#موفقیت
#برنامه_ریزی
✅ قانون ۱۵دقیقه
✍ تکرار کارهای کوچک بخشی از شخصیت انسان را میسازد.
☝️اگر روزی ۱۵ دقیقه را صرف خودسازی کنید در پایان یک سال، تغییر ایجاد شده در خویش را به خوبی احساس خواهید کرد.
☝️اگر روزی ۱۵ دقیقه از کارهای بی اهمیت خویش بکاهید، ظرف چند سال موفقیت نصیبتان خواهد شد.
☝️اگر روزی ۱۵ دقیقه را به فراگیری زبان اختصاص دهید از هفته ای یک بار کلاس زبان رفتن بهتر است.
☝️اگر روزی ۱۵ دقیقه را به پیاده روی سریع اختصاص دهید از هفته ای یک بار به باشگاه ورزشی رفتن، نتیجه ی بهتری خواهید گرفت.
☝️اگر روزی ۱۵ دقیقه مطالعه کنید و سلولهای خاکستری خویش را درگیر کنید؛ به پیشرفت های عظیم یادگیری دست خواهید یافت.
☝️اگر روزی ۱۵ دقیقه قرآن بخوانید در پایان هر ماه پیشرفت و یادگیری در قرآن را احساس می کنید.
🔹زیبایی روش یا قانون ۱۵ دقیقه در این است که آنقدر کوتاهست که هیچ وقت به بهانه ی این که وقت ندارید آن را به تاخیر نمی اندازید.
🌸امام علی علیه السلام فرمودند :قَلِيلٌ تَدُومُ عَلَيْهِ أرْجى مِنْ كَثِيرٍ مَمْلُولٍ مِنْهُ.
كار كمى كه (با نشاط) آن را ادامه دهى اميدبخش تر از كار زيادو خسته كننده است.🌸
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
@goranketabzedegi
#اصول_حفظی
🔷مراجعه به محض فراموشی ممنوع❌
🔺چنانچه هنگام تمرین و تکرار محفوظات قرآنى خود، قسمتى را به یاد نیاوردید، فوراً به قرآن مراجعه نکنید.
🔺بلکه در ابتدا خوب فکر نمایید و ذهن و حافظه خویش را به کار اندازید. و در صورتى که آن قسمتِ فراموش شده را به یاد نیاوردید، آن گاه به قرآن مراجعه کنید.
🔺اگر این نکته را به خوبى رعایت نمایید، قسمتهاى فراموش شده، کمتر فراموشتان مىشوند و بیشتر در ذهن و حافظه تان باقى مىمانند.
🔺زیرا دستگاه ذهن و سیستم حافظه انسان، آن چه را با تلاش و کاوش درونىِ خود به یاد مىآورد، بیشتر به یاد مىسپارد و دیرتر از یاد مىبرد.
@goranketabzedegi
روی پرده ی کعبه این آیه حک شده است:
نَبِّئْ عِبَادِی أَنِّی أَنَا الْغَفُــورُ الرَّحِــیمُ
و من هنوز و تا همیشه
به همین یک آیه دلخوشم:
"بندگانم را آگاه کن که من بخشندهی مهربانم"
@goranketabzedegi
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
♥️⃟📚دمشق شهر عشق ♥️⃟📚 #Part_۴۱ پای حرم در میان بود که قلبم را قربانی حضرت زینب کردم و بیصدا پرسی
♥️⃟📚دمشق شهر عشق ♥️⃟📚
#Part_۴۲
نمیدانستم باز صورتم را شناختند یا همین صدای مصطفی برای مدرک جرممان کافی بود که بی امان سرم عربده می کشید و بین هر عربده با لگد یا دسته اسلحه به سر و شانه من و این پیرزن میکوبید. دندان هایم را روی هم فشار میدادم، لب هایم را قفل هم کرده بودم تا دیگر ناله ام از گلو بالا نیاید و عشقم بیش از این عذاب نکشد، ولی لگد آخر را طوری به قفسه سینه ام کوبید که دلم از حال رفت، از ضرب لگدش کمرم در دیوار خرد شد و ناله م در همان سینه شکست. با نگاه بی حالم دنبال مادر مصطفی میگشتم و دیدم یکی بازویش را گرفته و دنبال خودش میکشد. پیرزن دیگر ناله ای هم برایش نمانده بود که با نفس ضعیفی فقط خدا را صدا میزد. کنج این خانه در گردابی از درد دست و پا میزدم که با دستان کثیفش ساعدم را کشید و بی رحمانه از جا بلندم کرد. بدنم طوری سِر شده بود که فقط دنبالش
کشیده میشدم و خدا را به همه ائمه قسم میدادم پای مصطفی و ابوالفضل را به این مسلخ نکشاند. از فشار انگشتان درشتش دستم بی حس شده بود، دعا میکردم زودتر خلاصم کند و پیش از آنکه ابوالفضل به خانه برسد، از اینجا بروند تا دیگر حنجر برادرم زیر خنجرشان نیفتد. خیال میکردم میخواهند ما را از خانه بیرون ببرند و نمیدانستم برای زجرکش کردن زنان زینبیه، وحشی گری را به نهایت رسانده اند که از راه پله باریک خانه ما را مثل جنازه ای بالا می کشیدند. مادر مصطفی مقابلم روی پله زمین خورد و همچنان او را می کشیدند که با صورت و تمام بدنش روی هر پله کوبیده میشد و به گمانم دیگر جانی به تنش نبود که نفسی هم نمیزد. ردّ خون از گوشه دهانم تا روی شال سپیدم جاری بود، هنوز عطر دستان مصطفی روی صورتم مانده بود و نمیتوانستم تصور کنم از دیدن جنازه ام چه زجری میکشد که این قطره اشک نه از درد و ترس که به عشق همسرم از گوشه چشمم چکید. به بام خانه رسیده بودیم و تازه از آنجا دیدم زینبیه محشر شده است. دود انفجار انتحاریِ دقایقی پیش هنوز در آسمان بالا میرفت و صدای تیراندازی و جیغ زنان از خانه های اطراف شنیده
میشد. چشمم روی آشوب کوچه های اطراف میچرخید و میدیدم حرم
حضرت زینب بین دود و آتش گرفتار شده که فریاد حیوان تکفیری
گوشم را کر کرد. مادر مصطفی را تا لب بام برده بود، پیرزن تمام تنش
میلرزید و او نعره می کشید تا بگوید مردان این خانه کجا هستند و می-
شنیدم او به جای جواب، اشهدش را میخواند که قلبم از هم پاره شد.
میدانستم نباید لب از لب باز کنم تا نفهمند ایرانی ام و تنها با ضجه هایم
التماس میکردم او را رها کنند. مقابل پایشان به زمین افتاده بودم، با هر
دو دستم به تن سنگ زمین چنگ انداخته و طوری جیغ میزدم که گلویم خراش افتاد و طعم خون را در دهانم حس میکردم. از شدت گریه پلک هایم در هم فرو رفته بود و با همین چشمان کورم دیدم دو نفرشان شانه های مادر مصطفی را گرفتند و از لبه بام پرتش کردند که دیگر اختیار زبانم از دستم رفت و با همان نایی که به گلویم نمانده بوده، رو به گنبد ضجه زدم یا زینب! با دستانم خودم را روی زمین تا لب بام کشاندم، به دیوار چنگ انداختم تا کف کوچه را ببینم و پیش از آنکه پیکر غرق به خون مادر
مصطفی را ببینم چند نفری طوری از پشت شانه ام را کشیدند که حس
کردم کتفم از جا کنده شد. با همین یک کلمه ایرانی و شیعه بودنم را با
هم فهمیده بودند و نمیدانستند با این غنیمت قیمتی چه کنند که دورم له له میزدند. بین پاها و پوتین هایشان در خودم مچاله شده و همچنان حضرت زینب را با ناله صدا میزدم، دلم میخواست زودتر جانم را
بگیرند و آنها تازه طعمه ابوجعده را پیدا کرده بودند که دوباره عکسی را
در موبایل به هم نشان میدادند و یکی خرناس کشید ابوجعده چقدر
براش میده؟ و دیگری اعتراض کرد برا چی بدیمش دست ابوجعده؟
میدونی میشه باهاش چندتا اسیر مبادله کرد؟ و او برای تحویل من به
ابوجعده کیسه دوخته بود که اعتراض رفیقش را به تمسخر گرفت بابام
اسیره یا برادرم که فکر مبادله باشم؟ ارتش آزاد خودش میدونه با اون ۴۸
تا ایرانی چجوری آدماشو مبادله کنه! سپس به سمت صورتم خم شد،
چانه ام خیسِ اشک و خون شده بود و از ترس و غصه میلرزید که
نیشخندی نشانم داد و تحقیرم کرد فکر نمیکردم سپاه پاسداران جاسوس زن داشته باشه!از چشمانشان به پای حال خرابم خنده می بارید و تنها
حضور حرم حضرت زینب دست دلم را گرفته بود تا از وحشت اینهمه نامحرمِ تشنه به خونم جان ندهم که در حلقه تنگ محاصره شان سرم پایین بود و بیصدا گریه میکردم. ای کاش مبادله ام راضی شده بودند و هوس تحویلم به ابوجعده بی تابشان کرده بود که همان لحظه با کسی تماس گرفتند و مژده به دام افتادنم را دادند. احساس میکردم از زمین به سمت آسمان آتش می پاشد که رگبار گلوله لحظه ای قطع نمیشد..
✒️
ادامه دارد
❣ #تدبر_در_قرآن
✅ نسبت به ولایتی که خداوند برای مرد در خانواده قرار داده، زنان یا صالح و مؤمن هستند که مطیع مرد هستند و حافظ مال و ناموسش؛
❌ و یا غیر صالح هستند که از اوامر مرد سرپیچی و تمرد میکنند و مغضوب خدا واقع میشوند.
🌴 سوره نساء 🌴
🕋 فَالصَّالِحَاتُ قَانِتَاتٌ حَافِظَاتٌ لِّلْغَيْبِ بِمَا حَفِظَ اللَّـهُ «34»
⚡️ترجمه:
زنان شایسته مطیع شوهران و در غیبت آنان حافظ (حقوق آنها) باشند از آن رو که خدا هم (حقوق زنان را) حفظ فرموده است.
@goranketabzedegi
#تلنگر_قرآنی
🖤 هَبْ لِي مُلْكًا لَّا يَنبَغِي لِأَحَدٍ مِّن بَعْدِي
◾️ حضرت سلیمان اسطورۀ ثروت و قدرت بود. به خدا گفت: «به من حکومتی عطا کن که پس از من هیچکس را نسزد». او همه چیز را با هم میخواست چون به قدرت نامحدود خدا ایمان داشت. او باور داشت و گرفت. تو هم باور کن و بگیر
ص آیه ۳۵
@goranketabzedegi
#روش_علمی_یا_غیر_علمی؟
از زبان بعضی ها میشنویم که فلان کار علمی واصولی هست ولی فلان روش علمی نیست..
اما علمی بودن یا علمی نبودن رو چه کسی تعیین میکنه؟
آیا دلیل متقنی هست که نشون بده روش x صحیحه ولی روش g صحیح نیست؟؟
✅ ملاک در صحت یا عدم صحت روش های حفظ و مرور ، حاصل شدن نتیجه مطلوب (تسلط عالی بر محفوظات) و موفقیت بسیار بالا ست.
💜حافظ بزرگوار💜
اگه تا الآن (با وجود تلاش در انجام برنامه ها) روشی برای شما موفقیتی در پی نداشته، اون روش به دردشما نمیخوره اگرچه مهر علمی بودن یا اصولی بودن رو بهش بچسبونن.
🤔عجیبه که بعضی ها ، روش هایی که خودشون رفتند و نتیجه نگرفتند رو الآن به دیگران (با اسم علمی و اصولی و...) توصیه می کنند!!
ومن الناس من یُجادِل ...بغیر علم و لاهُدیً ولا کِتاب مُنیر (حج/۸) .
#نکات_مهارتی
تصویر از سایت مهر و ماه
🌐آموزش
@goranketabzedegi
🖤«حسد» همریشه با «حَسْدَل» به معنای کَنِه است. کنه، انگلی بیماریزاست که از راه خون تغذیه میکند. حسد هم وقتی به جان انسان میافتد شرافت و ایمان فرد را میمکد.
حسود نباشیم
📖نساء آیه ۵۴
@goranketabzedegi
یکی بهم گفت دوست داری بری بهشت؟
گفتم نه اونجا جای مادرمه
گفت نمیخوای کنار مادرت باشی؟
گفتم این دنیاشو ازش گرفتم
نمیخوام تو بهشت هم شب و روز حواسش به من باشه
سلامتی همه مادرا ❤️
@goranketabzedegi
سوره بلد آیه ۱ تا ۴.mp3
879.6K
🔸️فرازی از حکمت
🎵 سوره بلد آیه ۱ تا ۴
🎶 مقام بیات
🔷️ امام صادق (علیه السلام)- هرکه در نماز واجبش سوره: لَا أُقْسِمُ بِهَذَا الْبَلَدِ را بخواند، در دنیا در شمار نیکوکاران شناخته شود و در آخرت از کسانی شناخته شود که در درگاه خداوند مقام و منزلتی دارند و در روز قیامت در زمرهی همراهان پیامبران و شهیدان و نیکوکاران شود.
منبع دریافت حدیث سایت الوحی
#آموزش_مقامات
@goranketabzedegi
۷.
مرد ثروتمندی که زن و فرزند نداشت، تمام کارگرانش را برای صرف شام دعوت کرد.
جلوی آنها یک جلد #قرآن_مجید و مقداری پول گذاشت و هنگامی که از صرف شام فارغ شدند از آنها پرسید قرآن را انتخاب میکنید یا پول را...؟!🤔
1⃣ اول از نگهبان شروع کرد و گفت یکی را انتخاب کنید:
نگهبان گفت آرزو دارم که قرآن را انتخاب کنم ولی تلاوت قرآن را بلد نیستم
پس پول را میگیرم که فایدهی آن با توجه به وضعیت من بیشتر هست و پول را انتخاب کرد.
2⃣ سپس از کشاورزی که پیش او کار میکرد خواست یکی را انتخاب کند:
کشاورز گفت زن من خیلی مریض است و نیاز به پول دارم تا او را معالجه کنم
اگر مریضی او نبود قطعا قرآن را انتخاب میکردم ولی فعلا پول را انتخاب میکنم.
3⃣ سپس از آشپز پرسید که قرآن را انتخاب میکنید یا پول را؟
آشپز گفت من تلاوت قرآن را خیلی دوست دارم ولی من پیوسته مشغول کار هستم ، وقتی برای قرائت قرآن ندارم
بنابراین پول را بر میگزینم...
4⃣✅ نوبت رسید به پسری که مسئول حیوانات بود[این پسر خیلی فقیر بود]
مرد ثروتمند گفت من یقین دارم که تو پول را انتخاب میکنی تا غذا بخری یا به جای این کفش پارهی خود کفش جدیدی بخری
پسر گفت: درست است که من نیاز دارم کفش نو بخرم یا اینکه مرغی بخرم و با مادرم میل کنم ؛ ولی من قرآن را انتخاب میکنم ، چرا که مادرم گفته است:
*یک کلمه از جانب خداوند تبارک و تعالی ارزشمندتر از هر چیز است و مزه و طعم آن از عسل هم شیرینتر است*
قرآن را برداشت ؛ بوسهای بر آن زد و آن را گشود تا بخواند ؛ بین آن دو پاکت دید:
در یکی از آنها ده برابر آن مبلغی بود که بر میز غذا وجود داشت
در دیگری وصیتنامهای بود که ایشان را وارث تمام اموال و دارایی مرد ثروتمند قلمداد میکرد.
مـــــــرد ثروتمند گفــــــت:
💠هر کسی گمانش نسبت به خداوند خوب باشد خدا او را ناامید نمیکند.💠
👇👇👇👇👇👇👇
گمان شما نسبت به پروردگار جهانیان چگونه است؟!؟🤔
آيه 124 سوره مباركه «طه» رويگردانی و اعراض از ذكر و ياد خدا را عامل اصلی تنگدستی و سختی در زندگی انسان معرفی میكند:
*«وَمَنْ أَعْرَضَ عَن ذِكْرِی فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنكًا وَنَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ أَعْمَى»*
پس تلاش کنیم از خدا و قرآن فاصله نگیریم.
*سعی کنیم یه جوری زندگی کنیم*
*که خداراضی باشه نه بندهی خدا*
@goranketabzedegi