قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
عمه سادات سلام علیک 💚 پرنده ای محضِ گردیدن در صحن و سرات نمیخواهی ؟ #حضرت_معصومه #روز_دختر 📚 عرض
اسامی برگزیدگان دهه کرامت
خانم محدثه یغموری
خانم محدثه شیخ بابایی
خانم فاطمه ثمین امیدپرور
خانم فاطمه ثنا امیدپرور
برگزیدگان جهت دریافت جایزه و ثبت نهایی عکس از صفحه اول شناسنامه ب آیدی زیر ارسال فرمایند
@Mohmmad1364
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
♥️⃟📚دمشق شهر عشق ♥️⃟📚 #Part_37 از تصور بلایی که تهران در انتظارم بود باز هم رنگش پرید و صدایش بیشت
♥️⃟📚دمشق شهر عشق ♥️⃟📚
#Part_۳۸
همه با هم هماهنگ شدند تا بله را از زیر زبان من بکشند که مادر مصطفی از صدایش شادی چکید من میخوام مصطفی رو زن بدم، منتظر اجازه شما و رضایت خواهرتون هستیم!بیش از یک سال در یک خانه از داریا تا دمشق با مصطفی بودم، بارها طعم
احساسش را چشیده و یک سحر در حرم حرف عشقش را از زبان خودش
شنیده بودم و باز امشب دست و پای دلم می لرزید. دلم میخواست از زبان خودش حرفی بگوید و او همه احساسش در نگاهش بود که امشب دلم را بیش از همیشه زیر و رو میکرد. ابوالفضل کار خودش را کرده بود که از جا بلند شد و خنده اش را پشت بهانه ای پنهان کرد من میرم یه سر تا مقرّ و برمیگردم.و هنوز کلامش به آخر نرسیده، مصطفی از جا پرید و انگار میخواست فرار کند که خودش داوطلب شد منم میام! از اینهمه
دستپاچگی، مادرش خندید و ابوالفضل دیگر دلیلی برای پنهان کاری نداشت که با نمک لحنش پاسخ داد داداش من دارم میرم تو راحت حرفاتو بزنی، تو کجا میخوای بیای؟ از صراحت شوخی ابوالفضل این بار من هم به خنده افتادم و خنده ی بی صدایم مقاومت مصطفی را شکست که بی هیچ حرفی سر جایش نشست و می دیدم زیر پرده ای از خنده، نگاهش میدرخشد و به نرمی می لرزد. مادرش به بهانه بدرقه ابوالفضل به زحمت از جا بلند شد، با هم از اتاق بیرون رفتند و دیگر برنگشت. باران احساسش به حدی شدید بود که با چتر پلکم چشمانم را پوشاندم و او ساده شروع کرد شاید فکر کنید الان تو این وضعیت نباید این خواسته رو مطرح میکردم.و من از همان سحر حرم منتظر بودم حرفی بزند و امشب قسمت شده بود شرح عشقش را بشنوم که لحنش هم مثل دلش برایم لرزید چند روز قبل با برادرتون صحبت کردم، گفتن همه چی به خودتون بستگی داره. نگاهش
تشنه پاسخی به سمت چشمه چشمانم آمد و من در برابر اینهمه احساسش کلمه کم آورده بودم که با آهنگ آرمش بخش صدایش جانم را نوازش داد همونجوری که این مدت بهم اعتماد کردید، میتونید تا آخر عمر بهم اعتماد کنید؟ طعم عشقش به کام دلم به قدری شیرین بود که در برابرش تنها پلکی زدم و او از همین اشاره چشمم، پاسخش را گرفت که لبخندی شیرین لب هایش را ربود و ساکت سر به زیر انداخت. در این شهر هیچکدام آشنایی نداشتیم که چند روز بعد تنها با حضور ابوالفضل و مادرش در دفتر رهبری در زینبیه عقد کردیم. کنارم که نشست گرمای شانه هایش را حس کردم و از صبح برای چندمین بار صدای تیراندازی در زینبیه بلند شده بود که دستم را میان انگشتانش محکم گرفت و زیر گوشم اولین عاشقانه اش را خرج کرد باورم نمیشه دستت رو گرفتم!از حرارت لمس احساسش، گرمای عشقش در تمام رگهایم دوید و نگاهم را با ناز به سمت چشمانش کشیدم که ضربه ای شیشه ای اتاق را در هم شکست. مصطفی با هر دو دستش سر و صورتم را پوشاند و شانه هایم را طوری کشید که هر دو با هم روی زمین افتادیم. بدنمان بین پایه های صندلی و میز شیشه ای سفره عقد
مانده بود، تمام تنم میان دستانش از ترس می لرزید و همچنان رگبار گلوله به در و دیوار اتاق و چهارچوب پنجره میخورد. ابوالفضل خودش را از اتاق
کناری رسانده و فریاد وحشت زده اش را میشنیدم:از بیرون ساختمون رو
به گلوله بستن!مصطفی دستانش را روی سر و کمرم سپر کرده بود تا
بلند نشوم و مضطرب صدایم میکرد زینب حالت خوبه؟زبانم به سقف
دهانم چسبیده و او میخواست بدنم را روی زمین بکشد که دستان ابوالفضل به کمک آمد. خمیده وارد اتاق شده بود و شانه هایم را گرفت و با یک تکان از بین صندلی تا در اتاق کشید. مصطفی به سرعت خودش را از اتاق بیرون کشید و رگبار گلوله از پنجره های بدون شیشه همچنان دیوار مقابل را میکوبید که جیغم در گلو خفه شد. مادر مصطفی کنار دیگر کارکنان دفتر رهبری گوشه یکی از اتاق ها پناه گرفته بود، ابوالفضل در پناه بازوانش مرا تا آنجا برد و او مادرانه در آغوشم کشید. مصطفی پوشیده در پیراهن سفید و کت و شلوار نوک مدادی دامادی اش هراسان دنبال اسلحه ای میگشت و چند نفر از کارکنان دفتر فقط کلت کمری داشتند که ابوالفضل فریاد کشید :این بی شرف ها دارن با مسلسل و موشکا میزنن ما با کلت چیکار میخوایم بکنیم؟« روحانی مسئول دفتر تلاش میکرد ما را آرام کند و فرصتی برای آرامش نبود که تمام در و پنجره های دفتر را به رگبار بسته بودند. مصطفی از کنار دیوار خودش را تا گوشه پنجره کشاند
و صحنه ای دید که لب هایش سفید شد، به سمت ابوالفضل چرخید و با
صدایی خفه خبر داد اینا کیِ وقت کردن دو طرف خیابون رو با سنگ چین ببندن؟« من نمیدانستم اما ظاهراً این کار در جنگ شهری دمشق عادت تروریست ها شده بود که جوانی از کارمندان دفتر آیه را خواند میخوان راه کمک ارتش رو ببندن که این وسط گیرمون بندازن! و جوان دیگری با صدایی عصبی وحشی گری ناگهانیشان را تحلیل کرد هر چی تو
حمص و حلب و دمشق تلفات میدن از چشم رهبری ایران میبینن!
دستشون به حضرت آقا نمیرسن دفترشون رو میکوبن.ـ
ادامه دارد...
والدین دلسوز و مهربان !!!
بر روی تربیت خود تمرکز کنیم، همه چیز درست خواهد شد اگر :
⛔داد نزنیم
⛔زور نگویم
⛔از روی عصبانیت تنبیه نکنیم
⛔مقایسه نکنیم، توهین نکنیم
⛔ناسزا نگوییم
⛔ برچسب نزنیم
⛔ از اشتباهات بیخطر کودکان نترسیم،
⛔خستگی خود را روی آنها خالی نکنیم
⛔ آنها را مقصر ناکامیهای خود ندانیم
کودکانمان را پرورش دهیم و خود را تربیت کنیم.
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
📶
@goranketabzedegi
تو دانشگاه تدریس دارم..
یه بار یکی از بچه ها بحثی رو شروع کرد که خیلی به عقاید وهابیت و برخی از اهل سنت نزدیک بود
اینکه ما نیازی به امامان نداریم و فقط خدا رو داشته باشیم کافیه ، عقل خودمون میرسه راه درست و غلط رو درک کنیم ، خدا انقدر مهربان هست که نیازی نیست دست به دامن امامان بشیم...
کلاس هم به شک افتاده بودند
خدا و قرآن رو قبول داشت
من هم دست به دامن قرآن شدم
آیه ۳۵ سوره مائده رو که حفظ بودم روی تخته نوشتم
[يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ..]
ای اهل ایمان !
تقوا پیشه کنید و برای تقرب به سوی او وسیله بجویید( و راه تقرب به سوی خدا، اهل بیت علیهم السلام هستند).
خدا رو شکر مسئله تا حدودی حل شد..
اون روز دیدم چقدر من و امثال من کم کاری کردیم..
این جور سوالات بین جوانان زیاد هست..
📚برگرفته از کتاب خاطرات حافظان ص۱۰۴
#برکت_حفظ
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
📶
@goranketabzedegi
هدایت شده از کانال بچه های بهشت
کانال آموزشی
به صورت کاملا #رایگان
ویژه سنین ۶ تا ۱۵ سال
زیر نظر کانال رسمی قرآن کتاب زندگی
طرح تابستانه (حفظ جز سی ام قرآن)
ارتباط با ما
@Mohmmad1364
لینک عضویت در کانال
https://eitaa.com/bachhaibehesht
#سوره_شناسی
سوره اي که به نام يکي از موجودات نامرئی است چه نام دارد؟🤔😳🤔؟
👇👇👇👇
سوره جن
👆👆👆👆
جن در لغت به معناي سر و پنهان است و موجود پنهان و غير قابل رؤيت را جن ميگويند چون اين طايفه از مخلوقات خدا، از چشم انسان مخفي و پنهان هستند و ديده نميشوند
قرآن کريم از وجود چنين موجوداتي خبر داد و در آيات مختلف درباره آنان مطلبي را بيان کرده است که به برخي از آنها را اشاره ميکنيم:
۱-آفرينشجن، قبل از خلقت بشر بوده است.
۲-بر خلاف نوع بشر که از خاک آفريده شده است، جنيان از آتش خلق شده اند.
۳-آنها هم مانند انسان، زندگي و مرگ و قيامت دارند.
۴-مانند انسان نر و ماده توليد مثل ميکنند.
۵-جنيان داراي شعور و اراده اند.
۶-داراي حرکات سريع و کارهاي بسيار سختي را ميتوانند انجام دهند که از نوع بشر ساخته شده نيست.
۷-آنها نيز مانند انسان تکليف دارند.
۸-در بين آنان مؤمن و کافر وجود دارد و برخي از آنان صالح و برخي ديگر فاسدند.
#دانستنی_ها
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
📶
@goranketabzedegi
#تلنگر_قرآنی
مرد یخفروش را دید که عاجزانه فریاد میزد، "رحم کنید به کسی که سرمایهاش دارد آب میشود."
زانوهایش سست شد نشست روی زمین، انگار کسی نشانش داده بود معنی واقعی خسران را.
عصر آیه ۲
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
📶
@goranketabzedegi
🔹به نام خدا
🔻اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
🗓 امروز جمعه
☘ 9تیر سال 1402
☘ 11ذی الحجه سال 1444
☘30 ژوئن سال 2023
💠ذکر روز جمعه: اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
🔸ذکر روز جمعه موجب عزیز شدن می شود.
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
📶
@goranketabzedegi
#موفقیت
📍چه کار کنیم که وقتمان با برکت شود؟
🔺استاد شهید مطهری در نامه ای به فرزندش می نویسد:
حتی الامکان از تلاوت روزی یک حزب قرآن که فقط پنج دقیقه طول می کشد مضایقه نکن و ثوابش را هدیه به روح مبارک حضرت رسول اکرم بنما که موجب برکت عمر و موفقیت است ان شاءالله.
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
📶
@goranketabzedegi
#میدونستی
اولین معلم بشر روی زمین کلاغ بود🧐
آره کلاغ
💢همون کلاغی که اومد و به قابیل یاد داد چطوری جسد برادرش رو زیر خاک دفن کنه
✴️فَبَعَثَ اللَّهُ غُرَابًا يَبْحَثُ فِي الْأَرْضِ لِيُرِيَهُ كَيْفَ يُوَارِي سَوْءَةَ أَخِيهِ (مائده 31)
👈پس خدا کلاغی را فرستاد که داشت در زمین دنبال چیزی میگشت تا به او نشان دهد چگونه پنهان کند جسد برادرش را
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
📶
@goranketabzedegi
📔#حکایتی_از_بهلول_دانا
هارون الرشید به بهلول گفت :
چند تن از پیامبران را نام ببر ؟
گفت : فرعون ، شدّاد ، نمرود
خلیفه چهره درهم کشید و گفت :
اینها که پیامبر نبودهاند ؟!!
بهلول جواب داد : هر یک از اینها مدتی
در زمین ادعای خدایی داشتهاند آنوقت
تو به پیغمبریشان هم قبول نداری ؟!
•┈┈••✾••┈┈•
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
📶
@goranketabzedegi
19.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#تلاوت_ناب
🎙تلاوتی زیـبـا و فـنـّی از استاد شحات محمد انور
📖سوره مبارکه نساء آیه ۳۶
⏰مدتزمان تلاوت : ۳۱ ثانیه
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
📶
@goranketabzedegi