.
#پیر_نابینا
📋 پیرمرد نابینا
#بیست_و_سوم_رمضان
#روضه_امام_علی (ع)
نریمانی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حسن و حسین بردن باباشون رو دفن کردن، از تشییع که برمیگشتن دوتایی چه حالی داشتند این دوتا داداش...
یکی از این طرف، یکی از اون طرف؛ شبانه توو دل سحر، داره هی قصهها تکرار میشه. حسن که حرف نمیزنه، توو خودشه، اما حسین دست گردن حسن میندازه؛
_داداش یادته یه شبی هم توو مدینه این حالو داشتیم؟! حسن جان یادته چه زندگی خوبی داشتیم؟! چه مادری، چه بابایی، دیدی چی کار کردن؟!
حسن جان یادته، اون شب چه دلی داشت بابام وقتی بدن مادر رو تنهایی بلند کرد روو دست گرفت.
یادته بابا سر به دیوار گذاشته بود هی میگفت فاطمه جان حلالم کن...
توو همین لحظاتی که این دوتا داداش باهم حرف میزنن، توو دل سحر دارن برمیگردن از تشییع، توو همین حین یهو دیدن از توو خرابهای صدای ناله میاد؛ صدای نحیف ضعیف. یکی هی داره میگه: رفیقم، حبیبم، عزیزم، چرا امشب نمیای به من سر بزنی؟!
تا صدا رو شنیدن، تا دیدن صدای ناله داره میاد خودشونو رسوندن اونجا ببینن صاحب صدا کیه؟!
(امشب ناله بزن آقا بیاد ببینه صاحب این صدا کیه.)
سریع حسن و حسین اومدن کنار این پیرمرد نشستن، دیدننابیناست، چشماش نمیبینه؛ هی دست سرش میکشیدن؛
چی شده آی پیرمرد؟! چی میخوای؟! گرسنته؟! تشنته؟!
گفت: چه قدر شماها صداهاتون شبیه اون آقاییه که هرشب میاومد به من سر میزد، الان دو سه شبه نیومده، دلم خیلی هواش و کرده.
_چی میگفت؟
_شبا میومد لقمه دهنم میذاشت، سرم و رو پاهاش میذاشت، نوازشم میکرد، قربون صدقهم میرفت، باهام حرف میزد. آخرشم که میخواست بره باهام حرف میزد، قصه میگفت.
یادمه هرشب بهم میگفت:
خوش به حالت که نمیبینی. کاش منم کور بودم نمیدیدم.
_چرا آقا این حرفا رو میزنی؟!
_ آخه آی پیرمرد من یه چیزایی با چشمام دیدم ...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
.
.
.
روضه بعد از شهادت امیرمؤمنان علیه السلام
#بیست_و_هفتم
آقای این ماهِ علیِ،گفت:اون نابینا رو نگاه کرد،دید داره گریه میکنه تو خرابه،حسنین اومدن براش غذا آوردن تو خرابه،باز گریه می کرد،پیرمرد چی میخوای؟ گفت: من منتظرِ آقام هستم،یه آقایی نیمه شبا می اومد تو خرابه،لباس هام رو عوض می کرد،لقمه می گرفت،غذا میداد،آب بهم میداد،گفت:نشونیاش رو بگو...گفت:آقا، من که چشمی ندارم،اما فقط همین رو میتونم بگم،هر وقت وارد خرابه میشد،در و دیوار بهش سلام میدادن،چند شبِ نیومده،چشم انتظارشم،یه وقت امام حسن گریه کرد،صدا زد: پیرمرد دیگه منتظرش نباش،اون مرد بابای غریبم علیِ،بابامو کشتن....
اما اون چیزی که ناله ی من و تو رو بلند میکنه اینه،گفت:آقازاده ها میشه منو ببرید سر قبرش،دستشو گرفتن بردن،خودش رو انداخت رو قبر علی،صدا زد: علی من بدون تو نمیتونم زندگی کنم،خدایا به حُرمت صاحب این قبر،مرگِ منم برسان،دیدن دیگه صورت از رو قبر علی بلند نکرد...
خدایا کسی رو میخواهیم صدا بزنیم،که همسر پیغمبر میگه دیدم پیغمبر توی بسترش نیست،اومدم دیدم تو صحن حیاط صورت رو خاک گذاشته،هی زیر لب میگه:خدا! "بِعَلِیٍّ"...
بلند بگو ... بعلیٍ الهی العفو
#نابینا #پیر_نابینا
.
.
.
روضه بعد از شهادت امیرمؤمنان علیه السلام
#بیست_و_هفتم
آقای این ماهِ علیِ،گفت:اون نابینا رو نگاه کرد،دید داره گریه میکنه تو خرابه،حسنین اومدن براش غذا آوردن تو خرابه،باز گریه می کرد،پیرمرد چی میخوای؟ گفت: من منتظرِ آقام هستم،یه آقایی نیمه شبا می اومد تو خرابه،لباس هام رو عوض می کرد،لقمه می گرفت،غذا میداد،آب بهم میداد،گفت:نشونیاش رو بگو...گفت:آقا، من که چشمی ندارم،اما فقط همین رو میتونم بگم،هر وقت وارد خرابه میشد،در و دیوار بهش سلام میدادن،چند شبِ نیومده،چشم انتظارشم،یه وقت امام حسن گریه کرد،صدا زد: پیرمرد دیگه منتظرش نباش،اون مرد بابای غریبم علیِ،بابامو کشتن....
اما اون چیزی که ناله ی من و تو رو بلند میکنه اینه،گفت:آقازاده ها میشه منو ببرید سر قبرش،دستشو گرفتن بردن،خودش رو انداخت رو قبر علی،صدا زد: علی من بدون تو نمیتونم زندگی کنم،خدایا به حُرمت صاحب این قبر،مرگِ منم برسان،دیدن دیگه صورت از رو قبر علی بلند نکرد...
خدایا کسی رو میخواهیم صدا بزنیم،که همسر پیغمبر میگه دیدم پیغمبر توی بسترش نیست،اومدم دیدم تو صحن حیاط صورت رو خاک گذاشته،هی زیر لب میگه:خدا! "بِعَلِیٍّ"...
بلند بگو ... بعلیٍ الهی العفو
#نابینا #پیر_نابینا
.
.
.
#پیر_نابینا
📋 پیرمرد نابینا
#بیست_و_سوم_رمضان
#روضه_امام_علی (ع)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حسن و حسین بردن باباشون رو دفن کردن، از تشییع که برمیگشتن دوتایی چه حالی داشتند این دوتا داداش...
یکی از این طرف، یکی از اون طرف؛ شبانه توو دل سحر، داره هی قصهها تکرار میشه. حسن که حرف نمیزنه، توو خودشه، اما حسین دست گردن حسن میندازه؛
_داداش یادته یه شبی هم توو مدینه این حالو داشتیم؟! حسن جان یادته چه زندگی خوبی داشتیم؟! چه مادری، چه بابایی، دیدی چی کار کردن؟!
حسن جان یادته، اون شب چه دلی داشت بابام وقتی بدن مادر رو تنهایی بلند کرد روو دست گرفت.
یادته بابا سر به دیوار گذاشته بود هی میگفت فاطمه جان حلالم کن...
توو همین لحظاتی که این دوتا داداش باهم حرف میزنن، توو دل سحر دارن برمیگردن از تشییع، توو همین حین یهو دیدن از توو خرابهای صدای ناله میاد؛ صدای نحیف ضعیف. یکی هی داره میگه: رفیقم، حبیبم، عزیزم، چرا امشب نمیای به من سر بزنی؟!
تا صدا رو شنیدن، تا دیدن صدای ناله داره میاد خودشونو رسوندن اونجا ببینن صاحب صدا کیه؟!
(امشب ناله بزن آقا بیاد ببینه صاحب این صدا کیه.)
سریع حسن و حسین اومدن کنار این پیرمرد نشستن، دیدننابیناست، چشماش نمیبینه؛ هی دست سرش میکشیدن؛
چی شده آی پیرمرد؟! چی میخوای؟! گرسنته؟! تشنته؟!
گفت: چه قدر شماها صداهاتون شبیه اون آقاییه که هرشب میاومد به من سر میزد، الان دو سه شبه نیومده، دلم خیلی هواش و کرده.
_چی میگفت؟
_شبا میومد لقمه دهنم میذاشت، سرم و رو پاهاش میذاشت، نوازشم میکرد، قربون صدقهم میرفت، باهام حرف میزد. آخرشم که میخواست بره باهام حرف میزد، قصه میگفت.
یادمه هرشب بهم میگفت:
خوش به حالت که نمیبینی. کاش منم کور بودم نمیدیدم.
_چرا آقا این حرفا رو میزنی؟!
_ آخه آی پیرمرد من یه چیزایی با چشمام دیدم ...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#شب_بیست_و_سوم_رمضان
#شب_قدر ۳
.
گریزهای مداحی و گریز های مناجاتی
. . روضه بعد از شهادت امیرمؤمنان علیه السلام #بیست_و_هفتم آقای این ماهِ علیِ،گفت:اون نابینا رو ن
.
#شام_غریبان
پیرمرد نابینا ی خرابه نشین
وقتی امام حسن (ع) و امام حسین (ع) از تشیع جنازه پدر بزرگوارشان امام علی (ع) باز می گشتند به خرابه ای رسیدند، در این خرابه بیماری افتاده بود و ناله می کرد. آن دو بزرگوار به خرابه رفتند و سر بیمار را که پیرمردی علیل بود به دامان گرفته و احوالش را پرسیدند.
پیرمرد گفت: در این دنیا هیچ کس به فریاد ما نمی رسد، مگر یک نفر که به اینجا می آمد و در دهان من غذا می گذاشت، اما اکنون سه روز است که او به اینجا نیامده و من گرسنه و تشنه هستم.
فرزندان امام علی (ع) فرمودند: آیا او را می شناختی؟
پیرمرد جواب داد: من کور هستم اما روزی از او پرسیدم: آقا اسم شما چیست؟
فرمود: من بنده خدا هستم.
فرزندان امام علی (ع) پرسیدند: آیا نشانه ای از او به خاطر داری؟
پیرمرد جواب داد: هر گاه آن بزرگوار در خرابه ذکر خداوند را می گفت تمام سنگ و کلوخ و دیوار اینجا او را همراهی می کردند و خداوند را تسبیح می گفتند. در این موقع صدای گریه امام حسن (ع) بلند شد و فرمودند: او پدر ما امام علی (ع) بود که ما اکنون از تشیع جنازه او می آییم. بیمار با شنیدن این خبر گریان شد و التماس کنان عرض کرد: ای آقازاده ها بر من منت بگذارید و مرا بر سر قبر او ببرید. فرزندان امام (ع) او را بر سر قبر امام (ع) بردند. پیرمرد آنقدر بر سر قبر امام (ع) گریه کرد تا جان از بدنش خارج شد.
#پیرنابینا #پیر_نابینا #پیر_مرد_خرابه
منبع : « بیست داستان و چهل حدیث گهربار از حضرت علی (ع) »
226
...............
روضهوتوسل به امیرالمؤمنین علیه السلام وحضرت رقیه سلام الله علیه ویژهٔ شبهای قدر اجرا شده شب_بیست_و_یکم یکم ماه مبارک رمضان سال ۱۴۰۱
امامحسن و امامحسین از تشیع جنازه ی بابا که برگشتن، غریبانه، نیمه ی شب گذرشون افتاد به خرابه دیدن صدای جانسوزی از خرابه میاد.. یه پیرمردی داره ناله میزنه گریه میکنه: خدایا! امشب آقای من رو نفرستادی؟ غمخوار من رونفرستادی؟ سنگ صبورم رونفرستادی؟ امامحسن وامام حسین علیه السلام همدردی کردن باهاش...
پیرمرد! چه کسی رو داری میگی؟ وقتی نشانه ها رو داد، با پیرمرد نشستن، باهم شروع کردن گریه کردن...
فرمودن: این نشانه هایی که میدی نشانه های بابای غریب ما علی است. پیرمرد شروع کرد گریه کردن. گفت: این آقا هرشب میومد به من سر میزد خودش لقمه درست می کرد تو دهانم میذاشت...
آقای من! مولای من! مرام شما این بود به بیچاره ها سر می زدید. مرام شما این بود به خرابه نشین ها سر می زدید. غم خوار خرابه نشین ها بودید. شما که مرده و زنده ندارید حتما توخرابه ی شام هم اومدی آقاجان...
اون وقتی که صدای دردانه ی حسین بلند شد، عمهجان این سر مُنوّر را کمکم میکنی که بَردارم؟ شامیان ای حرامیان دیدید که من راست گفتم پدر دارم...*
گفت: ای پدر جان! عجب دلی دارم
ای پدرجان عجب سری داری
گیسویم را به پات میریزم
تا ببینی چه دختری داری
هر بلایی که بود یا میشد برسر زینبِ تو آوردند
قاری من! چرا نمیخوانی چه به روز لب توآوردند؟
*گفت: بابا جان! بذار برات درد و دل کنم ... وقتی چشم تو را دور دیدند. وقتی دیدند بابا ندارم، برادر ندارم، عموندارم، غریب گیر آوردن..*
دستی از پشت خیمه ها آمد
لاجرم راه چاره ام گم شد
در هیاهوی غارتِ خیمه
ناگهان گوشواره ام گم شد
*وقتی بین راه که این سرهارو حمل میکردن، این نانجیبها در یکی از این منازل اتراق کردند زن وبچه یه طرف، سرها یه طرف. ایننانجیبها به مِی گُساری مشغولند...
میگه دیدم نیمه ي شب یه بچه ی سه، چهار ساله ای آروم آروم با دست و پاش اومد سمت نیزه ای که سر ابی عبدالله بالا نیزه است... از پایین داره التماس می کنه به سرِ بالای نیزه... گفت: بابا! یا تو بیا پایین، یا من و ببر پیش خودت...
میگه دیدم یه وقت نیزه خمشد سر اومد توي دامن این بچه، سر رو شناخت رفت سمت سر، اما چه کرده بودن با این سر...
وقتی تو خرابه سر رو گذاشتن مقابلش با تعجب نگاه کرد گفت: عمه جان! "هذا رَأسُ مَن؟" این سر کیه عمه جان؟ تا گفت این سر بابات حسینه..."وضعت فمها على فمه الشّریف " این لبهارو گذاشت به لبهای بابا.. یه وقت زینب نگاه کرد دید سر یه طرف... سه ساله یه طرف...*
#پیر_نابینا
#حاج_مهدی_سلحشور
#شب_قدر
#روضه_امیرالمومنین_علیه_السلام
#روضه_حضرت_رقیه_علیه_السلام
.
📋بهایِ عُمْر، هدر دادهام به ارزانی
#مناجات_با_خدا
#گریز_مناجاتی
.............................................
بهایِ عُمْر، هدر دادهام به ارزانی
چه سود و منفعتی دارد این پشیمانی؟!
گناهکار قدیمی شدم به درگاهت
.(بعضی این خوبه ها به ایمانشون ، به اخلاص شون ، به دست پر خیرشون ، به گریه کنه حسین بودنشون ، به محبتشون به اخلاق خوبشون ، ملائکه میشناسنشون ، از در مسجد که میاید داخل به هم میگن فلانی اومد با دست نشون تون میدن با هر ویژگی خوبی که دارید ، اما من چی!).
خودت مقصری از بس قدیم الاحسانی
خودش فرمود « انینُ الْمُذْنِبینَ احَبُّ الَىَّ مِنْ تَسْبیحِ الْمُسَبِّحین» ، من صدای ناله گنهکارامو دوست دارم
.(ندا رسید : «یا داوود! بَشِّرِ الْمُذنِبينَ وَ أَنْذِرِ الصِّدّيقينَ.
داوود بشارت بده به گنهکارا به صدیقا و خوبای درگاهم ، انذار بده حواسشون باشه ! عرضه داشت خدا به گنهکارا بشارت بدم؟ ندا رسید بله ؛ اگه بگن غلط کردیم میبخشم شون اگه باهام حرف بزنن صداشونو میشنوم ، اما رفیقام به رفاقت با من به خودشون می بالن اونا منو دارن ، اما گنهکارا فکر می کنند منو ندارن!).
بسست خیره سری کردنم، مرا یارب...
به خویش وا مگذارم به کمتر از "آنی"
مؤاخذه کن و دادی بزن ولی دیگر_
نگو که از من بی دست و پا گریزانی
.(یه وقت ندا رسید موسی : اگه میخوای بارون بباره دعاتون مستجاب بشه ، هفتاد هزار بنی اسرائیل جمع شدن تو صحرا دعا و تضرع !
خشکسالی شده ، صدا زد خدا نکنه صدای منه پیغمبرتم نمی شنوی ؟ ندا رسید موسی ؛ یه نفر تو این جمع هست بهش بگو یا برو بیرون یا خبری از باران نیست!
صدا زد آی مردی که تو این جمع ایستادی به خاطر کار تو که بارون نمیاد ؛ از جمع بیرون برو ! یه وقت دیدن ابرا اومد ، شروع کرد به رحمت الهی ، صدا زد خدا کسی که بیرون نرفت؟ ندا رسید موسی بنده منه پشیمون شد گفت خدا تو که تا به حال آبرومو نبردی غلط کردم آبرومو نبر ).
بیا و بَخششِ آواره را عقب ننداز
ببخش زود که تنگ است وقت مهمانی
گناه، رزق نجف رفتن مرا سوزاند
گناه کردم و پس دادهام چه تاوانی
بهشت چیست؟ نشستن به گوشهای تنها
میان صحنِ نجف در هوای بارانی
دل شکسته بیا و بگو علی مددی
خیال کن که دوباره به زیر ایوانی
همیشه ملت ما هست پای کار علی
به عشق شیر حرم، قاسم سلیمانی
.(آقا فرمود : این شبا شهدا رو واسطهٔ فیض قرار بدید).
میان تختهی تابوت، جسم حیدر رفت
به سوی فاطمه بر شانههای لرزانی
(اما با چه حالی بدن بابا رو نیمه شب می بردن ، یادشون افتاد مدینه اون لحظهای که بدن مادر رو غسل دادن ، کفن کردن ، هر کس یه خاطره ای یادش می اومد داغ بابا داغ مادر رو تازه کرد هی با خودشون مرور می کردن).
وسط كوچه ، می زدم فریاد
بی هوا زد كه ، مادرم افتاد
مادرم افتاد ، كه من افتادم
مگه اون لحظه ، میره از یادم
پشت در بود كه ، زدنش افتاد
در نیم سوخته ، رو تنش افتاد
رو تنش اُفتاد ، شعله ی هیزم
میزدن بازم ، بی حیا مردم
.(دستای علی رو بستن ، عمامه گردنش انداختن ، صدای ناله اش بلند شد « وَ اللَّهِ قُتِلَ مَا فِي أَحْشَائِي مِنْ حَمْل»
یعنی محسنم رو کشتن ، رو زمین بیهوش افتاد اما تا به خودش اومد صدا زد علی رو کجا بردن؟).
ناله زد مادر ، نفسش تنگ شد
انگاری كوچه ، میدون جنگ شد
(حالا دارن مادر رو میون انزار می زنن ارازل و اوباش مدینه ، یه طرف یه مادر زخم خورده یه طرف).
یه سپاه اومد ، هركی می تونست
با لگد میزد ، هركی می تونست
.(اما دارن از تشییع جنازه برمیگردن یه وقت دیدن صدای ناله های پیرمردی همهٔ سکوت کوفه رو پر کرده ، بچه ها دارن میگن مادر ، «مظلومیت رو ببین» ، چرا خبر از اون آقایی که شبا نان و خرما می آورد نیست؟ چرا مادر! چی میخوای بگی بهش؟ کارش دارم ، می خوام بگم دعای ما درگیر شد شنیدیم علی ای که به ما ظلم کرد و کشتن .
صدای ناله پیرمرد میاد ، هی صدا میزنه محبوبم کجایی؟ همدمم کجایی ؟).
نخوان رفیقِ خودت را که او سفر کرده
مگر که پیر خرابهنشین، نمیدانی؟!
.(آقا امام حسن و حسین اومدن ، کیه اینطور فریاد میزنه!؟ وارد یه خراب شدن پیرمردی بیمار با یه بدن نحیف ناله میزنه! نمیدونم شما کی هستید اما بگید ببینم از اون آقایی که شب ها مونس من بود حرفامو میشنید ، درد و دلامو میشنید لقمه درست میکرد بهم میداد محبت می کرد یکی دو شب خبری ازش نیست؟ آی پیرمرد بیشتر توضیح بده دستای پینه بسته ای داشت وقتی آه میکشید در و دیوار خرابه ناله می زدن ، نگاه مهربونی داشت خوب که توضیح داد ، خوب که توصیف کرد اشکای آقا جمع شد ، امام حسن گریه کرد امام حسین گریه کرد ، یه وقت فرمودن : آی #پیر_نابینا، اون مرد دیگه نمیاد الان داریم از تشییع جنازهاش برمیگردیم.
به پای آقا
.👆
افتاد اگه میشه منو ببرید کنار قبرش! پیرمرد و آوردن اینقدر زجه زد تا جان داد! واسه علی باید جان داد واسه غربتش باید جان داد.
بریم در خونه آقایی که اسمش علیه ، اما باباش میگه ای کاش بودن شیعیانم میدیدن چطور علی منو کشتن کاری ازم بر نمیومد
«لَيْتَكُم في يَوْمِ عاشورا جميعاَ تَنْظُروني كَيْفَ اِسْتَسْقي لِطِفْلي فَاَبوا اَن يّرْحَمُوني»
چطور واسه علی هی طلب آب کردم بهم رحم نکردن).
یا رازق الطفل صغیر
قسم به اون شش ماههٔ نخورده شیر
قسم به گریه هاش به خشکی لباش / دست منو بگیر
دست منو رها نکن ، قسم به اشکای رباب
دست منو رها نکن ، به حضرت یه قطره آب
.(فقط گفتن ، تا فهمیدن سه تا علی هست ، یه کاری میخوان بکنن نامی از علی باقی نمونه ، یه دست قران گرفته یه دست طفل شیرخواره عمامه پیغمبر به سر گذاشته عبای پیغمبر پوشیده مقابل لشکر دشمن آی دشمن «يا قَومِ ، إن لَم تَرحَموني فَارحَموا هذَا الطِّفلَ»
اگه به من رحم نمی کنید این بچه که گناهی نکرده یه جمله ای فرمود ، جا داره های های گریه کنید صدا زد «منو علی» به من منت بگذارید
هر چه آمد به سرم دست به زانو نزدم
جز خداوند به عمرم به کسی رو نزدم
رو زدم آب بگیرم پسرم را کشتند
.(هنوز حرفاش تموم نشده بود ، یه وقت احساس کرد بچه ای که توان نداره یه تکان سختی خورد.)
.............................................
#پیر_نابینا
حاج مسعود پیرایش 🎤
👇