🕌بهترین عبادت در روز جمعه
امام باقر عليه السلام :
ما مِن شَىءٍ يُعبَدُ اللّهُ بِهِ يَومَ الجُمُعَةِ أحَبَّ إلَىَّ مِنَ الصَّلاةِ عَلى مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّدٍ ؛
هيچ عبادتى در روز جمعه نزد من دوست داشتنى تر از صلوات بر پيامبر و آل او نيست .
🔸وسائل الشيعه ، ج 7 ، ص 388 .
☚ گروهفرهنگی۳۱۳
@goruh_farhangi_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👈اونایی که بچه ها رو #شاد میکنن، جواز ورود به این منطقه از #بهشت رو دارن...
بسیار شنیدنی😊
#جمعه
#عید_ولایت
☚ گروهفرهنگی۳۱۳
@goruh_farhangi_313
4_5845705486359335361.mp3
5.87M
عزیزم مهدی...
آغاز #امامت_مهدی_صاحب_زمان .عج.
🌹 مبارک🌹
☚ گروهفرهنگی۳۱۳
@goruh_farhangi_313
📚 تقدیر
قسمت پنجاه و شش
✍️برای اینکه به شدت خوابم میومد و اعصابمم هنوز بابت حرف ها و کارهای دیشب پوپک داغون بود، شاید برای اولین بار تو زندگی رودربایسی رو کنار گذاشتم و اعلام کردم چون ممکنه ما مجبور شیم قبل از سوم عمو محرم برگردیم و سفارشا رو تحویل بدیم، نمیتونیم با ماشین کسی بریم و منظورم در واقع این بود که کسی هم با ما نیاد اما خوب چون دیگه روم نشد این تیکه رو بگم و بچه ها هم حسابی عاشق پوپک شده بودن، تو تقسیم بندی ها سارینا و مهدیار دخترمِهدی و پسر الناز، اومدن تو ماشین ما.
هنوز به پوپک نگفته بودم تو اون محیط بهتره چه رفتارهایی رو نداشته باشه و چه کارهایی رو انجام بده و نگران بودم. که با وجود بچه ها گفتنش منتفی شد و نگرانی من بیشتر.
از بقیه خداحافظی کردیم و نشستم پشت فرمون ولی از خونه ی بابا اینا که یکم دور شدیم به پوپک گفتم بشینه که من بتونم نخوابیدن دیشبو جبران کنم. اونم که نمی تونست جلوی بچه ها چیزی بگه، چشمکی زد و با خنده نشست پشت فرمون و بین شعر خوندنای سه تایی و با صدای بلندشون، خوابم برد!
قزوین رو رد کرده بودیم که از خواب بیدار شدم. عمدا گوشیم رو گذاشته بودم رو حالت بیصدا و از پوپک هم خواستم بذاره که تو راه برای صبحونه نگهمون ندارن ولی وقتی بچه ها بپر بپر کردن و گفتن صبحونه میخوان!
وقتی سر و صدای بچه ها برای صبحونه ادامه پیدا کرد، حس بچه دوستی پوپک خانم هم فَوَران کرد و رفت تو یه مجتمع خدماتی رفاهی، کلی خوراکی و چایی و نسکافه خرید و من موندم و پیام برداشت از حسابی که به خرید های دست پوپک نمی خورد! یعنی چهارتا کیک و چایی انقدر پولش میشه؟ مردم واقعا چجوری ازدواج میکنن و بچه دار میشن و شادن؟
صبحونه رو با خنده ی الکی به حرف های بی مزهی بچه ها خوردم و به پوپک گفتم دیگه خودم میشینم پشت فرمون و بقیه ی راه تو بیداری کامل به شعرهایی که پوپک برای بچه ها و بچه ها برا اون یا باهم میخوندن و حرف ها و بازی های پر سر و صداشون گوش دادم و وقتی رسیدیم، حس میکردم دنیا رو بهم دادن.
کاش دیگه هیچکس، سوار ماشین ما نشه!
به محض اینکه وارد حیاطِ خونه شدیم، صدای گریه و جیـ.غ زدن ها اومد و من چقدر بدم میومد از این کارها و محیط های غم زده! با دیدن مردها و پسرهای جوون که تو حیاط وایساده بودن، خیلی نامحسوس دست پوپک رو گرفتم و همراه بقیه به سمت اتاقی که میگفتن خاله سیمین توش منتظره رفتیم. وقتی وارد شدیم، بین خانم های سیاه پوش دیدمش که از گریهی زیاد بیحال شده بود و وقتی ما رو دید دوباره گریه رو از سر گرفت و تا چشمش به پوپک افتاد، بیقراریش بیشتر شد و گفت قرار بود با عمو محرم خدابیامرز، پاگشاش کنن ولی حالا اومده ختم عمو و شروع کرد به صدا زدن عمو و حرف زدن باهاش که ببین این تازه عروس به خاطرت لباس سیاه پوشیده و اومده و حرف های اینجوری که اصلا تحمل شنیدنشون رو نداشتم. وقتی دیدم پوپک مثل مجسمه وایساده کنارم و فقط چشماش خیس شده، دستمو گذاشتم پشتش و آروم هلش دادم که بره بغل خاله و مثلا باهاش همدردی کنه، ولی بعد فهمیدم اشتباه کردم و اصلا حواسم به نقطه ضعف پوپک و بغلی بودنش نبوده. چون یجوری خودشو انداخت تو بغل خاله و زد زیر گریه که هرکی از دور میدیدش فکر میکرد عزیزترین کَسش رو از دست داده!
ناچاراً رفتم کمرشو گرفتم و از بغل خاله جداش کردم که بقیه هم بتونن برن پیش خاله.
در نهایت هم بر خلاف میلم، خاله سیمین و دوتا دختر آخرش که مجرد بودن با ماشین ما اومدن و تا خود امامزاده با خاطراتی که خاله میگفت گریه کردیم.
آخر شب بود که بلاخره مراسم تموم شد و کسایی که برای شام غریبان اومده بودن هم برگشتن خونه هاشون و موندیم ماهایی که از شهرای دیگه اومده بودیم.
خاله گفت طبقه ی پایین رو برای خواب خانوادهی ما و خاله رُقی و رضوانه که با بابااینا اومده بودن آماده کردن و وقتی ما دوتا هم میخواستیم همراهشون بریم، من رو صدا زد و گفت چون ما تازه عروس دومادیم، اتاق تکی اون طرف حیاط رو برامون آماده کردن، با راهنمایی دامادش آقا ایرج، وارد اون اتاق شدیم و با دیدن لحاف قرمزی که روش نقش عروس داماد دوخته شده بود، حس کردم دیگه نفسم بالا نمیاد.
در رو بستم و طبق توصیه اش، قفلش هم کردم و بلاخره تونستم یه نفس راحت بکشم. چقدر تازه عروس دوماد بودن سخته!
برگشتم سمت پوپک که دیدم از ذوق زیاد دهنش به خندهی گشاد بی صدایی باز شده و همینطور که دور اتاق میچرخه،
به رخت خوابا اشاره کردم و گفتم: «ببین، این رخت خوابا احتمالا چند ساله استفاده نشدن چون اینجا خونه ی پدری عمو محرم خدابیامرزه و پدر،مادرشم چند سالیه فوت شدن، کسی اینجا نبوده زیاد. معلوم نیست چه جک و جونورایی لای اینا و گوشه کنار اتاق باشن.جورابتو بکش رو شلوارت که نخورنت!»
ادامه دارد...
تعجیل در فرج #امام_زمان صلوات 🌷
📚 تقدیر
قسمت پنجاه و هفت
✍️خلاصه بعد از دو روز برگشتیم خونه و دوباره کار شروع شد.
پوپک از وقتی که اومدیم شدیدا درگیر کار بود و خیلی ساکت شده بود و
اصلا حرف نمیزد.
فقط میدونستم دنبال پوله که بتونه مهاجرت کنه.
الکی رو تخت دراز کشیدم و چشمامو بستم که فکر کنه خوابیدم اما نفهمیدم چیشد که راستی راستی خوابم برد و وقتی با صدای ساعت بیدار شدم.
با کلافگی از روی تخت بلند شدم و از اتاق رفتم بیرون! پوپک تو آشپزخونه بود و داشت صبحانه میخورد. چشماش نشون میداد حسابی گریه کرده و من باز هم دلیلش رو نمی دونستم.
اون روز پوپک ساکت تر از هر وقت دیگه ای بود و حتی درمورد کار هم باهام حرف نزد و جوری نادیده ام گرفته بود که انگار اصلا وجود نداشتم. کاش میتونستم بفهمم چشه!
چند روز بعد ما کاملا باهم قهر بودیم و دلیلش رونمیدونستم کاری هم ازم برای جبرانش بر نمیاومد تا اینکه ساناز زنگ زد و برای آخر هفته شام دعوتمون کرد و نور امیدی تو دلم روشن شد.
بعد از تموم شدن کارمون، وقتی پوپک رفت مسواک بزنه سریع رفتم تو اتاق و منتظرش شدم که بیاد.
وقتی وارد اتاق شد از دیدنم تعجب کرد اما سریع چهرهی بی تفاوتی به خودش گرفت و خواست بره بیرون که رفتم جلوی در و گفتم: «ساناز برای آخر هفته شام دعوتمون کرده!»
چند ثانیه تو چشمام نگاه کرد و گفت: «برای آخر هفته نیستم، بلیط دارم»
نمیدونم چرا با شنیدن اسم بلیط، بدون اینکه مقصد رو بدونم، استرس عجیبی گرفتم و انگار همهی انرژیم رفت، اما پوپک بدون توجه به چهرهی وا رفته ام، رو ازم گرفت و رفت سمت تخت. سعی کردم به خودم مسلط بشم و گفتم: «بلیط کجا؟»
بدون اینکه برگرده طرفم گفت: «آنکارا»
آنکارا یعنی میخواد بره سفارت کانادا؟ حتما دیگه! به جز این چه کاری میتونه داشته باشه که تنهایی بخواد بره آنکارا. تنهایی بره؟
با پاهایی که دیگه توان حرکت نداشت، رفتم نزدیک تر و گفتم: «مگه پولت جور شد؟»
فقط با سر جواب «آره» داد که دوباره پرسیدم: «از کجا؟»
برگشت سمتم و دیدم چشماش باز اشکی شده! ولی با اخم گفت: «مثل اینکه یادت رفته کارام به خودم مربوطه! »
زل زدم تو چشماش و گفتم: «آخر هفته میریم خونهی ساناز! شب بخیر»
از اتاق که اومدم بیرون حتی به سرم زد از قدرت قانونیم استفاده کنم و نذارم از کشور خارج شه ولی بعد یادم افتاد این برخلاف قرارمونه و انقدر کلافه شدم که از خونه رفتم بیرون!
لعنت به من که اون قول و قرار کوفتی رو قبول کردم و به خاطرش باید انقدر زجـ.ر بکشم.
به ساناز زنگ زدم و گفتم چون مشغول کار بودم حواسم به مسافرت آخر هفته مون نبوده و پوپک بهم یادآوری کرد، خواستم ازش عذرخواهی کنم که گفت: «اشکالی نداره، من به همه زنگ میزنم میگم فردا شب جمع شیم دور هم! مهرانینا هم فردا میرسن!»
چرا کنسل نمیشد؟ با این حال داغون چجوری برم؟ اصلا حوصلهی جمع رو نداشتم اما دیگه نمیشد بهونه ای بیارم و قبول کردم. بعد هم به پوپک پیام دادم و گفتم مهمونی افتاده فردا شب که خیلی زود جواب داد «باشه» و من چند ثانیه محو این جواب کوتاه و بی تفاوتی پوپک بودم.
شب بعد، دم خونهی ساناز به پوپک یادآوری کردم که کسی نباید بفهمه قهریم و فقط سرشو برام تکون داد که بازم گفتم: «مسافرت آخر هفته رو هم گفتم قراره باهم بریم، حواست باشه» بازم سری تکون داد و از ماشین پیاده شدیم.
نمیدونم عمدا بود یا اتفاقی ولی با دوتا دستش جعبه شیرینی رو گرفته بود و نمی تونستم حداقل به بهونهی فیلم بازی کردن هم که شده، دستاشو بگیرم.
وقتی زنگ رو زدیم و در باز شد، دستمو پیچیدم دور کمرش و هرچی سعی کرد خودشو جدا کنه، محکم تر فشارش دادم به خودم و با لبخند وارد خونهی ساناز شدیم.
ساناز اینبار خانوادهی بهادر رو هم دعوت کرده بود و شاید همین بهونهی خوبی بود که بیشتر به پوپک بچسبم اما انگار فکر همهجاشو کرده بود که رفت تو اتاقی که بچه ها بودن و خودش رو با اونا مشغول کرد که این قضیه از نگاه تیزبین بابا دور نموند، اومد کنارم نشست و دم گوشم گفت: «میبینم که هنوز منت کشی نکردی!»
از سوالش متعجب شدم ولی سعی کردم پشت لبخندم پنهانش کنم و گفتم: «یعنی چی؟»
زد رو شونه ام و گفت: «یعنی چیش رو که خودت بهتر میدونی ولی اگر خواستی یه منت کشی درست حسابی داشته باشی، براش گل و کادو بخر. خانما اینا رو دوست دارن!»
خوبه که فقط متوجه قهرمون شده و نه فیلم بازی کردنای این چند ماهمون!!
موقع شام بلاخره پوپک مجبور شد کنارم بشینه و بعدش بابا به حرف کشوندش و دیگه نتونست با بچه ها فرار کنه تو اتاق و بلاخره بعد از چند روز تونستم خنده هاش رو ببینم!
ادامه دارد...
تعجیل در فرج #امام_زمان صلوات 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#عید_بیعت
"عاشقانی که مدام از
فرجت می گفتند ؛
"عکسشان قاب شد و از
تو نیامد خبری...🌷💚
#اغاز_ولایت_امام_زمان💚
#الهمعجللولیکالفرج 🤲
☚ گروهفرهنگی۳۱۳
@goruh_farhangi_313
🔆 #امام_سجاد علیه السلام:
همانا مردم زمان غيبت او ( امام مهدی عج الله) که امامتش را باور دارند و در انتظار ظهورش به سر برند، از مردم تمام زمان ها بهترند.
📗بحار الأنوار ج52 ص122
☚ گروهفرهنگی۳۱۳
@goruh_farhangi_313
#تلنگر
امامزماننیازبہڪسیندارهڪہفقط
پروفایلشمذهبۍباشھ
ایننوعدیندارۍوامامزمانۍبودنواقعا
هیچفایدهاۍنداره،امامزمانبہ
ڪسیڪہبخاطرشازگناهبگذرهنیازداره
امامزمانبہڪسیڪہمثل حضرت عباس عفیفوباحیاباشہنیازداره-!'
پروفایلوتیپتمذهبۍباشہولۍبااعمالت
دلامامزمانتوبہدردبیارۍچہفایده؟
#امام_زمان
#الهمعجللولیکالفرج
☚ گروهفرهنگی۳۱۳
@goruh_farhangi_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅سنت خوب بزرگتر ها برای
ازدواج به موقع جوانان🌷
💎واقعاََ صحبت های این کلیپ ،
دلسوزانه و راهگشاست ....
📟شنبه ۲۴ شهریور ، سالروز #ازدواج_پیامبراکرم_و_حضرت_خدیجه
#اغاز_ولایت_امام_زمان
☚ گروهفرهنگی۳۱۳
@goruh_farhangi_313
هدایت شده از 🌹قرار عاشقی(دعای فرج) 🌹
🍃🌸 دعای فرج را بخوانیم به نیت چهارده نور الهی (علیهم السلام)، شهدا و امام شهدا و مومنین عزیز
ان شاء الله خداوند متعال امر فرج را تسریع فرموده و ما را از یاران و سربازان حضرت مهدی(عج) قرار دهد🤲
🌹اللهم عجل لولیک الفرج🌹
🌷 #شهید_مرزبانی_پارسا_سوزنی
🌷 #شهید_مرزبانی_محمدامین_ناروئی
🌷 #شهید_مرزبانی_امیر_ابراهیم_زاده
تاریخ شهادت: ۱۴۰۳/۰۶/۲۳ - میرجاوه ، حمله گروهک تروریستی جیش الظلم
🌸 هدیه به روح مطهر شهدای خوشنام مذکور و سلامتی مرزبانان غیور و حافظان مرزهای ایران اسلامی نابودی هرچه سریع تر منابع شرارت و شیطنت ، صلوات
🌺 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
#انتشار_حداکثری_اش_با_شما
‹تـٰاڪیدِلمَنچَشمبِهدرداشتِهبـٰاشد،
اۍڪاشکَسیازتوخَبرداشتِهبـٰاشَد🚶🏻♂️،
آنبادڪِهآغشتِهبهبوینَفستوست،
ازڪوچِهیمـٰاڪاشگُذرداشتِهباشد🖐🏻💚!
«یاران امام زمان(عج)»🤍🌱›
#امام_زمان
#الهمعجللولیکالفرج
☚ گروهفرهنگی۳۱۳
@goruh_farhangi_313
#تلنگر
استغفاریعنی:
خدایامننتوانستماززندگیامخوبلذت
ببرم، حالمبداست،
اخلاقمبدشده،
عاشقنشدمودرخود
پرستیماندهام،
روحمکثیفشده
ودیگرازچیزیلذتنمی
برم،درستمکن
تاباقیماندۀزندگیام
رالذتببرم...(:♥️
👤استاد پناهیان
☚ گروهفرهنگی۳۱۳
@goruh_farhangi_313
خاطره شهید 📝♥️
یک روز برای مسابقات کشتی بسیج با مجموعه ما اومده بود بهش گفتم مصطفی این رفيقت که تهرانیه...
دلم ميخواد روش رو کم کنی!
یک جوابی داد که صد تا پهلوان باید فکر می کرد تا اون جواب رو بده...!:)
گفت دایی جمال! شاید خدا ظرفیت بردن او را بیشتر داده باشه خدا کنه ظرفیت باخت و برد را داشته باشیم اگر نداشتیم و بردیم خطر داره...🖐🏻
مصطفی از همان نوجوانی روش و منش جوانمردانه داشت.✨
راوی:«دایی شهید»
#شهید_مصطفی_صدرزاده 🤍
#شهید
☚ گروهفرهنگی۳۱۳
@goruh_farhangi_313
بعضی ها فکر می کنند
اگر ظاهرشان را
شبیه شهدا کنند ،
کار تمام است !
نه ، باید مانند شهدا زندگی کرد...
#شهید
☚ گروهفرهنگی۳۱۳
@goruh_farhangi_313
📸 با سپاهی از شهیدان خواهد آمد...
۲۳ شهریور ماه سالروز شهادت سربازان لشکر صاحب الزمان(عج) گرامی باد.
شادی ارواح طیبه #شهدا صلوات
#امام_زمان
#عید_ولایت
☚ گروهفرهنگی۳۱۳
@goruh_farhangi_313
خواندن دعای فرج وسلامتی مولامون فراموش نشه✨
#امام_زمان
#الهمعجللولیکالفرج
☚ گروهفرهنگی۳۱۳
@goruh_farhangi_313
دعای عاقبت بخیری
🍃هرکس هر روزصبح
🧮 سه مرتبه
این دعا را
صَـلّـَـۍٱللّٰـهُ عَـلَـیْـکَ
یـٰاصـٰاحِـبَ ٱݪــزَّمـٰان
وَ رَحْـمَـةُٱللّٰـهِ وَ بَـرَکـٰاتُـــهُۥ
اَلْـحَـمْـدُلِلّٰـهِ ٱݪّـَـذیٖ اَحْـیـٰانـیٖ بِـوِلٰایَـتِـکَ وَ وِلٰایَـةِ آبـٰائِـکَ
ٱݪـطّـٰاهِـریٖـنَ
بخواند و حقالنّاس بر ذِمّه وی نباشد
♥️ خـداوند
به او روگرداند وتا به بهشت برود از او روی برنگرد
#الهمعجللولیکالفرج
#امام_زمان
#دعا
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
☚ گروهفرهنگی۳۱۳
@goruh_farhangi_313
#تلنگر
وقتےپلیسبہشمـٰامیگـہ
گواھینـٰامہ!
شمـٰااگـہپاسپوࢪٺ،شنـٰاسنـٰامہوڪاࢪتملے ࢪوهَم
نشوݩبِدےبـٰازممیگہگواھینامـہ
اوندُنیـٰاهَموقتـےگـُفتننمـٰاز...
توھࢪچےدَمازمعࢪفٺوانسانیٺو ...بزنے ،
بہٺمـۍگݩهمہےایناخوبہ
امـٰاشُمااَصـلڪاࢪےࢪونشوݩبدھ🤍
#نماز
☚ گروهفرهنگی۳۱۳
@goruh_farhangi_313
💛 #دعای_عهد
✨ از حضرت صادق عليه السّلام روايت شده:
هركس چهل صبحگاه اين عهد را بخواند، از يـاوران قائم ما باشد و اگـر پيش از ظهور آن حـضـرت از دنــيا برود، خدا او را از قــبـر بيرون آورد كه در خدمت آن حضرت باشد و حق تعالى بر هر كلمه هزار حسنه به او كرامت فرمايد و هزار گناه از او محو سازد.
آن #عهد اين است؛
✨اللَّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظِيمِ وَ رَبَّ الْكُرْسِيِّ الــرَّفِيعِ وَ رَبَّ الْبَـحْرِ الْمَـــسْجُورِ وَ مُــــنْزِلَ الـتَّوْرَاةِ وَ الْإِنْجِيلِ وَ الــزَّبُورِ وَ رَبَّ الظِّـــلِّ وَ الْحَــرُورِ وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ [الْفُرْقَانِ] الْعَظِيمِ وَ رَبَّ الْمَلائِكَةِ الْمُقَرَّبِينَ وَ الْأَنْبِيَاءِ [وَ] الْمُرْسَلِينَ✨
✨اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِوَجْهِكَ [بِاسْمِكَ] الْكَرِيمِ وَ بِنُورِ وَجْــهِـــكَ الْمُنِيرِ وَ مُلْكِكَ الْقَدِيمِ يَا حَيُّ يَا قَــيُّــومُ أَسْأَلُكَ بِاسْمِــكَ الَّـــذِي أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمَاوَاتُ وَ الْأَرَضُونَ وَ بِاسْمِكَ الَّذِي يَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَ الْآخِرُونَ يَا حَيّا قَبْلَ كُلِّ حَيٍّ وَ يَا حَيّا بَعْدَ كُلِّ حَيٍّ وَ يَا حَيّا حِينَ لا حَيَّ يَا مُحْيِيَ الْمَوْتَى وَ مُمِيتَ الْأَحْيَاءِ يَا حَيُّ لا إِلَهَ إِلا أَنْتَ✨
✨اللَّهُمَّ بَـلِّغْ مَوْلانَا الْإِمَامَ الْهَادِيَ الْمَهْدِيَّ الْقَائِمَ بِأَمْرِكَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ وَ عَلَى آبَائِهِ الطَّاهِرِينَ عَـنْ جَـمِيعِ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ فِي مَشَارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغَارِبِهَا سَـهْلِهَا وَ جَـبَلِهَا وَ بَــرِّهَا وَ بَـحْـــرِهَا وَ عَـنِّي وَ عَـنْ وَالِدَيَّ مِنَ الصَّلَوَاتِ زِنَـةَ عَـرْشِ اللَّهِ وَ مِدَادَ كَلِمَاتِهِ وَ مَا أَحْـصَاهُ عِلْمُهُ [كِتَابُهُ] وَ أَحَاطَ بِـهِ كِتَابُهُ [عِلْمُهُ]✨
✨اللَّهُمَّ إِنِّـي أُجَدِّدُ لَهُ فِي صَـبِـيحَةِ يَوْمِي هَذَا وَ مَا عِـشْتُ مِنْ أَيَّامِي عَهْدا وَ عَقْدا وَ بَيْعَـةً لَـهُ فِي عُـنُقِي لا أَحُولُ عَنْهَا وَ لا أَزُولُ أَبَــدا الـلَّهُمَّ اجْعَلْنِي مِـــــنْ أَنْصَارِهِ وَ أَعْوَانِهِ وَ الذَّابِّينَ عَنْهُ وَ الْـمُـسَارِعِــيـنَ إِلَـيْـهِ فِـي قَـضَاءِ حَـوَائِجِهِ [وَ الْمُمْتَثِلِينَ لِأَوَامِرِهِ] وَ الْمُـحَامِينَ عَنْهُ وَ السَّابِـقِينَ إِلَى إِرَادَتِهِ وَ الْمُسْتَشْهَدِينَ بَـــيْـــنَ يَدَيْهِ✨
✨اللَّهُمَّ إِنْ حَالَ بَـيْنِي وَ بَـيْنَهُ الْمَوْتُ الَّذِي جَعَـلْتَهُ عَلَى عِـــــــــــبَــادِكَ حَـــتْــما مَـقْـضِـيّـا ،فَـأَخْـرِجْـنِي مِـنْ قَــبْـرِي مُـؤْتَـزِرا كَــفَـنِي شَـاهِرا سَـيْفِي مُجَرِّدا قَنَاتِي مُلَبِّيا دَعْـوَةَ الدَّاعِي فِي الْحَاضِرِ وَ الْبَادِي✨
✨اللَّهُمَّ أَرِنِي الطَّلْعَةَ الرَّشِيدَةَ وَ الْغُرَّةَ الْحَمِيدَةَ وَ اكْحُلْ نَاظِرِي بِنَظْرَةٍ مِنِّي إِلَيْهِ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ وَ اسْلُكْ بِي مَحَجَّتَهُ وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ وَ اشْدُدْ أَزْرَهُ وَ اعْمُرِ اللَّهُمَّ بِهِ بِلادَكَ وَ أَحْيِ بِهِ عِبَادَكَ فَإِنَّكَ قُلْتَ وَ قَوْلُكَ الْحَقُّ ظَهَرَ الْفَسَادُ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِمَا كَسَبَتْ أَيْدِي النَّاسِ فَأَظْهِرِ اللَّهُمَّ لَنَا وَلِيَّكَ وَ ابْنَ بِنْتِ نَبِيِّكَ الْمُسَمَّى بِاسْمِ رَسُولِكَ حَتَّى لا يَظْفَرَ بِشَيْءٍ مِنَ الْبَاطِلِ إِلا مَزَّقَهُ وَ يُحِقَّ الْحَقَّ وَ يُحَقِّقَهُ وَ اجْعَلْهُ✨
✨اللَّهُمَّ مَفْزَعا لِمَظْلُومِ عِبَادِكَ وَ نَاصِرا لِمَنْ لا يَجِدُ لَهُ نَاصِرا غَيْرَكَ وَ مُجَدِّدا لِمَا عُطِّلَ مِنْ أَحْكَامِ كِتَابِكَ وَ مُشَيِّدا لِمَا وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دِينِكَ وَ سُنَنِ نَبِيِّكَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ اجْعَلْهُ✨
✨اللَّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدِينَ اللَّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِيَّكَ مُحَمَّدا صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْيَتِهِ وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلَى دَعْوَتِهِ وَ ارْحَمِ اسْتِكَانَتَنَا بَعْدَهُ اللَّهُمَّ اكْشِفْ هَذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ وَ عَجِّلْ لَنَا ظُهُورَهُ إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعِيدا وَ نَرَاهُ قَرِيبا بِرَحْمَتِكَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ✨
✋آنگاه سه بار بر ران راست خود میزنى، و در هر مرتبه میگويى:
🔅الْعَجَلَ الْعَجَلَ يَا مَوْلايَ يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ🔅
#امام_زمان
#الهمعجللولیکالفرج
☚ گروهفرهنگی۳۱۳
@goruh_farhangi_313
🌷شهید انقلاب🌷
الهم عجل لولیک الفرج 🤲
هدیه به روح شهید
🌷#حسین_جزایری🌷
ودیگرشهدای راه اسلام وقرآن،
امام شهدا، اموات واسیران خاک،
وتعجیل در فرج آقا #امام_زمان
صلوات 🌷
#روز_بیعت
☚ گروهفرهنگی۳۱۳
@goruh_farhangi_313
مادر شهید حسین جزایری :
«حسین ،احترام زیادی برای من و پدرش قائل بود. هرگز اجازه نمیداد لباسهایش را بشویم. پسرم بسیار دلسوز و مهربان بود و تا جایی كه میتوانست، به دیگران كمك میكرد. همیشه لبخند بر لب داشت و خوشخلق بود.»
«وقتي او را باردار بودم، مراقب لقمه اي كه مي خوردم، بودم تا حلال باشد. قرآن تلاوت مي كردم و دعا مي خواندم.
به راستي كه مراقبت هايم خوب جواب داد؛ چرا كه وقتي به سنّ دوازده سالگي رسيد، تمام نمازهايش را بدون اين كه كسي مطلع شود، در مسجد مي خواند. مي گفت: مي روم بيرون كار دارم، زود برمي گردم. اما به مسجد میرفت و نمازش را مي خواند و برمي گشت.»
#اغاز_ولایت_امام_زمان
#الهمعجللولیکالفرج
☚ گروهفرهنگی۳۱۳
@goruh_farhangi_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ «جهان یهجور دیگه شده»
👤 استاد #رائفی_پور
🔺 یک فرصت کلیدی آخرالزمانی فراهم شده...
🔅 خیلی از نشانههای ظهور رو محقق شده میبینیم، کلید ظهور دست ماست...
#امام_زمان
#الهمعجللولیکالفرج
☚ گروهفرهنگی۳۱۳
@goruh_farhangi_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*لذت فرزند_آوری *
این تصاویر را از دست ندهید خانمها نوبت جهاد شماست💐
#سالروز_ازدواج_حضرت_محمد(ص)
#حضرت_خدیجه
#عید_ولایت
☚ گروهفرهنگی۳۱۳
@goruh_farhangi_313