#دهه_دوم_شعبان_المعظم
#میلاد_امام_زمان
#نیمه_شعبان
#فیش_منبر
🚩 [جلسهی هشتم]
#ایام_ولادت_حضرت_مهدی_آل_محمد_علیهم_السلام
۲۲ دی ۱۴۰۲شمسی
👈🏼 فیش منبرهای #شعبان1445
👈🏼 ولادت مولانا صاحبالامر والعصر والزمان عجلاللهتعالیفرجه
🔻 شرح زیارتنامهی امامزمان ارواحنافداه
🔻 سیزده جلسه (جلسهی هشتم)
📚 مطالب مطرح شده:
ادامهی درس ششم: حلم امام زمان ارواحنافداه
درس هفتم: امام زمان علیهالسلام محور عالم هستی
درس هشتم: والیانِ امر و مترجمان وحی الهی
* نکتهی اوّل: ولایتعهدی امام زمان ارواحنافداه
* نکتهی دوّم: نزول قرآن در خاندان اهلبیت علیهمالسّلام
#مطالبنابدرمنبر
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صحبتهای حاج مهدی رسولی در حرم امام رضا علیه السلام در مورد #انتخابات
.
#مناجات_با_خدا
#شور
#مناجات
#ماه_رمضان
آی خدا باز اومدم توبه کنم
دستتو بکش به روی دل من
به بزرگی خودت منو ببخش
یا الهی بالحسین و بالحسن
کمکم کن این شبا، به سعادت برسم
تو رو جون مادرِ،حسن و حسین قسم
منو رد کنی که بیچاره میشم
بیرونم کنی کجا دارم برم؟
جایی رو نمیشناسم به جز همین
کنج هیات و یه گوشه از حرم
یا الهی بالحسین و بالحسن
###
راه بندگیتو پیدا می کنم
با #ابوحمزه و #جوشن_کبیر
همه ی خواهش این گدات اینه
جونمو بگیر و اشکامو نگیر
در خونت اومدم، روسیاه و سر به زیر
انا عبدک الضعیف، و اجرنا یا مجیر
توی روضه چشممو تر می کنم
که فقط همین یه کارو بلدم
مطمئنم این دفه می بخشی چون
من با آقام در خونت اومدم
یا الهی بالحسین و بالحسن
###
روزا که آب می بینم نمی خورم
یاد لبهای علمدار می کنم
دم افطار یا حسین می گم و بعد
روزمو با روضه افطار می کنم
چه می چسبه این شبا، اگه بیدار بمونی (۲)
روزا روزه بگیری، شبا روضه بخونی (۲)
حالا که تشنگی رو درک می کنی
می تونی روضه ی آب و بخونی
روضه ی لبای خشک اصغرو
غصه ی دل رباب و بخونی
یا الهی بالحسین و بالحسن
#داود_رحیمی ✍
.👇
گریزهای مداحی و گریز های مناجاتی
شعرخوانی | این بار هم به رغم همه اتهام ها جشن شام نیمه شعبان یکشنبه۶اسفند۱۴۰۲ | ۱۵ شعبان ۱۴۴۵ مد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
.
#زمينه نوحه
#شب_سوم_محرم
#حضرت_رقيه (س)
ياابتا خودم سنگ تو به سينه ميزنم
يا ابتا ببين پاره پاره شد پيراهنم
يا ابتا نمونده يک جاى سالم رو تنم
دختراى شام خيلى نامردن
هر کجا ديدن مسخرم کردن مسخرم کردن
ميرو علمدار سپاهت کجاست ياابتا
گوشه ويرونه مگه جاى ماس ياابتا
کاش ميومد باهات داداش اکبرم ياابتا
پس ميگرفت زشاميا معجرم ياابتا
يا ابتا ز دنيا سيرم
يا ابتا زبون ميگيرم
يا ابتا نياى ميميرم
واى حسين عزيز زهرا
يا ابتا شبى که جاموندم از قافله
يا ابتا من و پيدا کرد ضجر بى حوصله
يا ابتا شده بعد اون پاهام پر ابله
قابل بافتن نيست ديگه موهام
ديگه خوشگل نيست طاق ابروهام من تو رو ميخوام
دست و پا گير اينا بودن بده ياابتا
هر کى رسيده منو سيلى زده يا ابتا
به چشم يک کنيز نگام ميکنن ياابتا
دختر خارجى صدام ميکنن ياابتا
يا ابتا سرم ميسوزه
ياابتا پرم ميسوزه
ياابتا حرم ميسوزه
واى حسين عزيز زهرا
#قاسم_نعمتی ✍
#حسین_سازور🎤
.👇
پای برکه ای کوچک، آتش بلندی برپا بود و عبدالله بن عمير و ام وهب پای سفرهای مختصر شام می خورند. عبدالله ناگهان صدای سم اسبی به گوشش رسید، سواری نزدیک شد و گفت:
سلام برادر، من مسافری هستم از راهی دور؛ می خواهم به کوفه بروم، از راه آمده مطمئن نیستم. یکباره اسبش که پیدا بود راه درازی را یک نفس آمده بود نقش زمین شد و سوار را بر زمین زد. سوار که دست کمی از اسب نداشت، پایش زیر اسب ماند و فریاد کشید و از حال رفت. عبدالله زیر بغل مرد را گرفت، کمی بعد به حال آمد و وقتی خود را پیدا کرد، سراسیمه به سینه اش دست کشید و از وجود چیزی در زیر لباسش مطمئن شد. مرد دوباره از حال رفت. ام وهب گفت:
پیداست چیز گرانبهایی با خود دارد.
عبدالله در حالی که به مرد مینگریست و می اندیشید، کم کم به خواب فرو رفت و دوباره رویایی را دید که پیش تر دیده بود. همان غبار و دود و آتش و برق تیز شمشیرها و نیزه هایی که بالا و پایین می رفتند و خون آلود می شدند. خیمه هایی که در آتش میسوختند، اسبانی که بر جنازههای بیسر می تاختند، سرهایی که بدون بدن افتاده بودند، کودکانی که از شلاق ها می گریختند،
یکباره عبدالله وحشت زده چشم باز کرد. ام وهب گفت:
این مرد تنهاست! تاکنون ندیده ام از مردی تنها و خسته این گونه بترسی
عبدالله گفت:
ترس!؟ نه! من از او نمی ترسم. اما حضور او مرا از چیزی می ترساند. دوباره همان کابوس، خدایا این چه دلشورهای است که سینه ام را میدرد
عبدالله به مرد گفت: از کوفه چه میخواهی؟
من همان میخواهم که همهی اهل کوفه میخواهند
عبدالله گفت: پس تو هم خبر حملهی مسلم و یارانش را به قصر ابن زیاد شنیده ای!
مرد جا خورد
مسلم دست به تیغ برده؟! چرا منتظر ورود امام نشد؟! ام وهب گفت: ابنزیاد هانی را کشت و راهی جز جنگ برای کوفیان نماند
عبدالله حالا كاملا دریافته بود که مرد غریبه، مسافری عادی نیست. پرسید:
تو که هستی مرد؟! مرد ملتمس رو به عبدالله برگشت. گفت: اسبت را به من بفروش هر بهایی بخواهی میدهم.
مرد گفت: شما در این بیابان چه می کنید؟
عبدالله گفت: «ما به فارس بازمی گردیم، تا شاهد جنگ میان مسلمانان نباشیم.»
مرد گفت:
شما از چه می گریزید؟! اگر همهی ما کشته شویم، بهتر از آن است که مردی چون یزید را بر جایگاه رسول خدا ببینیم.»
عبدالله مبهوت ماند وگفت:
من اسبم را به تو می دهم فقط به شرطی که بگویی تو کیستی؟!»
من بندهای از بندگان خدا هستم که به یگانگی او و رسالت محمد شهادت داده ام و اکنون حسین را امام و مولای خویش قرار دادم تا یقین کنم که آن چه می گویم و آن چه می کنم، جز سنت رسول خدا نیست، حتی اگر به بهای جانم باشد.»
عبدالله بر سر مرد فریاد کشید:
مسلمانی ات را به رخ من مکش! که من با مشرکان بسیاری جهاد کردم؛ و جز برای خدا و رسولش شمشیر از نیام بیرون نکشیدم.
مرد خونسرد گفت: لعنت خدا بر آنان که ایمان شما را بازیچه ی دنیای خویش کردند؛ و وای بر شما که نمی دانید بدون امام، جز طعمهای آماده در دست اراذلی چون یزید و ابن زیاد هیچ نیستید؛ حتی اگر برای رضای خدا با مشرکان جهاد کنید. آیا بهتر و عزیزتر از قرآن و حسين، یادگاری از پیامبر بر روی زمین باقی مانده است؟
عبدالله به سوی او رفت. گفت: من هم پسر فاطمه را شایسته تر از همه برای خلافت مسلمانان می دانم، اما در حیرتم که حسین چگونه به مردمی تکیه کرده که پیش از این، پدرش و برادرش، آنها را آزموده اند و اکنون نیز با فریب ابن زیاد به پسر عقیل پشت کردند و هانی را تنها گذاشتند.
مرد آرام گفت: آیا حسین اینها را نمی داند؟!
اگر می داند، پس چرا به کوفه می آید؟
مرد گفت: او حجت خدا بر کوفیان است که او را فراخواندند تا هدایت شان کند.
عبدالله گفت: «چرا در مکه نماند، آنها نیاز به هدایت ندارند؟»
مرد گفت: «آنها که برای حج در مکه گرد آمده اند، هدایت شان را در پیروی از یزید می دانند و یزید کسانی را به مکه فرستاد تا امام را پنهانی بکشند، همان طور که برادرش را کشتند. و اگر امام را در خلوت می کشتند، چه کسی می فهمید، امام چرا با یزید بیعت نکرد؟
خواست برود رو به عبدالله برگشت و گفت:
و اما من! هرگز برای امام خویش تکلیف معین نمی کنم، که تکلیف خود را از حسین می پرسم. ومن حسین را نه فقط برای خلافت، که برای هدایت می خواهم. و من حسین را برای دنیای خویش نمیخواهم، که دنیای خود را برای حسین می خواهم. آیا بعد از حسین کسی را می شناسی که من جانم را فدایش کنم؟
و رفت. عبدالله برگشت و اسب خویش را آورد و مرد را صدا زد:
صبر کن، تنها هرگز به کوفه نمی رسی! مرد ایستاد و افسار اسب را گرفت و گفت: بهای اسب چقدر است؟ دانستن نام تو! مرد سوار بر اسب شد: من #قيسبنمسهرصیداوی هستم، فرستاده ی حسین بن علی!
و تاخت. عبدالله مانند کسی که گویی سالها در گمراهی بوده و تازه راه هدایت را یافته بود، به زانو نشست و سرش را میان دستها گرفت.
عبدالله بن عمیر کلبی و همسرش اموهب از شهدای کربلا هستن
.
#زیارت_عاشورا
غمنامه دوست بر زبانم گویاست
در هر تپش دلم طنینی بر پاست
آن نسخه که میدهد شفا هر دردی
بی شبهه بدان زیارت عاشوراست
اکبر عابدی✍
.
#دهه_دوم_شعبان_المعظم
#امام_زمان
#نیمه_شعبان
#فیش_منبر
🚩 [جلسهی نهم]
#ایام_ولادت_حضرت_مهدی_آل_محمد_علیهم_السلام
۲۳ دی ۱۴۰۲شمسی
👈🏼 فیش منبرهای #شعبان1445
👈🏼 ولادت مولانا صاحبالامر والعصر والزمان عجلاللهتعالیفرجه
🔻 شرح زیارتنامهی امامزمان ارواحنافداه
🔻 سیزده جلسه (جلسهی نهم)
📚 مطالب مطرح شده:
ادامهی درس هشتم: والیانِ امر و مترجمان وحی الهی
* نکتهی سوم: اهلبيت عليهمالسّلام مفسرانِ اصلیِ قرآن
* نکتهی چهارم: ترجمان وحی بودن اهلبيت عليهمالسّلام
* نکتهی پنجم: اصحاب حشر ونشر
* نکتهی ششم: اهلبيت عليهمالسّلام محلّ نزول آنچه در شب قدر نازل میشود
#مطالبنابدرمنبر
.