eitaa logo
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
2.3هزار دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
1.4هزار ویدیو
82 فایل
﷽ زمانــ رفتنی است با #قرآن زمان را ماندنی کنیم🚫 کانال #آموزشی آیدی ما 👇 @Mohmmad1364 بهترین نیستیم اما خوشحالیم که بهترینها ما را برگزیده اند💚 باحضور حافظان قرآنی 🎓 کپی از مطالب آزاد است ♻ گروه آموزشی رایگان حفظ داریم تاسیس 14 آبان 1397
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
✍️ #نامزد_شهادت #قسمت_چهارم 💠 صورتش در هم رفت، گونه هایش از ناراحتی گل انداخت و با لحنی گرفته اعتر
✍️ 💠 واقعاً حرف های دوستانم دلم را خالی کرده بود که کودکانه پرسیدم :«شماها واقعاً گرای بچه ها رو میدید؟؟؟» هر آنچه از حجم حرف هایم در دلش جمع شده بود با نفسی بلند بیرون داد. دقیقاً مقابلم ایستاد، کف دستش را به دیوار کنار سرم گذاشت، صورتش را به من نزدیک تر کرد طوری که فقط چشمانش را ببینم و صادقانه شهادت داد :«فرشته جان! من اگه تو دفتر میشینم واسه با بچه هاس، همین! همونطور که بچه های دیگه مناظره می کنن، نشریه می زنن، فعالیت می کنن، ما هم همین کارا رو می کنیم!» 💠 برای لحظاتی محو نگاه گرم و مهربانی شدم که احساس می کردم هنوز برایم قابل هستند، اما این چه شومی بود که پای عشقم را می لرزاند؟ باز نتوانستم ارتباط نگاهم را با نگاهش همچون گذشته برقرار کنم که مژگانم به زیر افتاد و نگاهم زیر پلک هایم پنهان شد و او می خواست بحث را عوض کند که با مهربانی زمزمه کرد :«مثل اینکه قرار بود فردا که تولد (علیهاالسلام) هستش، بیایم خونه تون واسه تعیین زمان عروسی، یادت رفته؟» 💠 از این حرفش دلم لرزید، من حالا به همه چیز شک کرده بودم، اصلاً دیگر از این مرد می ترسیدم که بیشتر در خودم فرو رفتم و او بی خبر از تردیدم، با آرامشی ادامه داد :«یه برگزار شد، من و تو هر کدوم طرفدار یه بودیم، این مدت هم کلی با هم کلنجار رفتیم، حالا یکی بُرده یکی باخته! اگه واقعاً به سطح شهر و مردم هم نگاه می کردی، می دیدی اکثر مردم طرفدار بودن.» سپس با لبخندی معنادار مقنعه سبزم را نشانه رفت و برایم دلیل آورد :«اما بخاطر همین رنگ سبزی که همه تون استفاده می کردید و تو تجمعات تون می دیدید همه هستن، این احساس براتون ایجاد شده بود که طرفدارای بیشترن، درحالی که قشر اصلی جامعه با احمدی نژاد بودن. خب حالا هم همه چی تموم شده، ما هم دیگه باید برگردیم سر زندگی خودمون...» 💠 و نگذاشتم حرفش به آخر برسد که دوباره کاسه صبرم سر رفت :«هیچ چی تموم نشده! تو هنوزم داری می گی! میرحسین نباخته، اتفاقاً میرحسین انتخابات رو بُرده! شماها کردید! شماها دروغ میگید! اکثریت جامعه ما بودیم، اما شماها مون رو دزدیدید!!!» سفیدی چشمان کشیده اش از عصبانیت سرخ شد و من احساس می کردم دیگر در برابر این مرد چیزی برای از دست دادن ندارم که اختیار زبانم را از دست دادم :«شماها میخواید هر غلطی بکنید، همه مردم مثل گوسفند سرشون رو بندازن پایین و هیچی نگن! اما من گوسفند نیستم! با تو هم سر هیچ خونه زندگی نمیام!» 💠 از شدت عصبانیت رگ پیشانی‌اش از خون پُر شد، می دیدم قلب نگاهش می لرزد و درست در لحظه ای که خواست پاسخم را بدهد صدای بلندی سرش را چرخاند. من هم از دیوار کَندم و قدمی جلوتر رفتم تا ببینم چه خبر شده که دیدم همان دوستان دخترم به همراه تعداد زیادی از دانشجوهای دختر و پسر که همگی از طرفداران و بودند، در انتهای راهرو و در محوطه باز بین کلاس ها، چند حلقه تو در تو تشکیل داده و می چرخند. 💠 می چرخیدند، دستان شان را بالای سرشان به هم می زدند و سرود "" را با صدای بلند می خواندند. اولین باری نبود که دانشگاه ما شاهد این شکل از بود و حالا امروز دانشجوها در اعتراض به تقلب در انتخابات، بار دیگر دانشکده را به هم ریخته بودند. 💠 می دانستم حق دارند و دلم می خواست وارد حلقه اعتراض شان شوم، اما این دست و پایم را بند کرده بود. دیگر حواسم به مَهدی نبود، محو جسارت دوستانم شده بودم که برای احقاق حق شان کرده و اصلاً نمی دیدم مَهدی چطور مات فرشته‌ای شده است که انگار دیگر او را نمی شناخت. 💠 قدمی به سمتم آمد، نگاهش سرد شده بود، اصلاً انگار دلش یخ زده بود که با نفسی که از اعماق سینه اش به سختی برمی آمد، صدایم کرد :«دیگه نمی شناسمت فرشته...» هنوز نگاهم می کرد اما انگار دیگر حرفی برای گفتن نداشت که همچنانکه رویش به من بود، چند قدمی عقب رفت. 💠 نگاهش به قدری سنگین بود که احساس کردم همه وجودم را در هم شکست و دیگر حتی نمی خواست نگاهم کند که رویش را از من گرداند و به سرعت دور شد. همهمه یار دبستانی من، دانشجویانی که برای به پا خواسته بودند، عشقی که رهایم کرد و دلی که در سینه ام بیصدا جان داد؛ اصلاً اینها چه ارتباطی با هم داشتند؟ 💠 راستی مَهدی کجا می رفت؟ بی اختیار چند قدمی دنبالش رفتم، به سمت دفتر بسیج دانشکده می رفت، یعنی برای می رفت؟ بهانه خوبی بود تا هم عقده حرف هایش را سرش خالی کنم هم عشقم را بگیرم که تقریباً دنبالش دویدم... ✍️نویسنده:
9.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠تلاوت قاری بین‌المللی کشورمان استاد کـریـم مـنصـوری در مراسم گرامیداشت (آیت‌اللّٰه رئیسی و همراهان‌شان) 📖آیات انتهایی سوره مبارکه فـجر 🏢حسینیه امام‌خمینی رحمةاللّٰه‌علیه ⏰مدت‌زمان : ۳:۲۹ 🖤 🌱شادی روح شهدای خدمت و شهید رئیسی خستگی ناپذیر صلوات. اللَّهُمَّ صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم. •┈┈••✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•\🍬\• سوره کافرون 💎پیام سوره: مهارت نه گفتن را یاد بگیریم 😇 👈یعنی مؤمن جایی که ببینه قبول کاری باعث میشه دچار مشکل بشه، به زحمت زیادی بیفته یا حتی گناه کنه باید خیلی راحت بگه :«نــــــــــــه»❌ سوره کافرون مال زمانی بود که مسلمانان تو سختی بودند،بت‌پرستان به پیامبرگفتند بیا تو خدای ما رو‌ عبادت کن ما هم خدای تو رو و تو رو در امتیازاتی که داریم شریک کنیم ، ولی پیامبر با اینکه‌ تـــو سختی بود، قاطعانه گفت:نه!!!! 🔹پس‌ما هم یاد بگیریم‌اگه دلمون‌چیزی خواست که با گفته های خدا یکی نبود به دلمون بگیم:«نه» 🔹اگه دوستمون دعوت به کاری کرد که دیدیم به درسمون یا اعتقادمون ضربه می‌زنیم بگیم: «نه» 🔹اگه دشمن ازمون کاری میخواد و مثلاً امتیازی میخواد بده بگیم:«نه» 🔹لَکُم دینکُم وَلِیَ دیِن🔹
🔹وَمَتّعوهنَّ عَلَی المُوسِعِ قَدره وَ عَلَی المُقتر قَدَره و آنان را به طور پسندیده بهره‌مند کنید،توانگر به اندازه خودش و تنگدست به اندازه خودش 💌سوره مبارکه بقره آیه۲۳۶ 💎و اما مصداق آن در فارسی 🔸هرکه بامش بیش برفش بیشتر🔸 📚 گلستان ضرب المثهای فارسی
5.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨اگر همیشه دوست داشتید سحرخیز باشید...
13.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠از تاریکی به روشنی روایت مجری برنامه از تاریکی های بی پایان تا روح های زلال چون آب 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مسابقه پیامکی ❓طبق آیه قرآن کسی که در حال احرام در مکه حیوانی را صید کند چه وظیفه ای دارد؟ ✅جهت شرکت در مسابقه لطفا نام سوره و آیه مورد نظر رو ب شماره پیامک زیر ارسال فرمایید # 09149327220 از ارسال ب آیدی خودداري فرمایید زمان مسابقه 16خردادماه سال جاری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍒 عَصف 🍒 عَصف :وَرَقُ الزَّرع. الوَرَقُ الَّذِی یَنفَتِح عَنِ الثَّمَرَه. عَصف :برگ هایی که بر ساقه زراعت است سپس خشکیده کوبیده شده است. 📖 فَجَعَلَهُمْ كَعَصفِِ مَأْكُولٍ /فيل:۵ سرانجام آنها را(اصحاب فیل)همچون کاه خورده شده و متلاشى قرار داد.