eitaa logo
گریزهای مداحی و گریز های مناجاتی
5.5هزار دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
614 ویدیو
840 فایل
گریز زیارت عاشورا ، دعای کمیل و دعای توسل و جوشن کبیر https://eitaa.com/gorizhaayemaddahi
مشاهده در ایتا
دانلود
. 🟢 حکایات مناجاتی 0⃣1⃣ شکستن کوزه ها بعد از طوفان و بالا آمدن آب و غرق شدن خلائق، جبرئیل نزد حضرت نوح(ع) آمد و گفت چندی پیش شغل تو نجاری بوده است حالا کوزه بساز. آن حضرت کوزه های زیادی ساخت. جبرئیل گفت خدا می فرماید کوزه ها را بشکن او هم چند عدد از کوزه ها را بر زمین زد و شکست بعضی ها را آهسته و بعضی ها را با اکراه شکست. جبرئیل دید او دیگر نمی شکند. گفت چرا نمی شکنی؟ فرمود دلم راضی نمی شود، من زحمت کشیده ام اینها را ساخته ام. جبرئیل گفت ای نوح مگر این کوزه ها هیچ کدام جان دارند؟!پدر و مادر دارند؟ آب و گل آن که از خداست، همین قدر تو زحمت کشیده‌ای و ساخته ای، چطور به شکستن آنها راضی نمی شوی؟ پس چگونه راضی شدی خلقی را که خالق آنها خدا بود و جان و پدر و مادر داشتند نفرین کردی و همه را به هلاکت رساندی؟ از اینجا آن پیامبر خدا گریه بسیار کرد و لقبش نوح شد. 📚منبع: داستان‌هایی از لطف خدا، ج ۲، ص ۳۶ ۱۴۴۳ .
. 🟢 حکایات مناجاتی 3⃣1⃣ توبه نصوح نصوح مردی بود شبیه زنها، صدایش نازک بود، صورتش مو نداشت و اندامی زنانه داشت. او با سو استفاده از وضع ظاهرش در حمام زنانه کار دلاکی می کرد و کسی از وضع او خبر نداشت. او از این راه، هم امرار معاش میکرد و هم برایش لذت بخش بود. گرچه چندین بار به حکم وجدان توبه کرده بود اما هر بار توبه اش را می شکست. روزی دختر شاه به حمام رفت و مشغول استحمام شد. از قضا گوهر گرانبهایش همانجا مفقود شد. دختر پادشاه در غضب شد و دستور داد که همه را تفتیش کنند. وقتی نوبت به نصوح رسید او از ترس رسوایی، خود را در خزینه حمام پنهان کرد. وقتی دید مأمورین برای گرفتن او به خزینه آمدند، به خدای تعالی رو آورد و از روی اخلاص و به صورت قلبی همانجا توبه کرد. ناگهان از بیرون حمام آوازی بلند شد که دست از این بیچاره بردارید که گوهر پیدا شد و مأموران او را رها کردند. و نصوح خسته و نالان شکر خدا را به جا آورده و از خدمت دختر شاه مرخص شد و به خانه خود رفت. او عنایت پروردگار را مشاهده کرد. این بود که بر توبه اش ثابت قدم ماند و از گناه کناره گرفت. چند روزی از غیبت او در حمام سپری نشده بود که دختر شاه او را به کار در حمام زنانه دعوت کرد و نصوح جواب داد که دستم علیل شده و قادر به دلاکی و مشت و مال نیستم و دیگر هم به حمام نرفت. هر مقدار مالی که از راه گناه کسب کرده بود در راه خدا به فقرا داد و از شهر خارج شد و در کوهی که در چند فرسنگی آن شهر بود، سکونت اختیار نمود و به عبادت خدا مشغول گردید. در یکی از روزها همانطور که مشغول کار بود، چشمش به میشی افتاد که در آن کوه چرا میکرد. از این امر به فکر فرو رفت که این میش از کجا آمده و از آن کیست؟ عاقبت با خود اندیشید که این میش قطعا از شبانی فرار کرده و به اینجا آمده است، بایستی من از آن نگهداری کنم تا صاحبش پیدا شود. لذا آن میش را گرفت و نگهداری نمود، پس از مدتی میش زاد و ولد کرد و نصوح از شیر آنها بهره مند میشد. روزی کاروانی راه را گم کرده بود و مردمش از تشنگی مشرف به هلاکت بودند عبورشان به آنجا افتاد، همین که نصوح را دیدند از او آب خواستند و او به جای آب به آنها شیر داد، به طوری که همگی سیر شده و راه شهر را از او پرسیدند. او راهی نزدیک به آنها نشان داده و آنها موقع حرکت هر کدام به نصوح احسانی کردند و او در آنجا قلعه ای بنا کرده و چاه آبی حفر نمود و کم کم آنجا منازلی ساخته و شهرکی بنا نمود و مردم از هر جا به آنجا می آمده و در آن محل سکونت اختیار کردند، همگی به چشم بزرگی به او می نگریستند. رفته رفته آوازه خوبی و حسن تدبیر او به گوش پادشاه رسید که پدر همان دختر بود. از شنیدن این خبر مشتاق دیدار او شده، دستور داد تا وی را از طرف او به دربار دعوت کنند. همین که دعوت شاه به نصوح رسید، نپذیرفت و گفت: من کاری دارم و از رفتن به نزد سلطان عذر خواست. مأمورین چون این سخن را به شاه رساندند، بسیار تعجب کرد و اظهار داشت: حال که او نزد ما نمی آید ما میرویم او را ببینیم. شاه با درباریانش به سوی نصوح حرکت کرد، همین که به آن محل رسید به عزرائیل امر شد که جان پادشاه را بگیرد. بنا بر رسم آن روزگار و به خاطر از بین رفتن شاه در اقبال دیدار نصوح، نصوح را بر تخت سلطنت بنشاندند. نصوح چون به پادشاهی رسید، بساط عدالت را در تمام قلمرو مملکتش گسترانیده و با همان دختر پادشاه ازدواج کرد. روزی در بارگاهش نشسته بود، شخصی بر او وارد شد و گفت: چند سال قبل، میش من گم شده بود و اکنون آن را از عدالت تو طالبم. نصوح گفت: میش تو پیش من است و هر چه دارم از آن میش توست. وی دستور داد تا تمام اموال منقول و غیر منقول را با او نصف کنند. آن شخص به دستور خدا گفت: بدان ای نصوح! نه من شبانم و نه آن، یک میش بوده است، بلکه ما دو فرشته، برای آزمایش تو آمده ایم. تمام این ملک و نعمت، اجر توبه راستین و صادقانه ات بود که بر تو حلال و گوارا باد. و از نظر غایب شد. به همین دلیل به توبه واقعی و راستین، "توبه نصوح" گویند. 📚منبع: خلاصه شده از کتاب انوار المجالس، ص ۴۳۲ ۱۴۴۲ .
. 🔴 روایات مناجاتی 🟡 حدیث ۲۸: پیرامون مهربانی خداوند امام سجاد علیه‌السلام یکی از گفتگوهای پروردگار را با پیامبرش موسی (ع) برای اصحابش نقل کرده، می‌فرماید: خدای تعالی به موسی بن عمران (ع) وحی کرد: ای موسی! مرا به مخلوقم و آنان را نسبت به من مهربان کن! حضرت موسی (ع) عرض کرد: پروردگارا چگونه مهربان کنم؟ خطاب رسید: نعمتهای ظاهری و باطنی مرا برای ایشان بازگو کن تا مرا دوست بدارند و هیچ گریزپایی را از در خانه من و هیچ گمراهی را از آستانه من بازمگردان که این عمل برای تو از عبادت یک سال که روزها روزه بداری و شبهایش را نماز بگزاری بالاتر است. موسی (ع) عرض کرد: پروردگارا! این بنده گریزپا کیست؟ خطاب رسید: آن بنده‌ای است که از فرمان من سرکشی کند. عرض کرد: پس آن که از آستانه تو راه را گم کرده و آن گمراه کیست؟ فرمود: کسی که امام زمانش را نشناسد و پس از شناخت او نیز به حضور او نرسد و به احکام دینش آشنا نگردد، در حالی که احکام دین و آنچه را که بدان وسیله خدا را عبادت کند و آنچه را که باعث خشنودی پروردگار است برسد به او شناسانده است.» 📚منبع: بحارالانوار، ج ۱، ص ۷۱ ۱۴۴۲
. 🟢 حکایات مناجاتی 2⃣1⃣ مهر مادر و بی مهری فرزند جوانی بسیار مغرور بود که همواره مادر خود را رنج می‌داد بی مهری او به مادر به جایی رسید که روزی مادر خود را به خاطر پیری و ضعف به دوش گرفت و بالای کوه برد و در آنجا گذاشت تا طعمه درندگان بیابان شود! هنگامی که مادر را در آنجا رها نمود از بالای کوه سرازیر شد تا به خانه برگردد مادرش در این فکر افتاد که مبادا پسرم در مسیر پرتگاه از کوه بیفتد و بدنش خراش بردارد و یا طعمه درندگان گردد برای پسرش چنین دعا کرد خدایا پسرم را از گزند درندگان و حوادث حفظ کن تا به سلامت به خانه اش برگردد. از سوی خداوند به موسی(ع) خطاب شد ای موسی! به آن کوه برو و منظره مهر مادری را ببین! ببین مهر مادر چه ها میکند جفا دیده اما دعا می‌کند موسی(ع) به آنجا رفت وقتی مهر مادری را دریافت احساسات آن حضرت به جوش و خروش آمد که به راستی مادر چقدر مهربان است در آن هنگام خداوند به او وحی کرد که ای موسی(ع) من به بندگان خود مهربانتر از مادر هستم. 📚منبع: داستان‌هایی از لطف خدا، ج ۱، ص ۱۰۷ ۱۴۴۲ .
. 🟢 حکایات مناجاتی 1⃣1⃣ خدای ارحم الراحمین در میان بنی اسرائیل جوان فاسقی بود که اهل شهر از فسق و فجور او به تنگ آمده بودند و از دست او به پروردگار خود شکایت کردند. خطاب الهی به موسی(ع) رسید که آن جوان گنهکار را از شهر بیرون کن که به واسطه او آتش غضب الهی بر اهل شهر نازل آید، موسی(ع) او را به روستایی تبعید کرد. خطاب آمد که او را از آن روستا نیز بیرون کن، او را از آنجا نیز بیرون کردند، آن جوان رفت به کوهی که در آن انسان و حیوان و نه زراعتی بود. بعد از مدتی در آن غار مریض شد. نزد او کسی نبود که از او نگهداری کند صورتش را روی خاک گذاشت و گفت خدایا اگر مادرم بر بالینم حاضر بود هر آینه بر غربت من ترحم و گریه می کرد و اگر پدرم بر بالینم بود بعد از مردنم مرا غسل می داد و کفن می کرد و به خاک می سپارد اگر زن و بچه‌ام در کنارم بودند برایم گریه می‌کردند. سپس گفت خدایا مرا از رحمت خود ناامید نفرما و چنانچه قلبم را از دوری خاندانم سوزاندی مرا به خاطر گناهانم به آتش غضب مسوزان. ناگاه خداوند ملکی به صورت پدرش و حوریه به صورت مادرش و حوریه ای به شکل همسرش و غلامانی به صورت فرزندانش فرستاد تا در کنارش بنشینند و برای او گریه کنند جوان گمان کرد که آنها پدر و مادر و زن و فرزندانش می باشند با دلی خوش و نهادی امیدوار چشم از این جهان فرو بست. آنگاه خطاب به موسی(ع) رسید که ای موسی! شخصی از اولیا و دوستان ما در فلان جا از دنیا رفته برو او را غسل داده و کفن نما و بر جنازه‌اش نماز بخوان و دفنش کن. موسی(ع) به آن مکان آمد دید همان جوانی است که او را از شهر و روستا اخراج کرده بود در این هنگام از جانب خداوند خطاب آمد که ای موسی! من به ناله های جانسوز او به دور افتادنش از خاندانش ترحم کردم و به خاطر اظهار ذلت و خواری اش حورالعین هایی به صورت خاندانش فرستادم تا بر او گریه و ترحم کنند. ای موسی! وقتی که غریبی از دنیا می رود ملائکه آسمان ها بر غربت او گریه می کنند و چگونه من بر غربت او ترحم نکنم و حال آنکه من ارحم الراحمین هستم. 📚منبع: جامع الاخبار، ج ۱، ص ۶۹ ۱۴۴۲ .
. 🔳 فضائل امیرالمومنین علیه السلام/۶ 🍂 دلجویی از کودکان یتیم روزی علی بن ابی طالب علیه السلام متوجه شد زنی در کوچه مشک آبی را به زحمت به دوش می‌کشد. مشک را از زن گرفت و برایش به خانه برد. در طول راه از حالش جویا شد. زن گفت: "علی شوهرم را به جبهه فرستاد و او را کشت. اکنون چند بچه یتیم دارم و چون تنگدستم، به ناچار برای مردم کار می‌کنم" وقتی به در خانه‌ی زن رسیدند، امام مشک را به او تحویل داد و به خانه رفت. شب را با اضطراب و ناراحتی به صبح رساند. صبح که شد، کیسه‌ای برداشت، آن را از غذا پر کرد و به طرف خانه‌ی زن به راه افتاد. بعضی از یارانش خواستند به او کمک کنند ولی او فرمود: روز قیامت چه کسی حاضر است بار مرا بکشد؟ وقتی به خانه‌ی زن رسید، در زد و فرمود: من همان بنده خدا هستم که دیروز در بردن مشک کمکت کردم. برای بچه‌هایت غذا آورده‌ام. زن در را باز کرد و گفت: خدا از تو راضی شود و خودش میان من و علی بن ابی طالب قضاوت کند. حضرت وارد شد و فرمود: من دوست دارم ثوابی به دست بیاورم. تو یا نان بپز یا بچه ها را آرام کن . زن جواب داد: من با پختن نان آشناترم. تو بچه‌ها را سرگرم کن تا من نان بپزم. امام گوشت پخت و زن هم نان پخت. امام در دهان بچه ها گوشت و خرما گذاشت و فرمود: پس سعی کن علی بن ابیطالب را حلال کنی . سپس کنار آتش تنور آمد و صورتش را نزدیک برد و فرمود: یا علی، حرارت آتش را بچش! این کیفر آن کسی است که حق بیوه زنان و یتیمان را ضایع کند. در این هنگام زن دیگری که امام را می‌شناخت وارد شد و با دیدن این صحنه به زن صاحبخانه گفت: وای بر تو! این امیرالمؤمنین علی است. زن با دستپاچگی نزد امام آمد و گفت: یا امیرالمؤمنین، از کاری که کردم، بسیار خجالت می‌کشم. امام فرمود: نخیر. من باید به دلیلی کوتاهی‌ای که در حقت داشتم، از تو خجالت بکشم. 📚منبع : بحارالانوار، ج ۴۱، ص ۵۲ ۱۴۴۲ .
. ▪️فضائل شب قدر/۶ 🔸تعیین مقدرات قال‌الصادق‏(ع): التَّقدیرُ فی لَیلَةِ تِسعَ عَشرَةَ و الإبرامُ فی لَیلَةِ إحدی و عِشرینَ و الإمضاءُ فی لَیلَةِ ثلاثَ و عِشرین مقدّرات در شب نوزدهم تعیین، در شب بیست و یکم تایید و در شب بیست و سوم ماه (رمضان) امضا می‏‌شود. 📚 منبع: الکافی، ج ۴، ص ۱۵۹ ۱۴۴۲
.▪️فضائل شب قدر/۵ 🔸آمرزش گناهان قال رسول الله(ص): مَن قامَ لَیلَةَ القَدرِ إیماناً وَ احتِساباً ، غُفِرلَهُ ما تَقَدَّمَ مِن ذَنبِهِ هر که از روی ایمان و برای رسیدن به ثواب الهی، شب قدر را به عبادت بگذراند، گناهان گذشته ‏اش آمرزیده می ‏شود. 📚منبع: فضائل الأشهر الثلاثه، ص ۱۳۶ ۱۴۴۲ .
. 🔴 روایات مناجاتی 🟡 حدیث ۲۳: پیرامون گریه الإمام عليّ عليه السلام: بُكاءُ العَبدِ مِن خَشيَةِ اللّهِ يُمَحِّصُ ذُنوبَهُ : گريستن بنده از ترس خدا، گناهانش را پاک مى كند. 📚منبع: غرر الحكم، ج ۳، ص ۲۶۲ ۱۴۴۲
. ● شب ۲۳ ماه مبارک ● با گریز به قتلگاه و آغاز اسارت آل الله ع (لطفا بند ۳ رعایت شود و ضمن عدم انتشار، در حال خاص خود خوانده شود.) خدای مهربونم . خالق آسمونم بندَت اومد با سربزیری با کوله بار گناه . به امّیدت یا الله اومد که دستش و بگیری تو این شب قدر . رحمی به من کن . جز تو ندارم حالم خرابه . چشام پر آبه . دارم میبارم زود در و وا کن . ببین که عبد . گریونتم من هر چی که باشم . خودت میدونی . مهمونتم من امشب بحق زهرا س . من و ببخش خدایا ● من و ببخش خدایا . . . . . . میخوام دیگه خوب بشم . پیش تو محبوب بشم میخوام ایشالا رو سفید شم بَدیم رو جبران کنم . عمل به قرآن کنم آخرشم دیگه شهید شم پاکم کن امشب . بحق اون که . خاکش نکردن رحمی به جسم صد پاره و صد چاکش نکردن بحق اون که . رو خاک گرم مقتل سرش بود از توی مقتل . شاهد اشکای دخترش بود رخت اسارت . سوغات این دشت به خواهرش بود به خون پاک آقا . من و ببخش خدایا ● من و ببخش خدایا . . . . . . پاشو غریب مادر . پاشو عزیز برادر ای که به قلب من امیری برا دلم دعا کن . خواهرت و نگا کن که پوشیده رخت اسیری پاشو برادر . اگه نباشی . تو در بر من شمر و سنان و حرمله میشن همسفر من پاشو حسین جان . با اینکه دیگه . تو سر نداری آی غیرت الله ‌. آخه مگه تو . دختر نداری این مردایی که مستن . دستای ما رو بستن ● حسین خدانگهدار . . . . . . سبک از برادر عزیزم: شعر از .👇
. 🔴 روایات مناجاتی 🟡 حدیث ۲۲: پیرامون عدم اجابت دعا امام صادق (ع) فرمودند: «بنده مومن درباره حاجتی دعا می کند خداوند چون علاقه به نوا و نیایش او دارد دستور می دهد اجابت دعایش را تاخیر بیندازد. روز قیامت می فرماید بنده من دعایی کردی اجابت آن را به تاخیر انداختم اینک ثواب آن این است و هم در فلان مورد دعا کردی باز اجابت را به تاخیر انداختم این مقدار ثواب در مقابل همان دعا است.» حضرت صادق (علیه السلام ) فرمودند: «وقتی آن همه ثواب را برای مستجاب نشدن دعایش در دنیا می بیند آرزو می کند ای کاش هیچ یک از دعاهایم در دنیا مستجاب نمی شد» 📚 منبع: اصول کافی، ج ۲، ص ۴۹۰ ۱۴۴۲ .