1⃣- وقتى پاى لجاجت در كار باشد، هيچ دليلى كارساز نيست، حتّى محسوسات را منكر مىشوند.
👈فَلَمَسُوهُ بِأَيْدِيهِمْ ... إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ مُبِينٌ
2⃣- نسبت سحر، از رايجترين نسبتهايى بود كه مشركان به پيامبر مىدادند.
👈 «إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ مُبِينٌ»
تفسیر نور
@goranketabzedegi
❣یک دقیقه مطالعه
پسر بچه فقیری وارد کافی شاپ شد و پشت میز نشست.
خدمتکار برای سفارش گرفتن به سراغش رفت. پسر پرسید:
بستنی شکلاتی چند است؟
خدمتکار گفت 50 سنت. پسرک پول خردهایش را شمرد بعد پرسید بستی معمولی چند است؟
خدمتکار با توجه به این که تمام میزها پرشده بود و عده نیز بیرون کافی شاپ منتظر بودن با بی حوصلگی گفت :35 سنت
پسر گفت برای من بستنی معمولی بیاورید.
خدمتکار بی حوصله یک بستنی از ته مانده های بستنی های دیگران آورد و صورت حساب را به پسرک دادو رفت،
پسر بستنی را تمام کرد صورتحساب را برداشت و پولش را به صندوق پرداخت کرد و رفت..
هنگامی که خدمتکار برای تمیز کردن میز رفت گریه اش گرفت ،پسر بچه درروی میز در کنار بشقاب خالی 15سنت انعام گذاشته بود در صورتی که میتوانست بستنی شکلاتی بخرد.
❣چه زیبا گفت:
بعضی بزرگ زاده می شوند،
برخی بزرگی را بدست می آورند، و بعضی بزرگی را بدون اینکه بخواهند با خود دارند
🔴 عذابهاى روحى و روانى
✍ در قـيـامـت نـوع ديـگرى از عذاب
وجـود دارد كـه نـاگـوارى آن كـمـتـر از
عذابهاى جسمى نيست و
آن عذابهاى روحى استكه در آياتو
روايات بهآن اشاره شده است،ازجمله:
خداوند با آنها حرف نمىزند،
وَ لا يُكَلِّمُهُمُ اللّهُ يَومَ القِيامَة...
با خطاب تحقيرآميز با آنها
سـخـن گـفـتـه مـى شـود.
ذُقْ اِنّكَ اَنتَ العَزِيزُ الكَرِيمُ
بچش مزه عذاب و قهرخدا را كه همانا
عمـرى در شخـصـيّـت موهـومى زندگى
كردى و خود را انسانى نمونه، كمنظير،
عزيز و كريم مى پنداشتى!
معاد، استاد قرائتی
@goranketabzedegi
قابل توجه مدیران تبادلات
تبادل بنری و ویو نداریم
عذر ما رو پذیرا باشید
#نکات_آموزشی_حفظ_قرآن_کریم
#مشاوره_های_حفظ_قرآن_کریم
#مدیریت_رفع_خطاها
#بازسازی_محفوظات
#ارزیابی_محفوظات
#مرور_محفوظات
💚قرآن آموز عزیز💚
✍️خطاهای حفظی، بخش های بیمار محفوظات حافظ هستند که برای درمان و بهبودی، نیازمند مراقبت و رسیدگی ویژه و تکرار و تمرین بیشتر هستند.
🔰 راهکار رفع خطاهای حفظی 🔰
1️⃣اشکالات کوچکتان را با مداد در قرآن علامت بزنید؛
🔹در زمان مرور، خودتان
🔸و در زمان مباحثه، همبحثتان این کار را انجام خواهد داد.
2️⃣یک دفترچه در کنار قرآن حفظیتان داشته باشید.
مواردی مثل
👈مقایسه مشابهات،
👈اشکالات تکرار شونده و رمز یا راهکار تشخیص و تمییز آن ها،
👈و...
را در دفترچه یادداشت کنید تا قرآن حفظیتان شلوغ و بی نظم نشود.
3️⃣اشکالاتتان را ریشه یابی کنید و به تناسب، برایش راهکار در نظر بگیرید.
👈کم کاری در حفظ جدید
👈کم کاری در ده درس و مرور
👈مشابهت
👈عدم توجه به مفهوم آیه
👈ضعف حافظه تصویری
👈و...
میتوانند از علت های اشکالات موجود در محفوظات باشند.
4️⃣چند دقیقه قبل و بعد از مرور هر جزء را به مرور اشکالات آن جزء (که علامت زده اید) اختصاص دهید و شکل صحیحشان را تکرار کنید تا در ذهن ثبت شوند.
5️⃣و هر روز چند دقیقه را به تکرار صحیح اشکالات مرور روز گذشته اختصاص دهید.
✅هر زمان اشکالی به طور کامل و بدون بازگشت، برطرف شد می توانید علامت مربوط به آن را از قرآنتان پاک کنید.
🔚 #موفقیت
@goranketabzedegi
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
#سپر_سرخ #قسمت_نهم 💠 مقابل پوتینش روی زمین افتاده بودم و هر دو دستم به هم بسته بود که با همه انگشت
#سپر_سرخ
#قسمت_دهم
💠 از بهت آنچه میشنیدم فقط خیره نگاهش میکردم، دیگر خبری از خشم صدا و چشمانش نبود، هنوز خاکی که به صورتش پاشیده بودم، روی پلک و گونههایش مانده و انگار دیگر آن مأمور تفتیش #داعش نبود که با لحنی ملایم صحبت میکرد :«من برا شناسایی اومده بودم، پشت همون خاکریز. موقع غروب حرکت اون ماشین به نظرم مشکوک اومد، ترسیدم #انتحاری باشه که داره میاد سمت #بغداد. با دوربین که نگاه کردم یه زن تو ماشین بیشتر مشکوکم کرد، از چشمای بسته تون فهمیدم اسیر شدید. قبل تاریکی همکارام منتظرم بودن، اما نتونستم برگردم، مجبور شدم مداخله کنم.»
او میگفت و من در پیچ و تاب کلماتش معجزه #امام_زمان (علیهالسلام) را به چشمم میدیدم و باور نمیکردم که نبض نفسهایم را شنید و #مردانه نجوا کرد :«خیلی دلم میخواست همونجا نفسش رو بگیرم اما نباید کمینمون حوالی #فلوجه لو میرفت، برا همین مجبور شدم با پول دهنش رو ببندم که فکر آدمفروشی به سرش نزنه تا چند روز دیگه که فلوجه رو براشون جهنم کنیم!»
💠 لطافت لحن و نجابت نگاهش عین رؤیا بود، تازه میفهمیدم در تمام آن لحظاتی که خیال میکردم برای تصاحبم دست و پا میزند، مردانه به میدان زده بود تا این دختر غریبه را نجات دهد که پای #غیرتش چشمانم از نفس افتاد.
یک دستش به فرمان بود، با دست دیگر پنجره را پایین کشید تا حال خرابش را در خنکای شب بیابان پنهان کند و نمیدانست با این دختر #نامحرم در تاریکی این جاده چه کند که صدایش به زیر افتاد :«شما جایی رو تو بغداد دارید؟»
💠 نگاهم حیران روی لباس سیاهش میچرخید و هنوز زبانم جرأت جم خوردن نداشت که به جای پاسخ، یک کلمه پرسیدم :«شما کی هستید؟»
از سرگردانی سوالم، اوج پریشانیام را حس میکرد و هول #غارت من نفسش را برده بود که ناشیانه طفره رفت :«اگه بغداد جایی رو سراغ دارید، آدرس بدید برسونمتون!»
💠 چراغهای بغداد و تابلوی ورودی شهر در انتهای مسیر پیدا شده و من نایی به گلویم نمانده بود که بیصدا پاسخ دادم :«خانواده من فلوجه هستن، بغداد کسی رو ندارم!»
در برابر بیکسی و ناامیدیام لبخندی فاتحانه لبهایش را گشود و با کلماتش قد علم کرد :«خیلی زودتر از اونی که فکر کنید، فلوجه #آزاد میشه و برمیگردید پیش خانوادهتون.»
💠 ترافیک سرشب ورودی بغداد معطلمان کرده و من هنوز گیج اینهمه #وحشت نگاهم در تاریکی شب و بین ماشینهای مقابلمان میچرخید که خودش دست دلم را گرفت :«دیگه نترسید! هر چی بود تموم شد.»
هنوز ناله یاصاحبالزمانم در گوشش میپیچید و سوالی روی سینهاش سنگینی میکرد که نگاهش به ردیف اتومبیلها ماند و گرمی لحنش بر دلم نشست :«شما #شیعه هستید؟»
💠 اکثریت فلوجه #اهل_تسنن بودند و شاید باورش نمیشد همین دختر اسیر داعش اتفاقاً #شیعه باشد که چشمانم از شرم آنچه از زبان آن نانجیب در موردم شنیده بود، به زیر افتاد و صدایم شکست :«بله!»
نگاهش نمیکردم اما از حرارت نفس بلندش فهمیدم تصور بلایی که دور سرم میچرخید، آتشش زده و دیگر خیالش راحت شده بود که به جای من، به پای #امام_زمان (علیهالسلام) افتاد :«مگه میشه حضرت #ولیعصر (علیهالسلام) شیعههاشو بین اینهمه گرگ تنها بذاره؟»
💠 و همین اعجاز حضرت نجاتم داده بود که کاسه #صبرم شکست و اشک از چشمانم چکید. دیگر خجالت میکشیدم اشکهایم را ببیند که گریه را در گلو فرو میبردم و باز نغمه بغضم به وضوح شنیده میشد تا وارد #بغداد شدیم.
سوالش هنوز بیپاسخ مانده و شاید شرم میکرد دوباره بپرسد که خودم پیشدستی کردم :«یکی از دوستای زمان دانشجوییام تو بغداد زندگی میکنه!» و همین یک جمله گره کور فکرش را گشود که بیمعطلی پرسید :«آدرسشون کجاست؟»
💠 نمیدانست برای رفتن به خانه نورالهدی تا چه اندازه معذب هستم که با مکثی پاسخ دادم :«شهرک #صدر.» تا ساعتی پیش خیال میکردم بین #داعشیها دست به دست میگردم و حالا همین آزادی به حدی شیرین بود که راضی شدم با پای خودم به خانه نورالهدی بروم.
شهرک صدر، شرق بغداد واقع میشد و عبور از روی پل #دجله یعنی همه خاطرات دانشگاه بغداد و نورالهدی و عامر که بیشتر در خودم فرو رفتم.
💠 تا رسیدن به شهرک صدر، دیگر کلامی صحبت نکرد و خلوت حضورش عین آرامش بود که پس از چند ساعت #اسیری و تحمل آواری از ترس و درد، چشمانم خمار خواب سنگین میشد و به خدا هنوز باورم نمیشد کابوس #کنیزیام تمام شده که دوباره قلبم در قفس سینه پَرپَر میزد.
مقابل خانه نورالهدی رسیدیم، اتومبیل را خاموش کرد و تازه میدید حیوان #داعشی مچ باریکم را با ده دور زنجیر پیچیده که چشمانش آتش گرفت و خاکستر نگاهش روی دستانم نشست...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
به سادگی عبور نکنیم
قدر داشته هامونو بدونیم ...
گاهی داشته های ما
آرزوی دیگران است
خدایا شکرت برای همه چیز
@goranketabzedegi
8.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شجره نامه انبیاء...
حتما ببینید خیلی جالبه👌
خاتم انبیا محمد صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
@goranketabzedegi
#تدبر_در_آیات
دوستوهمنشین ؛
وَيَوْمَ يَعَضُّ الظَّالِمُ عَلَىٰ يَدَيْهِ يَقُولُ يَا لَيْتَنِي اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِيلًا
فرقان ۲۷
و در آن روز ستمکار (کفرپیشه) هر دو دست خویش را (از شدّت حسرت و ندامت) به دندان میگزد و میگوید:
ای کاش! با رسول خدا راه (بهشت را) برمیگزیدم (و با قافلهی انبیاء به سوی خوشبختی جاویدان و رضای یزدان سبحان حرکت میکردم. ای وای! من، بر خود چه کردم؟).
يَا وَيْلَتَىٰ لَيْتَنِي لَمْ أَتَّخِذْ فُلَانًا خَلِيلًا. فرقان۲۸
ای وای! کاش من فلانی را به دوستی نمیگرفتم.
🔹برای انتخابِ دوست و همنشین،باید حواسمان باشد....
یکی از ناله های اهل جهنم، همنشینی با رفیق های ناباب است.
پس حواسمان به دوست ورفقایمانباشد و ببینیم که ما را یاد خدا می اندازند یا شوق گناه.
حالا این دوست میتواند:
✔️ همکلاسی...
✔️ همسایه...
✔️ همکار...
✔️ یا حتّی گوشیِ موبایل باشد...
❌ گاهی لازم است بعضی ها را حذف کنیم....
@goranketabzedegi
35.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
جلسه اول روخوانی و روانخوانی قرآن
استاد علی قاسمی
ادامه دارد