❣#رهایی_از_استرس
👈 برای خداوند راه تعیین نکنید🙏
جهان هستی خیر مطلق است وقتی ارتعاش پول، روابط عاطفی
و یا هر چیز دیگری میدهید به راهش فکر نکنید در کار خداوند دخالت نکنید راهش به موقع سر راهتان قرار میگیرد
خداوند خیر شما را میخواهد با راه تعیین کردن واینکه از کجا وچه طور میخواهید به هدف برسید.
در کار خداوند دخالت نکنید.
صبور باشید تا در مدار یا وضعیت که باید قرار بگیرید آن موقع خواهید فهمید و به شما راهش نشان داده میشود،
خداوند نعم الوکیل است
یعنی بهترین وکیل دنیا بدون صف انتظار و کاملا رایگان با بهترین کیفیت
📚
@goranketabzedegi
4.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎧#نوای_مهدوی
🎙علی فانی
🌱محبوب مردمان
به ظهورت غم نهان شود...
🌱میآیی و زمین
ز شکوهت آسمان شود...
#اللهمعجللولیکالفرج
#امام_زمان
📚
@goranketabzedegi
این چیزا رو رها کن بره...⚡️❌❌
1. افراد منفی🐾
2. ترس💫
3. ناامیدی😢
4. مقایسه کردن🐢
5. تنبلی🦥
6. اشتباهات گذشته🍋
7. بی برنامگی😒
8. غم✨
9. کمالگرایی🌍
10. بی نظمی🍇
11. راضی نگه داشتن آدما🍄
@goranketabzedegi
#قرآن_در_کلام_شهداء
🌷آن گاه که مرگ را ختم و معاد را وهم و پندار خود را حتم یافتى, قرآن بخوان.
🌷آن گاه که غرور, وجودت را فرا گرفت و تفاخر, شعورت را و ذلت خویش را عزت یافتى و نخوت خویش را همت، قرآن بخوان...
✍️شهید مهدى رجب بیگى از : تهران
📓منبع: نشریه پاسدار اسلام 1376 شماره 193
📚
@goranketabzedegi
#حکایت_آموزنده
✅شکر نعمت
✍️روزی مهندس ساختمانی، از طبقه ششم می خواهد که با یکی از کارگرانش حرف بزند. خیلی او را صدا می زند. اما به خاطر شلوغی و سر و صدا، کارگر متوجه نمی شود. به ناچار مهندس، یک اسکناس به پایین می اندازد تا بلکه کارگر بالا را نگاه کند!
کارگر اسکناس را برمیدارد و توی جیبش می گذارد و بدون اینکه بالا را نگاه کند مشغول کارش می شود! بار دوم مهندس اسکناس دیگری می فرستد پایین و دوباره کارگر بدون اینکه بالا را نگاه کند پول را در جیبش می گذارد!!
بار سوم مهندس سنگ کوچکی را می اندازد پایین و سنگ به سر کارگر برخورد می کند. در این لحظه کارگر سرش را بلند میکند و بالا را نگاه میکند و مهندس کارش را به او میگوید!!
این داستان همان داستان زندگی انسان است. خدای مهربان همیشه نعمتها را برای ما می فرستد اما ما سپاسگزار نیستیم و لحظه ای با خود فکر نمیکنیم این نعمتها از کجا رسید!! اما وقتی که سنگ کوچکی بر سرمان می افتد که در واقع همان مشکلات کوچک زندگی اند. به خداوند روی می آوریم!!
💥بنابراین هر زمان از پروردگارمان نعمتی به ما رسید لازم است که سپاسگزار باشیم قبل از اینکه سنگی بر سرمان بیفتد!!
📚
@goranketabzedegi
برداشتی از قرآن
⚘⚘⚘⚘⚘⚘
اگر به فرزندانِ خود 👨👩👧👦
❌ به جای گفتن:
"دیوار موش 🐭 داره، موش هم گوش 👂 داره..."
✅ بگوییم:
"ملائکه در حال نوشتن ✍️ هستند..."
👈 نسلی از ما متولد خواهد شد، که به جای مراقبتِ مردم، مراقبتِ الله را در نظر دارد!
⚠️ ملائکه مشغول نوشتن هستند...
📖 مَّا یَلْفِظُ مِن قَوْلٍ إِلَّا لَدَیْهِ رَقِیبٌ عَتِیدٌ (ق/۱۸)
👈 انسان هیچ سخنی را بر زبان نمیآورد🗣، مگر اینکه همان دم، فرشتهای مراقب و آماده برای نوشتن ✍️ و ضبط آن است!
⚠️ خدا درحالِ دیدن است...
📖 ألَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اَللّٰهَ يَرىٰ (علق/۱۴)
👈 آیا آدمی نمیداند، که خداوند همه اعمالش را میبیند؟!
#اصطلاحات_غلط
#سبک_زندگی
📚
@goranketabzedegi
6.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥#فیلم
#یکفراز_یکنفس
❇️فرازی پُـر نَـفَـس و لَـــیّـــن از استاد محمود شـحـات
📖سوره مبارکه ضُـــحـــیٰ آیات ۱ الیٰ ۵
🎶مقام : «#بــیــات»
⏰مدتزمان : ۰۰:۴۴
؛*┄┄┄┅═✧❁💠🌹💠❁✧═┅┄┄┄*
کانـال آموزشی
💠اعوذ بالله مِنْ شَرِّ الْوَسْوَاسِ الْخَنَّاسِ💠
خناس همان شیطانیست که کار امروزت را به فردا
می اندازد...
⬛️ حالا از فردا نماز میخوام !
⬛️ از فردا حجاب میکنم !
⬛️ از فردا نگاه نمیکنم !
⬛️ از فردا خمس میدهم !
از فردا... از فردا...
چند سال است که قراره آن فردا برسد...!؟
آخر کدام فردا !؟ شاید دیگر فردایی نباشد...
@goranketabzedegi
#موفقیت
👈خیاطی میگفت:
اگر شبها جیبهای لباسها رو خالی کنین، لباسها زیباتر میمونن و بیشتر عمر میکنن.
🌷 خالی کردن ذهن هم همینه!
در طول روز مجموعه ای از آزردگی، پشیمونی، اضطراب، ناراحتی، خشم و... رو جمع میکنیم.
انباشته شدن اینها، ذهن رو سنگین و روح رو کدر میکنه.
🌺 اگر به دنبال ذهن، روح و دنیایی زیباتر هستیم باید خودمون رو از سنگینی حسد و خشم و کینه رها کنیم.😊
🌸وَلَا تَجْعَلْ فِي قُلُوبِنَا غِلًّا لِّلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنَا إِنَّكَ رَءُوفٌ رَّحِيمٌ🌸
📚
@goranketabzedegi
7.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 این نابغه همهچیزدان، قرآن را اشرف علوم میدانست ❗🤷🏻♂️
💠 سراینده ی شعر 👇
تا کی به تمنای وصال تو یگانه 😍
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه 😭😭😭
ببینم شما میدونید این عالم مشهور کیه ⁉️
پس کلیپ رو حتماً ببینید 😎
#کلیپ_قرآنی
#حفظ_قرآن
#دانستنی
#مشاهیر
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
♥️⃟📚دمـشق شهـر عشق♥️⃟📚 #Part_16 او میدانست چه آتشی به جان شوهرش افتاده که با سنگینی زبانش به گوشم
♥️⃟📚دمشق شهر عشق♥️⃟📚
#Part_17
بسمه دوباره دستم را به سمت حرم کشید و زیر لب رجز میخواند امشب انتقام فرحان رو میگیرم!« دلم در سینه دست و پا میزد و او میخواست شیرم کند که برایم اراجیف می بافت :»سه سال پیش شوهرم تو کربلا تیکه تیکه شد تا
چندتا رافضی رو به جهنم بفرسته، امشب با خون این مرتدها انتقامش رو میگیرم! تو هم امشب میتونی انتقام رفتن شوهرت رو بگیری!« از حرف هایش میفهمیدم شوهرش در عملیات انتحاری کشته شده و میترسیدم برای انتحاری دیگری مرا طعمه کرده باشد که مقابل حرم قدمهایم به زمین قفل شد و او به سرعت به سمتم چرخید :»چته؟ دوباره ترسیدی؟«دلی که سالها کافر شده بود حالا برای حرم میتپید، تنم از ترس تصمیم بسمه می لرزید و او کمر به قتل شیعیان حاضر در حرم بسته بود که با نگاهش به چشمانم فرو رفت و فرمان داد :»فقط کافیه چهارتا مفاتیح پاره بشه تا تحریکشون کنیم به سمت مون حمله کنن، اونوقت مردها از بیرون وارد میشن و همه شون رو میفرستن به درک!« چشمانش شبیه دو چاه از
آتش شعله میکشید و نافرمانی نگاهم را میدید که کمی به سمت ابوجعده چرخید و بیرحمانه تهدیدم کرد :»میخوای برگرد خونه! همین امشب دستور ذبح شوهرت رو تو راه ترکیه میده و عقدت میکنه!« نغمه مناجات از حرم به گوشم میرسید و چشمان ابوجعده دست از سر صورتم بر نمیداشت که مظلومانه زمزمه کردم :»باشه...« و به اندازه همین یک کلمه نفسم یاری کرد و بسمه همین طعمه برایش کافی بود که دوباره دستم را سمت حرم کشید. باورم نمیشد به پیشواز کشتن اینهمه انسان، یاد خدا باشد که مرتب لبانش می جنبید و قرآن میخواند. پس از سالها جدایی از
عشق و عقیده کودکی و نوجوانی ام اینبار نه به نیت زیارت که به قصد
جنایت میخواستم وارد حرم دختر حضرت علی شوم که قدمهایم می-
لرزید. عده ای زن و کودک در حرم نشسته بودند، صدای نوحه از سمت
مردان به گوشم میرسید و عطر خنک و خوش رایحه حرم مستم کرده بود
که نعره بسمه پرده پریشانی ام را پاره کرد. پرچم عزای امام صادق را
با یک دست از دیوار پایین کشید و بی شرمانه صدایش را بلندکرد :»جمع کنید این بساط کفر و شرک رو! صدای مداح کمی آهسته تر شد، زنها
همه به سمت بسمه چرخیدند و من متحیر مانده بودم که به طرف قفسه
ادعیه هلم داد و وحشیانه جیغ کشید :»شماها به جای قرآن مفاتیح میخونید! این کتابا همه شرکه! میفهمیدم اسم رمز عملیات را میگوید که با آتش نگاهش دستور میداد تا مفاتیحی را پاره کنم و من با این ادعیه قد کشیده بودم که تمام تنم می لرزید و زنها همه مبهوتم شده بودند. با قدمهایی که در زمین فرو میرفت به سمتم آمد و ظاهراً من باید قربانی این معرکه میشدم که مفاتیحی را در دستم کوبید و با همان صدای زنانه عربده کشید :»این نسخه های کفر و شرک رو بسوزونید!« دیگر صدای روضه ساکت شده بود، جمعیت زنان به سمتمان آمدند و بسمه فهمیده بود نمیتواند این جسد متحرک را طعمه تحریک شیعیان کند که در شلوغی جمعیت با قدرت به پهلویم کوبید، طوریکه ناله ام در حرم پیچید و با پهلوی دیگر به زمین خوردم. روی فرش سبز حرم از درد پهلو به خودم میپیچیدم
و صدای بسمه را میشنیدم که با ضجه ظاهرسازی میکرد :»مسلمونا به دادم برسید! این کافرها خواهرم رو کشتن!« و بلافاصله صدای تیراندازی، خلوت صحن و حرم را شکست. زیر دست و پای زنانی که به هر سو
میدویدند خودم را روی زمین میکشیدم بلکه راه فراری پیدا کنم. درد پهلو نفسم را بند آورده بود، نیم خیز میشدم و حس میکردم پهلویم شکاف خورده که دوباره نقش زمین میشدم. همهمه مردم فضا را پُر کرده و باید در همین هیاهو فرار میکردم که با دنیایی از درد بدنم را از زمین کندم. روبنده ام افتاده و تلاش میکردم با چادرم صورتم را بپوشانم، هنوز از درد روی پهلویم خم بودم و در دل جمعیت لنگ میزدم تا بالخره از حرم خارج شدم. در خیابانی که نمیدانستم به کجا میرود خودم را میکشیدم، باورم
نمیشد رها شده باشم و میترسیدمهر لحظه از پشت، پنجه ابوجعده چادرم
را بکشد که قدمی میرفتم و قدمی وحشت زده می چرخیدم مبادا شکارم کند.
پهلویم از درد شکسته بود، دیگر قوّتی به قدمهایم نمانده و در تاریکی و
تنهایی خیابان اینهمه وحشت را زار میزدم که صدایی از پشت سر تنم را
لرزاند. جرأت نمیکردم برگردم و دیگر نمیخواستم اسیر شوم که تمام
صورتم را با چادر پوشاندم و وحشت زده دویدم. پاهایم به هم میپیچید و هرچه تلاش میکردم تندتر بدوم تعادلم کمتر میشد و آخر درد پهلو کار خودش را کرد که قدمهایم سِر شد و با زانو به زمین خوردم. کف خیابان
هنوز از باران ساعتی پیش خیس و این دومین باری بود که امشب در این خیابان های گِلی نقش زمین میشدم، خواستم دوباره بلند شوم و این بدن
در هم شکسته دیگر توانی برای دویدن نداشت که دوباره صورتم به زمین خورد و زخم پیشانی ام آتش گرفت..
✒️
ادامه دارد....
📚
@goranketabzedegi
❤️ نه سست شوید نه غمگین، و شما برترید اگر مومن باشید
📖 سوره آلعمران - آیه ۱۳۹
┄┅┅❅💠❅┅┅┄
📚
@goranketabzedegi