داستان غذای دسته جمعی - گروه طریق.mp3
2.53M
🌟 در ماه رمضان با پادکست های ما همراه باشید 🌟
💠 *داستان غذای دسته جمعی*
🎙️ گوینده: محمدابراهیم مانیان
🔅
#طریق
#ماه_رمضان
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
لینک عضویت 🔰
@goranketabzedegi
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
♥️⃟📚بـدون تـو هــرگـز♥️⃟📚 #قســمت_بیست_و_دوم در رو باز کردم و رفتم تو ... گوشه تا گوشه ... کل سالن
♥️⃟📚بـدون تــو هرگـز♥️⃟📚
#قسمت_بیست_و_سوم
نماینده دانشگاه، خیلی محکم صدام کرد...
–دکتر حسینی ... واقعا علی رغم تمام این امکانات که در اختیارتون قرار دادیم ... با برگشت به ایران مشکلی ندارید و
حاضرید از همه چیز صرف نظر کنید؟ ...
–این چیزی بود که شما باید ... همون روز اول بهش فکر می کردید...
جمله اش تا تموم شد ... جوابش رو دادم ... می ترسیدم با کوچک ترین مکثی ... دوباره شیطان با همه فشار و وسوسه اش
بهم حمله کنه...
این رو گفتم و از در سالن رفتم بیرون و در رو بستم ... پاهام حس نداشت ... از شدت فشار ... تپش قلبم رو توی شقیقه
هام حس می کردم...
.
وضو گرفتم و ایستادم به نماز ... با یه وجود خسته و شکسته ... اصلا نمی فهمیدم چرا پدرم این همه راه، من رو فرستاد
اینجا...
خیلی چیزها یاد گرفته بودم ... اما اگر مجبور می شدم توی ایران، همه چیز رو از اول شروع کنم ... مثل این بود که تمام
این مدت رو ریخته باشم دور...
توی حال و هوای خودم بودم که پرستار صدام کرد...
–دکتر حسینی ... لطفا تشریف ببرید اتاق رئیس تیم جراحی عمومی...
در زدم و وارد شدم ... با دیدن من، لبخند معناداری زد ... از پشت میز بلند شد و نشست روی مبل جلویی...
–شما با وجود سن تون ... واقعا شخصیت خاصی دارید...
–مطمئنا توی جلسه در مورد شخصیت من صحبت نمی کردید...
خنده اش گرفت...
–دانشگاه همچنان هزینه تحصیل شما رو پرداخت می کنه... اما کمک هزینه های زندگی تون کم میشه ... و خوب بالطبع،
باید اون خونه رو هم به دانشگاه تحویل بدید...
ناخودآگاه خنده ام گرفت...
–اول با نشون دادن در باغ سبز، من رو تا اینجا آوردید ... تحویلم گرفتید ... اما حالا که حاضر نیستم به درخواست زور
و اشتباه تون جواب مثبت بدم ... هم نمی خواید من رو از دست بدید ... و هم با سخت کردن شرایط، من رو تحت فشار
قرار می دید ... تا راضی به انجام خواسته تون بشم...
ادامه دارد
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
لینک عضویت 🔰
@goranketabzedegi
#نکته
🍁🍁🍁تکنیک تصویرسازی
🌷🌸قبل از حفظ قرآن تصویر صفحه را در ذهنت ثبت کن
🌷🌸دقت کن صفحه سمت راست قرآن است یا چپ
🌷🌸دقت کن هر آیه کجای صفحه قرار گرفته است
🌷🌸دقت کن آیه بالای صفحه ، پایین صفحه یا وسط صفحه آمده است
🌸🌷برای هر صفحه باید یک تصویر در ذهن حافظ ثبت شود
🍃🌹پس حافظ کل قرآن 604 تصویر از صفحات قرآن در ذهن خود دارد
☘️✨🍀هنگام مرور آیات بدون باز کردن قرآن تمرکز کن ،تصویر صفحه را مجسم کن ،جایگاه ایه را در ذهن پیدا کن ،و تلاوت کن
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
لینک عضویت 🔰
@goranketabzedegi
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
┅┄「تنھامیانداعش. . .!♥️⃟🍓」┅┄ #Part_10 عباس و عمو با هم از پلههای ایوان پایین دویدند و زنعمو روی
┅┄「تنھامیانداعش. . .!♥️⃟🍓」┅┄
#Part_11
و صدای عباس بهقدری بلند بود که حیدر شنید و ساکت شد. احساس میکردم فکرش بههم ریخته و دیگر نمیداند چه کند که برای چند لحظه فقط صدای نفسهایش را میشنیدم.
انگار سقوط یک روزه موصل و تکریت و جادههایی که یکی پس از دیگری بسته میشد، حساب کار را دستش داده بود که بهجای پاسخ به هشدار عباس، قلب کلماتش برای من تپید :«نرجس! یادت نره بهم چه قولی دادی!»
و من از همین جمله، فهمیدم فاتحه رسیدن به آمرلی را خوانده که نفسم گرفت، ولی نیت کرده بودم دیگر بیتابی نکنم که با همه احساسم خیالش را راحت کردم :«منتظرت میمونم تا بیای!» و هیچکس نفهمید چطور قلبم از هم پاشید!
این انتظار به حرف راحت بود اما وقتی غروب نیمه شعبان رسید و در حیاط خانه به جای جشن عروسی بساط تقسیم آرد و روغن بین مردم محله برپا بود تازه فهمیدم درد جدایی چطور تا مغز استخوانم را میسوزانَد.
لباس عروسم در کمد مانده و حیدر دهها کیلومتر آن طرفتر که آخرین راه دسترسی از کرکوک هم بسته شد و حیدر نتوانست به آمرلی برگردد.
آخرین راننده کامیونی که توانسته بود از جاده کرکوک برای عمو آرد بیاورد، از چنگ داعش گریخته و به چشم خود دیده بود داعشیها چند کامیون را متوقف کرده و سر رانندگان را کنار جاده بریدهاند.
همین کیسههای آرد و جعبههای روغن هم دوراندیشی عمو و چند نفر دیگر از اهالی شهر بود تا با بستهشدن جادهها آذوقه مردم تمام نشود.
از لحظهای که داعش به آمرلی رسیده بود، جوانان برای دفاع در اطراف شهر مستقر شده و مُسنترها وضعیت مردم را سر و سامان میدادند.
حالا چشم من به لباس عروسم بود و احساس حیدر هر لحظه در دلم آتش میگرفت. از وقتی خبر بسته شدن جاده کرکوک را از عمو شنید، دیگر به من زنگ نزده بود و خوب میفهمیدم چه احساس تلخی دارد که حتی نمیتواند با من صحبت کند.
احتمالاً او هم رؤیای وصالمان را لحظه لحظه تصور میکرد و ذره ذره میسوخت، درست مثل من! شاید هم حالش بدتر از من بود که خیال من راحت بود عشقم در سلامت است و عشق او در محاصره داعش بود و شاید همین احساس آتشش زده بود که بلاخره تماس گرفت.
به گمانم حنجرهاش را با تیغ غیرت بریده بودند که نفسش هم بریده بالا میآمد و صدایش خش داشت :«کجایی نرجس؟» با کف دستم اشکم را از صورتم پاک کردم و زیرلب پاسخ دادم :«خونه.» و طعم گرم اشکم را از صدای سردم چشید که بغضش شکست اما مردانه مقاومت میکرد تا نفسهای خیسش را نشنوم و آهسته زمزمه کرد :«عباس میگه مردم میخوان مقاومت کنن.»
به لباس عروسم نگاه کردم، ولی این لباس مقاومت نبود که با لبهایی که از شدت گریه میلرزید، ساکت شدم و اینبار نغمه گریههایم آتشش زد که صدای پای اشکش را شنیدم.
شاید اولین بار بود گریه حیدر را میشنیدم و شنیدن همین گریه غریبانه قلبم را در هم فشار داد و او با صدایی که بهسختی شنیده میشد، پرسید :«نمیترسی که؟»
مگر میشد نترسم وقتی در محاصره داعش بودم و او ترسم را حس کرده بود که آغوش لحن گرمش را برایم باز کرد :«داعش باید از روی جنازه من رد شه تا به تو برسه!» و حیدر دیگر چطور میتوانست از من حمایت کند وقتی بین من و او، لشگر داعش صف کشیده و برای کشتن مردان و تصاحب زنان آمرلی، لَهلَه میزد.
فهمید از حمایتش ناامید شدهام که گریهاش را فروخورد و دوباره مثل گذشته مردانه به میدان آمد :«نرجس! بهخدا قسم میخورم تا لحظهای که من زنده هستم، نمیذارم دست داعش به تو برسه! با دست قمر بنی هاشم (علیهالسلام) داعش رو نابود میکنیم!»
احساس کردم از چیزی خبر دارد و پیش از آنکه بپرسم، خبر داد :«آیتالله سیستانی حکم جهاد داده؛ امروز امام جمعه کربلا اعلام کرد! مردم همه دارن میان سمت مراکز نظامی برای ثبت نام. منم فاطمه و بچههاشو رسوندم بغداد و خودم اومدم ثبت نام کنم. بهخدا زودتر از اونی که فکر کنی، محاصره شهر رو میشکنیم!»
نمیتوانستم وعدههایش را باور کنم که سقوط شهرهای بزرگ عراق، سخت ناامیدم کرده بود و او پی در پی رجز میخواند :«فقط باید چند روز مقاومت کنید، به مدد امیرالمؤمنین (علیهالسلام) کمر داعش رو از پشت میشکنیم!» کلام آخرش حقیقتاً حیدری بود که در آسمان صورت غرق اشکم هلال لبخند درخشید.
نبض نفسهایم زیر انگشت احساسش بود و فهمید آرامم کرده است که لحنش گرمتر شد و هوای عاشقی به سرش زد :«فکر میکنی وقتی یه مرد میبینه دور ناموسش رو یه مشت گرگ گرفتن، چه حالی داره؟ من دیگه شب و روز ندارم نرجس!» و من قسم خورده بودم نگذارم از تهدید عدنان باخبر شود تا بیش از این عذاب نکشد...
···------------------···•♥️•···------------------···
به قلم: فاطمه ولی نژاد
ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#هر روز یک آیه
✨ربنا إننا سمعنا منادیا ینادی للإیمان أن آمنوا بربکم فآمنا ربنا فاغفر لنا ذنوبنا و کفر عنا سیئاتنا و توفنا مع الأبرار✨
🔹سوره آل عمران آیه ١٩٣
🌹الهی و سیدی و مولای
من نالایق را به ضیافت خواندی و سفره پر نعمت رمضانت را گستردی تا گناهانم را در سایه لطف و رحمتت ذوب کنی
عاجزانه از تو میخواهم گناهانم را بیامرزی و بدیهایم را بپوشانی و با نیکان محشورم فرمایی
#ماه رمضان
#ماه مغفرت
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
لینک عضویت 🔰
@goranketabzedegi
آیا میدانید که :
🔹قرآن میزان کمک به دیگران را چه مقدار می داند؟
✅قرآن می فرماید :
✨ما أنفقتم من شیء فهو یخلفه✨
(سوره سبأ، آیه ٣٩)
🌺یعنی هر چیزی را انفاق کنید پاداش دارد، چه کم باشد چه زیاد.
🌿کمک ناچیز هم میتواند در جای خود نقش داشته باشد، گاهی یک برگ زرد در یک حوض آب، کشتی چندین مورچه میشود.
سوزن بسیار نازک آمپول، موادی را به بدن بیمار منتقل کرده و او را نجات میدهد، در حالیکه تیرآهن ساختمانی این نقش را ندارد.
💫در حدیث میخوانیم :
هیچ کار خوبی را کوچک نشمرید، شاید همان شما را نجات داد
و
😱هیچ گناهی را سبک نشمرید، شاید همان سبب سقوط شما شد،
چنانکه فرو رفتن میخ یا سوزن در توپ، کل بازی فوتبال را به هم می زند
و
پوست خیاری میتواند پهلوان وزنه برداری را چنان سرنگون کند که نخاع او قطع و خانه نشین شود.
#خلوص نیت
#مراقبه
🌸تمثیلات:حجة الاسلام قرائتی 🌸
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
لینک عضویت 🔰
@goranketabzedegi
╲\╭┓
╭🌼🍃 ﷽
┗╯\╲
👈🏻زمانے ڪه بمیرم...
🔹تلگرامم آفلاین خواهد شد
🔹فیس بوڪم آفلاین خواهم شد
🔹وایبرم آفلاین خواهم شد
🔹واتس آپم آفلاین خواهم شد
🔹اسڪایپم آفلاین خواهم شد
🔹شماره ام خاموش خواهد شد،
👈🏻دیگر روے پست ها ڪامنت نخواهم گذاشت، یا حتے دیگه پیامے هم از طرف دوستان و خانواده دریافت نخواهم ڪرد..💯
پس وقتے ڪه رفتم(مُـردم) چه چیزے با من خواهد ماند؟
👈🏻قرآنیڪه خوانده ام آنلاین خواهد بود...
👈🏻پنج وقت نمازے ڪه خواندم آنلاین خواهد بود..
👈🏻زڪاتی ڪه دادم آنلاین خواهد بود...
👈🏻اعمال صالحم آنلاین خواهد بود..
👈🏻روزه هایم آنلاین خواهد بود..
همه ڪارهایے ڪه براے الله انجام داده ام با من در قبر آنلاین خواهند بود..
☝🏻چرا الله را راضے نڪنیم و خوشبختے و تفریح و شادے و لذت ابدے را بدست نیاوریم؟
👌🏻یادت باشه، هر ڪس طعم مرگ را خواهد چشید..ڪل نفس ذائقه الموت
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
لینک عضویت 🔰
@goranketabzedegi
🔸️مسجد شیخ ابو زاید در امارات
این مسجدحدود ۴۰۰۰۰ عابدرامی تواند در خود جای دهد این مسجدشامل ۸۲ گنبد به طرح مراکشی و ۱۰۰۰ستون می باشد که همه آن ها از سنگ های مرمرین و قیمتی ساخته شده اند
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
لینک عضویت 🔰
@goranketabzedegi
#نکات_آموزشی_حفظ_قرآن_کریم
#مصحف_مناسب_حفظ
💠 ویژگی های مصحف مناسب حفظ 💠
🔸 رسم الخط مناسب :
✍️ باید علائم به صورت دقیق در جای خود قرار گرفته باشد. خطش چشم نواز و زیبا باشد. که در حال حاضر بهترین و ضابطه مندترین رسم الخط در جهان اسلام، رسم الخط مصری است که توسط خطاط معروف " عثمان طه " نگاشته شده است
🔹 ساده بودن :
✍️ منظور از ساده بودن یعنی عاری از هرگونه نقش و نگارهایی است که برای تزیین قرآن بکار می رود.قرآن هرچه ساده تر باشد تمرکز برحفظ بیشتر می شود.
🔸 رنگ مناسب زمینه صفحه:
✍️ رنگ زمینه به سلیقه هر فرد بستگی دارد اما نباید به گونه ای باشد که چشم را خسته کند، رنگ سفید چشم را خسته می کند اما رنگ آبی آسمانی و کِرِم کم رنگ در میان حافظان استفاده بیشتری دارد.
🔹 قطع و اندازه مناسب :
✍️ بهتراست قرآن حفظ در قطع بزرگ مانند وزیری باشد ؛ زیرا علائم به راحتی قابل تشخیص است. اما برای مرور میتوان از قرآن های کوچک تر استفاده کرد.البته دقت شود خط قرآن حفظ با قرآن مرور یکی باشد.
🔸 مصحف با ترجمه یا بی ترجمه :
✍️ مطالعه ترجمه برای حفظ لازم است اما قرآن حفظ نباید ترجمه داشته باشد. چه ترجمه زیرنویس و چه ترجمه صفحه مقابل. لذا حافظ علاوه بر قرآنی که حفظ میکند قرآن ترجمه داری هم در اختیار داشته باشد تا از ترجمه آن استفاده کند.
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
لینک عضویت 🔰
@goranketabzedegi
#میدونستی
کتابهای آسمانی که تو قرآن اومده 4 تاست ولی
کتابهای دیگری هم بوده که تو روایتی مجموعا 104 کتاب شمرده شده
که بر حضرت آدم
حضرت شیث
حضرت ادریس
حضرت نوح
نازل شده
البته آمار دقیق نیست و نمیشه قطعی گفت
📚مجمع البیان
📚 الإتقان
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
لینک عضویت 🔰
@goranketabzedegi