eitaa logo
ˢᵃʳᵃˡˡᵃʰ 🇵🇸|ثـارالله
3.1هزار دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
4.1هزار ویدیو
56 فایل
💠بسم رب المهدی فاطمه💠 آغازمـون: خـیلی وقــت پایـانمـون:شھادت .. -کپےهمہ‌جوره‌حلالت‌رفیق، هدف‌ماچیزدیگری‌ست یکی از خادمین: @YA_Ruqiya315 انتقادات و پیشنهادات: https://daigo.ir/secret/4822606741
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پشت پرده آهنگ معروف لیدی گاگا که توی تیک تاک با سریال ونزدی خیلی ترند شد😐
6.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🗯 تمجید فعال عراقی از شجاعت پیرمرد ایرانی در قبال تروریست های سوری 🗯 زیرنویس اختصاصی فارسی •|قطعا سننتصر ➳ ♥️ [ @gordan_sarallah2 ]
شماره آخر تلفنت‌ چنده؟؟؟ برای‌اون‌شهید 5 تاصلوات‌بفرست... 1 _شهید حاج قاسم سلیمانی 2 _شهیدمحسن‌حججی 3 _شهیداحمدیوسفی 4 _شهید مهدی ناصری 5 _شهیدابراهیم‌هادی 6 _شهید عباس بابایی 7 _شهید بابک نوری 8_شهید آرمان علی وردی 9_شهید حمید رضا الداغی 0_شهید مهدی باکری •|قطعاً سننتصر ➳ ♥️ [ @gordan_sarallah2 ]
اینجا یکی از شهرهای کالیفرنیا آمریکا است که به علت آتش سوزی نابود شده‌. آتش هم هنوز خاموش نشده البته رسانه ای علیه آنها وجود ندارد که میان مردمشان نفرت پراکنی کند. این صحنه و عکس برای شما آشنا نیست؟ •|قطعاً سننتصر ➳ ♥️ [ @gordan_sarallah2 ]
ˢᵃʳᵃˡˡᵃʰ 🇵🇸|ثـارالله
اینجا یکی از شهرهای کالیفرنیا آمریکا است که به علت آتش سوزی نابود شده‌. آتش هم هنوز خاموش نشده الب
سی ان ان : آتش نشانان آمریکا به دلیل کمبود امکانات با سطل آب برای مهار آتش میروند!😂 ابرقدرت آمرررریکا
شب جمعه یادت نکنم می میرم السلام علیک یا ابا عبدالله السلام علیک یا ابوالفضل عباس
سلام خدمت دوستان عزیز، بنده تمنا هستم نویسنده کانال از امشب انشاءالله با داستان ها کوتاه ، بلند در خدمت شما هستم.
ˢᵃʳᵃˡˡᵃʰ 🇵🇸|ثـارالله
شناسنامه ی کتاب نام کتاب: روشنا مولف :مائده افشاری تاریخ : ۱۴۰۲/۵/۲۰ زنگ ساعت دیوانه ام کرد چشمانم را کمی باز کردم ،با دست روی ساعت کوبیدم تا زنگش قطع شود که متوجه ساعت 7:30 شدم پتو را به گوشه پرتاب کردم . از رختخواب بلند شدم ،جستی زدم به سمت سرویس دویدم بعد از شستن صورتم دوباره به اتاق برگشتم، از داخل کمد مانتویی بیرون آوردم . دکمه هایش را یکی در میان بستم که صدای مامان مرا به خود آورد. چی شده !😳 وای مامان ساعت هشت کلاس دارم دیرم شده ؟ مامان در حالی که لقمه نانی نزدیکم می آورد، گفت عجله نکن برو سر خیابان تاکسی بگیر نگاهی به ساعت مچی کردم، نه بی فایده بودمسیر دانشگاه تا این جا طولانی هست نمی توانم پیاده با تاکسی بروم . نگاهی مظلومانه به مامانم کردم میشه ماشینت را بدی ؟ مامان در حالی که از اتاق خارج می شد سینا ماشین را برده تعمیرگاه نفس عمیقی کشیدم اه الان وقت خرابی ماشین بود! از خانه خارج شدم ،خودم به سر خیابان رساندم بعد دقیقه سوار تاکسی شدم صدای اخبار فضای ماشین را پر کرده بود که در مورد وضعیت بد مسکن و شرایط گرانی جامعه می گفت کلافه شدم آخه اول صبح این حجم از آه ناله 😢😒 اخبار که تمام شد نوبت راننده شد حالا او شده بود گوینده و من مثل همیشه شنونده راننده از وضعیت سخت کاری راننده ها می گفت و همچنین کمبود درآمدها ها و.... بعد از کلافگی از صحبت ها به دانشگاه رسیدم ؛نگبهان مرا می شناخت و گفت نیم ساعت دیگر کلاس ها تموم میشه فکر نمی کنم استاد اجازه ورود بدهد زیر لب گفتم خوابم برد. به سمت ساختمان هفت رفتم فضایی بزرگ با تعداد راهرو های متعدد وارد کلاس 208 شدم . دستم را جلو بردم و چند تق به در زدم سلام استاد به به خانم درخشنده می خواستید تشریف نیاورید. ببخشید استاد خوابم برد بفرمائید به سمت صندلی رفتم چند تا از دانشجویان پسر لبخند تمسخر آمیزی به من زدند،که اعصابم بهم ریخت بعد از پایان کلاس به سمت استاد رفتم .... نویسنده :تمنا🥰☺️