eitaa logo
گردان ۳۱۳
1.7هزار دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
4.2هزار ویدیو
78 فایل
یا اللّٰه . . . در هیـاهویِ بی‌صدایۍ ، برافراشتیم بیرقی را برای گم‌نکردنِ آرمان‌هایمان. . . شِنوای شُما . @khodadost_1 قَوانین و نُکات . @goordanh313
مشاهده در ایتا
دانلود
ما به جامانده از این قافله عادت داریم (:💔 @gordan_313
685321441524152.mp3
3.11M
یک سنت خوب در روز جمعه سوره مبارکه 🌸 کوتاه با قرائت زیبای رهبر معظم انقلاب 「@gordan_313
آدم کہ عاشق میشود فکر خطر نیست در عاشقے اصلاً ضرر مد نظر نیست . . دَربِدَرۍ دارد بہ دنبالِ خودش عشق ! عاشق نبوده آنکسی که نیست :)💔 🥺
♥️͜͡🌱 میگفت دم دمای اربعینه همه دل دل میزنن برن کربلا ولی ببین اگہ نرفتی ام نرفتیا🚶🏾‍♂ رقیه ام نرفت🙂 رقیه ام تو خرابہ ها جا موند💔:) ❤️🌱¦⇠ 👌🏻🌱¦⇠@gordan_313
💔🙂👌🏻
AUD-20220830-WA0005.mp3
4.56M
از حال دلم کی باخبره؟ (:🥀
8.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دارن رویامو زندگی میکنن :))) + کربلا
گردان ۳۱۳
دارن رویامو زندگی میکنن :))) + کربلا
انگشت به دهن مانده‌ام از قاعده‌یِ عشق، ما یار ندیده تَبِ معشوق کشیدیم🖤🍃
خیلی حق:/
تصـور کن همه عالم بلند شدن واست کف بزنن... اما؛امام‌زمـان(‌عج) که تو رو دید روش و برگردونه ..❌❗️ ارزش داره⁉️
گردان ۳۱۳
🌾 #رمان_بی_تو_هرگز 🌾قسمت #بیستم مقابل من نشسته بود ... سه ماه قبل از تولد دو سالگی زینب ... دومی
🌾 🌾قسمت : یا زهرا اول اصلا نشناختمش ... چشمش که بهم افتاد رنگش پرید... لب هاش می لرزید ... چشم هاش پر از اشک شده بود...😢 اما من بی اختیار از خوشحالی گریه می کردم ... از خوشحالی زنده بودن علی ... فقط گریه می کردم ... اما این خوشحالی چندان طول نکشید ... اون لحظات و ثانیه های شیرین ... جاش رو به شوم ترین لحظه های زندگیم داد ... قبل از اینکه حتی بتونیم با هم صحبت کنیم ... شکنجه گرها اومدن تو ... من رو آورده بودن تا جلوی چشم های علی شکنجه کنن ...😒 علی هیچ طور حاضر به همکاری نشده بود ... سرسخت و محکم استقامت کرده بود ... و این ترفند جدیدشون بود ... اونها، من رو جلوی چشم های علی شکنجه می کردن ... و اون ضجه می زد و فریاد می کشید ... صدای یازهرا گفتنش یه لحظه قطع نمی شد ... 😵🌸🗣 با تمام وجود، خودم رو کنترل می کردم ... می ترسیدم ... می ترسیدم حتی با گفتن یه آخ کوچیک ... دل علی بلرزه و حرف بزنه ... با چشم هام به علی التماس می کردم ... و ته دلم خدا خدا می گفتم ... نه برای خودم ... نه برای درد ... نه برای نجات مون ... به خدا التماس می کردم به علی کمک کنه ... التماس می کردم مبادا به حرف بیاد ... التماس می کردم که ...  بوی گوشت سوخته بدن من ... کل اتاق رو پر کرده بود ...😖 ادامه دارد.... ✍نویسنده:
گردان ۳۱۳
🌾 #رمان_بی_تو_هرگز 🌾قسمت #بیست_و_یکم: یا زهرا اول اصلا نشناختمش ... چشمش که بهم افتاد رنگش پرید
🌾 🌾قسمت : علی زنده است ثانیه ها به اندازه یک روز ... وروزها به اندازه یک قرن طول می کشید ...  ما همدیگه رو می دیدیم ... اما هیچ حرفی بین ما رد و بدل نمی شد ... از یک طرف دیدن علی خوشحالم می کرد ... از طرف دیگه، دیدنش به مفهوم شکنجه های سخت تر بود ... هر چند، بیشتر از زجر شکنجه ... درد دیدن علی توی اون شرایط آزارم می داد ... فقط به خدا التماس می کردم ...😖🙏 - خدایا ... حتی اگر توی این شرایط بمیرم برام مهم نیست... به علی کمک کن طاقت بیاره ... علی رو نجات بده ... بالاخره به خاطر فشار تظاهرات و حرکت های مردم ... شاه مجبور شد یه عده از زندانی های سیاسی رو آزاد کنه ... منم جزء شون بودم ...  از زندان، مستقیم من رو بردن بیمارستان ... 🏥 قدرت اینکه روی پاهام بایستم رو نداشتم ... تمام هیکلم بوی ادرار ساواکی ها...و چرک وخون می داد..😖 بعد از 7 ماه، بچه هام رو دیدم ... پدر و مادر علی، به هزار زحمت اونها رو آوردن توی بخش ... تا چشمم بهشون افتاد... اینها اولین جملات من بود ... _علی زنده است ... من، علی رو دیدم ... علی زنده بود ...  بچه هام رو بغل کردم ... 😭 فقط گریه می کردم ... همه مون گریه می کردیم ...😭😭😭😭 ادامه دارد.... ✍نویسنده: