به تندی می‌زد و دستانم طوری می‌لرزید که باز کردن پیامش جانم را گرفت و او تنها یک جمله نوشته بود :«نرجس نمی‌تونم جواب بدم.» نه فقط دست و دلم که نگاهم می‌لرزید و هنوز گیج پیامش بودم که پیامی دیگر رسید :«می‌تونی کمکم کنی نرجس؟» ناله همسایه و همهمه مردم گوشم را کر کرده و باورم نمی‌شد حیدر هنوز نفس می‌کشد و حالا از من کمک می‌خواهد که با همه احساس پریشانی‌ام به سمتش پَر کشیدم :«جانم؟» حدود هشتاد روز بود نگاه عاشقش را ندیده بودم، چهل شب بیشتر می‌شد که لحن گرمش را نشنیده بودم و اشتیاقم برای چشیدن این فرصت عاشقانه در یک جمله جا نمی‌شد که با کلماتم به نفس نفس افتادم :«حیدر حالت خوبه؟ کجایی؟ چرا تلفن رو جواب نمیدی؟» انگشتانم برای نوشتن روی گوشی می‌دوید و چشمانم از شدت اشتیاق طوری می‌بارید که نگاهم از آب پُر شده و به سختی می‌دیدم. دیگر همه رنج‌ها فراموشم شده و فقط می‌خواستم با همه هستی‌ام به فدای حیدر شوم که پیام داد :«من خودم رو تا نزدیک آمرلی رسوندم، ولی دیگه نمی‌تونم!» نگاهم تا آخر پیامش نرسیده، دلم برای رفتن سینه سپر کرد و او بلافاصله نوشت :«نرجس! من فقط به تو اعتماد دارم! داعش خیلی‌ها رو خریده.» پیامش دلم را خالی کرد و جان حیدرم در میان بود که مردانه پاسخ دادم :«من میام حیدر! فقط بگو کجایی؟» که صدای زهرا دلم را از هوای حیدر بیرون کشید :«یه ساعت تا نماز مونده، نمی‌خوابی؟» نمی‌خواستم نگران‌شان کنم که گوشی را میان مشتم پنهان کردم، با پشت دستم اشکم را پاک کردم و پیش از آنکه حرفی بزنم دوباره گوشی در دستم لرزید. دلم پیش اضطرار حیدر بود، باید زودتر پیامش را می‌خواندم و زهرا تازه می‌خواست درددل کند که به در تکیه زد و مظلومانه زمزمه کرد :«امّ جعفر و بچه‌اش شهید شدن!»... ‌‌···------------------···•♥️•···------------------··· به قلم: فاطمه ولی نژاد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا