.
#متن_روضه #کربلا #بین_الحرمین
🔊 ماجرای شنیدنی فروش خانه
برای حرم امام حسین علیه السلام
#شنیدنی 🔻
****
دور و بر حرم خونه داشت .... کربلا .... طرحی رو دادن حرم بزرگ بشه... نه حالا صد سال پیش ... حرم مثه حالا نبود ... دور و بر خونه ... یکی از اینا از اون امام حسینیا .... پول و پله رو جفت و جور کردن گفتن اینو آخر میریم میخریم ....این از خودمونه ... خونه ها رو خریدن اومدن در خونه این ... تا خادما رو دید ذوق میکرد : خادما اومدن خونم .... ایشاالله یه روز آقاتون بیاد ...
پذیرایی خوووووب .... اینورا... گفتن راستش اومدیم خونتو برا حرم بخریم ....
یه نگا به اینا کرد : خونه منو ؟ ! ....
آره .... گفت : خونه منو برا آقا بخرین ....؟ گفتن : آره...
گفت: نمیفروشم ... اینا رو میگی ...
حااااجی خونتو برا حرم میخوایم .... این حرف چیه ؟
گفت : نمیفروشم ....
دست خالی اومدن بیرون ناراحت ... از فردا هم کارگر آورد شروع کرد خونشو روبراه کردن.... انقدر ناراحت شدن...
یه هفته ای گذشت کارگرا جارو کردن اومدن بیرون.... کلیدو برداشت بدو اومد حرم ....
سلااام
تحویلشم نگرفتن .... اینوری ؟
گفت : ببینم هنوزم خونمو میخواین ؟؟؟
گرفتی مارو .... خرابه بود ندادی... حالا ؟
گفت : ببین ... ما چیز خراب به حسین نمیدیم....
ما بدرد نخورامونو به حسین نمیدیم ....
امشب امروز تو چی میگی ...بگو آقا دیدم دلم خرابه... ما چیز خراب به حسین نمیدیم ....
شنیدم روضه امام معصومه....اومدم ... چقد حالم خوبه ... تو جمع شماها اومدم ... یه وقتایی یه اتفاقایی میفته ... الحمدلله
#حکایت_ساخت_بین_الحرمین
🎤 حاج حيدر خمسه
@gorizhaayemaddahi
🏴.
.
#استفاده_از_شواهد_در_روضه
#اتفاقات_روز
#دکتر_محمد_فراهانی
📝📝📝📝📝📝📝📝📝
#متن_روضه 👇1⃣
مرحوم آ شیخ رضای سراج رو، بعضی ها دیده بودن، منبری قدر با حال باسوز، ید طولایی تو روضه خوندن داشت، ایشون می گفت: " یه شب از منبر می رفتم طرف خونه، زیرگذر دیدم یه جوونی ایستاده، یه بچه ای رو بغل کرده داره گریه می کند، فکر کردم فقیره اومدم دست تو جیبم کنم، سرش رو بلند کرد سلام کرد گفت: "حاج آقا گدا نیستم، اما بیچاره ام گرفتارم درمانده ام گفتم، چیه؟ می تونم کمکت کنم،" گفت: " این بچه که تو بغل منه" بچه ی منه، صبح تا شب مریض بوده، عیالم دست تنها بدون اجازه از خونه بیرون نرفته، وقتی من اومدم گفت: (بچه داره تو تب می سوزه.) گفتم " (بده من بچه رو میبرم پیش طبیب)، بین راه بچه رو دستم جان داده، میخوام خونه برگردم خجالت میکشم آی یه
وقت دیدن ابی عبداله این قنداقه بغل کرده،( مختار، وقتی قتله کربلا رو به سزای اعمالشون می رسوند، از یکی که خیلی قسی القلب بود، پرسید "دلت هیچ سوخت تویی این ماجرا؟" گفت: آره مختار، یه جا دلم به حال حسین سوخت.") گفت: "کجا؟" گفت "وقتی دیدم این قنداقه رو بغل کرده، هی یه قدم طرف خیمه میره یه قدم برمی گرده، خیلی دلم برای حسین سوخت." اومد پشت خیمه،یک قبر کوچکی کند، نماز خوند به بدن ، اومد بدن و دفن کنه، یه وقت دید یه صدای ناله ای مییاد، یکی صدا می زنه "حسین جان"
صبرکن یه بار دیگه بچه ام و ببینم.
#شب_هفتم_محرم
#حضرت_علی_اصغر
🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸
#کربلا
#استفاده_از_شواهد_در_روضه
#اتفاقات_روز پیاده روی اربعین
#دکتر_محمد_فراهانی
📝 @gorizhaayemaddahi
#متن_روضه 👇2⃣
مرحوم مقدس اردبیلی هرسال، حرکت میکرد پیاده نزدیک عاشورا با طلبه ها ، از نجف می اومدن کربلا، یه آقا طلبه ای بود روضه خونی می کرد تو راه هر وقت خسته می شدن، می شستن این طلبه روضه می خوند گریه می کردن خستگی شون رفع می شد بازم حرکت میکردن ، یه سال وقتی میخواستن حرکت کنند برای این آ طلبه مشکلی پیش اومد نتونست بیاد ،اینادلشکسته، بدون روضه خون اومدن ،شب عاشورا ،رسیدن توصحن ابی عبدالله ( خدا قسمت کنه یه شب عاشورایی ) خیلی دلشکسته اند، شب عاشورا صحن ابی عبدالله روضه خون نباشه ، اونم برای ای جمعی که اهل علم و خادم این آستانند چقدر سخته یه وقت دیدن یه آسیدی نورانی ،خال هاشمی رو صورتش ، اومد رو کرد به مقدس اردبیلی فرمود : آقا میخواین براتون روضه بخونم ؟ همه منتظرند . آقا بفرمائید .
یه نگاه عجیبی کرد به گنبد ابی عبدالله ؛ با نگاهش همه رو منقلب کرد .گفت : یا جداه ! نه من ، نه این مقدس ،نه این طلبه ها،هیچ وقت فراموش نمی کنیم اون لحظه ای که اومدی دم خیمه باعمه ام وداع کنی . ای ..حسین
🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸
#اربعین
.
.
📚دزدی از حضرت #ابوالفضل
« لوطي عظيم» به حرم مطهّر « حضرت ابوالفضل عليه السّلام » رفت و پنجه ي طلا را از ضريح دزديد و گفت:« يا #اباالفضل تو با فتوتي و دست و دلبازي، از تو نميترسم. »
پنجه ي طلا را خواست در #بازار #كربلا بفروشد، ترسيد او را دستگير كنند، برگشت و متحيّر ماند كه چه كند. بار دوّم به بازار آمد، باز#جرأت فروش پنجه را پيدا نكرد. بار سوّم كه به بازار رفت مردي به او گفت: دنبال چه ميگردي؟ « لوطي » جوابي نداد و داستان را مخفي و پوشيده نگه داشت. دوباره آن مرد گفت: دنبال چه ميگردي؟ باز جوابي نداد.
آن مرد او را به مغازه اش دعوت كرد، و به او ناهار داد و پذيرايي كرد و بعد چنين گفت: پنجه را به من بده، به من گفته اند هر قدر لازم داري به تو بدهم و بعد در صندوقها را باز كرد و مبلغ زيادي را در اختيار « لوطي» گذاشت.
« لوطي عظيم» گفت: « چه خوب است كه آدم با اهل #فتوّت و #جوانمرد سر و كار داشته باشد.» سپس از كرده هاي خود#پشيمان و #نادم شد و #توبه كرد.
📚منبع : عباسیه،( #کرامات حضرت ابوالفضل العباس (ع) )، نوشته ی میرخلف زاده، صفحه 26. "
#حضرت_عباس
.