.
❁﷽❁ ❣️✨✨✨✨
✨⭐️🍃
✨🍂🌺
✨
🔷 السَّلامُ عَلَیْكَ یا بَقِیَّةَ اللَّهِ فى اَرْضِهِ.. 🔷
🍁تشرف مرحوم علامه حلی محضر حضرت بقیه الله
🔹علامه حلی در شب جمعهای تنها به زیارت امام حسین علیهالسلام میرفت. سواره بود و شلاقی در دستش. اتفاقاً در راه عربی که پیاده به سمت کربلا میرفت، با او همراه شد.
🔸بین راه مرد عرب مسئلهای را مطرح کرد. علامه حلی خیلی زود فهمید مرد عرب بسیار با اطلاع و عالم است. چند سوال کرد تا بفهمد مرد عرب چه عیار علمیای دارد. او هم همه را جواب داد. علامه از علم مرد عرب به وجد آمده بو، جواب تمام مشکلات علمیاش را یکی یکی میگرفت.
🔹در بین سوال و جوابها نظرشان متفاوت شد. علامه فتوای عرب را قبول نکرد و گفت: این فتوا بر خلاف اصل و قاعده است و روایتی برای استناد ندارد.
🔸مرد عرب گفت: دلیل این حکم که من گفتم، حدیثی است که شیخ طوسی در کتاب تهذیب نوشته است. علامه گفت: این حدیث را در تهدیب ندیدهام. مرد گفت: در آن نسخهای که تو از تهذیب داری از ابتدا بشمارد، در فلان صفحه و فلان سطر پیدا میکنی.
🔹علامه از شدت علم و دانستن غیب شک برد که شاید همراهش امام زمان "عجلالله تعالی فرجهالشریف" است. ناگاه شلاق از دستش افتاد. مرد عرب خم شد تا شلاق را بردارد.
🔸علامه گفت: به نظر شما ملاقات با امام زمان "عجلالله تعالی فرجهالشریف" امکان دارد؟ مرد عرب شلاق علامه را در دستش گذاشت و گفت: چطور نمیشود در حالی که دستش در دستان توست.
🔹علامه از بالای مرکبش پایین افتاد و پای امام را بوسید و از شوق زیاد بیهوش شد. به هوش که آمد، هیچ کس در آنجا نبود. ناراحت شد و افسرده.
🔸وقتی به خانه برگشت، کتاب تهذیبش را برداشت. به صفحهای که امام گفته بود نگریست و حدیث را دید. کنار حدیث و در حاشیه کتاب نوشت: این حدیثی است که مولای من صاحبالامر من را به آن خبر دادند.(1)
📚منبع:
تنكابنی، قصص العلما، ص 355
#تشرف_به_محضر_امام_زمان
#حکایت #کرامات
.
.
|⇦• #مناجات با خدا ویژه شب های احیا ماه مبارک رمضان به نَفسِ سید مجید بنی فاطمه •✠•
∞═┄༻↷↭↶༺┄═∞
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِ اللَّهِ وَ عَلَى الْاَرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنائکَ عَلَیْکَ مِنّى جَمیعاً سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ وَ لا جَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَولادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
*عزیزِ خداست حسین .. جنازه ای رو حرکت دادن به سمتِ نجف، گفتن: بریم حرمِ امیرالمؤمنین دفنش کنیم، اما مَرد فاسقی بود ، خادمِ آقا امیرالمؤمنین، خواب دید امیرالمؤمنین رو فرمود: فردا کسی رو میارن تو این حرم دفنش کنن، فاسقِ، گنهکارِ، مانع بشید، نگذارید بیارنش تویِ حرم...
فردا به رفقای دیگه و خادمای دیگه اطلاع داد، اما هر چی منتظر شدن، دیدن جنازه ای رو نیاوردن حرمِ مولا، تعجب کرد؟.. تا غروب صبر کرد، متوسل شد به امیرالمؤمنین، آقاجان! ما منتظر شدیم اما کسی رو نیآوردن.. خوابید، خوابِ آقا امیرالمؤمنین رو دید، آقا فرمود: فردا همون مرد رو میارن، احترامش کن، جایِ خوبی رو براش درست کن تا دفنش کنن،
عرض کرد:آقاجان! شما فرموده بودید این مرد فاسقِ، راه ندیم جنازه اش رو، اما امشب می فرمایید: احترامش کنیم! مولا فرمود: آره! وقتی داشتن جنازه رو می آوردن، مسیرِ راه رو گم کردن، رفتن سمتِ کربلا .. خاکِ کربلا رویِ این بدن نشسته .. من از حسینم حیا میکنم ..
خوشبحال اونایی که کربلایی میشن امشب، خوشبحال اونایی که امام حسین امشب نگاهشون میکنه، خوشبحال اونایی که ارتباط قلبی دارن با ابی عبدالله .. آی رفقا! برا همه وقت میذاریم ولی برا آقامون وقت نمیذاریم .. اگه میتونی قبل از نماز بگو : " صَلَّى اللَّهُ عَلَیْکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّه" این رو مراجعِ بزرگمون میگن ، ان شاءالله همه شون فیض ببرن اونایی که از دنیا رفتن ..
یا اباعبدالله!.. ما جز شما کسی رو نداریم، ما به شما پناه آوردیم، امشب برا همه دعا کنیم، کینه ها رو کنار بگذاریم .. امشب با شب هایِ دیگه فرق میکنه، امشب گریه کن حسینیم، روایت داریم برا گریه کُنِ حسین، حضرت زهرا براش استغفار میکنه، امام زمان استغفار کرده، خدایا! ببخش، این ها گریه کن های جَدِّ غریبم هستن، اینها گریه کن های مادرم زهرا هستن ..
تا ارتباط با امام زمان نداشته باشی نمیتونی لذتِ مناجات رو ببری،خدایا! به حقِ ابی عبدالله ارتباط قلبی مارو با حجت ابن الحسن روز به روز بیشتر بفرما ..
ــــــــــــــــــ
#کرامات
#حاج_محمد_طاهری
#مناجات
#ماه_رمضان
👇
.
❗️کفاشی که کفش امام زمان عج را پینه نمی زد
سید عبدالکریم کفاش شخصی بود که مورد عنایت ویژه امام زمان عج قرار داشت و حضرت دایما به او سر می زد روزی حضرت به حجره کفاشی او تشریف آوردند در حالی که او مشغول کفاشی بود
حضرت فرمودند:سید عبدالکریم کفش من نیاز به تعمیر دارد برایم پینه می زنی ؟
سید عرض کرد :آقاجان به صاحب این کفش من نیاز به تعمیر دارد برایم پینه میزنی ؟
سید عرض کرد :آقا جان به صاحب این کفش که مشغول تعمیر آن هستم قول داده ام کفش را برایش حاضرکنم البته اپر شما امر بفرمایید چون امر شما از هر امری واجب تر است آن را کنار می گذارم و کفش شما را تعمیر می کنم !
حضرت چیزی نگفتند و سید مشغول کارش شد
پس از دقایقی مجدداً حضرت فرمودند: «سید عبدالکریم! کفش من نیاز به تعمیر دارد، برایم پینه می زنی!؟»
سید کفشی را که در دست داشت کنار گذاشت، بلند شد و دستانش را دور کمر مبارک حضرت حلقه زد و به مزاح گفت : قربانت گردم اگر یک بار دیگر بفرمایید "کفش مرا پینه می زنی" داد و فریاد می کنم آی مردم آن امام زمانی که دنبالش می گردید، پیش من است، بیایید زیارتش کنید !
حضرت لبخند زدند و فرمودند: «خواستیم امتحانت کنیم تا معلوم شود نسبت به قولی که داده ای چقدر مقید هستی.»
(کتاب روزنه هایی از عالم غیب؛ آیت الله سید محسن خرازی)
#کرامات #امام_زمان
.
.
⚫️ فضائلی از امام صادق علیه السلام
ابوجعفر خثعمی که یکی از اصحاب امام جعفر صادق (ع) است حکایت کند:
روزی حضرت صادق (ع) کیسه ای که مقدار پنجاه دینار در آن بود، تحویل من داد و فرمود: این ها را تحویل فلان سید بنی هاشم بده و به او نگو توسط چه کسی ارسال شده است.
خثعمی گوید: هنگامی که نزد آن شخص تهی دست رسیدم و کیسه پول را تحویل او دادم پرسید: این پول از طرف چه کسی برای من فرستاده شده است و سپس گفت: خداوند جزای خیرش دهد. صاحب این کیسه هرچند وقت یک بار، مقدار پولی را برای ما می فرستد و ما زندگی خود را با آن تامین و سپری می کنیم ولیکن جعفر صادق با آن همه ثروتی که دارد توجّهی به ما ندارد و چیزی برای ما نمی فرستد و هرگز به یاد ما فقرا نیست.
📚منبع:
امالی شیخ طوسی، ج ۲، ص ۲۹۰
#شهادت_امام_صادق
.....................
⚫️ یکی از وصایای حضرت صادق(ع)
حضرت صادق علیهالسلام در حال احتضار وصیت فرمود که از مال من چقدر عطا کنید به پسر اعمامم یک به یک اسم میبرد. راوی میگوید عرض کردم یابن رسولالله بعضی از آن اشخاص درباره شما بیادبیها و اذیتها روا داشتند فرمود: میخواهم از کسانی باشم که خدا در حق آنان میفرماید: والذین یصلون ما امر الله به ان یوصل و یخشون ربهم
مؤمنین حقیقی کسانی هستند که به امر خدای تعالی صلهی رحم میکنند.
بوی عطر بهشت از دوری دو هزار سال استشمام میشود ولی این عطر را عاق والدین و قاطع رحم استشمام نخواهد کرد.
📚منبع:
زندگانی امام جعفرصادق، ص ۲۶۴
..............
⚫️ سوزاندن خانه امام صادق علیه السلام
مفضل بن عمر مي گويد: منصور دوانيقي براي فرماندار مکه و مدينه حسن بن زيد پيام داد: خانه ي جعفر بن محمد (امام صادق عليه السلام) را بسوزان. او اين دستور را اجرا کرد و خانه ي امام صادق (ع) را سوزانيد که آتش آن تا به راهرو خانه سرايت کرد. امام صادق (ع) بيرون آمد و ميان آتش گام برمي داشت و مي فرمود:
انا بن اعراق الثري، انا بن ابراهيم خليل الله.
منم فرزند اسماعيل که فرزندانش مانند رگ و ريشه در اطراف زمين پراکنده اند. منم فرزند ابراهيم خليل خدا (که آتش نمرود بر او سرد و سلامت شد)
📚منبع:
اصول کافی، جلد ۱، ص ۴۷۳
...........
⚫️ حدیث صادق(ع)
شخصی به امام صادق (علیه السلام) گفت: گروهی از دوستان شما گناه می کنند و می گویند به رحمت خدا امیدواریم!
امام فرمود: آنها دروغ می گویند که دوست ما هستند؛ بلکه قومی هستند که آرزوهای بی جا، آنها را به این طرف و آن طرف می کشاند. کسی که به چیزی امیدوار باشد، برای رسیدن به آن، کار می کند و کسی که از چیزی ترسان است از آن دوری می نماید.
📚منبع:
داستان های اصول کافی، ج ۱، ص ۴۳۴
#کرامات
.
.
#کرامات #امام_رضا
علیه الصلاه و السلام
امام هشتم (ع) و ماجرای تشییع جنازه
موسي بن سيار كه از ياران حضرت رضا عليه السلام است ،ميگويد :
« روزي همراه ايشان بودم همين كه نزديك ديوارهاي طوس رسيديم صداي ناله و گريهاي را شنيدم . من به جست و جوي آن رفتم . ناگاه ديدم جنازهاي را مي آورند در اين حال حضرت از مركب پياده شده و به طرف جنازه آمدند و آنرا بلند كردند و چنان به آن جنازه چسبيدند، همچون بچهاي كه به مادرش ميچسبد آنگاه رو به من نموده فرمودند :
« هر كس جنازهاي از دوستان ما را تشييع كند، مثل روزي كه از مادر متولد شده، گناهانش پاك ميشود »
وقتي جنازه كنار قبر گذاشته شد، حضرت كنار ميت نشسته و دست مبارك خود را روي سينهي او گذاشتند و فرمودند :« فلاني ! تو را بشارت ميدهم كه بعد از اين ديگر ناراحتي نخواهي ديد .» (1)
عرض كردم : فدايت شوم، مگر اين مرد را ميشناسيد، در حاليكه اينجا سرزميني است كه تا كنون در آن گام ننهادهايد امام عليه السلام فرمود: موسي ! مگر نمي داني كه اعمال شيعيان ما هر صبح و شام بر ما عرضه ميشود.
اين چنين است كه امامان عليهم السلام از احوال ما آگاهند و لذا هر حاجتمندي كه رو به سوي آنان ميكند، مورد توجه قرار ميگيرد و حاجتش به نحو شايستهاي برآورده ميگردد.
************
دستگيري امام هشتم عليهم السلام از زائران در راه مانده :
محدث نوري رضوان الله عليه نقل ميكند :
يكي از خدمتگزاران حرم مطهر حضرت رضا عليه السلام گفت : در شبي كه نوبت خدمت من بود، در رواقي كه به دارالحفاظ معروف است، خوابيده بودم .
ناگاه در خواب ديدم كه در حرم مطهر باز شد خود حضرت امام رضا عليه السلام از حرم بيرون آمدند و به من فرمودند :« برخيز و بگو مشعلي فروزان بالاي گلدسته ببرند، زيرا جماعتي از اعراب بحرين به زيارت من ميآيند و اكنون در اطراف « طرق » ( هشت كيلومتري مشهد ) بر اثر بارش برف راه را گم كردهاند برو به ميرزا شاه نقي متولي بگو مشعلها را روشن كند و با گروهي از خادمان جهت نجات و راهنمايي آنان حركت كنند .»
آن خادم ميگويد : از خواب پريدم و فوري از جا برخاستم و مسؤول خدام را از خواب بيدار كرده و ماجرا را برايش گفتم او نيز با شگفتي برخاست و با يكديگر بيرون آمديم در حالي كه برف به شدت مي باريد مشعلدار را خبر كرديم و او به سرعت مشعلي روي گلدسته روشن كرد آنگاه با عدهاي از خدام حرم به خانهي متولي رفتيم و ماجرا را برايش شرح داديم سپس با گروهي مشعلدار به طرف طرق حركت كرديم نزديك طرق به زوار رسيديم . آنان در هواي سرد و برفي ميان بيابان گويي منتظر ما بودند . از چگونگي حالشان جويا شديم گفتند : ما به قصد زيارت حضرت رضا عليه السلام از بحرين بيرون آمديم امشب گرفتار برف و سرما شده و از راه خارج گشتيم و ديگر نميتوانستيم مسير حركت را تشخيص دهيم تا اينكه از شدت سرما دست و پاي ما از كار افتاد و خود را آمادهي مرگ نموديم . از مركبها فرود آمديم و همه يك جا جمع شديم . فرشهايمان را روي خود انداختم و شروع به گريستن كرديم و به حضرت رضا عليه السلام متوسل شديم . در ميان مسافران مردي صالح و اهل علم بود . همين كه چشمش به خواب رفت، حضرت رضا عليه السلام را در خواب زيارت نمود ،كه به او فرمود :
« برخيز ! كه دستور دادهام چراغها را بالاي منارهها روشن كنند. شما به طرف چراغها حركت كنيد .» همه برخاستيم و به طرف چراغها حركت كرديم كه ناگاه شما را ديديم .» (2)
******
#شفاي_عالمي_وارسته توسط امام هشتم عليه السلام و اعطاي كرامت به وي
آيه الله وحيد خراساني نقل كرد : مدت بيست سال در مدرسه حاج حسن مشهد تحت سرپرستي مرحوم حاج شيخ حبيب الله گلپايگاني - كه سالها در مسجد گوهر شاد امام جماعت بود - بودم . ايشان روزي به من فرمود :
« مدتي در تهران مريض و بستري شدم . روزي به جانب حضرت رضا عليه السلام رو كرده گفتم : آقا ! من چهل سال تمام پشت در صحن، در سرما و گرما ،سجدهي عبادت پهن كرده ،نماز شب و نوافل مي خواندم و بعد خدمت شما شرفياب مي گشتم حال كه بستري شدهام، به من عنايتي بفرماييد . ناگاه در همان حال بيداري ديدم در باغ و بستاني خدمت حضرت رضا عليه السلام قرار دارم ايشان از داخل باغ گلي چيده به دست من دادند من آن گل را بوييدم و حالم خوب شد جالبتر آن كه دستي كه حضرت رضا عليه السلام به آن دست گل داده بودند، چنان با بركت بود كه بر سر هر بيماري ميكشيدم، بيدرنگ شفا مييافت ! البته در همان روزهاي
👇
.
#کریم_پینه_دوز
🔴 خانه خریدن #امام_زمان برای مستاجر تهرانی
🔵 نامش کریم بود، سید کریم محمودی، شغلش کفاشی بود، در گوشه ای از بازار تهران حجره ی پینه دوزی داشت، جورَش با مولا جور بود، میگفتند علمای اهل معنای آنروزِ تهران مولا هر شب جمعه سَری به حجره اش میزنند و احوالش را میپرسند
🔹 مستاجر بود، درآمدِ بخور و نمیری داشت، صاحبخانه جوابش کرد، مهلت داد به او تا ده روز بعد تخلیه کند خانه را، کریم اما همان روز تصمیم گرفت خالی کند خانه را تا غصبی نباشد، پول چندانی هم نداشت برای اجاره ی خانه، ریخت اسباب و اثاثیه اش را کنار خیابان با عیال و بچه ها ایستاده بود کنار لوازمش، مولا آمدند سراغش، سلام و احوالپرسی،فرمودند به کریم پینه دوز، کریم ناراحت نباش، اجدادِ ما هم همگی طعم غربت را چشیده اند، کریم که با دیدن رفیقِ صمیمی اش خوشحال شده بود بذله گوئی اش گُل کرد و گفت :درست است طعم غریبی را چشیده اند اجداد بزرگوارتان، اما طعم مستاجری را که نچشیده اند آقاجان، مولا تبسمی کردند به کریم...
🔹یکی از بازاریان معتمد تهران شب خواب امام زمان ارواحنافداه را دید، فرمودند مولا در عالم رویا، حاجی فلانی فردا صبح می روی به این آدرس، فلان خانه را می خری و میزنی بنام سید کریم
🔹 پیرمرد بازاری صبح فردا رفت به آن نشانی، در زد، گفت به صاحب خانه، میخواهم خانه ات را بخرم، صاحبخانه این را که شنید بغضش ترکید، با گریه گفت به پیرمرد بازاری گره ای افتاده بود در زندگی ام که جز با فروش این خانه باز نمی شد، دیشب تا صبح امام زمانم را صدا میزدم...
🔺 اما آقاجان! ای کاش ما هم مثل سید کریم و آن مرد خانه دار می توانستیم چشمان زهرایی تان را زیارت کنیم،هرچند روزگار ما روزگار غیبت امام زمان مان است، اگرچه وجود مبارک تان برای ما حاضر و غائب ندارد و همه ی عالم در تسخیر نگاه مهربان شماست...
نشسته باز خیالت کنارِ من اما
دلم برای خودت تنگ می شود چه کنم!؟
📚برداشتی آزاد از تشرفات سید کریم محمودی ملقب به کریم پینه دوز
#کرامات
.👇
4_5780496986474022460.mp3
3.18M
💚عنایت امام حسین(ع) به یک کفش جفت کن هیئت....
#کرامات
🍂 #جانم_حسین_ع🌷
🎤 حجت الاسلام دارستانی
.
#امام_حسین #علیه_السلام
#زیارت_توسل
#قصه_عبرت
🔷🔶 #داستان_مردی_که_به_زیارت_امام_حسین_علیه_السلام_نمیرفت
👈🏼👈🏼 شخصی از بزرگان هند به قصد مجاورت کربلای معلّی به این شهر آمد و مدت شش ماه در آنجا ساکن شد و در این مدت داخل حرم مطهر نشده بود و هر وقت زیارت حضرت امام حسین علیهالسلام را اراده میکرد، بر بام منزل خود رفته، به آن حضرت سلام می کرد و او را زیارت مینمود؛ تا این که سرگذشت او را به «سید مرتضی» که از بزرگان آن عصر و مرسوم به «نقیب الاشراف» بود رساندند.
🍃 سید مرتضی به منزل او رفت و در این خصوص او را سرزنش نمود و گفت:
«از آداب زیارت در مذهب اهلبیت علیهالسلام این است که داخل حرم شوی و عقبه و ضریح را ببوسی. این روشی را که تو داری، برای کسانی است که در شهرهای دور میباشند و دستشان به حرم مطهر نمیرسد».
🍃 آن مرد چون این سخن را شنید گفت: «ای نقیب الاشرف» از مال دنیا هر چه بخواهی از من بگیر و مرا از رفتن معذور دار.
🍃 هنگامی که سید مرتضی سخن او را شنید بسیار ناراحت شد و گفت:
«من که برای مال دنیا این سخن را نگفتم؛ بلکه این روش را بدعت و زشت میدانم و نهی از منکر واجب است».
🍃 وقتی آن مرد این سخن را شنید، آه سردی از جگر پر دردش کشید. سپس از جا برخاست و غسل زیارت کرد و بهترین لباسش را پوشید و پا برهنه و با وقار از خانه خارج شد و با خشوع و خضوع تمام، نالان و گریان متوجه حرم حسینی گردید تا این که به در صحن مطهر رسید .
🍃 نخست سجده شکر کرد و عتبه صحن شریف را بوسید. سپس برخاست و لرزان، مانند جوجه گنجشکی که آن را در هوای سرد در آب انداخته باشند، بر خود میلرزید و با رنگ و روی زرد، همانند کسی که یک سوم روحش خارج گشته باشد، حرکت میکرد تا این که وارد کفش کن شد. دوباره سجده شکر به جا آورد و زمین را بوسید و برخاست و مانند کسی که در حال احتضار باشد داخل ایوان مقدس گردید و با سختی تمام خود را به در رواق رسانید.
🍃 چون چشمش به قبر مطهر افتاد، نفسی اندوهناک بر آورد و مانند زن بچه مرده، ناله جانسوزی کشید. سپس به آوازی دلگداز گفت:
«اَهَذا مَصرَعُِِِ سیدُالشهداء؟ اَهَذا مَقتَلُ سیدُالشهداء؟
آیا اینجا جای افتادن امام حسین علیه السلام است؟ آیا اینجا جای کشته شدن حضرت سیدالشهداء است؟».
پس فریاد کشید و نقش زمین شد و جان به جان آفرین تسلیم نمود و به شهیدان راه حق پیوست.»
📚 منابع:
1⃣ داستانهای علوی، ج۴، ص۲۱۰
2⃣ دارالسلام عراقی، ص۳۰۱
#کرامات
.
.
#امام_زمان
#مجالس_حسینی
#قصه_عبرت
#تشرفات
🔷🔶 #حضور_امام_عصر_در_مجلس_روضه
#_قمر_بنی_هاشم_علیهما_السلام
#و_دعوت_مومنین_به_دعای_برای_فرج
👈🏼👈🏼 در کتاب #میر_مهر، جلوه های محبت امام زمان علیهالسلام، داستانی را در مورد نامهای از امام زمان علیهالسلام در یکی از مساجد لبنان پیدا شد، آورده است.
این داستان به نقل از کتاب #انتظارات_امام_زمان_علیه_السلام و آن هم به نقل از کتاب #راهی_به_سوی_نور آورده شده است.
در پاورقی آمده است که این واقعه، مربوط به سال ١۴٠۴ هجری قمری است. داستان طبق نقل کتاب میر مهر، با کمی ویرایش، چنین است:
🍃 امام جماعت و هیأت امنای یکی از مساجد لبنان، قسم مؤکد یادکرده بودند تا در ماه محرم، به نام حضرت اباالفضل العبّاس، علیهالسلام، مؤمنین را در آن مسجد اطعام نمایند. البته به سوگند خویش هم عمل میکردند.
به منظور شرکت مردم در این عمل خیر، صندوقی در آن مسجد نصب شده بود.
چنان که معمول است، آن صندوق دارای قفل بود و فقط روزنه باریکی داشت که بتوان سکه یا اسکناسی را به داخل آن انداخت.
🍃 پس از مدّتی در آن صندوق را گشودند. امّا با کمال تعجّب نامهای به همراه جعبهای شکلات بزرگ لبنانی در آن یافتند. به هر صورت که محاسبه کردند، دیدند محال است بتوان آن جعبه را از روزنه باریک صندوق به داخل انداخت.
🍃 هنگامی که آن نامه را گشودند، این جملات نورانی در آن به چشم میخورد:
«بسم الله الرحمن الرحيم
وقل اعملوا فسیری الله عملکم ورسوله والمؤمنون
صدق الله العلی العظیم
أنا المهدی المنتظر
أقمت الصلاة فی مسجدکم
وأکلت ممّا أکلتم
ودعوت لکم
فادعوا لی بالفرج».
📝 بسم الله الرحمن الرحیم
و بگو عمل کنید که خدا و رسول او ومؤمنان عمل شما را خواهد دید، راست گفت خداوند بلند مرتبه باعظمت.
منم مهدی منتظر
در مسجد شما نماز خواندم
و از آنچه شما خوردید من نیز خوردم
و برای شما دعا کردم
پس شما نیز برای فرج من دعا کنید.
📚 منابع:
1⃣ چهرهي درخشان، ج۲، ص۵۴۲ به نقل از راهي به سوي نور نوشتهي عليرضا نعمتي ص۸۱ چاپ اول
2⃣ جلوههای محبت امام زمان عجل الله فرجه، مسعود پورسیدآقایی، ص۱۲۳
3⃣ انتظارات امام زمان علیهالسلام، ص ۵٨
🔆
.
#امام_حسین
#با_حسین_علیه_السلام
#دهه_اول_محرم
#نکته_های_ناب
#کربلای_معلی
🔷🔶 #آیا_امام_حسین_صلوات_الله_علیه_الان_در_قبر_خود_دفن_است؟
مقام زائر کربلا و پاک شدن گناهان او
👈🏼👈🏼پسر بکر می گوید به امام صادق (صلوات الله علیه) عرض كردم:
جُعِلْتُ فِدَاكَ أَخْبِرْنِي عَنِ الْحُسَيْنِ (صلوات الله علیه) لَوْ نُبِشَ كَانُوا يَجِدُونَ فِي قَبْرِهِ شَيْئاً؟!
قَالَ:
«يَابْنَ بَكْرٍ! مَا أَعْظَمَ مَسَائِلَكَ.
الْحُسَيْنُ (صلوات الله علیه) مَعَ أَبِيهِ وَأُمِّهِ وَأَخِيهِ الْحَسَنِ فِي مَنْزِلِ رَسُولِ الله (صلی الله علیه وآله) يُحْبَوْنَ كَمَا يُحْبَى وَيُرْزَقُونَ كَمَا يُرْزَقُ فَلَوْ نُبِشَ فِي أَيَّامِهِ لَوُجِدَ وَأَمَّا الْيَوْمَ فَهُوَ حَيٌّ عِنْدَ رَبِّهِ يُرْزَقُ وَيَنْظُرُ إِلَى مُعَسْكَرِهِ وَيَنْظُرُ إِلَى الْعَرْشِ مَتَى يُؤْمَرُ أَنْ يَحْمِلَهُ.
وَإِنَّهُ لَعَلَى يَمِينِ الْعَرْشِ مُتَعَلِّقٌ يَقُولُ:
يَا رَبِّ! أَنْجِزْ لِي مَا وَعَدْتَنِي.
وَإِنَّهُ لَيَنْظُرُ إِلَى زُوَّارِهِ وَهُوَ أَعْرَفُ بِهِمْ وَبِأَسْمَاءِ آبَائِهِمْ وَبِدَرَجَاتِهِمْ وَبِمَنْزِلَتِهِمْ عِنْدَ الله مِنْ أَحَدِكُمْ بِوَلَدِهِ وَمَا فِي رَحْلِهِ.
وَإِنَّهُ لَيَرَى مَنْ يَبْكِيهِ فَيَسْتَغْفِرُ لَهُ رَحْمَةً لَهُ وَيَسْأَلُ أَبَاهُ الِاسْتِغْفَارَ لَهُ وَيَقُولُ:
لَوْ تَعْلَمُ أَيُّهَا الْبَاكِي مَا أُعِدَّ لَكَ لَفَرِحْتَ أَكْثَرَ مِمَّا جَزِعْتَ فَلَيَسْتَغْفِرُ لَهُ كُلُّ مَنْ سَمِعَ بُكَاءَهُ مِنَ الْمَلَائِكَةِ فِي السَّمَاءِ وَفِي الْحَائِرِ وَيَنْقَلِبُ وَمَا عَلَيْهِ مِنْ ذَنْبٍ».
📝 فدايت شوم به من خبر دهيد از حضرت ابىعبدالله (عليهالسّلام)، اگر قبر آن حضرت را نبش كنند در آن چيزى مى يابند؟
🍃حضرت فرمود: اى پسر بكر، سؤال بسيار بزرگى نمودى.
حسين (صلوات الله عليه) با پدر و مادر و برادرش حسن (صلوات الله عليهم) در منزل رسولخدا (صلّىالله عليه و آله) بوده به ايشان اعطاء مىشود همان طورى كه به آن جناب اعطاء مى گردد.
روزى مىخورند همانطورى كه آن حضرت روزى مىخورد.
🍃 اگر در همان ايام قبر را نبش مىكردند، البته آن حضرت را در آن مىيافتند، امّا امروز آن حضرت زنده بوده و نزد پروردگارش روزى مىخورد و به لشكرش و به عرش مىنگرد تا چه كسى و در چه وقت امر شود كه آن را حمل كند.
آن حضرت در سمت راست عرش ايستاده مىگويد:
پروردگارا، وعدهاى كه به من دادهاى عملى كن.
🍃 به زوّارش نگريسته و او به ايشان و اسماء پدرانشان و به درجات و مراتب آنها نزد خدا از شما نسبت به فرزندتان و آنچه در منزل داريد اعرف و آگاهتر است.
🍃 آن حضرت مىبيند كسانى را كه بر او مىگريند پس از خدا طلب آمرزش براى ايشان مىكند و از پدر بزرگوارش نيز طلب آمرزش براى ايشان مىكند و مىگويد:
🍃 اى گريه كننده! اگر بدانى براى تو چه آماده شده فرح و شادى تو بيش از جزع و ناراحتى تو خواهد بود پس تمام فرشتگانى كه در آسمان و حائر بوده و صداى گريه او را مىشنوند برايش استغفار مىكنند و وى حركت مىكند در حالىكه هيچ گناهى بر او نمىباشد.
📚 منابع:
1⃣ کامل الزیارات باب۱۰۸ ح۲
2⃣ بحارالأنوار (ط - بيروت)، ج۲۵، ص۳۷۶
🔆
.
#کرامات #شب_نهم_محرم
👈🏼👈🏼آیتالله #حاج_میرزا_هادی_خراسانی در کتاب #معجزات_و_کرامات» مینویسد:
عالم ربّانی #حاج_میرزا_حسین_خلیلی_طهرانی چنین نقل کرد که:
🍃دوستی صمیمی داشتم که با هم در درس #صاحب_جواهر شرکت میکردیم. او برایم داستان شگفت زیر را دربارۀ مقام والای حضرت باب الحوائج اباالفضل العباس(علیهالسلام) تعریف کرد:
🍃یکی از تجّار معروف که در زمان خود رئیس «آل کُبّه» بود، پسری زیبا و مؤدّب داشت و مادر آن جوان، علویهای محترم بود.
آن تاجر جز آن جوان نورس فرزند دیگری ندشت. زمانی آن جوان در کربلا به مرض شدیدی دچار شد و شاید بیماریاش حصبه «تیفوس» بود. حال او بهقدری وخیم شد که به حال مرگ و احتضار افتاد.
پس بستگانش، چشم و انگشت پاهای او را مانند شخص مرده بستند و آماده مراسم تدفین گشتند.
پدرش با حالتی نزار و در نهایت تأثّر از اندرون خانه به بیرونی رفته بود و بر سر و سینهاش میزد. علویه محترمه نیز به حرم مطهّر حضرت ابوالفضل العبّاس علیهالسلام مشرّف شده بود و از کلیددار آستانه خواهش نمود که اجازه دهد شب را تا صبح در حرم مطهّر بماند و متوسّل به آن حضرت شود.
🍃کلیددار نخست قبول نمیکرد؛ ولی وقتی علویه حال خود را بیان نمود و گفت وضع پسر من به گونهای است که چارهای جز توسّل به حضرت باب الحوائج علیهالسلام ندارم، کلیددار تقاضایش را پذیرفت.
🍃شیخ راوی در ادامه گوید:
همان شب من به کربلا مشرّف شدم و ابدا از جریان حال آن تاجر و بیماری فرزندش اطلاعی نداشتم.
در همان شب، خواب دیدم که مشرّف به حرم مطهّر حضرت سیدالشهداء علیهالسلام شدهام. از طرف مرقد #حبیب_بن_مظاهر وارد شدم.
دیدم فضای بالای سر حرم، از زمین و آسمان و فضا مملوّ از ملائکه است و در مسجد بالاسر تختی از نور گذاشتهاند و حضرت رسالت مآب صلیاللهعلیهوآله و حضرت شاه ولایت امیرمؤمنان علیهالسلام بر تخت نشتهاند.
🍃در آن هنگام فرشتهای جلو رفت و عرض کرد: السلام عليك یا رسول الله؛ السلام عليك یا خاتم النبیین.
سپس گفت: حضرت بابالحوائج، ابوالفضل العبّاس علیهالسلام عرض میکند: یا رسول الله، علویه، عیال حاجی آل کبّه، پسرش به سختی مریض است و به من متوسّل شده؛ شما به درگاه الهی دعا فرمایید تا حق سبحانه و تعالی او را شفا عطا فرماید.
🍃حضرت ختمی مرتبت دست به دعا برداشت. بعد از لحظهای فرمود: مرگ این جوان مقدّر است و چارهای نیست، فرشته بازگشت.
بعد از لحظاتی فرشتۀ دیگری آمد و سلام کرد و همانند پیغام قبل، پیامی داد.
پیامبراکرم صلیاللهعلیهوآله مجدد دست به آسمان بلند و از درگاه خداوند متعال شفای جوان را طلبید، ولی باز لحظهای نگذشت که سر فرود آورد و فرمود: مردن این جوان مقدّر است.
🍃ناگهان دیدم ملائکۀ حاضر در حرم، به جنبش آمدند و ولولهای عظیم در میان آنها افتاد! با تعجّب پرسیدم: چه خبر شده؟!
چون نظر کردم، دیدم حضرت ابوالفضل العبّاس علیهالسلام خودشان تشریف آوردند؛ با همان حالت وقت شهادت در کربلا! آری جهت اضطراب ملائکه این بود که طاقت دیدن آن حالت را از قمر بنی هاشم علیهالسلام نداشتند.
🍃حضرت باب الحوائج قمر بنیهاشم پیش آمد و مقابل رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله قرار گرفت و عرض نمود:
السّلام عليك یا رسول الله؛ السلام عليك یا خیر المرسلین.
فلان زن علویه توسّل به من پیدا کرده و شفای فرزندش را از من میخواهد. شما به درگاه کبریایی عرض نمایید که یا این جوان را شفا مرحمت فرماید و یا آنکه لقب #باب_الحوائج را از من بگیرد.
🍃چون پیامبر اکرم صلّیاللهعلیهوآله این سخن جانسوز را از آن سرور شنید، دیدگان مبارکش پر از اشک شد و آنگاه روی مبارک به حضرت امیرمؤمنان نمود و فرمود:
یا علی، تو هم با من دعا کن.
🍃بعد از لحظهای ملکی از آسمان نازل گردید و به خدمت پیامبر مشرّف گشته، سلام نمود و سلام خداوند را ابلاغ و عرض کرد:
خداوند متعال میفرماید، لقب باب الحوائجی را از عباس نمیگیرم و جوان را شفا دادیم.
🍃شیخ راوی که این خواب را دیده بود گوید: از خواب بیدار شدم، چون اصلاً خبری از این قضیه به هیچ وجه نداشتم؛ بسیار متعجب شده بود. با خود گفتم:
البته این خواب صادق و صحیح است و قطعا سرّی در آن هست.
سحرگاه بود، برخاستم و به سمت خانه تاجر آل کبه روانه شدم.
🍃وقتی وارد خانۀ او شدم، تاجر را دیدم که در میان خانه راه میرود و بر سر و صورت میزند و سوگواری میکند. جوان را نیز در اتاقی تنها گذاشته بودند؛ زیرا مرگش محسوس و محقّق بود و چشم و انگشت پاهای او را بسته بودند.
به حاجی گفتم: چه شده؟! گفت: دیگر چه میخواهی بشود؟!
دست او را گرفتم و گفتم: آرام باش و همراه من بیا. پسرت کجاست؟ حق تعالی او را به برکت قمر بنیهاشم علیهالسلام شفا داد.
🍃مرد تاجر غرق در تعجب و حیرت شد، که من از کجا جریان فرزند او را میدانم با اینکه هنوز صبح نشده است!
پس مرا به اتاق جوان بیمار برد. چون وارد
.
#کرامات
⭐يکي از علماي بزرگ قم که امام جماعت صحن کربلاي آقا ابا عبدالله عليه السلام بودند ميفرمودند پيرمرد مجردی در کربلا بود به نام حاج عباس رشتی که خيلی به امام حسين عليه السلام علاقه داشت. عشق امام حسين عليه السلام او را به کربلا کشيده بود و زندگي خيلی سادهای داشت يک اتاقی هم اجاره کرده بود گاهی کارهای دستی انجام ميداد. مثلا يک چيزی خريد و فروش ميکرد. يک کارش خدمت به مجالس امام حسين عليه السلام بود و آب به عزاداران ميداد.
اين پيرمرد زيلوهای حرم را جمع ميکرد و پهن ميکرد و براي نمازجماعت خيلی هم سرحال و بانشاط بود. روز شهادت يکي از امامان عليهم السلام از خانه بيرون آمدم در بين راه يکي از وعاظ کربلا به من گفت حاج عباس رشتی مريض و در حال جان دادن است و در کربلا غريب است اگر ميشود از ايشان عيادتی داشته باشيد و ما چهار نفر بوديم وارد اتاق شديم ديديم لحاف و تشک و پتوی کهنهای رويش کشيده و يکی از رفقايش هم از او پرستاری ميکند. حاج عباسی که هر وقت ما را ميديد سلام ميکرد دست به سينه ميشد خيلي سر حال بود اما ديديم الان در رختخواب افتاده و در حال جان دادن است ديگر نه ميتواند بنشيند نه ميتواند جواب سلام بدهد. حالش خيلی وخيم و در حال سکرات مرگ است دور بسترش نشستيم و به رفقا گفتم لحظه آخر خيلی مهم است که به چه حالت بميرد عبرت بگيريم به اين واعظ گفتم که الان فرصت خوبی است تا يک روضه برای امام حسين عليه السلام بخوانيم. واعظ گفت چشم و شروع کرد: السَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ هنگام روضه خواندن همه با چشم خود ديديم حاج عباس پتو را کنار زد و بلند شد و مودب نشست حالا ما هم داريم با تعجب نگاه ميکنيم رويش را به طرف راست چرخاند و شروع به گريه کرد و گفت السَّلامُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ قربان قدمهايتان من پيرغلام چه لياقتی داشتم که به عيادت من بياييد السَّلامُ عَلَيْكَ يا امِيرَ الْمُؤْمِنِينَ السَّلَامُ عَلَيْكِ يَا فَاطِمَةُ الزَّهْرَاءُ همين طور سلام داد تا رسيد به امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشريف به آقا هم سلام داد گفت قربانتان بروم من کجا عيادت شما و از همه تشکرکرد و بعد دراز کشيد مثل اينکه صد سال است که مرده باشد نه قلبش کار ميکند نه نبضش کار ميکند و به رحمت خدا رفت. بعد از اينکه به رحمت خدا رفت من به رفيقش گفتم اين پير غلام امام حسين عليه السلام بوده امام حسين عليه السلام به او نظر کرده و قبولش کرده است چهارده معصوم عليهم السلام به ديدارش آمده است. بايد مثل يک مرجع تقليد تشييع جنازه اش کنيم.
گفت ما آمديم به منزل به وعاظ گفتيم که بالا منبر بگوييد به علمای نجف گفتيم که درستان را تعطيل بکنيد به بازاريها گفتيم بازار را ببنديد به هيئتيها گفتيم که فردا بايد يک دستهای مثل عاشورا برای يک عاشق امام حسين عليه السلام راه بندازيد ميگفت کربلا يک حالت عجيبی پيدا کرده بود هيئتها مي آمدند به سروسينهاشان ميزدند چون براي همه جريانش را گفته بوديم. يا حسين يا حسين ميگفتند گريه ميکردند براي يک غلام غريب امام حسين عليه السلام غوغا شد.
در حوزه هم براي حاج عباس مجلس ختم گرفتيم. يک آيت اللهي در کربلا بود به نام آيت الله سيبويه عموی آيت الله سيبويهای که در زمان ما بودند پيرمردی بود حدود نود سال ايشان هم در مجلس ختم شرکت کرد. به من فرمودند که منبر ختم اين آقا را من ميروم، همه تعجب کردند. ايشان عصازنان آمدند در پله اول منبر نشستند بعد از قرائت قرآن گفت که مردم ميدانيد که من اهل منبر و سخنراني نيستم ولي آمده ام جريانی از حاج عباس رشتی که برايتان بگويم. گفت که وقتی فلانی به من زنگ زد و گفت من در موقع جان دادن کنار بسترش بودم و چهارده معصوم به ديدنش آمدند؛ وقتی تلفن را قطع کردم خيلی گريه کردم دلم شکست که من اينقدر در حوزه بودم در حرم آقا امام جماعت بودم نکند من را قبول نکرده باشند من به حال خودم گريه کردم خسته شدم خوابم برد خواب ديدم حاج عباس در باغی از باغهای بهشت است خيلی سرحال و خوشحال جوان و زيبا. گفتم حاج عباس چطوری! گفت وقتی که من را در قبر گذاشتيد قبر من وسيع و باز شد نورانی شد ديدم آقا اباعبدالله الحسين عليه السلام تشريف آوردند فرمود تو غلام من بودی من را آورد در اين باغي که ميبيني از باغهای برزخی است اين باغ را به من مرحمت کردند. فرمودند حاج عباس همين جا باش در قيامت هم ميآيم تو را ميبرم در بهشت کنار خودم قرار ميدهم. بعد گفت آقاي سيبويه برو به مردم بگو هر چه هست در خانه سيدالشهدا عليه السلام است. جای ديگر خبری نيست کل الخير في باب الحسين هر خيری است در خانه امام حسين عليه السلام است.
اللهم الرزقنی شفاعه الحسین یوم الورود
.
.
✨﷽✨
🏴معجزات زیارت عاشورا
✍عنایت به اهل قبرستان
نقل شده است ،فرد صالح و مومنی همسایه ای داشت که از کودکی با هم بزرگ شده بودند اما شغل و درآمد حرامی داشت. تا اینکه آن همسایه از دنیا رفت و در قبرستان محل دفن شد. رفیق او که مرد صالحی بود، پس از مدت کوتاهی او را در خواب دید که در وضع خوبی به سر می برد. گفت: من از ظاهر و باطنت خبر دارم و شغل تو جز عذاب را نمی طلبد. کدام عمل تو را به این مقام رسانده؟ گفت: همانطور است که می گویی. من از وقتی مُردم در بدترین وضع بودم. تا اینکه دیروز همسر اشرف آهنگر را در قبرستان دفن کردند. و به محل قبر اشاره کرد. در شب فوت او، ابا عبد الله الحسین(ع) سه مرتبه او را دیدن نمود و در مرتبه سوم به برداشته شدن عذاب از این قبرستان امر کرد. پس از آن، حال ما خوب شد و در نعمت افتادیم.
آن مرد صالح از خواب بیدار شد و حالی که اشرف آهنگر را نمی شناخت! پس از پرس و جو، در بازار آهنگرها او را یافت و پرسید: آیا تو همسری داشتی؟ گفت آری؛ دیروز فوت کرد و در فلان قبرستان دفنش کردیم. پرسیدم: او به زیارت امام حسین(ع) رفته بود! گفت نه. پرسیدم: روضه خوانی می کرد؟ گفت نه. پرسیدم: مجلس عزا می گرفت؟ گفت نه! برای چه می پرسی؟ من هم خواب را تعریف کردم. او گفت: آن زن به خواندن زیارت عاشورا مواظبت و مداومت داشت.
📚حکایات عنایات حسینی ص۱۱
#کرامات
اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج
.
.
⚫️روضه آب و عطش
🖊احمدحسین شریفی
◾️شیخ صدوق در کتاب 📚من لایحضره الفقیه ج۱، ص۵۳۶ میگوید عدهای از مردم کوفه محضر امام علی آمدند و از خشکسالیهای ممتد نالیدند و از او خواستند که دعا کند باران بیاید. آن حضرت امام حسن و #امام_حسین را خواست و به آنان فرمود برای آمدن باران دعا کنید. امام حسن دعا کرد (دعای آن حضرت را شیخ صدوق به تفصیل در کتاب ذکر کرده است) و سپس امام حسین دعا کرد:
«ای خدای دهندة خیرات؛ ای خدای نازل کنندة نعمتها، ای خدای جاری کنندة برکات، باران از تو است؛ تو یاریرسان یاریخواهان هستی؛ ما خطاکار و گنهکار هستیم؛ تو بخشاینده و بخشایشگری؛ خدایا، باران رحمتت را بر این مردم بباران، خدایا زمین تشنه است؛ خدایا .....»
هنوز دعای ابیعبدالله تمام نشده بود که بارانی شدید و کافی باریدن گرفت و مردم از امام علی و حسنین تشکر کردند.
◾️اما همین مردم کوفه از روز هفتم محرم آب را بر ابیعبدالله و فرزندان و همراهانش بستند!
از آب هم مضایقه کردند کوفیان
خوش داشتند حرمت مهمان کربلا
بودند دیو و دد همه سیراب و میمکید
خاتم ز قحط آب سلیمان کربلا
زان تشنگان هنوز هم به عیوق میرسد
فریاد العطش ز بیابان کربلا
◾️هر چند این سخن نمیتواند درست باشد که روز عاشورا حسین از لشکر عمر سعد درخواست آب کرده باشد! اما داستان عطش و تشنگی ابیعبدالله و فرزندانش اسرار عجیبی دارد.
◾️علی اکبر بعد از حمله اول، مجدداً به طرف خیام آمد و خطاب به ابیعبدالله عرض کرد: «يَا أَبَتِ الْعَطَشُ قَدْ قَتَلَنِی؛ باباجان، تشنگی داره من را میکشه»
◾️زینب کبرا وقتی بالای قتلگاه آمد و با بدن اربا اربای حسین رو به رو شد چنین گفت:
بأبی المهموم حتی قضی
بأبی العطشان حتی مضی
حسین جان پدرم به قربانت که با لب تشنه جان دادی و با دل داغدار از دنیا رفتی.
◾️امام سجاد بعد از دفن پیکر مطهر ابیعبدالله روی قبر مطهرش چنین نوشت:
هذا قَبْرُ الحُسَيْنِ بنِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِب اَلَّذِي قَتَلُوهُ عَطْشاناً غَريباً؛ اين قبر حسين بن على است كه او را با لب تشنه و غريب كشتند.
بعد از حادثه کربلا هم تا زمانی که زنده بود هر گاه آب میدید به یاد امام حسین و شهدای کربلا، اشک از چشمانش جاری میشد و گریه میکرد.
◾️از دخترش سکینه هم چنین نقل شده که بعد از شهادت ابیعبدالله، در عالم معنا امام حسین به او گفت که به شیعیانم این پیغام را بده که:
شِيعَتِي مَا إِنْ شَرِبْتُمْ رَيَّ عَذْبٍ فَاذْكُرُونِي؛ شیعیان من هر زمان که آب گوارایی نوشیدید مرا یاد کنید.
چه کسی دیده لب آب بسوزد جگری
روی دست پدری، جان بسپارد پسری؟
چه کسی دیده که لب تشنهای از سوز عطش
آب در دست و ننوشد به هوای دگری؟
#کرامات
.
.
#شهادت_امام_سجاد
🖤 ناقه ای که جانش را فدای فراق امام زمانش کرد
▪️11 حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ عَنْ سَعْدَانَ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي عِمْرَانَ عَنْ رَجُلٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (صلوات الله علیه) قَالَ لَمَّا كَانَ اللَّيْلَةُ الَّتِي وُعِدَهَا عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ (صلوات الله علیه) قَالَ لِمُحَمَّدٍ (صلوات الله علیه) يَا بُنَيَّ أَبْغِي وَضُوءاً قَالَ فَقُمْتُ فَجِئْتُ بِوَضُوءٍ قَالَ لَا يَنْبَغِي هَذِهِ فَإِنَّ فِيهِ شَيْئاً مَيِّتاً قَالَ فَخَرَجْتُ فَجِئْتُ بِالْمِصْبَاحِ فَإِذَا فِيهِ فَأْرَةٌ مَيِّتَةٌ فَجِئْتُهُ بِوَضُوءٍ غَيْرِهِ قَالَ فَقَالَ يَا بُنَيَّ هَذِهِ اللَّيْلَةُ [الَّتِي وُعِدْتُهَا فَأَوْصَى بِنَاقَتِهِ أَنْ يُحْضَرَ لَهَا عِصَامٌ وَ يُقَامَ لَهَا عَلَفٌ فَجُعِلَتْ فِيهِ فَلَمْ نَلْبَثْ أَنْ خَرَجَتْ حَتَّى أَتَتِ الْقَبْرَ فَضَرَبَتْ بِجِرَانِهَا وَ رَغَتْ وَ هَمَلَتْ عَيْنَاهَا فَأَتَاهَا فَقَالَ مَهْ الْآنَ قُومِي بَارَكَ اللَّهُ فِيكِ فَسَارَتْ وَ دَخَلَتْ مَوْضِعَهَا فَلَمْ نَلْبَثْ أَنْ خَرَجَتْ حَتَّى أَتَتِ الْقَبْرَ فَضَرَبَتْ بِجِرَانِهَا وَ رَغَتْ وَ هَمَلَتْ عَيْنَاهَا فَأُتِيَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ فَقِيلَ لَهُ إِنَّ النَّاقَةَ قَدْ خَرَجَتْ فَلَمْ تَفْعَلْ قَالَ دَعُوهَا فَإِنَّهَا مُوَدَّعَةٌ فَلَمْ تَلْبَثْ إِلَّا ثَلَاثَةً حَتَّى نَفَقَتْ وَ إِنْ كَانَ لَيَخْرُجُ عَلَيْهَا إِلَى مَكَّةَ فَيَتَعَلَّقُ السَّوْطُ بِالرَّحْلِ فَمَا يَقْرَعُهَا قَرْعَةً حَتَّى يَدْخُلَ الْمَدِينَةَ.
▪️مردی از امام صادق (صلوات الله علیه) روایت می کند که فرمود: وقتی شب موعود (وفات) علی بن الحسین (صلوات الله علیهما) فرا رسید، به محمد (امام باقر صلوات الله علیه) فرمود: پسرم! اسباب وضو برایم فراهم کن. می فرماید: برخاستم و اسباب وضو مهیا کردم. فرمود: این خوب نیست زیرا در آن چیز مرده ای است! محمد می گوید: خارج شدم چراغ آوردم دیدم در آن موش مرده ایست! آب دیگری برای او آوردم. حضرت فرمود: پسرم! امشب شبی است که به من وعده آن داده شده! پس وصیت کرد ناقه اش را دهان بند بزنند و علفی برای آن فراهم کنند و حیوان را در جای خود قرار دهند. دیری نپایید که حیوان خارج شد و نزد قبر آمد و گردن خود را به آن می زد و ضجه و صدا می کرد و اشک از دو چشمش جاری شد. به محمد بن علی (امام باقر صلوات الله علیه) حال حیوان را خبر دادند. حضرت پیش حیوان آمد و فرمود: اکنون آرام باش و برخیز! خدا به تو برکت دهد. حیوان را هیجانی گرفت و داخل جای خود رفت. دیری نپایید که دوباره حیوان خارج شد و نزد قبر آمد و گردن خود را به آن می زد و ضجه و صدا زد و اشک از دو چشمش جاری شد. (دوباره) به محمد بن علی (صلوات الله علیه) خبر دادند که ناقه خارج شده و باز نمی گردد ؛ حضرت فرمود: رهایش کنید که مشغول وداع است. تنها سه روز زنده بود تا این که مُرد. این ناقه ای بود که حضرت با آن به سمت مکه خارج می شد و تازیانه را به زین می آویخت و حتی یک بار هم او را نمی زد تا به مدینه بر می گشت.
📚بصائر الدرجات ص 483
📚المناقب لابن شهرآشوب ج 4 ص 141
📚بحارالانوار الجامعة لدرر اخبار 📚الائمة الاطهار عليهم السلام ج 46 ص 148 ح 4
این ناقه با سوز دل از شدت فراق بر سر قبر امام زمانش جزع و فزع می کرد ؛ در حالی که اصلا مکان قبر را بلد نبوده و هرگز ندیده بوده ولی با جاذبه درونش به سمت امام زمانش کشیده میشده
فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ (صلوات الله علیه) مَا رَأَتِ الْقَبْرَ قَطُّ.
امام باقر صلوات الله علیه فرمود: هرگز این ناقه قبر را قبلا ندیده بود
📚بصائرالدرجات ص 353
حال جا دارد که از خودمان بپرسم ما که اسممان شیعه مهدی صلوات الله علیه است چقدر بی تاب هستیم در فراق او؟
#کرامات
.
.
#امام_حسن
جانم حسن علیه السلام
پیغمبر وارد خانه شد دیدند زهرا و علی ایستادند ، امام حسن و امام حسین زور آزمایی (کشتی) می کنند، زهرا می گوید :جانم حسین ، علی می گوید : جانم حسین . تا چشم پیغمبر به این صحنه افتاد اشک از چشمان حضرت سرازیر شد فرمود : جانم حسن .
زهرای مرضیه آمد جلو ، بابا قرار به تشویق است حسینم کوچکتر است چرا حسین را تشویق نمی کنی ؟
دخترم به زمین نگاه کردم دیدم تو و علی می گوئید : جانم حسین ، به آسمان نگاه کردم دیدم فرشته ها می گویند : جانم حسین . دیدم حسنم غریب است کسی نیست بگوید حسن ،من گفتم جانم حسن 1 ای غریب نوازها ،
شما هم بگویید جانم حسن ، قربان غربتش بروم آقادر میان دوستانش مظلوم بود ، حتی همسرش قاتلش است .
اما حسین همسری چون رباب دارد بعد عاشوراء رباب در سایه نمی نشست گریه می کرد ، آب می آوردند نمی خورد عمه سادات زینب فرمود : رباب چرا آب نمی خوری ؟ عرضه داشت بی بی جان چطور آب بخورم در حالیکه عزیز فاطمه را با لب تشنه شهید کردند .
📚1. اکلیل المصائب فی المصائب الاصائب – تنکابنی ، محمد بن سلیمان ،ص 85 .
#کرامات
.
.
◾اثرات احترام به پرچم حضرت اباعبدالله(ع)
◾از زبان عارف بالله شیخ محمدجواد انصاری همدانی
◾از محضر علامه محمد تقی جعفری سوال شد:
آیا شما محضر عارف بزرگوار مرحوم آیت الله شیخ محمد جواد انصاری همدانی را درک کرده اید ؟!
ایشان فرمودند : از لحاظ سنی که بله . زمانی که ایشان در قید حیات بودند ما هم طلبه بودیم .اما فقط یکبار ایشان را در نجف در حرم امیر مومنان دیدم .وقتی به ایشان عرض ادب کردم به من فرمودند :
نور شیخ مرتضی طالقانی را در شما می بینم
به ایشان عرض کردم :
ما کجا و ایشان کجا ! اما خداوند عنایت فرمودند و مدتی محضر ایشات تلمذ کردیم
سپس گفتگویی بین من و ایشان درباره ی مرحوم استادم رد و بدل شد و ایشان سوالاتی از من پرسیدند
و این در حالی بود که در حرم امیر المومنین ، مسجد بالاسر نشسته بودیم
وقتی صحبت تمام شد دیدم که مرحوم انصاری در حالتی که گویی در خودشان باشند و در حال تفکر فرو رفته اند ؛ هستند من هم دیگر مزاحم ایشان نشده و مشغول خواندن نماز جعفر طیار شدم
نمازم که تمام شد مرحوم انصاری که گویی از آن حالت فارغ شده بودند به من فرمودند :
🔸️قیامت را دیدم
یک بنده ای را دیدم که توحید داشت اما لا ابالی بود
دیدم که ملائکه عذاب او را می برند
تنها چیزی که در چهره اش میدرخشید این بود که علاقه ی خاصی به #پرچم اباعبدالله داشت
هرجا هیاتی می دید و پرچمی می دید ، با خلوص نیت دست بر آن پرچم می کشید و دستش را به صورت می کشید و سلامی بر حضرت اباعبدالله می کرد
ناگاه در صحرای محشر حضرت اباعبدالله را دیدم
آن مرد خطاب به اباعبدالله عرض کرد :
حسین جان
من حقیقتا پرچم شما را دوست داشتم
دیدم که اباعبدالله به سمت دو ملک عذاب رفته و نامه اعمال وی را از آن دو ملک گرفتند
و پایین نامه ی عمل وی با دستخط خود چیزی را نوشتند .
🔸️مرحوم انصاری به من می فرمودند :
من آن نامه ی اعمال را دیدم
دیدم که حضرت اباعبدالله الحسین با خطی از نور پایین نامه اعمال وی نوشته بودند:
یا مبدل السیئات بالحسنات
دیدم که ملائکه او را رها کردند.
#مرتضی_محمودپور شاعر
#کرامات
.
.
#امام_رضا ع
📝معجزات امام رئوف حضرت علی ابن موسی الرضا علیه السلام
📙 سلطان سنجر اهل تسنن و بسیار آشفته ، پریشان و آدم گرفتاری بوده . مرضی پیدا کرد و آمد شهر توس . وزیری داشت که شیعه بوده ولی عقیده خود را ظاهر نمیکرده . سنجر که مریض می شود وزیرش به او میگوید اینجا قبر حضرت علی بن موسی الرضا (ع) است . اگر توسل بجوئید شفا میدهد .
سلطان سنجر به وزیرش می گوید نامرد ! تو شیعه بودی و از من پنهان می کردی ؟ تو را خواهم کشت .
وزیر تقاضا می کند که امشب را به من مهلت بده . اگر امام رضا (ع) شما را شفا داد مرا نکشید .
📕 سلطان سنجر مهلت را قبول کرد .
وزیر می آید کنار قبر حضرت . صورت را روی خاک می گذارد و عرض می کند : آقا جان ! اگر مرا بکشند فدای شما . اتفاق خاصی نمی افتد . اما از این دلم می سوزد که بگویند شیعه دروغ می گویند . بگویند شما شفا نمیدهی ، شما کرامت ندارید . در حالی که از شما کرامت های زیادی دیده ام .
🌙 سلطان سنجر شب از خواب می پرد . می گوید فوری وزیر را احضار کنید . به سلطان سنجر میگویند وزیر چون فهمیده شما او را خواهید کشت فرار کرده .
سنجر می گوید نمی خواهم او را بکشم . می خواهم دستش را ببوسم . او را پیدا کنید و بیاورید .
می آیند کنار قبر حضرت ، می بینند وزیر روی خاک افتاده . به او میگویند سلطان تو را احضار کرده . وزیر به حضور سلطان سنجر می آید . سنجر به او میگوید بیا تا دستت را ببوسم مرا ببر کنار قبر امام رضا (ع) .
سلطان سنجر به زیارت قبر حضرت می آید و بعد دستور می دهد هفت روز تمام مردم مشهد بیایند و ناهار و شام و صبحانه بخورند . هفت روز این نقاره خانه می زده و مردم می امدند غذا می خوردند . مردم برای این نقاره خانه املاکی را وقف کرده اند .
📚 منبع : کتاب بهترین درمان ، نوشته حجه الاسلام والمسلمین سید مهدی طباطبایی ، ص 79
#کرامات
.
.
✳️داستان کریم سیاه و عنایت امام حسین علیه السلام
🔹آیت الله سید محمد کاظم طباطبایی یزدی مشهور به صاحب عروه (1253 – 1337 ق) برای صله ارحام عازم یزد بود، یک قطعه کفن برای خودش خریده بود که در حرم امیرمؤمنان علیه السّلام قرآن را بر آن نوشته، سپس در حرم امام حسین علیه السلام.زیارت عاشورا را با تربت براطراف آن نوشته بود، در این سفر این کفن را با خودش به یزد می برد، در شب اول ورودش به یزد، در منزل یکی از دخترانش استراحت میکند، حضرت سیدالشهداء علیه السّلام به خوابش آمده میفرماید:
یکی از دوستان ما فوت کرده، در مزار یزد منتظر کفن است، ما دوست داریم این کفن به او اهداء شود.
بیدار میشود و میخوابد، دوبار دیگر این رؤیا تکرار میشود، لباس پوشیده به قبرستان یزد میرود و میبیند شخصی به نام «کریم سیاه» فوت کرده، او را غسل داده روی سنگ نهاده منتظر کفن هستند.
تا ایشان میرسد، میگویند: کفن را آوردند.
مرحوم یزدی از آنها میپرسد: شما کی هستید؟ میگویند: همان آقایی که به شما امر فرموده کفن بیاورید، به ما نیز امر فرموده که برای تجهیز و دفن ایشان به این جا بیاییم.
مرحوم یزدی میپرسد: این شخص کیست؟ میگویند: او شخصی به نام «کریم سیاه» است، یک فرد معمولی، ولی عاشق امام حسین علیه السلام.بود، در هر کجا مجلسی به نام امام حسین علیه السلام.برگزار می شد، او بدون هیچ تکلّفی حاضر می شد
📚جرعهای از #کرامات #امام_حسین، ص 97.
.
.
#کرامات
حُرمت زُوارالحسین(علیه السلام)
ابوالحسن جمال الدین على بن عبد العزیز ابو محمّد خلعى ـ خلیعى ـ موصلى حلّى شاعر چیره دست اهل بیت(علیهم السلام) بود و در مدح آنها شعر زیادى سروده و حقّ مطلب را ادا کرده است. مجموع شعرى که از او به یادگار مانده، تنها مدح و رثاى اهل بیت(علیهم السلام) است. وى شخصى فاضل، آشناى به فنون گوناگون، داراى بیانى نغز وقوى و شعرى رقیق وروان مى باشد .
وى ساکن حلّه بود و در سال (750)ى شوشترى در «مجالس المؤمنین»(1) و زنوزى در «ریاض الجنّة» در روضه اوّل مى نویسد :
مادرش نذر کرد اگر داراى فرزند شد او را براى راهزنى و قتل کسانى که به زیارت سیّد الشهدا(علیه السلام)مى روند بفرستد، و چون داراى فرزند شد و به بلوغ رسید ، مادرش او را براى نذرى که کرده بود فرستاد. و او وقتى به نواحى نزدیک کربلا رسید ، منتظر آمدن زائران شد. ولى خوابش برد و قافله ها عبور کردند و گرد غبار آنها بر او نشست پس در خواب دید قیامت بر پا شده و دستور مى دهند که وى را به طرف جهنّم ببرند ، ولى آتش به خاطر آن غبار طاهرى که بر او نشسته به وى نمى رسد . و چون از خواب بیدار شد از نیـّت بدِ خود برگشت و دوستدار اهل بیت شد، و زمانى طولانى ساکن کربلا شد .
و گفته شده: در آن هنگام دو بیت شعر سرود که شاعر بدیع حاج مهدى فلوجى حلّى ، متوفّاى (1357) آن را مخمّس کرده است; آن دو بیت به همراه مخمّس آن این است :
1 ـ «أراک بحیرة ملأتکَ رَینْا * وشتَّتک الهوى بیناً فبینا
2 ـ فطب نفساً وقر بالله عینا * إذا شئت النجاة فزر حسینا لکی تلقی الإلهَ قریرَ عینِ
3 ـ إذا علم الملائکُ منک عزما * تروم مزارَه کتبوک رسما
4 ـ وحُرِّمَتِ الجحیمُ علیک حتما * فإنّ النارَ لیس تمسُّ جسما علیه غبار زُوّار الحسینِ»
1 ـ (تو را حیران مى بینم که پلیدى سراسر وجودت را فراگرفته و هوى و هوس تو را متشتّت گردانده است.
2 ـ پس خاطرت آسوده باد و چشمت روشن ، و اگر مى خواهى نجات پیدا کنى حسین را زیارت کن، تا خداوند را با چشم روشن ملاقات کنى.
3 ـ اگر فرشتگان ببینند تو عزم و اراده زیارت بارگاه آن حضرت را دارى، تو را (جزء زائرین) مى نویسند.
4 ـ و حتماً جهنّم بر تو حرام مى شود; زیرا آتش جهنّم به بدنى که بر آن غبار زائران حسین نشسته باشد، نمى رسد) .
او در محبّت اخلاص ورزید تا جایى که به عنایات ویژه اى از ناحیه اهل بیت(علیهم السلام) نائل شد. در «دارالسلام»(2)
👇👇👇👇
از «حبل المتین» از مولا محمّد گیلانى نقل شده است :
بین او و ابن حمّادِ(3) شاعر ، فخرفروشى (درباره شعر) واقع شد و هر کدام گمان مى کرد شعر او درباره امیرالمؤمنین بهتر از شعر دیگرى است; از این رو هر کدام قصیده اى سرودند و به ضریح مقدّس علوى آویزان کردند تا خود امام حکم نماید. پس قصیده خلیعى خارج شد در حالى که با آب طلا بر آن نوشته شده بود «احسنت» ، و بر قصیده ابن حمّاد همین کلمه با آب نقره نوشته شده بود. ابن حمّاد ناراحت شد و به امیرالمؤمنین خطاب کرد: من از قدیم دوستدار شما بوده ام و این شخص ، تازه مُحبّ شما شده است! بعداً امیر المؤمنین را در خواب دید که فرمودند: «إنّک منّا وإنّه حدیث عهد بأمرنا فمن اللازم رعایته»؛ (تو از ما هستى، و او تازه در زمره محبّان ما در آمده و لازم بود رعایت حال او بشود) .(4)
پی نوشت:
(1). مجالس المؤمنین: 463 ؛ج2، ص555.
(2). دارالسلام : 183 ،ص 59 ـ 60 .
(3). على بن حسین بن حمّاد لیثى واسطى یکى از شعراى اهل بیت(علیهم السلام) است. او اشعار زیادى در مدح و رثاى اهل بیت(علیهم السلام) دارد.
(4). گردآوری از کتاب: گزیده ای جامع از الغدیر، علامه شیخ عبدالحسین امینی، ترجمه محمد حسین شفیعی شاهرودی، موسسه میراث نبوت، چاپ سوم، ص 501.
👈منبع:سایت آیت الله مکارم شیرازی
۱۴۰۰/۶/۳۰
..
.
#روضه_متنی
⇦نجوای شهید دفاع مقدس با امام حسین (علیه السلام) ویژۀ ایامِ محرم _ حاج میثم مطیعی↯
┄┅═══••↭••═══┅┄
*یکی از رزمنده هانقل میکنه ؛ تنگۀ چذابه ، یکی از بسیجی ها روی بلندی ایستاده بود مشغول جهادبود همون موقع یه خمپاره کنارش منفجر شد ، شکمش پاره شد ، بشدت مجروح شد ، میگه : همه امعاء و احشای رزمنده بیرون ریخت... میگه ؛ ما که نزدیکترین افراد بهش بودیم سریع رفتیم بالاسرش تا بهش کمک کنیم ،وقتی منو دید گفت: یه کاری بگم برام میکنی ؟!
منم به خیال اینکه الآن از ما میخواد برسونیمش بیمارستان ... قبل اینکه خواستشو بگه گفتم: من وظیفه مِ همین الآن میرسونمت بیمارستان ، گفت: نه کار من از بیمارستان گذشته... گفتم ؛ پس چی میخای ؟! گفت کربلا کدوم طرفه ؟
کربلا رو به من نشون بده ...
میگه : بهش نشون دادم با همون وضع مجروحش که خون زیادی هم ازش میرفت ، صورتشو گذاشت روخاک ... گفت : "السلام علیک یاحسین بی علی... "آقا سلام.... *
یاحسین ، یاحسین گفتنُ مردن خوش است
جان خود را به دست او سپردن خوش است
یاحسین ... شهیدِ کرب وبلا ...
وقت مردن بیا تودرکنارم حسین
رویِ ماه تو را دیدن ومردن خوش است
لب شط فرات بیاد سقّایِ عشق
تشنه لب بودنُ از آن نخوردن خوش است
یاحسین ... شهیدِ کرب وبلا ...
قبرشش گوشه را بغل گرفتن خوش است ۲
راز دل با گل فاطمه گفتن خوش است ۲
*خلاصه میگه: این رزمنده به آقا سلام داد...من دیدم یه چیزی رو هی زمزمه میکنه؛ فکر کردم میخواد به من چیزی بگه، گوشمو نزدیک کردم ، دیدم آروم زیرلب صدا میزنه : آقا از من راضی باش ... آقا ازمن راضی باش ... میگه: اون رزمنده شهید شد ...*
شادم به مرگ خود که هلاک تو می شوم
با زندگی خوشم که بمیرم برای تو ...
____________
#حاج_میثم_مطیعی
#دفاع_مقدس
#کرامات #شهدا
#روضه_اصحاب_علیهم_السلام
.
.
حافظ میگه:
تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن
که خواجه خود روش بنده پروری داند
در اون دنیا همه چیز حساب و کتاب دار حتی تعداد چایی ها
یکی از مداحان تعریف میکرد : مشت علی ،آبدارچی مسجدمون فوت کرد ، و من بعد از مرگش بر سر مزارش رفتم و صداش زدم و گفتم : فلانی ،یه عمر نوکری کردی برای ارباب بی کفن حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السلام) ...، پس
بیا بهم بگو ارباب بعد از مرگت برات چه کرد ...!
ایشان میگفت دو سه شب از فوتش گذشته بود که خوابش رو دیدم ؛گفتم: مشت علی چه خبر؟
گفت الحمدلله جام خوبه
ارباب این باغ و قصر رو بهم داده.
دیدم عجب جای قشنگی بهش دادن.
گفتم :بگو چی شد؟ چی دیدی ؟
گفت شب اول قبرم امام حسین علیه السلام آمد بالای سرم ،
صدا زد آقا مشهدی علی
خوش آمدی ..
مشهدی علی توی کل عمرت ۱۲ هزار و ۴۲۷ تا برای ما چایی ریختی ...
این عطیه و هدیه ما رو فعلا بگیر تا روز قیامت جبران کنیم ...
میگفت دیدم مشت علی گریه کرد .
گفتم دیگه چرا گریه میکنی ؟
گفت : اگه میدونستم ارباب این قدر دقیق حساب نوکری من رو داره
برای هر نفر شخصا" هم چایی میریختم ، هم چایی میبردم ...
عزیزانم : نوکری خود را دست کم نگیرید...
چیزی در این دستگاه کم و زیاد نمیشود... و هر کاری ولو کوچک برای حضرت زهرا سلام الله علیه و ذریه مطهرش انجام دهیم
چنان جبران میکنند که باورمان نمی شود...
استادمظاهری
#کرامات #امام_حسین
.
.
|⇦•روم نمیشه که بهت ...
#قسمت_اول روضه و توسل ویژه شهادت #امام_رضا علیه السلام به نفس حاج مجتبی رمضانی
●•┄༻↷◈↶༺┄•●
"اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی عَلِیِّ بْنِ مُوسَی الرِّضَا الْمُرْتَضَی الْإِمَامِ التَّقِیِّ النَّقِیِ وَ حُجَّتِکَ عَلَی مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَی الصِّدِّیقِ الشَّهِیدِ صَلاَةً کَثِیرَةً تَامَّةً زَاکِیَةً مُتَوَاصِلَةً مُتَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً کَأَفْضَلِ مَا صَلَّیْتَ عَلَی أَحَدٍ مِنْ أَوْلِیَائِکَ"
روم نمیشه که بهت سلام کنم
روم نمیشه که بیام تو حرمت
روم نمیشه دوباره بهت بگم
قربونِ کبوترای حرمت
با هزار امید رسیدم به حرم
سلام ای امامِ مهربون من
اومدم که دردامو برات بگم
الهي درد و بلات به جونِ من
باز دمت گرم که منو پس نزدی
اجازه دادی بیام زیارتت
هر جوری بوده منو راهم دادی
به فدایِ اینهمه محبتت
عكسِ گنبد رو گذاشتم وضعيت
مادرم نوشت مارو يادت نره
يه نفر ديگه نوشت كه به آقام
بگو پس كي مارو مشهد ميبره
يكي عكسِ بچه اش رو فرستاده
زيرش هم سلام رسونده به آقا
ميگه عكسِ بچه ام رو نشون بده
بگو بچه ام رو سپردم به شما
يك نفر پيام داده مريض دارم
به امام رضا بگو شفاش بده
يك نفر ديگه ميگه كه پدرم
كربلا نرفته كربلاش بده
رفيقم پيام داده امام رضا
خودش هم خسته شده از شيعه ها
اومدم بگم نگو، با گريه گفت
پس چرا ضريحش رو بسته رو ما
اون يكي نوشته قهرم با آقا
خودش هم ميدونه چيا ميخوام
پيامِ من رو برا خودش بخون
بگو من فقط يه كربلا ميخوام
حالا دیگه جلو سقاخونه تم
حالا دیگه تو چشام پُر از نَمه
اومدم ازت يه امضا بگيرم
لحظاتِ آخرِ صَفَر و مُحرمِ
*يا امام رضا!ميگن آقا! هر ديدي يه بازديدي داره، من اومدم حرمت، حالا من نمي تونم بيام، شما بيا...*
قربونه پرچم سياهِ گنبدت
تو نگاه به بديِ ماها نكن
خيلي مَردم اين روزا گرفتارن
دستارو از دامنت جدا نكن
*به شما درد و دلاشون رو نگن به كي بگن؟ با شما حرف نزنن با كي حرف بزنن؟...*
يه طرف تختاي بيمارستانا
یه طرف حالِ خرابِ فقرا
اين چه دردي بود كه افتاده تو ما
آقا اين مشكل رو حل كن بخدا
ای صفای قلب زارم، هر چه دارم از تو دارم
تا قیامت ای رضا جان، سر ز خاکت بر ندارم
منم خاکِ درت، غلام و نوکرت
مران از در مرا، به جانِ مادرت
علی موسی الرضا ....
غیر تو یاری ندارم، با کسی کاری ندارم
گر مرا از در برانی، جای دیگر من ندارم
تو خوبی من بدم، به این در آمدم
به جانِ فاطمه، مکن مولا ردم
علی موسی الرضا ....
ای امامِ هشتمینم، نورِ ربُ العالمینم
نظری کن تا که روزی، روی ماهت را ببینم
دلم سرمست توست، فقط پابست توست
کلیدِ مشکلم، فقط در دست توست
علی موسی الرضا ....
*سردار پوردستان، جانشينِ نيرويِ زميني بود، خادم بود تويِ حرم امام رضا، تويِ خاطراتش نوشته: تويِ حرم كفشدار بودم، كفش هاي زائرا رو تحويل ميگرفتم، از قضا يه سرباز وظيفه، بچه ي اهواز، سربازي افتاده بود مشهد، همه ي رفيقاش خوشحال بودن كه خدمتشون افتاده مشهد، اما اين جوان ناراحت بود، اومد حرمِ امام رضا، گفت: يا امام رضا! تو ميدوني وضعِ ماليِ ما خيلي خرابِ، پدرم غير از من كسي رو نداره، مادرم كسي رو غير از من نداره، تنها پسرِ خانواده ام، دوست دارم كنارشون باشم، گريه كنان حركت كرد اومد جلويِ كفش داري، حالاخبر نداره كه كفشدار جانشينِ نيرويِ زميني است، پوتين هاش رو گذاشت جلويِ كفشدار، سردار پوردستان ميگه بهش گفتم چرا دلت گرفته؟ گفت: آقا! تو كه پيش امام رضا آبرو داري، از امام رضا بخواه من سربازيم بيوفتم شهرِ خودم، بابام به من احتياج داره، حالا خبر نداره كه سردار داره اسمش رو نگاه ميكنه و يادداشت ميكنه...يعني قبل از اينكه بره كنارِ ضريح پيشِ امام رضا، آقا جوابش رو داد...اومد كنارِ ضريح حرفاش رو زد با امام رضا، گفت: يا امام رضا وضعِ زندگيِ مارو ميدوني، خانواده به من نياز دارن، برگشت پوتين هاش رو تحويل گرفت، رفت محلِ خدمت، صداش زدن، گفتن: وسيله هات رو جمع كن بايد بري شهرِ خودت، گفتن: اوني كه تويِ حرم كفشدار بود سردار پوردستان بوده، امام رضا جوابت رو داد...
امام رضا وقتي ميخواست از مدينه حركت كنه سمت توس، به آشناها، اقوام، گفت: همه جمع بشيد پشتِ سَرِ من گريه كنيد، گفتن: آقا! گريه پشتِ سَرِ مسافر خودتون فرموديد خوب نيست، فرمود: بله، اما اون مسافري كه قصدِ برگشتن داشته باشه، من ديگه بر نمي گردم...اما يه جايي كربلا ابي عبدالله به جاي اينكه بگه گريه كنيد، فرمود: زينب جان! گريه نكن...چرا؟ منظور اين بود كه : زينب راه زياده، گريه هات رو بذار برا كوفه و شام...
ــــــــــــــــــ
#کرامات
#حاج_مجتبی_رمضانی
#روضه_امام_رضا_علیه_السلام
#ایام_زیارت_مخصوص
#آخر_صفر #شهادت_امام_رضا
👇
.
#میلاد_رسول_الله
💐 معجزات ولادت حضرت محمد (ص)
از حضرت صادق علیهالسلام روایت شده است که ابلیس به هفت آسمان بالا میرفت و گوش میداد و اخبار سماویه را میشنید پس چون حضرت عیسی علی نبینا وآله و علیه السلام متولد شد او را از سه آسمان منع کردند و تا چهار آسمان بالا میرفت و چون حضرت رسول صلی اللّه علیه و آله و سلّم متولد شد او را از همه آسمانها منع کردند و شیاطین را به تیرهای شهاب از ابواب سماوات راندند.
صبح آن روز که آن حضرت متولّد شد هر بتی که در هر جای عالم بود بر رو افتاده بود و ایوان کسری یعنی پادشاه عجم بلرزید و چهارده کنگره آن افتاد و دریاچه ساوه که سالها آن را میپرستیدند فرو رفت و خشک شد و وادی سماوه که سالها بود کسی آب در آن ندیده بود آب در آن جاری شد و آتشکده فارس که هزار سال خاموش نشده بود در آن شب خاموش شد و داناترین علمای مجوس در آن شب در خواب دید که شتر صعبی چند اسبان عربی را میکشند و از دجله گذشتند و داخل بلاد ایشان شدند و طاق کسری از میانش شکست و دو حصّه شد و آب دجله شکافته شد و در قصر او جاری گردید و نوری در آن شب از طرف حجاز ظاهر شد و در عالم منتشر گردید و پرواز کرد تا به مشرق رسید و تخت هر پادشاهی در آن صبح سرنگون شده بود و جمیع پادشاهان در آن روز لال بودند و سخن نمیتوانستند گفت و علم کاهنان برطرف شد و سِحْر ساحران باطل شد و هر کاهنی که بود میان او و همزادی که داشت که خبرها به او میگفت جدائی افتاد و قریش در میان عرب بزرگ شدند و ایشان را (آل اللّه) گفتند؛ زیرا که ایشان در خانه خدا بودند و آمنه علیهاالسّلام مادر آن حضرت گفت: واللّه که چون پسرم بر زمین رسید دستها را بر زمین گذاشت و سر به سوی آسمان بلند کرد و به اطراف نظر کرد پس، از او نوری ساطع شد که همه چیز را روشن کرد و به سبب آن نور، قصرهای شام را دیدم و در میان آن روشنی صدائی شنیدم که قائلی میگفت که زائیدی بهترین مردم را، پس او را (محمّد) نام کن.
📚منبع:
منتهی الامال، ج۱، ص ۲۸
#هفده_ربیع_الاول
#ولادت_حضرت_محمد_ص
#کرامات
.
وقتی رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلّم متولد شد شیطان در میان اولاد خود فریاد کرد تا همه نزد او جمع شدند و گفتند: چه چیز تو را از جا برآورده است ای سیّد ما؟ گفت: وای بر شما! از اوّل شب تا حال احوال آسمان و زمین را متغیّر مییابم و میباید که حادثه عظیمی در زمین واقع شده باشد که تا عیسی به آسمان رفته است مثل آن واقع نشده است، پس بروید و بگردید و تفحّص کنید که چه امر غریب حادث شده است؛ پس متفرّق شدند و گردیدند و برگشتند و گفتند: چیزی نیافتیم.
آن ملعون گفت که اِسْتعلام این امر کار من است. پس فرو رفت در دنیا و جولان کرد در تمام دنیا تا به حرم رسید، دید که ملائکه اطراف حرم را فرو گرفتهاند، چون خواست که داخل شود ملائکه بانگ بر او زدند برگشت پس کوچک شد مانند گنجشکی و از جانب کوه حِری داخل شد، جبرئیل گفت: برگرد ای ملعون! گفت: ای جبرئیل، یک حرف از تو سؤال میکنم، بگو امشب چه واقع شده است در زمین؟ جبرئیل گفت: محمّد صلی اللّه علیه و آله و سلّم که بهترین پیغمبران است امشب متولّد شده است، پرسید که آیا مرا در او بهرهای هست؟ گفت: نه، پرسید که آیا در امّت او بهره دارم؟ گفت: بلی، ابلیس گفت: راضی شدم.
📚 منبع:
منتهی الامال، ج۱، ص ۳۰
.
.
🔰 #روضه_حضرت_رقیه
وقتی به حادثه کربلا نگاه می کنیم متوجه می شویم در اوج مصائب و گرفتاری ها باز این مهروزی ودلسوزی وجود داشت.
زمانی که خبر شهادت #مسلم_ابن_عقیل به امام حسین ع رسید حضرت وارد خیمه زنان شدند دختر #مسلم را که خواهرزاده اش بود بغل گرفتند و شروع کردند به نوازش کردن مانند #پدری_دلسوز و مهربان برای او پدری کردند، حضرت ع با این رفتارشان علاوه براینکه درس #محبت و مهرورزی را به همه آموختند و به همه یاد دادند اگر دختری #یتیم شد
باید او را نوازش کرد، بغل گرفت و به او محبت کرد
نه اینکه به او سیلی وتازیانه زد
نباید به او گرسنگی وتشنگی داد.
نباید وقتی بهانه بابا گرفت سربریده بابایش را برای او برد.
مه میان غبارها گم شد
دختری بین #خارها گم شد
یک سه ساله یتیمه ی محزون
وسط #نیزه_زارها گم شد
یک پرستوی بال و پر مجروح
#زیر_پای سوارها گم شد
دختری با دو چشم بارانی
در میان شرارها گم شد
...........................................
روضه #حضرت_مسلم ابن عقیل ع
#شب_اول_محرم
#مسلمیه
#حمیده
.