eitaa logo
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
2.3هزار دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
1.4هزار ویدیو
82 فایل
﷽ زمانــ رفتنی است با #قرآن زمان را ماندنی کنیم🚫 کانال #آموزشی آیدی ما 👇 @Mohmmad1364 بهترین نیستیم اما خوشحالیم که بهترینها ما را برگزیده اند💚 باحضور حافظان قرآنی 🎓 کپی از مطالب آزاد است ♻ گروه آموزشی رایگان حفظ داریم تاسیس 14 آبان 1397
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴🔵 راهی بسوی امام زمان علیه السلام 🔻از یکی از اولیاء الهی که تشرفات متعدد خدمت علیه السلام داشته بود، پرسیده بودند چطور به همچنين مقامي رسيدید؟ 🔸گفته بود: نمي دانم انتخاب خدا بود اما ظاهرا اوائل زمان رضا شاه بود؛ من پارچه كفنم را آماده كرده بودم و هزار تومان زير آن براي كَفْن و دفن و مجلس عزاداري و پذیرایی از اهالي روستا گذاشته بودم. اين پول کل سرمايه من بود که كنار گذاشته بودم. مؤمن صادقي آمد كه آثار صدق و شكستگي در چهره اش پيدا بود و نيازمند بود. 🔹گفت: من ورشكست شده ام؛ قرض دارم و فكرم مشغول است. مي تواني كمكي به من بكني؟ گفتم: هزار تومان دارايي من است که گذاشتم براي كفن و دفن و مجلس عزايم. پانصد تومان آن مال خودم و پانصد تومان هم مال تو؛ بعد که رفتم پول را بردارم در راه به نظرم رسيد كه تو كه هنوز نمردي! اين چه احتياطي است مي كني؟! اين مومن به این هزار تومان احتياج دارد؛ تو هم که مي داني راست مي گويد. اين هزار تومان را به او بده ، خداي تو هم كريم است. بعد هم رفتم هزار تومان كه تمام سرمايه ام بود را آوردم و به او دادم و به او گفتم: ناراحت نباش؛ شتر ديدي نديدي؛ نمي خواهد پول را برگرداني. 🌹 شب آن روز بود كه در خواب ديدم كه اشاره شد: با اين كار راهي براي خودت به ما باز كردی!! قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚 لینک عضویت 🔰 @goranketabzedegi
🔺یکی از بیمارى‌هاى خطرناک، مرضى بى‌صداست که هیچگونه علامتى نداشته و ندارد و اما مى‌تواند آسیب شدیدى به شما وارد نماید. این بیماری، مرض «عادى‌شدنِ نعمت» است! 🔹این بیمارى چهار نشانه دارد👇 ✅۱ـ اینکه نعمت‌هاى فراوانى داشته باشى، اما آنها را نعمت ندانى، و هیچگونه احساس [شکرگزارى] در قبالش نداشته باشى، گویى این که حقى کسب شده! ✅۲ـ این که وارد خانه شوى و همه‌ى اعضاى خانواده‌ در سلامتى بسر برند، اما «شکر خدا» را به جاى نیاورى! ✅۳ـ وارد بازار شوى و خرید کنى و مایحتاج زندگى را در چرخ دستى بگذارى و به خانه برگردى، بدون این که قدردان و شکرگذار صاحب نعمت باشى، و این امر را عادى و حق خودت در زندگى بپندارى. ✅۴ـ هر روز در کمال صحت و سلامتى از خواب برخیزى در حالى که از چیزى ناراحت نباشى، اما خدا را سپاس نگویى! 🔻خدایا کمکم کن شکر گزار باشم🤲 قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚 لینک عضویت 🔰 @goranketabzedegi
چون چهارشنبه آخر سال نزدیک است و متاسفانه برخی از هم وطنان بعضا بر اثر بی اطلاعی از تاریخ این اتفاقات، در این مراسم شرکت می کنند و جان و مال خود را به خطر می اندازند. فلذا برخود طبق وظیفه قرآنی لازم دونستیم مطالب ذیل را خدمت شما سروران گرامی تقدیم نماییم تا اطلاع رسانی عمومی شود شاید با آگاهی دیگران دست مومنی را بگیرید و از خطر احتمالی دور نمایید. چه بسا که دشمنان در چنین موقعیت و جریاناتی در کمین نیز هستند. مواظب فرزندانمان باشیم. 🔖آیت الله جوادی آملی می فرمایند : 🔥آتش در ایران قدیم، مقدس و همپایه فرزند اهورا مزدا شمرده می‌شد، از این رو پیش از نوروز به آتشکده‌ها می‌رفتند و آتش بر می‌افروختند و چون طبق برخی از نقل‌ها در ایران هفته نبود، این مراسم در سیصد و شصتمین روز سال (روز بیست و ششم اسفند ماه) برگزار می شد و معتقد بودند در این روز فرورهای (ارواح) نیاکان به زمین فرود می‌آیند و این آتش برای راهنمایی آنهاست 🔥ولی آتش افروختن و جستن از آن و شادی کردن در کنار آن، ترقه زدن و منفجر کردن مواد منفجره در چهارشنبه آخر سال، نه برهان عقلی دارد و نه دلیل نقلی و نه منفعت ملی و جز خرافه و در مواردی زیانباری غیرقابل جبران چیز دیگری نیست. ☀️در هیچ یک از متون باقی مانده پیش از اسلام اشاره‌ای به جشن چهارشنبه سوری نشده است. در اوستا، کتیبه‌های عیلامی، هخامنشی، اشکانی، ساسانی و نیز متون پهلوی و حتی در روایات مورخان یونانی درباره ایران نیز در باره جشن چهارشنبه سوری مستند و سخنی در دست نیست. 📝متون دوران پس از اسلام نیز در این باره تقریباً ساکت بوده‌اند، حتی در آثار محقق دقیقی همچون ابوریحان بیرونی نیز در باره آن توضیحی داده نشده است. 👓نخستین و کهن‌ترین کتابی که در آن به آتش ‌افروزی در جشن چهارشنبه سوری اشاره شده است، کتاب تاریخ بخارا، اثر محمدبن جعفر نرشخی "286-358 قمری" است، در این کتاب که به نام مزارات بخارا نیز شناخته می‌شود، آمده است که وقتی امیر منصور بن نوح سامانی در ماه شوال سیصد و پنجاه قمری به ملک نشست، دستور داد که هنوز سال تمام نشده، در شب چهارشنبه چنانکه عادت قدیم است، آتش عظیم افروختند. 👓دومین متن کهن، شاهنامه فردوسی است: ز خنجر همی آتش افروختند / هوا و زمین را همی سوختند 💥پس این کار سنت سیئه و ظلم به فرهنگ مردم بزرگ ایران است و نه تنها مبنای عقلی و نقلی ندارد بلکه برخلاف نظم و امنیت و آسایش افراد و همنوعان است و آزادی آنان را سلب می‌کند و آسیب‌ها و تلفات فراوان درپی دارد. ⚪️برای نوجوانان و جوانان یک جامعه عیب است که پدران و مادران برای رشد و سلامت آنان از جان و سلامت خود مایه بگذارند، ولی آنان بر اثر جهل علمی و یا جهالت عملی، خود را بسوزانند و جامعه را نیز در اضطراب فرو ببرند! 🔖بلکه زیبنده کشور اسلامی این است که از این سنت دست بردارد و سنت‌های الهی مانند عید فطر، عید قربان، نماز جمعه و غیره را زنده کند . 🔰 امام رضا(علیه السلام) فرمودند: «خدا رحمت کند کسی را که امر (سنت) ما را زنده کند.» 📨منابع: فرهنگ اساطیر، محمد جعفر یا حقی، واژه چهارشنبه سوری. شاهنامه فردوسی، ص 1391، بیت 7408 چهارشنبه سوری، رفیع‌زاده عیون اخبار الرضا (ع)، جلد 1، ص 307 مفاتیح‌الحیاة نوشته‌ی آیت‌ا.. جوادی آملی. قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚 لینک عضویت 🔰 @goranketabzedegi
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
♥️⃟📚بــدون تــــو هـــــرگــــز♥️⃟📚 #قسمـــت_یازدهمــ اون شب علی مثل همیشه دیر وقت و خسته اومد خون
♥️⃟📚بـــدون تـــو هـــرگـــز♥️⃟📚 با عجله رفتم سمتش ... خیلی بی حال شده بود ... یه نفر، عمامه علی رو بسته بود دور شکمش ... تا دست به عمامه اش زدم، دستم پر خون شد ... عمامه سیاهش اصلا نشون نمی داد ... اما فقط خون بود... چشم های بی رمقش رو باز کرد ... تا نگاهش بهم افتاد ... دستم رو پس زد ... زبانش به سختی کار می کرد... –برو بگو یکی دیگه بیاد... بی توجه به حرفش ... دوباره دستم رو جلو بردم که بازش کنم ... دوباره پسش زد ... قدرت حرف زدن نداشت ... سرش داد زدم... –میزاری کارم رو بکنم یا نه؟... مجروحی که کمی با فاصله از علی روی زمین خوابیده بود ... سرش رو بلند کرد و گفت... –خواهر ... مراعات برادر ما رو بکن ... روحانیه ... شاید با شما معذبه... با عصبانیت بهش چشم غره رفتم... –برادرتون غلط کرده ... من زنشم ... دردش اینجاست که نمی خواد من زخمش رو ببینم... محکم دست علی رو پس زدم و عمامه اش رو با قیچی پاره کردم ... تازه فهمیدم چرا نمی خواست زخمش رو ببینم... علی رو بردن اتاق عمل ... و من هزار نماز شب نذر موندنش کردم ... مجروح هایی با وضع بهتر از اون، شهید شدن ... اما علی با اولین هلی کوپتر انتقال مجروح، برگشت عقب... دلم با اون بود اما توی بیمارستان موندم ... از نظر من، همه اونها برای یه پدر و مادر ... یا همسر و فرزندشون یه علی بودن ... جبهه پر از علی بود... بیست و شش روز بعد از مجروحیت علی، بلاخره تونستم برگردم ... دل توی دلم نبود ... توی این مدت، تلفنی احوالش رو می پرسیدم ... اما تماس ها به سختی برقرار می شد ... کیفیت صدای بد ... و کوتاه... برگشتم ... از بیمارستان مستقیم به بیمارستان ... علی حالش خیلی بهتر شده بود ... اما خشم نگاه زینب رو نمی شد کنترل کرد ... به شدت از نبود من کنار پدرش ناراحت بود... –فقط وقتی می خوای بابا رو سوراخ سوراخ کنی و روش تمرین کنی، میای ... اما وقتی باید ازش مراقبت کنی نیستی... خودش شده بود پرستار علی ... نمی گذاشت حتی به علی نزدیک بشم ... چند روز طول کشید تا باهام حرف بزنه ... تازه اونم از این مدل جملات ... همونم با وساطت علی بود... خیلی لجم گرفت ... آخر به روی علی آوردم... –تو چطور این بچه رو طلسم کردی؟ ... من نگهش داشتم... تنهایی بزرگش کردم ... ناله های بابا، باباش رو تحمل کردم ... باز به خاطر تو هم داره باهام دعوا می کنه... و علی باز هم خندید ... اعتراض احمقانه ای بود ... وقتی خودم هم، طلسم همین اخالق با محبت و آرامش علی شده بودم … بعد از مدت ها پدر و مادرم قرار بود بیان خونه مون ... علی هم تازه راه افتاده بود و دیگه می تونست بدون کمک دیگران راه بره ... اما نمی تونست بیکار توی خونه بشینه ... منم برای اینکه مجبورش کنم استراحت کنه ... نه می گذاشتم دست به چیزی بزنه و نه جایی بره... بلاخره با هزار بهانه زد بیرون و رفت سپاه دیدن دوستاش ... قول داد تا پدر و مادرم نیومدن برگرده ... همه چیز تا این بخشش خوب بود ... اما هم پدر و مادرم زودتر اومدن ... هم ناغافلی سر و کله چند تا از رفقای جبهه اش پیدا شد... پدرم که دل چندان خوشی از علی و اون بچه ها نداشت ... زینب و مریم هم که دو تا دختر بچه شیطون و بازیگوش ... دیگه نمی دونستم باید حواسم به کی و کجا باشه ... مراقب پدرم و دوست های علی باشم ... یا مراقب بچه ها که مشکلی پیش نیاد... یه لحظه، دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم ... و زینب و مریم رو دعوا کردم .... و یکی محکم زدم پشت دست مریم... نازدونه های علی، بار اولشون بود دعوا می شدن ... قهر کردن و رفتن توی اتاق ... و دیگه نیومدن بیرون... توی همین حال و هوا ... و عذاب وجدان بودم ... هنوز نیم ساعت نگذشته بود که علی اومد ... قولش قول بود ... راس ساعت زنگ خونه رو زد ... بچه ها با هم دویدن دم در ... و هنوز سلام نکرده... –بابا ... بابا ... مامان، مریم رو زد... علی به ندرت حرفی رو با حالت جدی می زد ... اما یه بار خیلی جدی ازم خواسته بود، دست روی بچه ها بلند نکنم... به شدت با دعوا کردن و زدن بچه مخالف بود ... خودش هم همیشه کارش رو با صبر و زیرکی پیش می برد... تنها اشکال این بود که بچه ها هم این رو فهمیده بودن ... اون هم جلوی مهمون ها ... و از همه بدتر، پدرم... علی با شنیدن حرف بچه ها، زیر چشمی نگاهی بهم انداخت ... نیم خیز جلوی بچه ها نشست و با حالت جدی و کودکانه ای گفت... –جدی؟ ... واقعا مامان، مریم رو زد؟... بچه ها با ذوق، بالا و پایین می پریدن ...و با هیجان، داستان مظلومیت خودشون رو تعریف می کردن ... قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚 لینک عضویت 🔰 @goranketabzedegi
🔴 سبک راه کارهای خدا غلط اندازه دیدی برای نجات حضرت موسی چه راه‌کاری به مادرش نشون داد؟! گفت برای این که بچه‌ت کشته نشه بندازش تو رود! کسی ندونه فکر می‌کنه خدا هم می‌خواد موسی رو بکشه نه این که حفظش کنه. کلا سبک کار خدا تو طراحی راه‌کارها این مدلیه! راه‌کارش برای رفاه اقتصادی انفاق، خمس، زکات، ایثار، گذشت، اطعام، مهمونی‌دادن و مواساته! راه‌کارش برای لذت بیشتر جنسی، چشم پوشیدن، عفت داشتن، رابطه‌ی آزاد نداشتن با نامحرم و این چیزهاست. راه‌کارش برای بزرگ شدن و عزیز شدن، تواضع و فروتنی و پوشاندن خوبی‌های خوده! راه‌کارش برای داشتن دنیای باحال، زهد در دنیا و پرداختن به آخرته! می‌بینی؟! کلا سبک راه‌کارهای خدا غلط‌اندازه. خدای ما همون خدای مادر موسی است و هم‌چنان در طراحی راه‌کارها از عنصر غافل‌گیری و غلط‌اندازی استفاده می‌کنه. هنوز هم که هنوزه به سختی میشه دست خدا رو خوند. قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚 لینک عضویت 🔰 @goranketabzedegi
📖با اتمام داستان «من میترا نیستم» 📚این بار داستان |تنها میان داعش| مهمان کانال ما میشود داستان تنها میان داعش برگرفته از حوادث حقیقی خرداد تا شهریور سال ۱۳۹۳ در شهر آمرلی عراق است که با خوشه چینی از خاطرات مردم مقاوم و رزمندگان دلاور این شهر، به ویژه فرماندهی بی‌نظیر سپهبد شهید قاسم سلیمانی در قالب داستانی عاشقانه روایت شد ...↻  
پیشکش به روح مطهر همه شهدای مدافع حرم، شهدای شهر آمرلی و شهید عزیزمان حاج قاسم سلیمانی ....

قابل ذکر است آمرلی در زبان ترکمن یعنی امیری علی؛ 
امیر من علی است . . .
رمان به قلم : فاطمه ولی نژاد
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
رمان #تنها_میان_داعش به قلم : فاطمه ولی نژاد
از ۲۴ اسفندماه روز چهارشنبه حوالی ساعت ۹:۳۰ شب در کانال بارگزاری خواهد شد سپاس از حضور ارزشمند و معنوی شما همراهان گرامی ☺️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
╲\╭┓ ╭⁦🌺🍃 ┗╯\╲﷽ 💎 اثبات مثبت اندیشی مراحل هفت گانه قانون جذب در قرآن: نمونه بارز قانون جذب در قرآن سوره مبارکه حمد است که برعکس بسیاری از سوره ها این انسان است که با خداوند صحبت می کند. 1⃣ ابتدا با نام پروردگار شروع می‌کنیم؛ «بِسْمِ اللّهِ» 2⃣ سپس او را شکر می گوییم و سپاسگزار می شویم؛ «اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمینَ» 3⃣ از او به نیکی یاد می کنیم که بخشنده و مهربان است؛ «الرَّحْمنِ الرَّحیمِ» 4⃣باور داریم همه چیز از آن اوست شکی در آن نیست؛ «مَالِکِ یَوْمِ الدّینِ» 5⃣ خلوص و ارادت خود را به او ابراز می نماییم؛ «اِیّاکَ نَعْبُدُ وَ اِیّاکَ نَسْتَعِینُ» 6⃣ اصل درخواست را مطرح می کنیم؛ «اِهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیمَ» 7⃣ جزئیات درخواست را نیز مطرح می کنیم؛ «صِراطَ الَّذینَ اَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ…» این نشانه خود کافیست تا ما کلیه امور جهان هستی را با آموزه های قرآن بسنجیم و با رعایت همین هفت اصل اگر در کلیه خواسته هایمان اعمال نماییم، بدون شک قانون جذب را توانسته ایم اجرا کنیم و به نتیجه دلخواه برسانیم. قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚 لینک عضویت 🔰 @goranketabzedegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اگه جامعه فاسده... 👤حاج آقا قرائتی قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚 لینک عضویت 🔰 @goranketabzedegi