⚫️این تصویر به تنهایی یک روضه است
◾️نقاشی هنرمندانه از لحظه شهادت امام حسین علیه السلام در محاصره کوفیان و لشکر یزید - ظهر عاشورا 🥀🥀🥀
هر که با هر چه به دستش می رسید
روی "قرآن" خطِ کوفی می کشید
😭😭😭
🔹نه سیدالشهدا بر جدال طاقت داشت، نه ذوالجناح دگر تاب استقامت داشت،
🔹هوا ز باد مخالف چو قیرگون گردید، عزیز فاطمه از اسب سرنگون گردید،
🔹بلندمرتبه شاهی ز صدر زین افتاد، اگر غلط نکنم عرش بر زمین افتاد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فراز شنیدنی از تلاوت استاد محمد عبدالعزیز حصان
يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ﴿۲۷﴾
اى نفس مطمئنه
ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً ﴿۲۸﴾
خشنود و خداپسند به سوى پروردگارت بازگرد
فَادْخُلِي فِي عِبَادِي ﴿۲۹﴾
و در ميان بندگان من درآى
وَادْخُلِي جَنَّتِي ﴿۳۰﴾
و در بهشت من داخل شو
سوره فجر
@goranketabzedegi
🖤آدم سخاوتمند برای کمک به فقیر چرتکه نمیاندازد چون بخشش برایش درونی شده. جهنم بازتاب مَلَکات انسان است. نتیجه این میشود که اگر جهنمی به دنیا برگردد باز به گونهای عمل میکند که مستحق جهنم میشود.
📖انعام آیه ۲۸
┄┅┅❅💠❅┅┅┄
@goranketabzedegi
14-Saff-5-9.mp3
1.48M
بِسم اللّه...
| #تلاوت مجلسی
🌺 صف ۵ تا ۹
🎙 کریم منصوری
@goranketabzedegi
5.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وَرَأَيْتَ النَّاسَ يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللَّهِ أَفْوَاجًا
@goranketabzedegi
#تلنگر_قرآنی
🖤 كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ
▪️ خدای قرآن، خدای ساعتساز نیست که ماشین جهان را خودکار آفریده و خود به کناری نشسته باشد. خدای قرآن، خدای سببساز است که شغلی تماموقت دارد و هر لحظه به کاری تازه مشغول است.
رحمن آیه ۲۹
@goranketabzedegi
#از_قرآن_بیشتر_بدانیم
❥ در ﻗﻴﺎﻣﺖ، ﻣﺠﺮﻣﺎﻥ ﺍﺯ ﭼﻬﺎﺭ ﮔﺮﻭﻩ ﺍﺳﺘﻤﺪﺍﺩ ﻣﻲ ﻛﻨﻨﺪ:
1️⃣ ﺍﺯ ﺭﻫﺒﺮﺍﻥ ﺧﻮﺩ 🧔🏻
«فَقَالَ الضُّعَفَاءُ لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا إِنَّا كُنَّا لَكُمْ تَبَعًا فَهَلْ أَنْتُمْ مُغْنُونَ عَنَّا مِنْ عَذَابِ اللَّهِ...»ابراهیم(۲۱)
ﺁﻳﺎ ﻣﻲ ﺷﻮﺩ ﺷﻤﺎ ﻣﺎ ﺭﺍ ﻧﺠﺎﺕ ﺩﻫﻴﺪ، ﻭﻟﻲ ﭘﺎﺳﺦ ﻣﻨﻔﻲ ﻣﻲ ﺷﻨﻮﻧﺪ.
2️⃣ ﺍﺯ ﻣﺆﻣﻨﺎﻥ 🧔🏻
«انْظُرُونَا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِكُمْ»حدید(۱۳)
میخواهند فرصتی داده شود تا از نور شان روشنایی برگیرند
3️⃣ ﺍﺯ ﻓﺮﺷﺘﮕﺎﻥِ ﻣﺄﻣﻮﺭ ﺩﻭﺯﺥ 🧚🏻♂️
«وَقَالَ الَّذِينَ فِي النَّارِ لِخَزَنَةِ جَهَنَّمَ ادْعُوا رَبَّكُمْ يُخَفِّفْ عَنَّا يَوْمًا مِنَ الْعَذَابِ»غافر(۴۹)
ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﺑﺨﻮﺍﻫﻴﺪ ﻛﻪ ﻳﻚ ﺭﻭﺯ ﺍﺯ ﻋﺬﺍﺏ ﻣﺎ ﻛﺎﺳﺘﻪ ﺷﻮﺩ، ﻭﻟﻲ ﺑﺎﺯ ﭘﺎﺳﺦ ﻣﻨﻔﻲ ﺍﺳﺖ.
4️⃣ ملامت شیطان می کنند و او به آنها می گوید: 👹
«...فَلَا تَلُومُونِي وَلُومُوا
أَنْفُسَكُمْ..»ابراهیم(۲۲)
ﺷﻴﻄﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﻠﺎﻣﺖ ﻣﻲ ﻛﻨﻨﺪ ﻛﻪ ﺗﻮ ﻣﺎ ﺭﺍ ﮔﻤﺮﺍﻩ ﻛﺮﺩﻱ ﻭ ﮔﻨﺎﻩ ﻣﺎ ﺑﻪ ﺩﻭﺵ ﺗﻮﺳﺖ، ﺷﻴﻄﺎﻥ ﻣﻲ ﮔﻮﻳﺪ:ﻣﺮﺍ ﺳﺮﺯﻧﺶ ﻧﻜﻨﻴﺪ، ﺑﻠﻜﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺳﺮﺯﻧﺶ ﻛﻨید.
@goranketabzedegi
۵.
💠💠 نکته ای از قرآن کریم 💠💠
🔸سوره حجر، آیه ۵٩ و ۶٠:
إِلاَّ آلَ لُوطٍ إِنَّا لَمُنَجُّوهُمْ أَجْمَعِينَ
إِلاَّ امْرَأَتَهُ قَدَّرْنَا إِنَّهَا لَمِنَ الْغَابِرِينَ
⚡️ ترجمه :
مگر خاندان لوط كه ما قطعا همه آنان را از هلاكت نجات مى دهيم.
بجز همسرش كه مقدر كرده ايم او از بازماندگان (در كيفر) باشد.
💥توضیح :
👈 پيروان واقعى انبيا، از كيفرهاى دنيوى نيز بيمه هستند.
👈 در مكتب الهی، اصل ضابطه است، نه رابطه.
لذا همسر پيامبر نيز به قهر الهى گرفتار مى شود.
👈 حساب مردان خدا،
از حساب بستگان نااهل واطرافيان جداست.
@goranketabzedegi
🖇معجزه ای به نام #قرآن 🌱
☁️سوره یاسین:
باعث برآورده شدن آرزو میشود🦋
☁️سوره واقعه:دور کننده فقر(:
☁️سوره ملک:
محافظت کننده عذاب قبر است🦋
☁️سوره رحمان:درخشندگی چهره(:
☁️سوره انسان:
تسڪیــن استــرس و نگــرانــی🦋
@goranketabzedegi
15.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌱 رهایی در عالم اندیشه
🔰زیاد قرآن بخوانید. ساختار قرآن به گونهای است که به خلاقیت و رهایی در عرصۀ اندیشه کمک میکند.
👈 این کلیپ از جلسۀ هفتم مبحث "#آخرین_گام_رهایی" تهیه شده است.
#تصویری #محرم_۱۴۰۲
@goranketabzedegi
#درمحضرقرآن
🚨ذره ای غافل نباشیم که یک لحظه⏰ ازماغافل نیست حضرت خداوند👈«وَمَا رَبُّكَ بِغَفِلٍ عَمَّا يَعْمَلُونَ»📖[انعام/۱۳۲]
#پی_نوشت
الامان از روزی که تک تک صحنه های ثبت و ضبط شده از عمرمان را(از اتلاف عمر گرانمایه تا غفلت ها و نعوذبالله معاصی)نشانمان میدهند و مهر خموشی بر زبانمان زده می شود.
@goranketabzedegi
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
♥️⃟📚دمشق شهر عشق ♥️⃟📚 #Part_۴۰ آرپیجی روی شانه اش بود، با دقت هدف گیری میکرد و فعلا نمیخواست ماشه
♥️⃟📚دمشق شهر عشق ♥️⃟📚
#Part_۴۱
پای حرم در میان بود که قلبم را قربانی حضرت زینب کردم و بیصدا
پرسیدم قول دادی به نیتم زیارت کنی، یادت نمیره؟دستش به سمت
دستگیره رفت و عاشقانه عهد بست به چشمای قشنگت قسم میخورم
همین امشب به نیتت زیارت کنم!و دیگر فرصتی برای عاشقی نمانده بود
که با متانت از در بیرون رفت و پشت سرش همه وجودم در هم شکست.
در تنهایی از درد دلتنگی به خودم می پیچیدم، ثانیه ها را میشمردم بلکه
زودتر برگردند و به جای همسر و برادرم، تکفیریها با بمب به جان زینبیه افتادند که یک لحظه تمام خانه لرزید و جیغم در گلو شکست. از اتاق بیرون دویدم و دیدم مادر مصطفی گوشه آشپزخانه از ترس زمین خورده و دیگر نمیتواند برخیزد. خودم را بالای سرش رساندم، دلهره حال ابوالفضل و مصطفی جانم را گرفته بود و میخواستم به او دلداری دهم که مرتب زمزمه میکردم حتماً دوباره انتحاری بوده! به کمک دستان من و به زحمت از روی زمین خودش را بلند کرد، تا مبل کنار اتاق پاهایش را به سختی کشید و میدیدم قلب نگاهش برای مصطفی میلرزد که موبایلم زنگ خورد. از خدا فقط صدای مصطفی را میخواستم و آرزویم برآورده شد که لحن نگرانش در گوشم نشست و پیش از آنکه او حرفی بزند، بادلواپسی پاپیچش شدم چه خبر شده مصطفی؟ حالتون خوبه؟ ابوالفضل خوبه؟و نمی-دانستم این انفجار تنها رمز شروع عملیات بوده و تکفیریها به کوچه های زینبیه حمله کرده اند که پشت تلفن به نفس نفس افتاد الان ما از حرم اومدیم بیرون، ۱۱۰ متری حرم یه ماشین منفجر شده، تکفیریها به درمانگاه و بیمارستان زینبیه حمله کردن!« ترس تنهایی ما نفسش را گرفته بود و انگار میترسید دیگر دستش به من نرسد که مظلومانه التماسم میکرد زینب جان! هر کسی در زد، در رو باز نکنید! یا من یا ابوالفضل الان میایم خونه ضربان صدایش جام وحشت را در جانم پیمانه کرد و دلم میخواست هر چه زودتر به خانه برگردد که من دیگر تحمل ترس و تنهایی را نداشتم.
کنار مادرش روی مبل کز کرده بودم، نمیخواستم به او حرفی بزنم میشنیدم رگبار گلوله هر لحظه به خانه نزدیک تر میشود که شالم را به سرم پیچیدم و برای او بهانه آوردم شاید الان مصطفی بیاد بخوایم بریم حرم! و به همین بهانه روسری بلندش را برایش آوردم تا اگر تکفیریها وارد خانه شدند حجابمان کامل باشد که دلم نمیخواست حتی سر بریده ام
بی حجاب به دستشان بیفتد! دیگر نه فقط قلبم که تمام بدنم از ترس
می تپید و از همین راه دور تپش قلب مصطفی و ابوالفضل را حس میکردم
که کسی با لگد به در خانه زد و دنیا را برایم به آخر رساند. فریادشان را از
پشت در میشنیدم که تهدید میکردند در را باز کنیم، بدنم رعشه گرفته و
راهی برای فرار نبود که زیر لب اشهدم را خواندم. دست پیرزن را گرفتم و میکشیدم بلکه در اتاقی پنهان شویم و نانجیب امان نمیداد که دیگر نه
با لگد بلکه در فلزی خانه را به گلوله بست و قفل را از جا کَند. ما میان
اتاق خشک مان زده و آنها وحشیانه به داخل خانه حمله کردند که فقط
فرصت کردیم کنج اتاق به تن سرد دیوار پناه ببریم و تنها از ترس جیغ
میزدیم. چشمانم طوری سیاهی میرفت که نمیدیدم چند نفر هستند و فقط میدیدم مثل حیوان به سمتمان حمله میکنند که دیگر به مرگم
راضی شدم. مادر مصطفی بی اختیار ضجه میزد تا کسی نجاتمان دهد و
این گریه ها به گوش کسی نمیرسید که صدای تیراندازی از خانه های
اطراف همه شنیده میشد و آتش به دامن همه مردم زینبیه افتاده بود. دیگر روح از بدنم رفته بود، تنم یخ کرده و انگار قلبم در سینه مصطفی میتپید که ترسم را حس کرد و دوباره زنگ زد. نام و تصویر زیبایش را که روی گوشی دیدم دلم برای گرمای آغوشش پرید و مقابل نگاه نجس آنها به گریه افتادم. چند نفرشان دور خانه حلقه زده و یکی با قدم هایی که در زمین فرو میرفت تا بالای سرم آمد، برای گرفتن موبایل طوری به انگشتانم چنگ زد که دستم خراش افتاد. یک لحظه به صفحه گوشی خیره ماند،
تلفن را وصل کرد و دل مصطفی برایم بال بال میزد که بیخبر از اینهمه
گوش نامحرم به فدایم رفت ،قربونت بشم زینب جان! ما اطراف حرم
درگیر شدیم! ابوالفضل داره خودش رو میرسونه خونه! لحن گرم مصطفی دلم را طوری سوزاند که از داغ نبودنش تا مغز استخوانم آتش گرفت و بااشکهایم به ابوالفضل التماس میکردم دیگر به این خانه نیاید که نمی-توانستم سر او را مثل سیدحسن بریده ببینم. مصطفی از سکوت این سمت خط ساکت شد و همین یک جمله کافی بود تا بفهمند مردان این خانه از مدافعان حرم هستند و به خونمان تشنه تر شوند. گوشی را مقابلم گرفت و طوری با کف پوتنیش به صورتم کوبید که خون بینی و دهانم با هم روی چانه ام پاشید. از شدت درد ضجه زدم و نمیدانم این ضجه با جان مصطفی چه کرد که فقط نبض نفس هایش را میشنیدم و ندیده میدیدم به پای ضجه ام جان میدهد. گوشی را روی زمین پرت کرد و فقط دعا میکردم خاموش کرده باشد...
✒️
ادامه دارد
•┈┈••✾•◈💠◈•✾••┈┈