🔴لطایف حکیمانه🔴
♦️شماره ۱۲
🔸استادی باشاگرد خود از میان جنگلی میگذشت. استاد به شاگرد جوان دستور داد نهال نورسته و تازه بار آمدهای را از زمین برکند.
🔹جوان دست انداخت و به راحتی آن را از ریشه خارج کرد. پس از چند قدمی که گذشـتند، به درخت بزرگی رسـیدند که شاخههای فراوان داشت.
🔸استادگفت:«این درخت را هم از جای برکن.»
🔹جوان هرچه کوشید، نتوانست.
🔸استادگفت: «بدانکه تخم زشتیها مثل کینه،حسـد و هر گناه دیگر هنگامی که در دل اثر گـذاشت، ماننـد آن نهال نورسـته است که به راحتی میتوانی ریشه آن را در خود برکنی، ولی اگر آن را واگـذاری، بزرگ و محکم شود و همچون آن درخت در اعمـاق جانت ریشه زند. پس هرگز نمیتوانی آن را برکنی و از خود دورسازی».
نگاهِ نو.mp3
2.37M
💐 #درس_اخـــلاق
💥 نگاهِ نو!
💯 فرمولی که محبوبیت ما در قلبِ دیگران را تضمین میکند!
#استاد_شجاعی
https://eitaa.com/goranketabzedegi
💠🔹💠
#ضرب_المثل_ها
🌺لِکُلِّ نَبأٍ مُسْتَقَر🌺
هر خبری را وقت معینی اسـت.
«سوره ي انعام، آیه ي ۶۷»
🌸هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد.🌸
https://eitaa.com/goranketabzedegi
همسرت رو سه جا میتونی بشناسی:
۱. ﺗﻮی ﺟﻤﻌﯽ ﮐﻪ ﺟﻨﺲ ﻣﺨﺎﻟﻒ ﺑﺎﺷﻪ
۲. ﺗﻮی ﺟﺎﯾﯽ ﮐﻪ خونواده اش باشند
۳. توی جمعی که بهترین دوستاش هستند
ﺍﮔﻪ ﺗﻮی ﺍﯾﻦ 3 ﺟﺎ تنها نموندی
بهترین دوستت هست!
اما یه حالت چهارم ھم تبصره میزنیم:
توی شادی هاش یه قدم برو عقب و چیزی نگو...
اگه خودش جاتو خالی دید و صدات کرد مطمئن باش بهترین همراه هست برات...
کسی میگفت:
وقتی مردان حرمت مرد بودنشان را بدانند و زنان شوکت زن بودنشان را مردان همیشه مرد میمانند و زنان همیشه زن و آنگاه هر روز ، نه روز زن و نه روز مرد بلکه روز انسان است
#الهی_قمشه_ای
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
لینک عضویت 🔰
@goranketabzedegi
🔴 فال بد يكى از خرافاتى است كه در قديم بوده و امروزه نيز در شرق و غرب هست و هر منطقه و قومى به چيزى فال بد مىزنند. اسلام آن را شرك دانسته و با جمله «الطيرة شرك» بر آن خط بطلان كشيده و كفّارهى آن را توكّل بر خداوند دانسته است.
«كفارة الطيرة التوكل»
🔵 فال بد آثار شومى دارد، از جمله: سوء ظن به افراد، ركود در كارها، تلقين شكست و احساس حقّارت. بدترين آن، فال بد به مقدّسات و اولياى الهى است
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
لینک عضویت 🔰
@goranketabzedegi
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
♥️⃟📚بــــــدون تـــــو هرگـز♥️⃟📚 #قسمـــت_دهمـــ شلوغی ها به شدت به دانشگاه ها کشیده شده بود ... ا
♥️⃟📚بــدون تــــو هـــــرگــــز♥️⃟📚
#قسمـــت_یازدهمــ
اون شب علی مثل همیشه دیر وقت و خسته اومد خونه، رفتم جلوی در استقبالش، بعد هم سریع رفتم براش شام بیارم ،دنبالم اومد توی آشپزخونه ،
چرا اینقدر گرفته ای؟
حسابی جا خوردم، من که با لبخند و خوشحالی رفته بودم استقبال!! با تعجب، چشم هام رو ریز کردم و زل زدم
بهش ،خنده اش گرفت ..این بار دیگه چرا اینطوری نگام می کنی؟
–علی ... جون من رو قسم بخور ... تو ذهن آدم ها رو می خونی؟ ...صدای خنده اش بلندتر شد ... نیشگونش گرفتم...
–ساکت باش بچه ها خوابن ...صداش رو آورد پایین تر ... هنوز می خندید...
–قسم خوردن که خوب نیست ... ولی بخوای قسمم می خورم ... نیازی به ذهن خونی نیست ... روی پیشونیت نوشته
...رفت توی حال و همون جا ولو شد...
–دیگه جون ندارم روی پا بایستم ...با چایی رفتم کنارش نشستم...
–راستش امروز هر کار کردم نتونستم رگ پیدا کنم ... آخر سر، گریه همه در اومد ...دیگه هیچکی نذاشت ازش رگ
بگیرم ... تا بهشون نگاه می کردم مثل صاعقه در می رفتن...
–اینکه ناراحتی نداره ... بیا روی رگ های من تمرین کن...
–جدی؟ لای چشمش رو باز کرد...
–رگ مفته ... جایی هم که برای در رفتن ندارم...
و دوباره خندید ... منم با خنده سرم رو بردم دم گوشش...
–پیشنهاد خودت بود ها ... وسط کار جا زدی، نزدی...
و با خنده مرموزانه ای رفتم توی اتاق و وسایلم رو آوردم...
بیچاره نمی دونست ... بنده چند عدد سوزن و آمپول در سایزهای مختلف توی خونه داشتم ... با دیدن من و وسایلم، خنده
مظلومانه ای کرد و بلند شد، نشست ... از حالتش خنده ام گرفت...
–بزار اول بهت شام بدم ... وسط کار غش نکنی مجبور بشم بهت سرم هم بزنم ...کارم رو شروع کردم ... یا رگ پیدا نمی کردم ... یا تا سوزن رو می کردم توی دستش، رگ گم می شد...
هی سوزن رو می کردم و در می آوردم ... می انداختم دور و بعدی رو برمی داشتم ... نزدیک ساعت 3 صبح بود که
بلاخره تونستم رگش رو پیدا کنم ... ناخودآگاه و بی هوا، از خوشحالی داد زدم...
–آخ جون ... بلاخره خونت در اومد ...یهو دیدم زینب توی در اتاق ایستاده ... زل زده بود به ما ... با چشم های متعجب
و وحشت زده بهمون نگاه می کرد ... خندیدم و گفتم...
–مامان برو بخواب ... چیزی نیست ...انگار با جمله من تازه به خودش اومده بود...
–چیزی نیست؟ ... بابام رو تیکه تیکه کردی ... اون وقت میگی چیزی نیست؟ ... تو جلادی یا مامان مایی؟ ... و حمله کرد سمت من ...علی پرید و بین زمین و آسمون گرفتش ... محکم بغلش کرد...
–چیزی نشده زینب گلم ... بابایی مرده ... مردها راحت دردشون نمیاد ...سعی می کرد آرومش کنه اما فایده ای نداشت
... محکم علی رو بغل کرده و برای باباش گریه می کرد ... حتی نگذاشت بهش دست بزنم ...اون لحظه تازه به خودم
اومدم ... اونقدر محو کار شده بودم که اصلا نفهمیدم ... هر دو دست علی ... سوراخ سوراخ ... کبود و قلوه کن شده بود.
تا روز خداحافظی، هنوز زینب باهام سرسنگین بود ... تلاش های بی وقفه من و علی هم فایده ای نداشت ...علی رفت و منم چند روز بعد دنبالش ... تا جایی که می شد سعی کردم بهش نزدیک باشم ... لیلی و مجنون شده بودیم ... اون لیلی من
... منم مجنون اون ...روزهای سخت توی بیمارستان صحرایی یکی پس از دیگری می گذشت ... مجروح پشت مجروح
... کم خوابی و پر کاری ... تازه حس اون روزهای علی رو می فهمیدم که نشسته خوابش می برد ...من گاهی به خاطر
بچه ها برمی گشتم اما برای علی برگشتی نبود ... اون می موند و من باز دنبالش ... بو می کشیدم کجاست...
تنها خوشحالیم این بود که بین مجروح ها، علی رو نمی دیدم ... هر شب با خودم می گفتم ... خدا رو شکر ... امروز هم
علی من سالمه ... همه اش نگران بودم با اون تن رنجور و داغون از شکنجه، مجروح هم بشه ...بیش از یه سال از شروع جنگ می گذشت ... داشتم توی بیمارستان، پانسمان زخم یه مجروح رو عوض می کردم که یهو بند دلم پاره شد ... حس
کردم یکی داره جانم رو از بدنم بیرون می کشه ...زمان زیادی نگذشته بود که شروع کردن به مجروح آوردن ... این
وضع تا نزدیک غروب ادامه داشت ... و من با همون شرایط به مجروح ها می رسیدم ... تعداد ما کم بود و تعداد اونها هر لحظه بیشتر می شد ...تو اون اوضاع ... یهو چشمم به علی افتاد ... یه گوشه روی زمین ... تمام پیراهن و شلوارش غرق خون بود...
#نکته
1⃣ #برنامه_ریزی دقیق و منظم:
⚪️ یکی از مهم ترین و ضروری ترین وظایف حافظ قرآن تنظیم یک #برنامه_روزانه ی دقیق و حساب شده است.
🌸 وقت و شرایط مناسب را انسان باید برای خودش به وجود آورد نه اینکه منتظر فرصت ها بنشیند.
🍃 بی تردید افراد موقعیت های مختلف دارند و نمیتوان در این باره وقت و ساعت مشخصی را به همه توصیه نمود.
🍃 برنامه حفظ هر فردی اختصاص به خودش دارد و هیچکس را نمیتوان با برنامه ی دیگری تمرین داد.آن چه مهم است داشتن \"برنامه\" است و چگونگی آن بستگی به روحیات افراد دارد.
🍃 در برنامه ریزی نباید از این نکته غافل شد که پس از مدتی شخص حافظ که چند جز از اجزا قرآن را در حافظه دارد محتاج است تا محفوظات خویش را هر روز مجددا مرور و تکرار نماید تا گذشت زمان خدشه ای بر تسلط وی بر محفوظاتش وارد نیاورد.
2⃣ انتخاب قرآنی واحد و مناسب حفظ قرآن :
⚪️ انتخاب قرآنی واحد باعث تمرکزی بیشتری در حال حفظ خواهد شد.از این رو حفظ از استحکام بیشتری برخوردار خواهد بود چرا که در موقع حفظ تصویر و شکل کلی آیات در ذهن نقش میبندد.
🌸 اگر از قرآن واحد استفاده شود در یاد آوری محفوظات موثر است.
🔴 و عدم رعایت این نکته باعث به هم ریختن محفوظات میشود.⛔️
3⃣ انتخاب تلاوت ترتیل مناسب :
⚪️ استماع ترتیل که (با رعایت کامل قواعد تجوید و وقف و ابتدا تلاوت گردیده ) قبل و بعد از حفظ علاوه بر برخورداری از اجر معنوی دارای فواید بسیاری است از جمله:
1_ با استفاده از نوار ترتیل قاری،حافظ قرآن با ؛
_ اعراب صحیح کلمات،
_ لحن عربی
_ حرکات و حروف مدی
_ تجوید عملی
_ مواضع وقف و ابتدا
_ و به مرور زمان با نغمات و آهنگهای قرآنی .
✓ آشنا می شود.
2_ نوار ترتیل میتواند نقش یک معلم را ایفا کند! با استفاده از نوار پیش از آغاز حفظ شکل صحیح کلمات به خاطر سپرده می شود.
3_ در حفظ قرآن آیات مورد نظر باید جمله به جمله و آیه به آیه تکرار شود تا به خوبی در ذهن جای گیرد. استفاده از نوار باعث میشود_ با تکرار کمتر آیات به خوبی در ذهن جای گیرد.
4_ تنوع بخشی در مرور محفوظات
5_ اطمینان از صحت تکرار
🔚 #موفقیت
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
#من_میترا_نیستم #قسمت_هفتاد_و_یک نامه ها و دست نوشته های زینب شبیه به نامه های یک رزمنده در جبهه
#من_میترا_نیستم
#قسمت_هفتاد_و_دو
زینب در دفتر خودسازی خود جدولی کشیده بود که ۲۰ مورد داشت از نماز به موقع و یاد مرگ و همیشه وضو داشتن و خواندن نماز شب و نماز غفیله و نماز امام زمان تا ورزش صبحگاهی و قرآن خواندن بعد از نماز صبح و دعا کردن و کمتر گناه کردن و خوردن صبحانه و ناهار و شام.
جلوی این موارد ستون هایی کشیده و تاریخ هر روز را یادداشت کرده بود و هر شب بعد از محاسبه کا هایش جدول را علامت میزد.
وقتی جدول را دیدم به یاد سادگی زینب در خوردن و پوشیدن افتادن به یاد آن اندام لاغر و نحیف که چند تکه استخوان بود به یاد آن روزهای مداوم و افطاریهای ساده نماز شب های طولانی و بی صدا فریاد گریه های او در سجده هایش و دعاهایی که در حق امام داشت در عمل تکتک آن جدول خودسازی و خیلی چیزهای دیگری که در آن جدول نیامده بود رعایت میکرد.
هیچ وقت صدایش را برای من بلند نکرد اگر شهلا شهرام با من بلند حرف می زدند به آنها میگفت با مامان بلند حرف نزنید از خدا بترسید.
برای هر مادری داغ از دست دادن اولاد سخت است اما داغ از دست دادن اولادی که بدی ندارد و افتخار پدر و مادر است خیلی سختتر است.
ای کاش زینب اذیتی کرده بود یا چیزی از من خواسته بود اما هرچه فکر میکنم او بی آزارترین بچم بود.
۱۴ سال در اصفهان از دادگاه انقلاب سپاه پاسداران از سپاه به بسیج از بسیج به اداره آگاهی رفتن. هر روز به امید پیدا کردن قاتل زینب و قصاص آن از خدا بی خبر ها به جاهای مختلف سر می زدم تا جایی که استخوان هایم به درد آمد.
در همان سالها یک گروه از منافقین را در شیراز دستگیر کردند آنها اعتراف کردند که ترور چند نفر از حزب اللهی ها به عهده گروه آنها گذاشته شده بود.
در بین اسامی هدف آنها اسمزینب هم بود البته آن دو نفر ماموریت ترور حزب اللهی های شیراز را داشتند و دو نفر از افراد تیمشان در اصفهان ماموریت داشتند که سپاهیان آن دو نفر را پیدا نکردند.
باور شهادت یک دختر ۱۴ ساله برای خیلی از مردم سخت بود بعضی ها حتی سخت شان بود که زینب را شهید بخوانند. من خیلی غصه میخوردم وقتی میدیدم که زینب مظلومانه شهید شد و مظلومانه مورد بیمهری و بیتوجهی قرار گرفت غصه میخوردم و کاری از دستم بر نمی آمد.
دلم میخواست داستان زندگی زینب را برای همه بگویم و او را به همه بشناسانم اما ۲۶ سال گذشت و چهره زینب همچنان پشت ابر ماند.
هر بار که میگفتم من مادر شهید هستم کسانی که میشنیدند یک دختر شهید شده است با تعجب می پرسیدند مگه شهید دخترم داریم؟
زینب به خانواده ما ثابت کرد که شهادت مرد و زن ندارد به پشت جبهه ندارد اگر خدا نخواهد وسط میدان هم که باشی زنده می مانی و اگر خدا بخواهد با فرسنگها فاصله از جبهه به شهادت می رسی.
زینب با شهدای فتح المبین تشییع و به خاک سپرده شد در میان شهدا. همانطور که خواب دیده بود شاهین شهر جبهه زینب بود.
بعد از سالها دوری از زینب،بعد از مرگ پدر و مادر بزرگش مجبور شدم از غم تنهایی از شاهین شهر به تهران بیایم.
من که بعد از زینب به هر روز آماده رسیدن به او بودم هنوز نفس می کشم اما پدر و مادر بزرگش پیش او رفتن.
من ماندم که بالاخره امروز بعد از ۲۶ سال داستان زندگی دخترم را که گوشه دلم مانده بود بگویم و به آخرین آرزوی معرفی و شناساندن زینب برسم تا دختر معصوم و بیگناهم زره ای از مظلومیت خارج شود تا مردم بدانند یک روز دختری ۱۴ ساله برای دفاع از عقیده اش با بی رحمی تمام به دست منافقین کوردل به شهادت رسید.
بعضی شب ها خواب تکه شهدا را میبینم خواب درخت های کاج تکه شهدا درخت هایی که سایبان قبرهای شهدا و قبر زینب و حمید یوسفیان هستند.
صدای نسیمی را که میان برگهای آن میپیچید. میشنوم یک تکه از جگر من از قلب من زیر آن درخت هاست گمشده من آنجا خوابیده است.
🍃🌸پایان🌸🍃
#خدمت_به_مردم1
#خدمت به خلق رو خیلی تو روایات شنیدیم و واضحه که ی عمل انسان دوستانس
اما آیا قرآن هم چیزی در موردش گفته؟؟
✅حضرت #موسی
تا دید دو تا خانوم نیاز به #کمک دارن، بدون در خواست اونا، جوانمردانه پاپیش گذاشت
🔸دلیلی نداشت جلو بره و بعدشم اینهمه راه سطل آب رو حمل کنه، جز جوانمردی و روح خدمت
✴️فَسَقَىٰ لَهُمَا ثُمَّ تَوَلَّىٰ إِلَى الظِّلِّ فَقَالَ رَبِّ إِنِّي لِمَا أَنزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ
📜(قصص24)
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
لینک عضویت 🔰
@goranketabzedegi
آيا مي دانيد که:
سه توصیه راهگشای امام زمان چیست؟
محدث نوری از سید رشتی نقل کرده که:
در سال ١٢٨٠ هجری قمری به قصد انجام حج عازم مکه شدم. مقدار زیادی پول همراه داشتم.
در میان راه برف شدیدی بارید و من از دوستانم جدا شدم و تنها ماندم. نیمه شب بود. دچار اضطراب و نگرانی شدم از ترس راهزنان و پولی که بخاطر خرجی سفر به همراه داشتم...
در افکارم غوطه ور بودم که ناگهان باغی زیبا در پیش رویم دیدم باغبان نزدم آمد
فرمودند: تو کیستی؟
گفتم دوستانم رفته اند و تنها مانده ام و راه را نیز بلد نیستم، سرگردان شده ام.
وی با زبان فارسی گفت:
نافله بخوان تا راه را پیدا کنی.و مقصودش نماز شب بود.
من مشغول نماز شب شدم تا از تهجد فارغ گردیدم. پس از آن دوباره نزدم آمد و فرمود: آیا هنوز نرفته ای؟
گفتم به خدا راه را بلد نیستم.
فرمود : جامعه بخوان. من زیارت جامعه را حفظ نکرده بودم اما توانستم آنرا از حفظ بخوانم.
سپس فرمود: عاشورا بخوان. من زیارت عاشورا را حفظ نبودم اما بطور عجیبی توانستم آنرا از حفظ به همراه دعای علقمه بخوانم.
سپس ایشان مرا به دوستانم رساند و فرمود:
شما چرا نافله (نماز شب)نمی خوانید؟
نافله، نافله، نافله
شما چرا عاشورا نمی خوانید؟
عاشورا، عاشورا، عاشورا
شما چرا (زیارت) جامعه نمی خوانید؟
جامعه، جامعه، جامعه
✅منبع:صحیفه مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف)، خلاصه تشرف سید رشتی
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
لینک عضویت 🔰
@goranketabzedegi
🔰آیا میدانید ⁉️
۶ آیه در قرآن هست که تلاوت کننده ی آن ، از شرّ دشمنان محفوظ می ماند⁉️
...و جالب تر اینکه در هر کدام از این ۶ آیه ، ده بار حرف قاف تکرار شده است⁉️
✅ آیه ۲۴۶ سوره بقره 👈 الم تر الی الملا...
✅ آیه ۱۸۱ سوره آل عمران 👈 لقد سمع الله قول...
✅ آیه ۷۷ سوره نساء 👈 الم تر الی الذین قیل لهم کُفُّوا...
✅ آیه ۲۷ سوره مائده 👈 واتلُ علیهِم نباَ ابنَی آدم...
✅آیه ۱۶ سوره رعد 👈 قل من ربُّ السماوات والارض..
✅ آیه ۲۰ سوره مزمل 👈 ان ربّک یعلَمُ اَنّک...
🌺🍃خوشا به حال حافظان قرآن ؛ که این آیات همیشه همراه و محافظشونه.
#کتاب_خزائن مرحوم نراقی ، ص ۱۱۰
#نکات_تفسیر
#نکات_حفظ
#آیا_میدانید
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
لینک عضویت 🔰
@goranketabzedegi
🌸#مقدمات_حفظ قرآن کریم🌸
💐یکم؛ نیت و انگیزه💐
اولین امری که برای آغاز هر کاری باید مورد توجه قرار گیرد، نیت و انگیزه ی انجام آن کار است.
چرا که آنچه در طول ادامه کار ، می تواند راه گشای فرد بود و در صورت بروز مشکل ، دستگیر او باشد، نیت و انگیزه ای است که عامل آغاز آن کار است.
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
لینک عضویت 🔰
@goranketabzedegi
🔴🔵 راهی بسوی امام زمان علیه السلام
🔻از یکی از اولیاء الهی که تشرفات متعدد خدمت #امام_زمان علیه السلام داشته بود، پرسیده بودند چطور به همچنين مقامي رسيدید؟
🔸گفته بود: نمي دانم انتخاب خدا بود اما ظاهرا اوائل زمان رضا شاه بود؛ من پارچه كفنم را آماده كرده بودم و هزار تومان زير آن براي كَفْن و دفن و مجلس عزاداري و پذیرایی از اهالي روستا گذاشته بودم. اين پول کل سرمايه من بود که كنار گذاشته بودم. مؤمن صادقي آمد كه آثار صدق و شكستگي در چهره اش پيدا بود و نيازمند بود.
🔹گفت: من ورشكست شده ام؛ قرض دارم و فكرم مشغول است. مي تواني كمكي به من بكني؟
گفتم: هزار تومان دارايي من است که گذاشتم براي كفن و دفن و مجلس عزايم. پانصد تومان آن مال خودم و پانصد تومان هم مال تو؛ بعد که رفتم پول را بردارم در راه به نظرم رسيد كه تو كه هنوز نمردي! اين چه احتياطي است مي كني؟! اين مومن به این هزار تومان احتياج دارد؛ تو هم که مي داني راست مي گويد. اين هزار تومان را به او بده ، خداي تو هم كريم است.
بعد هم رفتم هزار تومان كه تمام سرمايه ام بود را آوردم و به او دادم و به او گفتم: ناراحت نباش؛ شتر ديدي نديدي؛ نمي خواهد پول را برگرداني.
🌹 شب آن روز بود كه در خواب ديدم كه اشاره شد: با اين كار راهي براي خودت به ما باز كردی!!
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
لینک عضویت 🔰
@goranketabzedegi
🔺یکی از بیمارىهاى خطرناک، مرضى بىصداست که هیچگونه علامتى نداشته و ندارد و اما مىتواند آسیب شدیدى به شما وارد نماید. این بیماری، مرض «عادىشدنِ نعمت» است!
🔹این بیمارى چهار نشانه دارد👇
✅۱ـ اینکه نعمتهاى فراوانى داشته باشى، اما آنها را نعمت ندانى، و هیچگونه احساس [شکرگزارى] در قبالش نداشته باشى، گویى این که حقى کسب شده!
✅۲ـ این که وارد خانه شوى و همهى اعضاى خانواده در سلامتى بسر برند، اما «شکر خدا» را به جاى نیاورى!
✅۳ـ وارد بازار شوى و خرید کنى و مایحتاج زندگى را در چرخ دستى بگذارى و به خانه برگردى، بدون این که قدردان و شکرگذار صاحب نعمت باشى، و این امر را عادى و حق خودت در زندگى بپندارى.
✅۴ـ هر روز در کمال صحت و سلامتى از خواب برخیزى در حالى که از چیزى ناراحت نباشى، اما خدا را سپاس نگویى!
🔻خدایا کمکم کن شکر گزار باشم🤲
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
لینک عضویت 🔰
@goranketabzedegi
#چهارشنبه_سوری_در_کلام_بزرگان
چون چهارشنبه آخر سال نزدیک است و متاسفانه برخی از هم وطنان بعضا بر اثر بی اطلاعی از تاریخ این اتفاقات، در این مراسم شرکت می کنند و جان و مال خود را به خطر می اندازند.
فلذا برخود طبق وظیفه قرآنی لازم دونستیم مطالب ذیل را خدمت شما سروران گرامی تقدیم نماییم تا اطلاع رسانی عمومی شود شاید با آگاهی دیگران دست مومنی را بگیرید و از خطر احتمالی دور نمایید.
چه بسا که دشمنان در چنین موقعیت و جریاناتی در کمین نیز هستند. مواظب فرزندانمان باشیم.
🔖آیت الله جوادی آملی می فرمایند :
🔥آتش در ایران قدیم، مقدس و همپایه فرزند اهورا مزدا شمرده میشد، از این رو پیش از نوروز به آتشکدهها میرفتند و آتش بر میافروختند و چون طبق برخی از نقلها در ایران هفته نبود، این مراسم در سیصد و شصتمین روز سال (روز بیست و ششم اسفند ماه) برگزار می شد و معتقد بودند در این روز فرورهای (ارواح) نیاکان به زمین فرود میآیند و این آتش برای راهنمایی آنهاست
🔥ولی آتش افروختن و جستن از آن و شادی کردن در کنار آن، ترقه زدن و منفجر کردن مواد منفجره در چهارشنبه آخر سال، نه برهان عقلی دارد و نه دلیل نقلی و نه منفعت ملی و جز خرافه و در مواردی زیانباری غیرقابل جبران چیز دیگری نیست.
☀️در هیچ یک از متون باقی مانده پیش از اسلام اشارهای به جشن چهارشنبه سوری نشده است. در اوستا، کتیبههای عیلامی، هخامنشی، اشکانی، ساسانی و نیز متون پهلوی و حتی در روایات مورخان یونانی درباره ایران نیز در باره جشن چهارشنبه سوری مستند و سخنی در دست نیست.
📝متون دوران پس از اسلام نیز در این باره تقریباً ساکت بودهاند، حتی در آثار محقق دقیقی همچون ابوریحان بیرونی نیز در باره آن توضیحی داده نشده است.
👓نخستین و کهنترین کتابی که در آن به آتش افروزی در جشن چهارشنبه سوری اشاره شده است، کتاب تاریخ بخارا، اثر محمدبن جعفر نرشخی "286-358 قمری" است، در این کتاب که به نام مزارات بخارا نیز شناخته میشود، آمده است که وقتی امیر منصور بن نوح سامانی در ماه شوال سیصد و پنجاه قمری به ملک نشست، دستور داد که هنوز سال تمام نشده، در شب چهارشنبه چنانکه عادت قدیم است، آتش عظیم افروختند.
👓دومین متن کهن، شاهنامه فردوسی است:
ز خنجر همی آتش افروختند / هوا و زمین را همی سوختند
💥پس این کار سنت سیئه و ظلم به فرهنگ مردم بزرگ ایران است و نه تنها مبنای عقلی و نقلی ندارد بلکه برخلاف نظم و امنیت و آسایش افراد و همنوعان است و آزادی آنان را سلب میکند و آسیبها و تلفات فراوان درپی دارد.
⚪️برای نوجوانان و جوانان یک جامعه عیب است که پدران و مادران برای رشد و سلامت آنان از جان و سلامت خود مایه بگذارند، ولی آنان بر اثر جهل علمی و یا جهالت عملی، خود را بسوزانند و جامعه را نیز در اضطراب فرو ببرند!
🔖بلکه زیبنده کشور اسلامی این است که از این سنت دست بردارد و سنتهای الهی مانند عید فطر، عید قربان، نماز جمعه و غیره را زنده کند .
🔰 امام رضا(علیه السلام) فرمودند: «خدا رحمت کند کسی را که امر (سنت) ما را زنده کند.»
📨منابع:
فرهنگ اساطیر، محمد جعفر یا حقی، واژه چهارشنبه سوری.
شاهنامه فردوسی، ص 1391، بیت 7408
چهارشنبه سوری، رفیعزاده
عیون اخبار الرضا (ع)، جلد 1، ص 307
مفاتیحالحیاة نوشتهی آیتا.. جوادی آملی.
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
لینک عضویت 🔰
@goranketabzedegi
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
♥️⃟📚بــدون تــــو هـــــرگــــز♥️⃟📚 #قسمـــت_یازدهمــ اون شب علی مثل همیشه دیر وقت و خسته اومد خون
♥️⃟📚بـــدون تـــو هـــرگـــز♥️⃟📚
#قســـمت_دوازدهمـ
با عجله رفتم سمتش ... خیلی بی حال شده بود ... یه نفر، عمامه علی رو بسته بود دور شکمش ... تا دست به عمامه اش
زدم، دستم پر خون شد ... عمامه سیاهش اصلا نشون نمی داد ... اما فقط خون بود...
چشم های بی رمقش رو باز کرد ... تا نگاهش بهم افتاد ... دستم رو پس زد ... زبانش به سختی کار می کرد...
–برو بگو یکی دیگه بیاد...
بی توجه به حرفش ... دوباره دستم رو جلو بردم که بازش کنم ... دوباره پسش زد ... قدرت حرف زدن نداشت ... سرش
داد زدم...
–میزاری کارم رو بکنم یا نه؟...
مجروحی که کمی با فاصله از علی روی زمین خوابیده بود ... سرش رو بلند کرد و گفت...
–خواهر ... مراعات برادر ما رو بکن ... روحانیه ... شاید با شما معذبه...
با عصبانیت بهش چشم غره رفتم...
–برادرتون غلط کرده ... من زنشم ... دردش اینجاست که نمی خواد من زخمش رو ببینم...
محکم دست علی رو پس زدم و عمامه اش رو با قیچی پاره کردم ... تازه فهمیدم چرا نمی خواست زخمش رو ببینم...
علی رو بردن اتاق عمل ... و من هزار نماز شب نذر موندنش کردم ... مجروح هایی با وضع بهتر از اون، شهید شدن ...
اما علی با اولین هلی کوپتر انتقال مجروح، برگشت عقب...
دلم با اون بود اما توی بیمارستان موندم ... از نظر من، همه اونها برای یه پدر و مادر ... یا همسر و فرزندشون
یه علی بودن ... جبهه پر از علی بود...
بیست و شش روز بعد از مجروحیت علی، بلاخره تونستم برگردم ... دل توی دلم نبود ... توی این مدت، تلفنی احوالش رو می پرسیدم ... اما تماس ها به سختی برقرار می شد ... کیفیت صدای بد ... و کوتاه...
برگشتم ... از بیمارستان مستقیم به بیمارستان ... علی حالش خیلی بهتر شده بود ... اما خشم نگاه زینب رو نمی شد کنترل
کرد ... به شدت از نبود من کنار پدرش ناراحت بود...
–فقط وقتی می خوای بابا رو سوراخ سوراخ کنی و روش تمرین کنی، میای ... اما وقتی باید ازش مراقبت کنی نیستی...
خودش شده بود پرستار علی ... نمی گذاشت حتی به علی نزدیک بشم ... چند روز طول کشید تا باهام حرف بزنه ... تازه
اونم از این مدل جملات ... همونم با وساطت علی بود...
خیلی لجم گرفت ... آخر به روی علی آوردم...
–تو چطور این بچه رو طلسم کردی؟ ... من نگهش داشتم... تنهایی بزرگش کردم ... ناله های بابا، باباش رو تحمل کردم
... باز به خاطر تو هم داره باهام دعوا می کنه...
و علی باز هم خندید ... اعتراض احمقانه ای بود ... وقتی خودم هم، طلسم همین اخالق با محبت و آرامش علی شده بودم
…
بعد از مدت ها پدر و مادرم قرار بود بیان خونه مون ... علی هم تازه راه افتاده بود و دیگه می تونست بدون کمک دیگران
راه بره ... اما نمی تونست بیکار توی خونه بشینه ... منم برای اینکه مجبورش کنم استراحت کنه ... نه می گذاشتم دست
به چیزی بزنه و نه جایی بره...
بلاخره با هزار بهانه زد بیرون و رفت سپاه دیدن دوستاش ... قول داد تا پدر و مادرم نیومدن برگرده ... همه چیز تا این
بخشش خوب بود ... اما هم پدر و مادرم زودتر اومدن ... هم ناغافلی سر و کله چند تا از رفقای جبهه اش پیدا شد...
پدرم که دل چندان خوشی از علی و اون بچه ها نداشت ... زینب و مریم هم که دو تا دختر بچه شیطون و بازیگوش ...
دیگه نمی دونستم باید حواسم به کی و کجا باشه ... مراقب پدرم و دوست های علی باشم ... یا مراقب بچه ها که مشکلی
پیش نیاد...
یه لحظه، دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم ... و زینب و مریم رو دعوا کردم .... و یکی محکم زدم پشت دست مریم...
نازدونه های علی، بار اولشون بود دعوا می شدن ... قهر کردن و رفتن توی اتاق ... و دیگه نیومدن بیرون...
توی همین حال و هوا ... و عذاب وجدان بودم ... هنوز نیم ساعت نگذشته بود که علی اومد ... قولش قول بود ... راس
ساعت زنگ خونه رو زد ... بچه ها با هم دویدن دم در ... و هنوز سلام نکرده...
–بابا ... بابا ... مامان، مریم رو زد...
علی به ندرت حرفی رو با حالت جدی می زد ... اما یه بار خیلی جدی ازم خواسته بود، دست روی بچه ها بلند نکنم... به
شدت با دعوا کردن و زدن بچه مخالف بود ... خودش هم همیشه کارش رو با صبر و زیرکی پیش می برد...
تنها اشکال این بود که بچه ها هم این رو فهمیده بودن ... اون هم جلوی مهمون ها ... و از همه بدتر، پدرم...
علی با شنیدن حرف بچه ها، زیر چشمی نگاهی بهم انداخت ... نیم خیز جلوی بچه ها نشست و با حالت جدی و کودکانه ای
گفت...
–جدی؟ ... واقعا مامان، مریم رو زد؟...
بچه ها با ذوق، بالا و پایین می پریدن ...و با هیجان، داستان مظلومیت خودشون رو تعریف می کردن ...
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
لینک عضویت 🔰
@goranketabzedegi
🔴 سبک راه کارهای خدا غلط اندازه
دیدی #خدا برای نجات حضرت موسی چه راهکاری به مادرش نشون داد؟! گفت برای این که بچهت کشته نشه بندازش تو رود! کسی ندونه فکر میکنه خدا هم میخواد موسی رو بکشه نه این که حفظش کنه.
کلا سبک کار خدا تو طراحی راهکارها این مدلیه!
راهکارش برای رفاه اقتصادی انفاق، خمس، زکات، ایثار، گذشت، اطعام، مهمونیدادن و مواساته!
راهکارش برای لذت بیشتر جنسی، چشم پوشیدن، عفت داشتن، رابطهی آزاد نداشتن با نامحرم و این چیزهاست.
راهکارش برای بزرگ شدن و عزیز شدن، تواضع و فروتنی و پوشاندن خوبیهای خوده!
راهکارش برای داشتن دنیای باحال، زهد در دنیا و پرداختن به آخرته!
میبینی؟! کلا سبک راهکارهای خدا غلطاندازه. خدای ما همون خدای مادر موسی است و همچنان در طراحی راهکارها از عنصر غافلگیری و غلطاندازی استفاده میکنه. هنوز هم که هنوزه به سختی میشه دست خدا رو خوند.
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
لینک عضویت 🔰
@goranketabzedegi
📖با اتمام داستان «من میترا نیستم»
📚این بار داستان |تنها میان داعش| مهمان کانال ما میشود
داستان تنها میان داعش برگرفته از حوادث حقیقی خرداد تا شهریور سال ۱۳۹۳ در شهر آمرلی عراق است که با خوشه چینی از خاطرات مردم مقاوم و رزمندگان دلاور این شهر، به ویژه فرماندهی بینظیر سپهبد شهید قاسم سلیمانی در قالب داستانی عاشقانه روایت شد ...↻
پیشکش به روح مطهر همه شهدای مدافع حرم، شهدای شهر آمرلی و شهید عزیزمان حاج قاسم سلیمانی .... قابل ذکر است آمرلی در زبان ترکمن یعنی امیری علی؛ امیر من علی است . . .
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
رمان #تنها_میان_داعش به قلم : فاطمه ولی نژاد
از ۲۴ اسفندماه روز چهارشنبه حوالی ساعت ۹:۳۰ شب در کانال بارگزاری خواهد شد
سپاس از حضور ارزشمند و معنوی شما همراهان گرامی ☺️