eitaa logo
گریزهای مداحی و گریز های مناجاتی
4.1هزار دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
574 ویدیو
803 فایل
گریز زیارت عاشورا ، دعای کمیل و دعای توسل و جوشن کبیر https://eitaa.com/gorizhaayemaddahi
مشاهده در ایتا
دانلود
. ⚫️روضه آب و عطش 🖊احمدحسین شریفی ◾️شیخ صدوق در کتاب 📚من لایحضره الفقیه ج۱، ص۵۳۶ می‌گوید عده‌ای از مردم کوفه محضر امام علی آمدند و از خشکسالی‌های ممتد نالیدند و از او خواستند که دعا کند باران بیاید. آن حضرت امام حسن و را خواست و به آنان فرمود برای آمدن باران دعا کنید. امام حسن دعا کرد (دعای آن حضرت را شیخ صدوق به تفصیل در کتاب ذکر کرده است) و سپس امام حسین دعا کرد: «ای خدای دهندة خیرات؛ ای خدای نازل کنندة نعمت‌ها، ای خدای جاری کنندة برکات، باران از تو است؛ تو یاری‌رسان یاری‌خواهان هستی؛ ما خطاکار و گنه‌کار هستیم؛ تو بخشاینده و بخشایشگری؛ خدایا، باران رحمتت را بر این مردم بباران، خدایا زمین تشنه است؛ خدایا .....» هنوز دعای ابی‌عبدالله تمام نشده بود که بارانی شدید و کافی باریدن گرفت و مردم از امام علی و حسنین تشکر کردند. ◾️اما همین مردم کوفه از روز هفتم محرم آب را بر ابی‌عبدالله و فرزندان و همراهانش بستند! از آب هم مضایقه کردند کوفیان خوش داشتند حرمت مهمان کربلا بودند دیو و دد همه سیراب و می‌مکید خاتم ز قحط آب سلیمان کربلا زان تشنگان هنوز هم به عیوق می‌رسد فریاد العطش ز بیابان کربلا ◾️هر چند این سخن نمی‌تواند درست باشد که روز عاشورا حسین از لشکر عمر سعد درخواست آب کرده باشد! اما داستان عطش و تشنگی ابی‌عبدالله و فرزندانش اسرار عجیبی دارد. ◾️علی اکبر بعد از حمله اول، مجدداً‌ به طرف خیام آمد و خطاب به ابی‌عبدالله عرض کرد: «يَا أَبَتِ الْعَطَشُ قَدْ قَتَلَنِی؛ باباجان، تشنگی داره من را می‌کشه» ◾️زینب کبرا وقتی بالای قتلگاه آمد و با بدن اربا اربای حسین رو به رو شد چنین گفت: بأبی المهموم حتی قضی بأبی العطشان حتی مضی حسین جان پدرم به قربانت که با لب تشنه جان دادی و با دل داغدار از دنیا رفتی. ◾️امام سجاد بعد از دفن پیکر مطهر ابی‌عبدالله روی قبر مطهرش چنین نوشت: هذا قَبْرُ الحُسَيْنِ بنِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِب اَلَّذِي قَتَلُوهُ عَطْشاناً غَريباً؛ اين قبر حسين بن على است كه او را با لب تشنه و غريب كشتند. بعد از حادثه کربلا هم تا زمانی که زنده بود هر گاه آب می‌دید به یاد امام حسین و شهدای کربلا، اشک از چشمانش جاری می‌شد و گریه می‌کرد. ◾️از دخترش سکینه هم چنین نقل شده که بعد از شهادت ابی‌عبدالله، در عالم معنا امام حسین به او گفت که به شیعیانم این پیغام را بده که: شِيعَتِي‏ مَا إِنْ‏ شَرِبْتُمْ رَيَّ عَذْبٍ فَاذْكُرُونِي؛ شیعیان من هر زمان که آب گوارایی نوشیدید مرا یاد کنید. چه کسی دیده لب آب بسوزد جگری روی دست پدری، جان بسپارد پسری؟ چه کسی دیده که لب تشنه‌ای از سوز عطش آب در دست و ننوشد به هوای دگری؟ .
. 🖤 ناقه ای که جانش را فدای فراق امام زمانش کرد ▪️11 حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ عَنْ سَعْدَانَ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي عِمْرَانَ عَنْ رَجُلٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (صلوات الله علیه) قَالَ‌ لَمَّا كَانَ اللَّيْلَةُ الَّتِي وُعِدَهَا عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ (صلوات الله علیه) قَالَ لِمُحَمَّدٍ (صلوات الله علیه) يَا بُنَيَّ أَبْغِي وَضُوءاً قَالَ فَقُمْتُ فَجِئْتُ بِوَضُوءٍ قَالَ لَا يَنْبَغِي هَذِهِ فَإِنَّ فِيهِ شَيْئاً مَيِّتاً قَالَ فَخَرَجْتُ فَجِئْتُ بِالْمِصْبَاحِ فَإِذَا فِيهِ فَأْرَةٌ مَيِّتَةٌ فَجِئْتُهُ بِوَضُوءٍ غَيْرِهِ قَالَ فَقَالَ يَا بُنَيَّ هَذِهِ اللَّيْلَةُ [الَّتِي وُعِدْتُهَا فَأَوْصَى بِنَاقَتِهِ أَنْ يُحْضَرَ لَهَا عِصَامٌ وَ يُقَامَ لَهَا عَلَفٌ فَجُعِلَتْ فِيهِ فَلَمْ نَلْبَثْ أَنْ خَرَجَتْ حَتَّى أَتَتِ الْقَبْرَ فَضَرَبَتْ بِجِرَانِهَا وَ رَغَتْ وَ هَمَلَتْ عَيْنَاهَا فَأَتَاهَا فَقَالَ مَهْ الْآنَ قُومِي بَارَكَ اللَّهُ فِيكِ فَسَارَتْ وَ دَخَلَتْ مَوْضِعَهَا فَلَمْ نَلْبَثْ أَنْ خَرَجَتْ حَتَّى أَتَتِ الْقَبْرَ فَضَرَبَتْ بِجِرَانِهَا وَ رَغَتْ وَ هَمَلَتْ عَيْنَاهَا فَأُتِيَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ فَقِيلَ لَهُ إِنَّ النَّاقَةَ قَدْ خَرَجَتْ فَلَمْ تَفْعَلْ قَالَ دَعُوهَا فَإِنَّهَا مُوَدَّعَةٌ فَلَمْ تَلْبَثْ إِلَّا ثَلَاثَةً حَتَّى نَفَقَتْ وَ إِنْ كَانَ لَيَخْرُجُ عَلَيْهَا إِلَى مَكَّةَ فَيَتَعَلَّقُ السَّوْطُ بِالرَّحْلِ فَمَا يَقْرَعُهَا قَرْعَةً حَتَّى يَدْخُلَ الْمَدِينَةَ. ▪️مردی از امام صادق (صلوات الله علیه) روایت می کند که فرمود: وقتی شب موعود (وفات) علی بن الحسین (صلوات الله علیهما) فرا رسید، به محمد (امام باقر صلوات الله علیه) فرمود: پسرم! اسباب وضو برایم فراهم کن. می فرماید: برخاستم و اسباب وضو مهیا کردم. فرمود: این خوب نیست زیرا در آن چیز مرده ای است! محمد می گوید: خارج شدم چراغ آوردم دیدم در آن موش مرده ایست! آب دیگری برای او آوردم. حضرت فرمود: پسرم! امشب شبی است که به من وعده آن داده شده! پس وصیت کرد ناقه اش را دهان بند بزنند و علفی برای آن فراهم کنند و حیوان را در جای خود قرار دهند. دیری نپایید که حیوان خارج شد و نزد قبر آمد و گردن خود را به آن می زد و ضجه و صدا می کرد و اشک از دو چشمش جاری شد. به محمد بن علی (امام باقر صلوات الله علیه) حال حیوان را خبر دادند. حضرت پیش حیوان آمد و فرمود: اکنون آرام باش و برخیز! خدا به تو برکت دهد. حیوان را هیجانی گرفت و داخل جای خود رفت. دیری نپایید که دوباره حیوان خارج شد و نزد قبر آمد و گردن خود را به آن می زد و ضجه و صدا زد و اشک از دو چشمش جاری شد. (دوباره) به محمد بن علی (صلوات الله علیه) خبر دادند که ناقه خارج شده و باز نمی گردد ؛ حضرت فرمود: رهایش کنید که مشغول وداع است. تنها سه روز زنده بود تا این که مُرد. این ناقه ای بود که حضرت با آن به سمت مکه خارج می شد و تازیانه را به زین می آویخت و حتی یک بار هم او را نمی زد تا به مدینه بر می گشت. 📚بصائر الدرجات ص 483 📚المناقب لابن شهرآشوب ج 4 ص 141 📚بحارالانوار الجامعة لدرر اخبار 📚الائمة الاطهار عليهم السلام ج 46 ص 148 ح 4 این ناقه با سوز دل از شدت فراق بر سر قبر امام زمانش جزع و فزع می کرد ؛ در حالی که اصلا مکان قبر را بلد نبوده و هرگز ندیده بوده ولی با جاذبه درونش به سمت امام زمانش کشیده میشده فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ (صلوات الله علیه) مَا رَأَتِ الْقَبْرَ قَطُّ. امام باقر صلوات الله علیه فرمود: هرگز این ناقه قبر را قبلا ندیده بود 📚بصائرالدرجات ص 353 حال جا دارد که از خودمان بپرسم ما که اسممان شیعه مهدی صلوات الله علیه است چقدر بی تاب هستیم در فراق او؟ .
. جانم حسن علیه السلام پیغمبر وارد خانه شد دیدند زهرا و علی ایستادند ، امام حسن و امام حسین زور آزمایی (کشتی) می کنند، زهرا می گوید :جانم حسین ، علی می گوید : جانم حسین . تا چشم پیغمبر به این صحنه افتاد اشک از چشمان حضرت سرازیر شد فرمود : جانم حسن . زهرای مرضیه آمد جلو ، بابا قرار به تشویق است حسینم کوچکتر است چرا حسین را تشویق نمی کنی ؟ دخترم به زمین نگاه کردم دیدم تو و علی می گوئید : جانم حسین ، به آسمان نگاه کردم دیدم فرشته ها می گویند : جانم حسین . دیدم حسنم غریب است کسی نیست بگوید حسن ،من گفتم جانم حسن 1 ای غریب نوازها ، شما هم بگویید جانم حسن ، قربان غربتش بروم آقادر میان دوستانش مظلوم بود ، حتی همسرش قاتلش است . اما حسین همسری چون رباب دارد بعد عاشوراء رباب در سایه نمی نشست گریه می کرد ، آب می آوردند نمی خورد عمه سادات زینب فرمود : رباب چرا آب نمی خوری ؟ عرضه داشت بی بی جان چطور آب بخورم در حالیکه عزیز فاطمه را با لب تشنه شهید کردند . 📚1. اکلیل المصائب فی المصائب الاصائب – تنکابنی ، محمد بن سلیمان ،ص 85 . .
. ◾اثرات احترام به پرچم حضرت اباعبدالله(ع) ◾از زبان عارف بالله شیخ محمدجواد انصاری همدانی ◾از محضر علامه محمد تقی جعفری سوال شد: آیا شما محضر عارف بزرگوار مرحوم آیت الله شیخ محمد جواد انصاری همدانی را درک کرده اید ؟! ایشان فرمودند : از لحاظ سنی که بله . زمانی که ایشان در قید حیات بودند ما هم طلبه بودیم .اما فقط یکبار ایشان را در نجف در حرم امیر مومنان دیدم .وقتی به ایشان عرض ادب کردم به من فرمودند : نور شیخ مرتضی طالقانی را در شما می بینم به ایشان عرض کردم : ما کجا و ایشان کجا ! اما خداوند عنایت فرمودند و مدتی محضر ایشات تلمذ کردیم سپس گفتگویی بین من و ایشان درباره ی مرحوم استادم رد و بدل شد و ایشان سوالاتی از من پرسیدند و این در حالی بود که در حرم امیر المومنین ، مسجد بالاسر نشسته بودیم وقتی صحبت تمام شد دیدم که مرحوم انصاری در حالتی که گویی در خودشان باشند و در حال تفکر فرو رفته اند ؛ هستند من هم دیگر مزاحم ایشان نشده و مشغول خواندن نماز جعفر طیار شدم نمازم که تمام شد مرحوم انصاری که گویی از آن حالت فارغ شده بودند به من فرمودند : 🔸️قیامت را دیدم یک بنده ای را دیدم که توحید داشت اما لا ابالی بود دیدم که ملائکه عذاب او را می برند تنها چیزی که در چهره اش میدرخشید این بود که علاقه ی خاصی به اباعبدالله داشت هرجا هیاتی می دید و پرچمی می دید ، با خلوص نیت دست بر آن پرچم می کشید و دستش را به صورت می کشید و سلامی بر حضرت اباعبدالله می کرد ناگاه در صحرای محشر حضرت اباعبدالله را دیدم آن مرد خطاب به اباعبدالله عرض کرد : حسین جان من حقیقتا پرچم شما را دوست داشتم دیدم که اباعبدالله به سمت دو ملک عذاب رفته و نامه اعمال وی را از آن دو ملک گرفتند و پایین نامه ی عمل وی با دستخط خود چیزی را نوشتند . 🔸️مرحوم انصاری به من می فرمودند : من آن نامه ی اعمال را دیدم دیدم که حضرت اباعبدالله الحسین با خطی از نور پایین نامه اعمال وی نوشته بودند: یا مبدل السیئات بالحسنات دیدم که ملائکه او را رها کردند. شاعر .
. ع 📝معجزات امام رئوف حضرت علی ابن موسی الرضا علیه السلام 📙 سلطان سنجر اهل تسنن و بسیار آشفته ، پریشان و آدم گرفتاری بوده . مرضی پیدا کرد و آمد شهر توس . وزیری داشت که شیعه بوده ولی عقیده خود را ظاهر نمیکرده . سنجر که مریض می شود وزیرش به او میگوید اینجا قبر حضرت علی بن موسی الرضا (ع) است . اگر توسل بجوئید شفا میدهد . سلطان سنجر به وزیرش می گوید نامرد ! تو شیعه بودی و از من پنهان می کردی ؟ تو را خواهم کشت . وزیر تقاضا می کند که امشب را به من مهلت بده . اگر امام رضا (ع) شما را شفا داد مرا نکشید . 📕 سلطان سنجر مهلت را قبول کرد . وزیر می آید کنار قبر حضرت . صورت را روی خاک می گذارد و عرض می کند : آقا جان ! اگر مرا بکشند فدای شما . اتفاق خاصی نمی افتد . اما از این دلم می سوزد که بگویند شیعه دروغ می گویند . بگویند شما شفا نمیدهی ، شما کرامت ندارید . در حالی که از شما کرامت های زیادی دیده ام . 🌙 سلطان سنجر شب از خواب می پرد . می گوید فوری وزیر را احضار کنید . به سلطان سنجر میگویند وزیر چون فهمیده شما او را خواهید کشت فرار کرده . سنجر می گوید نمی خواهم او را بکشم . می خواهم دستش را ببوسم . او را پیدا کنید و بیاورید . می آیند کنار قبر حضرت ، می بینند وزیر روی خاک افتاده . به او میگویند سلطان تو را احضار کرده . وزیر به حضور سلطان سنجر می آید . سنجر به او میگوید بیا تا دستت را ببوسم مرا ببر کنار قبر امام رضا (ع) . سلطان سنجر به زیارت قبر حضرت می آید و بعد دستور می دهد هفت روز تمام مردم مشهد بیایند و ناهار و شام و صبحانه بخورند . هفت روز این نقاره خانه می زده و مردم می امدند غذا می خوردند . مردم برای این نقاره خانه املاکی را وقف کرده اند . 📚 منبع : کتاب بهترین درمان ، نوشته حجه الاسلام والمسلمین سید مهدی طباطبایی ، ص 79 .
. ✳️داستان کریم سیاه و عنایت امام حسین علیه السلام 🔹آیت الله سید محمد کاظم طباطبایی یزدی مشهور به صاحب عروه (1253 – 1337 ق) برای صله ارحام عازم یزد بود، یک قطعه کفن برای خودش خریده بود که در حرم امیرمؤمنان علیه السّلام قرآن را بر آن نوشته، سپس در حرم امام حسین علیه السلام.زیارت عاشورا را با تربت براطراف آن نوشته بود، در این سفر این کفن را با خودش به یزد می برد، در شب اول ورودش به یزد، در منزل یکی از دخترانش استراحت می‌کند، حضرت سیدالشهداء علیه السّلام به خوابش آمده می‌فرماید: یکی از دوستان ما فوت کرده، در مزار یزد منتظر کفن است، ما دوست داریم این کفن به او اهداء شود. بیدار می‌شود و می‌خوابد، دوبار دیگر این رؤیا تکرار می‌شود، لباس پوشیده به قبرستان یزد می‌رود و می‌بیند شخصی به نام «کریم سیاه» فوت کرده، او را غسل داده روی سنگ نهاده منتظر کفن هستند. تا ایشان می‌رسد، می‌گویند: کفن را آوردند. مرحوم یزدی از آنها می‌پرسد: شما کی هستید؟ می‌گویند: همان آقایی که به شما امر فرموده کفن بیاورید، به ما نیز امر فرموده که برای تجهیز و دفن ایشان به این جا بیاییم. مرحوم یزدی می‌پرسد: این شخص کیست؟ می‌گویند: او شخصی به نام «کریم سیاه» است، یک فرد معمولی، ولی عاشق امام حسین علیه السلام.بود، در هر کجا مجلسی به نام امام حسین علیه السلام.برگزار می شد، او بدون هیچ تکلّفی حاضر می شد 📚جرعه‌ای از ، ص 97. .
. حُرمت زُوارالحسین(علیه السلام) ابوالحسن جمال الدین على بن عبد العزیز ابو محمّد خلعى ـ خلیعى ـ موصلى حلّى شاعر چیره دست اهل بیت(علیهم السلام) بود و در مدح آنها شعر زیادى سروده و حقّ مطلب را ادا کرده است. مجموع شعرى که از او به یادگار مانده، تنها مدح و رثاى اهل بیت(علیهم السلام) است. وى شخصى فاضل، آشناى به فنون گوناگون، داراى بیانى نغز وقوى و شعرى رقیق وروان مى باشد . وى ساکن حلّه بود و در سال (750)ى شوشترى در «مجالس المؤمنین»(1) و زنوزى در «ریاض الجنّة» در روضه اوّل مى نویسد : مادرش نذر کرد اگر داراى فرزند شد او را براى راهزنى و قتل کسانى که به زیارت سیّد الشهدا(علیه السلام)مى روند بفرستد، و چون داراى فرزند شد و به بلوغ رسید ، مادرش او را براى نذرى که کرده بود فرستاد. و او وقتى به نواحى نزدیک کربلا رسید ، منتظر آمدن زائران شد. ولى خوابش برد و قافله ها عبور کردند و گرد غبار آنها بر او نشست پس در خواب دید قیامت بر پا شده و دستور مى دهند که وى را به طرف جهنّم ببرند ، ولى آتش به خاطر آن غبار طاهرى که بر او نشسته به وى نمى رسد . و چون از خواب بیدار شد از نیـّت بدِ خود برگشت و دوستدار اهل بیت شد، و زمانى طولانى ساکن کربلا شد . و گفته شده: در آن هنگام دو بیت شعر سرود که شاعر بدیع حاج مهدى فلوجى حلّى ، متوفّاى (1357) آن را مخمّس کرده است; آن دو بیت به همراه مخمّس آن این است : 1 ـ «أراک بحیرة ملأتکَ رَینْا * وشتَّتک الهوى بیناً فبینا 2 ـ فطب نفساً وقر بالله عینا * إذا شئت النجاة فزر حسینا لکی تلقی الإلهَ قریرَ عینِ 3 ـ إذا علم الملائکُ منک عزما * تروم مزارَه کتبوک رسما 4 ـ وحُرِّمَتِ الجحیمُ علیک حتما * فإنّ النارَ لیس تمسُّ جسما علیه غبار زُوّار الحسینِ»   1 ـ (تو را حیران مى بینم که پلیدى سراسر وجودت را فراگرفته و هوى و هوس تو را متشتّت گردانده است. 2 ـ پس خاطرت آسوده باد و چشمت روشن ، و اگر مى خواهى نجات پیدا کنى حسین را زیارت کن، تا خداوند را با چشم روشن ملاقات کنى. 3 ـ اگر فرشتگان ببینند تو عزم و اراده زیارت بارگاه آن حضرت را دارى، تو را (جزء زائرین) مى نویسند. 4 ـ و حتماً جهنّم بر تو حرام مى شود; زیرا آتش جهنّم به بدنى که بر آن غبار زائران حسین نشسته باشد، نمى رسد) . او در محبّت اخلاص ورزید تا جایى که به عنایات ویژه اى از ناحیه اهل بیت(علیهم السلام) نائل شد. در «دارالسلام»(2) 👇👇👇👇 از «حبل المتین» از مولا محمّد گیلانى نقل شده است : بین او و ابن حمّادِ(3) شاعر ، فخرفروشى (درباره شعر) واقع شد و هر کدام گمان مى کرد شعر او درباره امیرالمؤمنین بهتر از شعر دیگرى است; از این رو هر کدام قصیده اى سرودند و به ضریح مقدّس علوى آویزان کردند تا خود امام حکم نماید. پس قصیده خلیعى خارج شد در حالى که با آب طلا بر آن نوشته شده بود «احسنت» ، و بر قصیده ابن حمّاد همین کلمه با آب نقره نوشته شده بود. ابن حمّاد ناراحت شد و به امیرالمؤمنین خطاب کرد: من از قدیم دوستدار شما بوده ام و این شخص ، تازه مُحبّ شما شده است! بعداً امیر المؤمنین را در خواب دید که فرمودند: «إنّک منّا وإنّه حدیث عهد بأمرنا فمن اللازم رعایته»؛ (تو از ما هستى، و او تازه در زمره محبّان ما در آمده و لازم بود رعایت حال او بشود) .(4) پی نوشت:  (1). مجالس المؤمنین: 463 ؛ج2، ص555. (2). دارالسلام : 183 ،ص 59 ـ 60 . (3). على بن حسین بن حمّاد لیثى واسطى یکى از شعراى اهل بیت(علیهم السلام) است. او اشعار زیادى در مدح و رثاى اهل بیت(علیهم السلام) دارد. (4). گردآوری از کتاب: گزیده ای جامع از الغدیر، علامه شیخ عبدالحسین امینی، ترجمه محمد حسین شفیعی شاهرودی، موسسه میراث نبوت، چاپ سوم، ص 501. 👈منبع:سایت آیت الله مکارم شیرازی ۱۴۰۰/۶/۳۰ ..
. ‍ ⇦نجوای شهید دفاع مقدس با امام حسین (علیه السلام) ویژۀ ایامِ محرم _ حاج میثم مطیعی↯ ┄┅═══••↭••═══┅┄ *یکی از رزمنده هانقل میکنه ؛ تنگۀ چذابه ، یکی از بسیجی ها روی بلندی ایستاده بود مشغول جهادبود همون موقع یه خمپاره کنارش منفجر شد ، شکمش پاره شد ، بشدت مجروح شد ، میگه : همه امعاء و احشای رزمنده بیرون ریخت... میگه ؛ ما که نزدیکترین افراد بهش بودیم سریع رفتیم بالاسرش تا بهش کمک کنیم ،وقتی منو دید گفت: یه کاری بگم برام میکنی ؟! منم به خیال اینکه الآن از ما میخواد برسونیمش بیمارستان ... قبل اینکه خواستشو بگه گفتم: من وظیفه مِ همین الآن میرسونمت بیمارستان ، گفت: نه کار من از بیمارستان گذشته... گفتم ؛ پس چی میخای ؟! گفت کربلا کدوم طرفه ؟ کربلا رو به من نشون بده ... میگه : بهش نشون دادم با همون وضع مجروحش که خون زیادی هم ازش میرفت ، صورتشو گذاشت روخاک ... گفت : "السلام علیک یاحسین بی علی... "آقا سلام.... * یاحسین ، یاحسین گفتنُ مردن خوش است جان خود را به دست او سپردن خوش است یاحسین ... شهیدِ کرب وبلا ... وقت مردن بیا تودرکنارم حسین رویِ ماه تو را دیدن ومردن خوش است لب شط فرات بیاد سقّایِ عشق تشنه لب بودنُ از آن نخوردن خوش است یاحسین ... شهیدِ کرب وبلا ... قبرشش گوشه را بغل گرفتن خوش است ۲ راز دل با گل فاطمه گفتن خوش است ۲ *خلاصه میگه: این رزمنده به آقا سلام داد...من دیدم یه چیزی رو هی زمزمه میکنه؛ فکر کردم میخواد به من چیزی بگه، گوشمو نزدیک کردم ، دیدم آروم زیرلب صدا میزنه : آقا از من راضی باش ... آقا ازمن راضی باش ... میگه: اون رزمنده شهید شد ...* شادم به مرگ خود که هلاک تو می شوم با زندگی خوشم که بمیرم برای تو ... ____________ .
. حافظ میگه: تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن که خواجه خود روش بنده پروری داند در اون دنیا همه چیز حساب و کتاب دار حتی تعداد چایی ها یکی از مداحان تعریف میکرد : مشت علی ،آبدارچی مسجدمون فوت کرد ، و من بعد از مرگش بر سر مزارش رفتم و صداش زدم و گفتم : فلانی ،یه عمر نوکری کردی برای ارباب بی کفن حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السلام) ...، پس بیا بهم بگو ارباب بعد از مرگت برات چه کرد ...! ایشان میگفت دو سه شب از فوتش گذشته بود که خوابش رو دیدم ؛گفتم: مشت علی چه خبر؟ گفت الحمدلله جام خوبه ارباب این باغ و قصر رو بهم داده. دیدم عجب جای قشنگی بهش دادن. گفتم :بگو چی شد؟ چی دیدی ؟ گفت شب اول قبرم امام حسین علیه السلام آمد بالای سرم ، صدا زد آقا مشهدی علی خوش آمدی .. مشهدی علی توی کل عمرت ۱۲ هزار و ۴۲۷ تا برای ما چایی ریختی ... این عطیه و هدیه ما رو فعلا بگیر تا روز قیامت جبران کنیم ... میگفت دیدم مشت علی گریه کرد . گفتم دیگه چرا گریه میکنی ؟ گفت : اگه میدونستم ارباب این قدر دقیق حساب نوکری من رو داره برای هر نفر شخصا" هم چایی میریختم ، هم چایی میبردم ... عزیزانم : نوکری خود را دست کم نگیرید... چیزی در این دستگاه کم و زیاد نمیشود... و هر کاری ولو کوچک برای حضرت زهرا سلام الله علیه و ذریه مطهرش انجام دهیم چنان جبران میکنند که باورمان نمی شود... استادمظاهری .
. |⇦•روم نمیشه که بهت ... روضه و توسل ویژه شهادت علیه السلام به نفس حاج مجتبی رمضانی ●•┄༻↷◈↶༺┄•● "اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی عَلِیِّ بْنِ مُوسَی الرِّضَا الْمُرْتَضَی الْإِمَامِ التَّقِیِّ النَّقِیِ‏ وَ حُجَّتِکَ عَلَی مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَی الصِّدِّیقِ الشَّهِیدِ صَلاَةً کَثِیرَةً تَامَّةً زَاکِیَةً مُتَوَاصِلَةً مُتَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً کَأَفْضَلِ مَا صَلَّیْتَ عَلَی أَحَدٍ مِنْ أَوْلِیَائِکَ‏" روم نمیشه که بهت سلام کنم روم نمیشه که بیام تو حرمت روم نمیشه دوباره بهت بگم قربونِ کبوترای حرمت با هزار امید رسیدم به حرم سلام ای امامِ مهربون من اومدم که دردامو برات بگم الهي درد و بلات به جونِ من باز دمت گرم که منو پس نزدی اجازه دادی بیام زیارتت هر جوری بوده منو راهم دادی به فدایِ اینهمه محبتت عكسِ گنبد رو گذاشتم وضعيت مادرم نوشت مارو يادت نره يه نفر ديگه نوشت كه به آقام بگو پس كي مارو مشهد ميبره يكي عكسِ بچه اش رو فرستاده زيرش هم سلام رسونده به آقا ميگه عكسِ بچه ام رو نشون بده بگو بچه ام رو سپردم به شما يك نفر پيام داده مريض دارم به امام رضا بگو شفاش بده يك نفر ديگه ميگه كه پدرم كربلا نرفته كربلاش بده رفيقم پيام داده امام رضا خودش هم خسته شده از شيعه ها اومدم بگم نگو، با گريه گفت پس چرا ضريحش رو بسته رو ما اون يكي نوشته قهرم با آقا خودش هم ميدونه چيا ميخوام پيامِ من رو برا خودش بخون بگو من فقط يه كربلا ميخوام حالا دیگه جلو سقاخونه تم حالا دیگه تو چشام پُر از نَمه اومدم ازت يه امضا بگيرم لحظاتِ آخرِ صَفَر و مُحرمِ *يا امام رضا!ميگن آقا! هر ديدي يه بازديدي داره، من اومدم حرمت، حالا من نمي تونم بيام، شما بيا...* قربونه پرچم سياهِ گنبدت تو نگاه به بديِ ماها نكن خيلي مَردم اين روزا گرفتارن دستارو از دامنت جدا نكن *به شما درد و دلاشون رو نگن به كي بگن؟ با شما حرف نزنن با كي حرف بزنن؟...* يه طرف تختاي بيمارستانا یه طرف حالِ خرابِ فقرا اين چه دردي بود كه افتاده تو ما آقا اين مشكل رو حل كن بخدا ای صفای قلب زارم، هر چه دارم از تو دارم تا قیامت ای رضا جان، سر ز خاکت بر ندارم منم خاکِ درت، غلام و نوکرت مران از در مرا، به جانِ مادرت علی موسی الرضا .... غیر تو یاری ندارم، با کسی کاری ندارم گر مرا از در برانی، جای دیگر من ندارم تو خوبی من بدم، به این در آمدم به جانِ فاطمه، مکن مولا ردم علی موسی الرضا .... ای امامِ هشتمینم، نورِ ربُ العالمینم نظری کن تا که روزی، روی ماهت را ببینم دلم سرمست توست، فقط پابست توست کلیدِ مشکلم، فقط در دست توست علی موسی الرضا .... *سردار پوردستان، جانشينِ نيرويِ زميني بود، خادم بود تويِ حرم امام رضا، تويِ خاطراتش نوشته: تويِ حرم كفشدار بودم، كفش هاي زائرا رو تحويل ميگرفتم، از قضا يه سرباز وظيفه، بچه ي اهواز، سربازي افتاده بود مشهد، همه ي رفيقاش خوشحال بودن كه خدمتشون افتاده مشهد، اما اين جوان ناراحت بود، اومد حرمِ امام رضا، گفت: يا امام رضا! تو ميدوني وضعِ ماليِ ما خيلي خرابِ، پدرم غير از من كسي رو نداره، مادرم كسي رو غير از من نداره، تنها پسرِ خانواده ام، دوست دارم كنارشون باشم، گريه كنان حركت كرد اومد جلويِ كفش داري، حالاخبر نداره كه كفشدار جانشينِ نيرويِ زميني است، پوتين هاش رو گذاشت جلويِ كفشدار، سردار پوردستان ميگه بهش گفتم چرا دلت گرفته؟ گفت: آقا! تو كه پيش امام رضا آبرو داري، از امام رضا بخواه من سربازيم بيوفتم شهرِ خودم، بابام به من احتياج داره، حالا خبر نداره كه سردار داره اسمش رو نگاه ميكنه و يادداشت ميكنه...يعني قبل از اينكه بره كنارِ ضريح پيشِ امام رضا، آقا جوابش رو داد...اومد كنارِ ضريح حرفاش رو زد با امام رضا، گفت: يا امام رضا وضعِ زندگيِ مارو ميدوني، خانواده به من نياز دارن، برگشت پوتين هاش رو تحويل گرفت، رفت محلِ خدمت، صداش زدن، گفتن: وسيله هات رو جمع كن بايد بري شهرِ خودت، گفتن: اوني كه تويِ حرم كفشدار بود سردار پوردستان بوده، امام رضا جوابت رو داد... امام رضا وقتي ميخواست از مدينه حركت كنه سمت توس، به آشناها، اقوام، گفت: همه جمع بشيد پشتِ سَرِ من گريه كنيد، گفتن: آقا! گريه پشتِ سَرِ مسافر خودتون فرموديد خوب نيست، فرمود: بله، اما اون مسافري كه قصدِ برگشتن داشته باشه، من ديگه بر نمي گردم...اما يه جايي كربلا ابي عبدالله به جاي اينكه بگه گريه كنيد، فرمود: زينب جان! گريه نكن...چرا؟ منظور اين بود كه : زينب راه زياده، گريه هات رو بذار برا كوفه و شام... ــــــــــــــــــ 👇
. 💐 معجزات ولادت حضرت محمد (ص) از حضرت صادق علیه‌السلام روایت شده است که ابلیس به هفت آسمان بالا می‌رفت و گوش می‌داد و اخبار سماویه را می‌شنید پس چون حضرت عیسی علی نبینا وآله و علیه السلام متولد شد او را از سه آسمان منع کردند و تا چهار آسمان بالا می‌رفت و چون حضرت رسول صلی اللّه علیه و آله و سلّم متولد شد او را از همه آسمانها منع کردند و شیاطین را به تیرهای شهاب از ابواب سماوات راندند. صبح آن روز که آن حضرت متولّد شد هر بتی که در هر جای عالم بود بر رو افتاده بود و ایوان کسری یعنی پادشاه عجم بلرزید و چهارده کنگره آن افتاد و دریاچه ساوه که سالها آن را می‌پرستیدند فرو رفت و خشک شد و وادی سماوه که سالها بود کسی آب در آن ندیده بود آب در آن جاری شد و آتشکده فارس که هزار سال خاموش نشده بود در آن شب خاموش شد و داناترین علمای مجوس در آن شب در خواب دید که شتر صعبی چند اسبان عربی را می‌کشند و از دجله گذشتند و داخل بلاد ایشان شدند و طاق کسری از میانش شکست و دو حصّه شد و آب دجله شکافته شد و در قصر او جاری گردید و نوری در آن شب از طرف حجاز ظاهر شد و در عالم منتشر گردید و پرواز کرد تا به مشرق رسید و تخت هر پادشاهی در آن صبح سرنگون شده بود و جمیع پادشاهان در آن روز لال بودند و سخن نمی‌توانستند گفت و علم کاهنان برطرف شد و سِحْر ساحران باطل شد و هر کاهنی که بود میان او و همزادی که داشت که خبرها به او می‌گفت جدائی افتاد و قریش در میان عرب بزرگ شدند و ایشان را (آل اللّه) گفتند؛ زیرا که ایشان در خانه خدا بودند و آمنه علیهاالسّلام مادر آن حضرت گفت: واللّه که چون پسرم بر زمین رسید دستها را بر زمین گذاشت و سر به سوی آسمان بلند کرد و به اطراف نظر کرد پس، از او نوری ساطع شد که همه چیز را روشن کرد و به سبب آن نور، قصرهای شام را دیدم و در میان آن روشنی صدائی شنیدم که قائلی می‌گفت که زائیدی بهترین مردم را، پس او را (محمّد) نام کن. 📚منبع: منتهی الامال، ج۱، ص ۲۸ . وقتی رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلّم متولد شد شیطان در میان اولاد خود فریاد کرد تا همه نزد او جمع شدند و گفتند: چه چیز تو را از جا برآورده است ای سیّد ما؟ گفت: وای بر شما! از اوّل شب تا حال احوال آسمان و زمین را متغیّر می‌یابم و می‌باید که حادثه عظیمی در زمین واقع شده باشد که تا عیسی به آسمان رفته است مثل آن واقع نشده است، پس بروید و بگردید و تفحّص کنید که چه امر غریب حادث شده است؛ پس متفرّق شدند و گردیدند و برگشتند و گفتند: چیزی نیافتیم. آن ملعون گفت که اِسْتعلام این امر کار من است. پس فرو رفت در دنیا و جولان کرد در تمام دنیا تا به حرم رسید، دید که ملائکه اطراف حرم را فرو گرفته‌اند، چون خواست که داخل شود ملائکه بانگ بر او زدند برگشت پس کوچک شد مانند گنجشکی و از جانب کوه حِری داخل شد، جبرئیل گفت: برگرد ای ملعون! گفت: ای جبرئیل، یک حرف از تو سؤال می‌کنم، بگو امشب چه واقع شده است در زمین؟ جبرئیل گفت: محمّد صلی اللّه علیه و آله و سلّم که بهترین پیغمبران است امشب متولّد شده است، پرسید که آیا مرا در او بهره‌ای هست؟ گفت: نه، پرسید که آیا در امّت او بهره دارم؟ گفت: بلی، ابلیس گفت: راضی شدم. 📚 منبع: منتهی الامال، ج۱، ص ۳۰ .
. 🔰 وقتی به حادثه کربلا نگاه می کنیم متوجه می شویم در اوج مصائب و گرفتاری ها باز این مهروزی ودلسوزی وجود داشت. زمانی که خبر شهادت به امام حسین ع رسید حضرت وارد خیمه زنان شدند دختر را که خواهرزاده اش بود بغل گرفتند و شروع کردند به نوازش کردن مانند و مهربان برای او پدری کردند، حضرت ع با این رفتارشان علاوه براینکه درس و مهرورزی را به همه آموختند و به همه یاد دادند اگر دختری شد باید او را نوازش کرد، بغل گرفت و به او محبت کرد نه اینکه به او سیلی وتازیانه زد نباید به او گرسنگی وتشنگی داد. نباید وقتی بهانه بابا گرفت سربریده بابایش را برای او برد. مه میان غبارها گم شد دختری بین گم شد یک سه ساله یتیمه ی محزون وسط گم شد یک پرستوی بال و پر مجروح سوارها گم شد دختری با دو چشم بارانی در میان شرارها گم شد ........................................... روضه ابن عقیل ع .
مداحی_آنلاین_حکایت_امام_حسین_و_جوان_عراقی_استاد_عالی.mp3
2.6M
♨️حکایت امام حسین(ع) و جوان عراقی 👌 بسیار شنیدنی 🎤حجت الاسلام
4_6012450839937943038.mp3
40.26M
🎙بانوای: 🎼سبک: 🖊 ◔͜͡◔عنوان: ''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''
◦•●◉✿ اَُِلَُِلَُِهَُِمَُِ َُِعَُِجَُِلَُِ َُِلَُِوَُِلَُِیَُِکَُِ َُِاَُِلَُِفَُِرَُِجَُِ ✿◉●•◦ ●اللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَةَ وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بنیها وَالسِّرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحاطَ بِه عِلْمک کیا منتظر امام زمانن بِسْمِ اللهِ ●اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِه فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً حَتَّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا برحمتک یاارحم الراحین. کیا منتظرش هستن؟؟ ‌‌یا صاحب الزمان...اونم میگه جونم نوکرم.هان توصداش بزن اگه جوابتو نداد. ●من که غیر از خونه ی تو جا ندارم برم یه جوری دل بستم انگار پا ندارم برم ●آه میدونی بنده‌ی فراریت غیرتو هیشکیو نداره بعدِ تموم اشتباهاش می‌یاد به سمت تو داره دوباره ●چه امیدی مگه دارم به جز چشم خطا پوشت دستمو باز می گیری تا (بیام بازم تو آغوشت)۳ ●جان‌حیدر،جان‌زهرا تورو به زینبین بگذر این بی سرو پا تو روبه جان حسین بگذر از این بی سرو پا ●آه..تو رو به حق کسیکه منشٵ خیرِ کثیره ۲ همونی که تو روزه حشر دست گداشو میگیره (خدا کمکم کن) ●به حق اون شهیدی که به راه تو گُذشت از سر ببخشم ای خدا امشب تورو به جانِ علی اصغر به علیٍٔ الاصغر الهی العفو... چرا یه عده نمیگن خجالت می کشی؟شب دیگه‌ای سراغ داری که بیای بگی غلط کردم؟جای دیگه سراغ داری براتِ بین‌الحرمین بگیری اربعین؟ الهی العفو.. ●اِلهی اِنَّ جودکَ بَسَطَ اَمَلی وشُکرَکَ قبِلَ عملی پرودگارا..رو به‌سوی کسی آوردم با اینی که ناقابلم بازم منو قبولم کرده،با اینی که می دونه خوب نوکری برا حسینش نکردم،بازم شب بیست و یکم رام داده بیام گریه کنم.. ●سیدی...اِلیکَ رَغْبَتی واِلیکَ رَهبَتی واِلیکَ تٵمیلی.. من فقط از تو میترسم،ازاون وقت وساعتی میترسم که‌امام صادق فرمود توهمین دعای ابوحمزه‌آورده،عریان‌از توقبربیرون بیام،خوار وذلیل باشم،پیش هیچکس احترامی نداشته باشم.یه نیگاه طرف چپم بندازم یه نیگاه طرف راستم بندازم،خدا رفیقامو دارن می برن بهشت.من موندمُ گناهم واعمالم خدای من.. ●اِلیک اَمَلی وعلیک یا واحدی عَکفَت هِمّتی وفیماعندک‌انْبَسَطَت رَغبتی ولک خالصُ رجائی وخوفی وبک اَنِسَت مَحبَتی فقط ازتو میترسم،رغبتم به سوی توئه،نه امشب یه جور دیگه بگیم؛از اون وقت و ساعتی میترسم که لحد آخروبذارن، نکیر و منکر بیان بالا سرم.. مَن ربُک؟مَن امامُک؟من دینُک؟من پیغمبرک؟ از چی میترسی نوکر حسین؟؟ از اون وقت و ساعتی میترسم که زبونم بند بیاد؛ از هیبت این دو ملک،نتونم بگم؛ مَن امامُک امیرالمؤمنین اَنا شیعتی اما ما رو غمی نیست،ما امام رضا داریم باریکلا می بینم دلت پنجره فولاد گیر کرده به خدا کسی رو سراغ دارم،اعمالِ به جایی نداره فقط یک نفرو دوست داره،هروقت دلش میگیره پامیشه میره حرم سلطان به خدا به حالش غبطه میخورم. امشب بگیم با امام رضادل ما رو هم این جوری کن ما رو بخر برای خودت،هر وقت که دلتنگ شدیم زود به زود بیایم ببینیمت آقا ●آخ منو رها نکن که جلد گنبدم آقا کبوترِ هوای مشهدم یا امام رضا.. ●اَلقیتُ بیدی وبحبلِ طاعتکَ مددتُ رهبتی یامولای بذکرک عاشَ قلبی قلبم فقط با ذکر تو آروم میگیره فرمود:نحن ذکرلله ذکر ما نوکرا ذکر حسینه، هر کی با ذکر حسین آروم میشه فقط بگه؛اونایی که دلتنگشن بگن.. ●یا مولای بذکرک عاشَ قلبی وبمناجتک برِّدتُ اَلمِ الخوف عنی.فیامولای ویا مُؤَمَّلی ویامُنتهیٰ سؤلی فَرِّقْ بَینی وبینَ ذنبیَ المانعِ لی‌مِن لزومِ طاعتک خودم میدونم اشک چشمم خشک شده،گناهام یه مانعی شدن بین منو حسین خودت منو جدا کن ●فاِنما اسئلک لِقدیم الرجاء فیک وعظیمِ الطَّمَعِ مِنک همون طور که نمازو به ما واجب کرده کُتِبَ عیکم الصیام تو قرآن فرموده روزه رو با ما واجب کرده حلال و حرام بر ما گذارده و گمارده.همون طورم برای خودش واجب کرده ●الذی اوْجَبتَهُ علیٰ نفسِک مِنَ الرٵفته والرحمة به خودشم واجب کرده که با منو تو مهربون باشه، ولی در هر صورت ●فَالأَمرُلک امر امره توئه خدا ●وحدکَ لاشریکَ لک والخلقُ کُلهُم عیالُک وفی قبضتک مثه اون مردی که این قدرتو بهش داده که به فکر اهل و عیالش باشه وفی قبضتکهمه چی دست تو ●وکُلُّ شی‌ءٍ خاضعٌ لَکَ تبارکتَ بیار بالا کشکور گدایی تو زن و مرد با هم صداش بزنید یارب العالمین... ماشالله به‌به به این میگن مستمع اهلِ دعا ●الهی...اِرحَمنی اِذا انْقَطَعَتْ حُجتی خدا اون وقت ساعتی امیدم از همه نا امید میشه خودت هوامو داشته باش.آره از پدر به پسر ارث میرسه ماهم بچه های علی هستیم،خدا نکنه هیچ مردی امیدش نا امید بشه، به ناامیدی امیرالمؤمنین به اون وقت ساعتی که... میثم تمار میگه هم جوارو شانه به شانه‌ی امیرالؤمنین می‌رفتم.واردنخلستان شدیم.دستور دادمیثم،چنددقیقه ای‌اینجا بایست⇩
ادامه⇦... من برمیگردم میگه ایستادم پنج دقیقه گذشت ده دقیقه گذشت نمی دونم چیزی ننوشن عبارات... میگه یه مدت که گذشت از رفتن امیر المؤمنین به نخلستان، نگران سلامت جان و امنیت مولا شدم، آروم آروم اومدم توی نخلستان، میگه هر چی جلو میرفتم متوجه یه صدایی می شدم؛ جلو رفتم دیدم یک آقایی تا کمر رفته توی چاه؛ هی داره داد میزنه گریه میکنه.مثه مادری که بچه شو از دست داده شیون میزنه... نزدیک شدم متوجه صدای پام شد زود اومد بالا تا نگام به نگاهه علی خورد دیدم به پهنای صورت گریه کرده، اون قدر امیرالمؤمنین اشک ریخته بود تمام محاسن مبارک خیسِ خیس شده بود.یه سوالی کرد ازم فرمود: میثم شنیدی به چاه چی میگفتم یا نه؟ من یه سوالی از شما دارم؟کسی که کننده‌ی دره خیبره کسی که اسدالله ؟کسی که یدالله ؟کسی که امیر المؤمنینِ؟ مگه میشه معلوم نباشه برای چی سر درون چاه برده ؟ آری تاریخ امشبو شب شهادت می نویسه... ولی رفیقا بابامون امیرالمؤمنین اون روزی امیدش نا امید شد که همسرشو پشت در... ببین امشب با چی شروع کردما...ای... ●حاجتو کرده روا شمیشر آلوده به زهر شکر خدا راحت شدم از دست این مردم شهر ●بی وفایی رو بلدن این از خدا بی خبرا یه روزی‌ام تو کوچه‌ها حقمو خوب کردن ادا ۲ روضه می خونم زیر لبم آروم زهرا کجایی دل تنگتم خانوم ●سی ساله آزگاره که به یادتم هر شب و روز (فاطمه یه چیزی آروم بگم حسن نشنوه فاطمه شب ها که میشه بیشتر میسوزم اخه اومدن گفتن علی به فاطمه بگو بره بیرون شهر گریه کنه. شبا از ناله های زهرا خواب نداریم) ●سی ساله آزگاره که به یادتم هر شب و روز اون خاطرات خوبمون تو خاطرتم مونده هنوز ●یادت میاد فاطمه جان زندگیمون خدایی بود کنار مسجد خونمون عجب برو بیایی بود (زندگیمو نظر زدن ای وای گل یاس مو کتک زدن ای وای بی بهونه تو رو زدن ای وای تو رو چندین نفر زدن ای وای) ●دیدی چه جوری آخرش خوشیمونو به هم زدن چه قدر بلا سرت اومد درست جلو چشای من ۲ ●عقد‌ه‌هاشون از علی بودحلالم کن درد کشیدی به جای من تا بشکنن غرورمو پیش چشام تو رو زدن۲ امید علی اونجایی نا امید شد،..که فاطمه شو پشت در لگد کردن...نه امشبی که دارن همه رو جمع میکنه دور هم... فرمود: حسم گریه نکن بابا تو بزرگه اینایی دید حسین داره داد میزنه،حسینم گریه نکن تو سید الشهدایی بابا اما عین عبارته؛به حسن و حسین کلثوم گفت به بقیه گفت همه رو به دستور صبر داد تا رسید به زینب فرمودبابا تو گریه کن می بینم اون روزی یو که توهمین کوفه دستاتو می بندن... عمه جانم...عمه جان قدکمانم ✍تایپ :کربلایی محمد تقی باقریღ ــــــــــــــــــــــــــــــ
📚داستان کوتاه فرعون فرمان داد، تا یک کاخ آسمان خراش برای او بسازند، دژخیمان ستمگر او، همه مردم، از زن و مرد را برای ساختن آن کاخ به کار و بیگاری، گرفته بودند، حتی زنهای آبستن از این فرمان استثناء نشده بودند. گویند که در آن زمان ، یکی از زنان جوان که آبستن بود، سنگهای سنگین را برای آن ساختمان حمال می کرد، چاره ای جز این نداشت زیرا همه تحت کنترل ماموران خونخوار فرعون بودند، اگر او از بردن آن سنگها، شانه خالی می کرد، زیر تازیانه و چکمه های جلادان خون آشام، به هلاکت می رسید. آن زن جوان در برابر چنین فشاری قرار گرفت و بار سنگین سنگ را همچنان حمل می کرد، ولی ناگهان حالش منقلب شد، بچه اش سقط گردید، در این تنگنای سخت از اعماق دل غمبارش ناله کرد و در حالی که گریه گلویش را گرفته بود:گفت: «آی خدا آیا خوابی؟ آیا نمی بینی این طاغوت زورگو با ما چه می کند؟» چند ماهی از این ماجرا گذشت که همین زن در کنار رود نیل نشسته بود، که ناگهان نعش فرعون را در روبروی خود دید (آن هنگام که فرعون و فرعونیان غرق شدند). آن زن، در درون وجود خود، صدای هاتفی را شنید که به او گفت: «هان ای زن! ما در خواب نیستیم، ما در کمین ستمگران می باشیم » 📚 حکایتهای شنیدنی، ص257
. 🌺 چند داستان کوتاه مناسب منبر 🌺 صف های نماز جماعت بسته شده بود و همه آماده شنیدن اذان بودند. ناگهان مردی با چهره ای نگران در حالی که سرش را پایین انداخته بود، در کنار پیامبر (ص) به زمین نشست، اما خجالت می کشید به چهره او نگاه کند. پیامبر (ص) با مهربانی نگاهی به او کرد و آماده شنیدن حرف هایش شد. مرد به آهستگی و با صدای لرزان گفت: «ای رسول خدا! من گناهی کرده ام که...». پیامبر (ص) دیگر به حرف های آن مرد گوش نداد و برخاست تا نماز را شروع کند. مرد فکر کرد که بی موقع مزاحم آن حضرت شده است. به همین دلیل با شرمندگی بلند شد و به صف های نمازگزاران پیوست. همین که نماز تمام شد به سرعت و قبل از آن که کسی به حضور پیامبر (ص) برسد، نزد او رفت و دو زانو نشست. پیامبر (ص) به چهره آن مرد نگاهی کرد. مرد که سرش پایین بود، گفت: «یا رسول الله! عرض کردم گناهی کردم که...». پیامبر (ص) با مهربانی پرسید: «مگر اکنون با ما نماز نخواندی»؟ مرد جواب داد: «بله یا رسول الله»! پیامبر (ص) پرسید: «مگر به خوبی وضو نگرفتی»؟ مرد جواب داد: «بله یا رسول الله»! حضرت به آرامی گفت: «پس نمازی که خواندی کفاره گناه تو بود.» به نقل از: تفسیر نمونه، ج 9، ص 268 ➖➖➖➖➖➖➖➖ روزي (عقيل ) برادر (امام علي ) عليه السلام از حضرتش درخواست كمك مالي كرد و گفت : من تنگدستم مرا چيزي بده . حضرت فرمود : صبر داشته باش تا ميان مسلمين تقسيم كنم ، سهميه ترا خواهم داد . عقيل اصرار ورزيد ، امام به مردي گفت : دست عقيل را بگير و ببر در ميان بازار ، بگو قفل دكاني را بشكند و آنچه در ميان دكان است بردارد . عقيل در جواب گفت : مي خواهي مرا به عنوان دزدي بگيرند . امام فرمود : پس تو مي خواهي مرا سارق قرار دهي كه از بيت المال مسلمين بردارم و به تو بدهم ؟ عقيل گفت : پيش معاويه مي رويم ، فرمود : خود داني عقيل پيش معاويه رفت و از او تقاضاي كمك كرد . معاويه او را صد هزار درهم داد و گفت : بالاي منبر برو بگو علي عليه السلام با تو چگونه رفتار كرد و من چه كردم . عقيل بر منبر رفت و پس از سپاس و حمد خدا گفت : مردم من از علي عليه السلام دينش را طلب كردم مرا كه برادرش بود رها كرد و دينش را گرفت ، ولي از معاويه درخواست نمودم مرا بر دينش مقدم داشت . 📚پند تاریخ ج 1 ص 180 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ علی بن ابراهیم بن مهزیار می گوید: 19 سال متوالی به مکه رفتم تا خدمت امام زمان (عج ) تشرف پیدا کنم. سال آخری که آمدم نا امید ودلگیر بودم با خود گفتم دیگر فایده ندارد چقدر منتظر باشم گویا لیاقت ندارم برای زیارت. در همین حال بودم که به من الهام شد برای دیدار سال آینده بیا تا حضرت را ببینی... سال بیستم فرا رسید" با دلی پر از امید و عشق کنار کعبه نشستم و نماز میخواندم ناگهان دستی روی شانه ام گذاشته شد ، به من گفتند اگر میخواهی حضرت را ببینی دنبال ما بیا... سوار بر مرکب شدیم و در کوه های اطراف گردشی کردیم شب شد دیدم روی کوهی چادری برپاست و روشنایی از آن پیداست نزدیک شدم بعد از اجازه داخل شدم دیدم صورتی دلربا و قامتی بلند ، ابروان بهم پیوسته ، خوشخو و بخشنده سلام کردم حضرت فرمود: منتظرت بودیم چرا دیر آمدی؟ گفتم سیدی و مولای" من شب و روز منتظر شما بودم حضرت فرمود: سه چیز باعث شده امامتان را نبینید: 1⃣بی رحمی به ضعفاء 2⃣قطع رحم 3⃣دنیا طلبی شما اگر رفتارتان را درست کنید ما خودمان می آییم. 📚الفبای مهدویت امام صادق عليه السّلام فرمودند: همانا براي صاحب الامر غيبتي است (پس) كسي در دوران او دين خود را حفظ كند، مانند كسي است كه خار مغيلان را با دست بتراشد. 📚کافي، ج 1، ص 335 🔻ادامه 👇👇
عالم ثقه (شيخ باقر كاظمي ) مجاور نجف اشرف از شخص صادقي كه دلاك بود نقل كرد كه او گفت : مرا پدر پيري بود كه در خدمتگذاري او كوتاهي نمي كردم ، حتي براي او آب در مستراح حاضر مي كردم و مي ايستادم تا بيرون بيايد؛ و هميشه مواظب خدمت او بودم مگر شب چهارشنبه كه به مسجد سهله مي رفتم ، تا امام زمان عليه السلام را ببينم . شب چهارشنبه آخري براي من ميسر نشد مگر نزديك مغرب ، پس تنها و شبانه راه افتادم . ثلث راه باقي مانده بود و شب مهتابي بود ، ناگاه شخص اعرابي را ديدم كه بر اسبي سوار است و رو به من كرد . در نفسم گفتم : زود است اين عرب مرا برهنه كند . چون به من رسيد به زبان عربي محلي را من سخن گفت و از مقصد من پرسيد ! گفتم : مسجد سهله مي روم . فرمود : با تو خوردني همراه است ؟ گفتم : نه ، فرمود : دست خود را داخل جيب كن ! گفتم : چيزي نيست ، باز با تندي فرمود : خوردني داخل جيب تو است ، دست در جيب كردم مقداري كشمش يافتم كه براي طفل خود خريده بودم و فراموش كردم به فرزندم بدهم . آنگاه سه مرتبه فرمود : وصيت مي كنم پدر پير خود را خدمت كن ، آنگاه از نظرم غائب شد . بعد فهميدم كه او امام زمان عليه السلام است و حضرت حتي راضي نيست كه شب چهارشنبه براي رفتن به مسجد سهله ، ترك خدمت پدر كنم . 📚منتهی الآمال ج 2 ص 476 نیکی به والدین🌷 ‏ امام رضا عليه السلام : نيكى كردن به پدر و مادر، واجب است، حتّى اگر مشرك باشند، ولى نبايد در نافرمانى خداوند، از آنها اطاعت كرد. 📚بحار الأنوار، ج 74، ص 72 .
. 💫💫 🗞 روزی جوانی نزد حضرت موسی علیه‌السلام آمد و گفت: ای موسی علیه‌السلام خدا را از عبادت من چه سودی می‌رسد که چنین امر و اصرار بر عبادتش دارد؟ حضرت موسی علیه‌السلام گفت: یاد دارم در نوجوانی از گوسفندان شعیب نبی چوپانی می‌کردم. روزی بز ضعیفی بالای صخره‌ای رفت که خطرناک بود و ممکن بود در پایین آمدن از آن صخره اتفاقی بر او بیفتد. با هزار مصیبت و سختی به صخره خود را رساندم و بز را در آغوش گرفتم و در گوشش گفتم: ای بز، خدا داند این همه دویدن من دنبال تو و صدا کردنت برای برگشتن به سوی من، به خاطر سکه‌ای نقره نیست که از فروش تو در جیب من می‌رود. می‌دانی موسی از سکه‌ای نقره که بهای نگهداری و فروش تو است، بی‌نیاز است. دویدن من به دنبال تو و صدا کردنت به خاطر، خطر گرگی است که تو نمی‌بینی و نمی‌شناسی و او هرلحظه اگر دور از من باشی به دنبال شکار توست. ای جوان بدان که خدا را هم از عبادت من و تو سود و زیانی نمی‌رسد، بلکه با عبادت می‌خواهد از او دور نشویم تا در دام شیطان گرفتار آییم. 📖و مَنْ یعْشُ عَنْ ذِکْرِ الرَّحْمٰنِ نُقَیضْ لَهُ شَیطَاناً فَهُوَ لَهُ قَرِینٌ 🖌و هر کس از یاد خدا روی‌گردان شود شیطان را به سراغ او می‌فرستیم پس همواره قرین اوست. (زخرف آیه 36)‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌ 💚
. 🌺 چند داستان کوتاه مناسب منبر 2 صاحب منتخب التواریخ می نویسد در شهر کربلا ،عطاری که مشهور به تقوا بود مریض می شود و مرضش طولانی می گردد یک نفر از دوستان به عیادتش می رود و می بیند از وسائل زندگی و خانه چیزی برایش نمانده، حصیری زیر پایش و متکائی زیر سرش هست، این آقای تاجر به چنین روزی افتاده است! پسرش وارد شد گفت: پدر برای نسخه امروز پول نیست تا دوا بخرم، متکای زیر سرش را به او داد و گفت: این را هم ببر و بفروش ببینم راحت می شوم یا نه؟ دوست عیادت کننده پرسید مطلب چیست؟ گفت: من در کربلا نمایندگی فروش آبلمیوی شیراز داشتم، آبلیمو وارد می کردم به مبلغ گزاف می فروختم، ناگهان در کربلا تب حصبه عمومی شد و طبیبها مداوای عام کردند که آبلیمو نافع است، روز اول کاری نکردم، از فردا به خودم گفتم چرا آبلیمو را ارزان بفروشم حالا که خریدار فراوان دارد، دو برابر و بعد چند برابر کردم، مردم بیچاره هم ناچار می خریدند بعد دیدم آبلیمو دارد کم می شود و هر چه گران می کنم می خرند ولی تمام می شود، شروع کردم آب در آبلیمو کردن و سپس آبلیموی مصنوعی و تقلبی درست کردم، مال فراوانی به دست آوردم، لیکن چندی بعد بستری شدم، در اثر این بیماری آنچه پول آبلیمو به دست آوردم دادم تا امروز که دیدی همین متکا باقی مانده بود این را نیز دادم ببینم راحت می شوم یا نه؟ فاعتبروا یا اولی الابصار(1). 1-قلب قرآن، 176 ➖➖➖➖➖➖➖➖ از امام صادق (ع) روایت شده است: در جنگ احد، برخی از یاران رسول خدا (ص) گریختند و به جز تنی چند، از جمله علی بن ابی طالب (ع) و ابودجانه، کسی در میدان، کنار پیامبر نماند رسول خدا (ص) فرمود: «ای ابودجانه، تو را از قید بیعتی که با من داشتی رها کردم. تو نیز برو. ولی درباره ی علی (ع)، من از او هستم و او از من است». ابودجانه در حالی که می گریست، گفت: «به خدا سوگند، من نمی گریزم». سپس سرش را به سوی آسمان بلند کرد و گفت: «به خدا سوگند، خود را از بیعتی که [باتو] کرده ام آزاد نمی سازم و از تعهد آن بیرون نمی آیم. ای رسول خدا، به سوی چه کسی باز گردم؟ آیا به سوی همسر و فرزندم که می میرند بازگردم، یا به خانه ام که خراب می شود، یا ثروتم که فانی می شود، یا اجلم که نزدیک شده است؟ این گفتار خالصانه، پرشور و پرسوز ابودجانه که با گریه همراه بود، دل پیامبر را سوزاند و دیگر به ابودجانه چیزی نگفت. سپس یک تنه با دشمن جنگید؛ به گونه ای که همه ی بدنش مجروح و به خونش رنگین شد. او در یک سوی پیامبر با دشمن می جنگید و حضرت علی (ع) در سوی دیگر. سرانجام، ابودجانه بر اثر زخم های بسیار پیکرش بر زمین افتاد. حضرت علی (ع) او را نزد پیامبر برد. ابودجانه به پیامبر گفت: «ای رسول خدا، آیا به بیعت خویش وفا کردم؟» پیامبر (ص) فرمود: «آری، به خیر باشی». ابوجعفر محمدبن یعقوب الکلینی، روضه الکافی، ص 319، 320 ➖➖➖➖➖➖➖ یكى از علماء بزرگ (مرحوم آیة الله سید باقر مجتهد سیستانى پدر آیة الله سید على سیستانى ومرحوم سید محمود مجتهد سیستانى ) در مشهد مقدس براى آنكه به محضر عجل اللّه شرفیاب شود ختم زیارت عاشورا در چهل جمعه هر هفته در مسجدى از مساجد شهر آغاز می كند ایشان فرمودند: در یكى از جمعه هاى آخرین ، ناگهان شعاع نورى را مشاهده كردم كه از خانه ى نزدیك آن مسجدى كه من در آن مشغول به زیارت عاشورا بودم مى تابید، حال عجیبى به من دست داد، از جاى برخاستم و بدنبال آن نور به در آن خانه رفتم ، خانه كوچك و فقیرانه اى بود، از درون خانه نور عجیبى مى تابید. در زدم وقتى در را باز كردند، مشاهده كردم حضرت ولى عصر امام زمان عجل اللّه فرجه در یكى از اتاق هاى آن خانه تشریف داشتند و در آن اتاق جنازه اى را مشاهده كردم كه پارچه اى سفید بروى آن كشیده بودند، وقتى من وارد شدم و اشك ریزان سلام كردم ، حضرت بمن فرمودند: چرا اینگونه دنبال من مى گردى و رنج ها را متحمّل مى شوى؟ مثل این باشید (اشاره به آن جنازه كردند) تا من دنبال شما بیایم! بعد فرمودند: این بانوئى است كه در دوره بى حجابى (رضا خان پهلوى ) هفت سال از خانه بیرون نیامده مبادا نامحرم او را ببیند! 📚شيفتگان حضرت مهدى(عج)، ج 3، ص ۱۵۸، گوهر صدف، ص 48 .
هدایت شده از امام حسین ع
. متن مناجات زیبا و حکایت جوان توبه کار تو بصره یه جوونی بود مشهوره به فسق و فجور ، مردم دیگه از دستش به ستوه اومده بودن ، ما چی بگیم ؟ من میگم؛ شما ها رو جسارت نمی کنم ، آقامون از دستمون دیگه به ستوه اومده ... اخه آگه نوکری ،نوکر که اینجور نمیشه ! تو اومدی اربابی کنی ..." نوکر که انقده پیمان نمیشکنه ، نوکر که انقده توبه نمیشکنه ..." مردم از دستش به ستوه اومدن ، خوش به حال اونایی که آخر عمری دیگه توبه می کنن ...حالا چه جوری این واسطه حاصل میشه ، خودش اول الکلامه" روزای آخر که از چشم مردم افتاده بود ، یه جور دیگه توبه کرد ، حق الناس به گردنش نبود ، مادرش رو صدا زد ، مادر" سه تا وصیت بهت می کنم تو که میدونی مردم از من بدشون میاد ، وصیت اول : وقتی من مردم یه طنابی به پای من ببند ، دور خونه بگردون بگو: "الهی ... هذا عَبْدُکَ الآبقَ" خدایا این بنده ی فراری تو آوردم ..." وصیت دوم : شبانه دفنم کن ، نمیخوام این مردم زیر جنازه ام ناسزا بگن ، کسی نیاد تشییع جنازه ام لعن و نفرین کنه دل تو رو بسوزونه ... وصیت سوم : خودت منو تو قبر بزار ، شاید خدا به گیسوان سفید تو رحم کنه منو ببخشه ...." جوونش از دنیا رفت میخواد به سه تا وصیت عمل کنه ؛ طنابی به پاهای جوونش بست شروع کرد این بدن رو کشون ، کشون دور خونه گردوندن ، هی میگفت خدایا این بنده ی فراریه تو ... (تو هم میتونی بگیا...) دیگه چیزی نمونده به ماه رمضان ... "َأَنَا هَارِبٌ مِنْكَ إِلَيْكَ" امروز اومدم در خونه ی تو ، همین که داشت این دعا رو میکرد یه وقت دید یه صدایی اومد ، یه منادی میگی : "اِنَّ اَوْلِياء اللّه هُمُ الْفائِزُون" مادر چی کارش داری ؟ اون ولی ماست ..." وصیت دوم ، چهار غلام گرفت ، بهشون پول داد ، گفت نیمه شب بدن پسرمو ببرین قبرستان دفن کنید ، نیمه شب اومدن ؛ کسی خبر نداره ، شیخ نجیب الدین از علمای بزرگ بصره س ،میگه شبانه از کنار قبرستان رد می شدم ، به نظر اهل ریاضته" میگه دیدم یه بدنی رو دارن چهار غلام دارن میبرن ، یه پیرزنی هم دنبال بدن داره به سر میزنه ؛ گفتن حتما این بدن رو حتما اینا کشتن ، نیمه شب دارن دفن میکنن کسی خبر دار نشه ، اومدم مانع شدم ، پیرزنه گفت اینجوری نیست ، ظن و گمان بد نبر" این جنازه ی پسرمه ، وصیت کرده نیمه شب دفنش کنم ؛ همچنین وصیت کرده خودم تو قبر بزارمش ، شیخ میگه دلم سوخت بعد از اینکه ماجرای "عبدالآبق" رو شنیدم ، گفتم مادر اجازه بده من خودم دفنش کنم ... بدن رو گذاشتن تو قبر لحد و چیدم ، آخرین قطعه سنگ لحد رو که میخواستم بچینم ، یه وقت دیدم این جون به اذن خدا به زبون اومد ، به من گفت شیخ نجیب الدین ، برو به همه بگو ، خدا اونقده مهربونه ... اونقده آمرزنده س که منو آمرزید ..." شیخ میگه لحد رو چیدم ، گفتم نیمه شبه حتما یه صدایی تو خیالم شنیدم ، با خودم گفتم بزار خودم سوال کنم ، سر رو که پایین آوردم دیدم یه ندایی بلند شد شیخ نجیب الدین چرا حبیب ما رو داری اذیت می کنی ؟ باورت نمیشه ما اونو آمرزیدیم ؟!! امروز این عبد فراری اومده در خونت ... به حق اون آقایی که راوی میگه مثل دهانه ی مشک باز شده چنان اشک از چشمان سید الشهدا جاری بود ... اینجوری با خدا حرف می زد ... ما رو بیامرز ... الهی العفو ... 💠
. ▪️سوزاندن خانه علیه السلام مفضل بن عمر مي‏ گويد: منصور دوانيقي براي فرماندار مکه و مدينه حسن بن زيد پيام داد: خانه‏ ي جعفر بن محمد (امام صادق عليه‏ السلام) را بسوزان. او اين دستور را اجرا کرد و خانه‏ ي امام صادق (ع) را سوزانيد که آتش آن تا به راه‏رو خانه سرايت کرد. امام صادق (ع) بيرون آمد و ميان آتش گام برمي ‏داشت و مي‏ فرمود:  انا بن اعراق الثري، انا بن ابراهيم خليل الله.  منم فرزند اسماعيل که فرزندانش مانند رگ و ريشه در اطراف زمين پراکنده ‏اند. منم فرزند ابراهيم خليل خدا (که آتش نمرود بر او سرد و سلامت شد) 📚منبع: اصول کافی؛ جلد ۱؛ ص ۴۷۳ .
. ◾️ و صبر بر مصیبت قتیبه گفته است: خدمت حضرت صادق علیه‌السلام رسیدم تا از فرزند بیمارش عیادت کنم. امام را دَرِ منزل دیدم که به شدّت محزون است. احوال فرزندش را پرسیدم. فرمود: «والله! در همان حال بیمارى است.». بعد از ساعتی، داخل منزل شد و طولی نکشید که برگشت. چهره‌اش افروخته و حزنش برطرف شده بود. تصوّر کردیم فرزندش بهبود یافته است. از احوال کودک جویا شدیم. فرمود: «از دنیا رفت.» عرض کردم: «در زمانى که فرزندت زنده بود، محزون بودى، ولى اکنون که از دنیا رفته، حزن شما برطرف شده است! چه گونه است؟». فرمود: «سیره ما اهل بیت، چنین است که قبل از وقوع مصیبت، محزون هستیم، ولى بعد از وقوع آن مصیبت، به امر خدا راضى و تسلیم مى ‏شویم.» 📚منبع: بحارالأنوار، ج ۴۷، ص ۴۹ .
. ⚫️ یکی از وصایای (ع) حضرت صادق علیه‌السلام در حال احتضار وصیت فرمود که از مال من چقدر عطا کنید به پسر اعمامم یک به یک اسم می‌برد. راوی می‌گوید عرض کردم یابن رسول‌الله بعضی از آن اشخاص درباره شما بی‌ادبی‌ها و اذیتها روا داشتند فرمود: می‌خواهم از کسانی باشم که خدا در حق آنان می‌فرماید: والذین یصلون ما امر الله به ان یوصل و یخشون ربهم مؤمنین حقیقی کسانی هستند که به امر خدای تعالی صله‌ی رحم می‌کنند. بوی عطر بهشت از دوری دو هزار سال استشمام می‌شود ولی این عطر را عاق والدین و قاطع رحم استشمام نخواهد کرد. 📚منبع: زندگانی امام جعفرصادق، ص ۲۶۴ .