eitaa logo
گردان ۳۱۳
1.7هزار دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
4.2هزار ویدیو
78 فایل
یا اللّٰه . . . در هیـاهویِ بی‌صدایۍ ، برافراشتیم بیرقی را برای گم‌نکردنِ آرمان‌هایمان. . . شِنوای شُما . @khodadost_1 قَوانین و نُکات . @goordanh313
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️ 🍃❤️🍃❤️🍃❤️ ❤️🍃❤️🍃❤️ 🍃❤️🍃❤️ ❤️🍃❤️ 🍃❤️ ❤️ مجید همچنانکه سرش پایین بود، به پدر نگاهی کرد و با صدایی آهسته پاسخ داد: _توکل به خدا! بلاخره ما به امید میریم. ان شاءالله خدا هم کمکمون می‌کنه. و گفتن همین چند کلمه کافی بود تا خون ابراهیم به جوش آمده و رو به مجید بخروشد: _اونوقت ما شیمی درمانی مادرمون رو تا کِی عقب بندازیم به امید شما؟!!! مجید لبخندی زد و با متانت پاسخ داد: _ما ان شاء‌الله با هواپیما میریم و یکی دو روزه برمی‌گردیم. که باز ابراهیم به میان حرفش آمد و طعنه زد: _اونوقت هزینه این ولخرجی جنابعالی باید از جیب بابای ما بره؟!!! مجید مستقیم به چشمان ابراهیم نگاه کرد و قاطعانه جواب داد: _این سفر رو من برنامه‌ریزی کردم، خرجش هم با خودمه. پدر زیر لایه سنگین اندیشه پنهان شده و محمد و عبدالله با غضب به ابراهیم نگاه می‌کردند و دل من، بیتابِ نتیجه، چشم به دهان ابراهیم و مجید دوخته بود. عطیه خسته از این همه مشاجره بی‌نتیجه، به بهانه خواباندن یوسف از اتاق بیرون رفت و لعیا خواست اعتراض کند که ابراهیم پیش از آنکه چیزی بگوید، با صدایی بلند جوابش را داد: _تو دخالت نکن! سپس روی سخنش را به سمت مجید برگرداند و با عصبانیت ادامه داد: _آقا ما اگه بخوایم مادرمون همینجا درمان شه، باید چی کار کنیم؟!!! و گفتن همین جمله پُر غیظ و غضب کافی بود تا مجید دست از اصرارش برداشته و با صورتی که از ناراحتی گل انداخته بود، ساکت سرش را پایین بیندازد و در عوض بغض مرا بشکند. پرده اشکم پاره شد و با صدایی که میان گریه گم شده بود، رو به ابراهیم کردم: _آخه چرا مخالفت می‌کنی؟ مگه نمی‌خوای مامان زودتر درمان شه؟ پس چرا انقدر اذیت می‌کنی؟ و شاید گریه ام به قدری سوزناک بود که ابراهیم در جوابم چیزی نگفت و همه را در سکوتی غمگین فرو برد. به مجید نگاه کردم و دیدم با چشمانی که از سوز غصه من آتش گرفته، به صورت غرق اشکم خیره مانده و تنها چند لحظه پیوند نگاهمان کافی بود تا به خاطر رنگ تمنای نگاهم، طعنه‌های تلخ ابراهیم را نادیده گرفته و با شکستن غرورش، یکبار دیگر خواسته‌اش را مطرح کند. با چشمانی سرشار از آرامش به پدر نگاه کرد و با صدایی گرفته گفت: _بابا اگه شما اجازه میدید، من و الهه مامانو ببریم تهران... ان شاء‌الله یکی دو روزه هم بر می‌گردیم... و پیش از آنکه ابراهیم فرصت اعتراض پیدا کند، کلام مقتدرانه پدر تکلیف را مشخص کرد: _برید، ببینم چی کار می‌کنید! و همین جمله کوتاه سرآغاز سفر ما شد و دل مرا به اتفاق تازه‌ای امیدوار کرد. ❤ 🍃❤ ❤🍃❤ 🍃❤🍃❤ ❤🍃❤🍃❤ 🍃❤🍃❤🍃❤ ❤🍃❤🍃❤🍃❤
به این خونه نگاه کنید ☝️🏽😁 خوب نگاه کنید.... حالا تا این جا داشته باشین
گردان ۳۱۳
به این خونه نگاه کنید ☝️🏽😁 خوب نگاه کنید.... حالا تا این جا داشته باشین
خانه ای معروف به ۱۱٠ در ترکیه که در زلزله های اخیر فرو نریخته 😳😂
گردان ۳۱۳
به این خونه نگاه کنید ☝️🏽😁 خوب نگاه کنید.... حالا تا این جا داشته باشین
حالا اینتر نشنال گفته این ساختمان برای پلیس و نیرو انتظامی ایرانه😶 و سپاه بهشون آهن‌ و فولاد داده.... وخونه شون نمیریزه 😂 من میگم اینا احمقن تو بگو نه ـ آخه احمق خونه نیرو انتظامی ایران تو ترکیه! یکم فکر کن بعد زِر فرمایش کن😒🤣
اوه اوه سلـام فرمـــانده ۲🔥 چ سوزشی در راهه✌️
این رو یادتونه که میگفت همه‌رو بزنید؟ تازه شب یلدا هم توئیت زده بود که یلدای ما زیرِ خاکه؟ همین بی‌شرف پس فردا تو واشنگتن اجرا داره ، اجراشم فقط مخصوص بالای ۲۱ ساله! فکر کنم عزاداریشون خیلی سنگینه بخاطر همینم بچه‌ها رو راه نمیدن😏 @gordan_313
20.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠بیانات امام خامنه ای 🎥 🔸پاسداری از انقلاب 🔹 پاسداری از انقلاب مخصوص سپاه پاسداران نیست همه موظف اند... @gordan_313
عیدتون مبارکا باشه‍❤ 😍
ان شاء الله عیدی تون.... کربلا (:
الایااهل‌عالم‌شاه‌شهیدان‌آمده🌱