📚 تقدیر
قسمت سی و نهم
✍️حالا خوبه گفتیم دوتایی باهم به این نتیجه رسیدیم، اگه مثلا یکیمون همه چیو گردن می گرفت چی می شد؟! شماره ی رضوانه رو گرفتم که خاموش بود و رفتم دوباره بهش پیام بدم که متوجه شدم پیام پریشبم اصلا بهش نرسیده! یعنی تمام مدت گوشیش خاموش بوده و من انقدر احمق بودم که کل دیروز رو برای خودم خوش گذروندم؟
روز پر انرژیم تبدیل شد به یه روز پر از استرس و تنش که به هر سختی بود، تا عصر تحمل کردم و بعد با سرعت رفتم سمت خونه ی مامانینا! می دونستم خونه اند ولی در رو باز نکردن و تلفن رو هم جواب ندادن که در نهایت مجبور شدم به بابا پیام بدم و بگم که رضوانه رفته و گوشیش هم خاموشه! از ظهر خودم رو کنترل کرده بودم که بیام و حضوری بهشون بگم که خدایی نکرده از نگرانی مشکلی براشون پیش نیاد.
بعد از پیامم، در باز شد و رفتم تو و غوغای گم شدن رضوانه شروع شد.
اول از همه به خاله سیمین زنگ زدیم که به جز خانواده ی ما، تنها فامیل مادری رضوانه که تو تهرانه به حساب میومد و وقتی خبری ازش پیدا نکردیم، جستجو ادامه پیدا کرد و وقتی از فامیل های شهرستانمون هم نا امید شدیم، خاله بر خلاف میلش مجبور شد بره سراغ شماره های خانواده ی همسر خدابیامرزش!
اول از همه به عموی رضوانه زنگ زد که خوشبختانه همون جا بود و رضوانه خانم پیدا شد. علاوه بر اینکه همگی خوشحال شدیم، ته دلم بهش آفرین گفتم که اون سه روزی که تو خونه ی من و بدون وسایلش سختی کشیده بود رو اینطوری جبران کرد.
بعد از اینکه آدرس رو گرفتیم، من و مامان و بابا و خاله رفتیم سمت ساوه که رضوانه رو برگردونیم!
یک ماهی که مرادیان گفته بود باید کار کنم که بتونم بعدش استعفا بدم، به هر سختی گذشت. البته برای من که بد نشد چون هم تو این مدت تجربه ی کاری پیدا کردم و هم با حقوقی که قرار بود بگیرم، بخشی از هزینه های شب یلدا جبران می شد. از طرفی، نظم جدید زندگیم رو هم دوست داشتم اما خوب در کل، حس خوبی به اینکه بخوام بیشتر از این دوماه تو شرکت مرادیان کار کنم رو نداشتم و نهایتا اگر هم تصمیم می گرفتم شغل اینجوری داشته باشم، بعد از عید، دنبال یه شرکت دیگه می گشتم!
تو ساعت استراحت رفتم تو اتاق مرادیان. به دلیل نزدیکی به عید، سرمون حسابی شلوغ بود و خستگی از سر و روش می بارید اما مثل تمام روز های دو هفته ی اخیر با مهربونی باهام برخورد کرد. فهمیده بودم که از سمت پدرش خیلی تو فشاره و همین باعث می شه زیادی عصبی باشه.
بعد از دو هفته کار، بهم گفت که استعداد فوق العاده ای در زمینه ی گرافیک دارم و تمام این سال ها حیفش کردم...
وقتی نگاه منتظرش رو دیدم، لبخندی زدم و برگه ی درخواست استعفام رو دادم بهش که نگاهی انداخت و با تعجب سرشو بلند کرد و گفت: «واقعا؟ چرا؟»
خیلی سخت بود که چراش رو توضیح بدم، پس فقط گفتم: «بنا به دلایل شخصی» که سرشو به تایید حرفم تکون داد، برگه رو گذاشت کنار و گفت: «می تونم ازتون خواهش کنم که حداقل تا بعد از عید بمونید؟ همونطور که در جریانید، کارامون خیلی سنگین شده و من رو شما نه به عنوان گرافیست شرکت، یجورایی به عنوان همراه خودم حساب میکنم یعنی چطور بگم، وقتی هستید انگار کارها بهتر پیش میرن!»
در جواب نگاه منتظرش چی باید می گفتم؟ این که احساس من اصلا مثل شما نیست؟
وقتی دید جوابی ندادم، گفت یه چند روز به پیشنهادش فکر کنم و اگر شرایط و نظرم همچنان همین بود، دنبال کارمند جدید باشه.
با لبخندی ازش تشکر کردم و از اتاقش اومدم بیرون. خوب بدم نمی شد اگر تا عید می موندم، هم رزومه ی کاریم می شد و هم تجربه ام. فقط می موند مساله ی حقوقش که بعد از اینکه اولی رو گرفتم، خیلی جدی در مورد پیشنهادش فکر می کنم. نمی دونم چرا برگشتن به شرایط آروم زندگیم انقدر سخت شده بود و بعد از تموم شدن اون یه ماه آشنایی، گیر این کار افتادم.
از رضوانه هم دورادور خبر داشتم، اون روز که با ما برنگشت تهران و هنوز هم با خاله سرسنگین بود و مونده بود ساوه پیش عمو و زنعموش. بچه های عموش خارج از کشور بودن و خودشونم با اینکه تو تهران هم خونه دارن، فعلا ساوه زندگی می کردن. تو این مدت، گه گاه به رضوانه پیام می دادم و حالش رو می پرسیدم و فهمیده بودم که قراره با کمک عموش به آرزوش برسه و کافه اش رو راه بندازه! از صمیم قلب براش خوشحال بودم.
شاید اگر تو شرایط بهتری پیشنهاد زدن کافه رو بهم می داد، حتما قبول می کردم و اینجوری تو دردسر شرکت مرادیان و کار برای یکی دیگه نمی افتادم! هرچند دیگه نمیشه به عقب برگشت.
بعد از گرفتن اولین حقوقم، وقتی که دیدم تقریبا دوبرابر مبلغیه که توی قراردادمون بود، تصمیم گرفتم پیشنهاد مرادیان رو قبول کنم و تا عید بمونم.
هفتم اسفند ماه هم، اولین مرخصیم رو گرفتم که بتونم از صبح برم تو مراسم افتتاحیه ی کافه ی رضوانه و بهش کمک کنم.
ادامه دارد...
تعجیل در فرج #امام_زمان صلوات 🌷
3.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠بعضیا میگن جوونامون از راه در رفتن واز مسیر دین واسلام وقرآن خارج شدن،
اصلاً هم اینطور نیست ،این فیلم رو ببینید خودتون متوجه میشین...
پرستار:
"حاج آقا چقدر طی کردن رفتن جونشون رو دادن؟ منم همون قدر پول میگیرم ازتون"💔
#شهادت_امام_رضا
#همه_خادم_الرضاییم
#امام_زمان
☚ گروهفرهنگی۳۱۳
@goruh_farhangi_313
49.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅️باید باجوونهامون صحبت کنیم...
💥جوونی که پایین تصویر هست دریک شرایط کاملاً متفاوت با شرایط کنونی
بدنیا اومده ودریک دوره سخت باشرایط زندگی سخت تر رشد پیدا کرده وطبق آموزه هایی که داشته ، به جبهه رفته
وبایک دیدگاه کاملا متفاوت با خبرنگار داره مصاحبه میکنه...
💥واما جوان بالایی کمکاری من وشما رو داره فریاد میزنه ، ماباید بهتر میبودیم،
کمبودهاش رو حس میکردیم، راه از چاه روبهش نشون میدادیم، ودر یک کلام بازبان ولحن خوش باهاش حرف میزدیم...😔
✅️ما برای خوب شدن جوونهامون
باید بیشتر تلاش کنیم...خیلی هم
باید تلاش کنیم...
#شهادت_امام_رضا
#امام_زمان
#بیداری_مدیا
☚ گروهفرهنگی۳۱۳
@goruh_farhangi_313
❌️بایددل پاکه...
حاج آقا قرائتی(حفظه الله)
یه ماجرای جالب تعریف میکنن :
در یکی از دانشگاه ها پیرامون حجاب سخنرانی میکردم.ناگهان دختری جوان از وسط جمعیت فریاد زد: حاج آقاااااااا
چرا شما حجاب را ساختید؟؟؟
گفتم؛ حجاب، بافته ذهن ما نیست حجاب را ما نساختیم، بلکه در کتاب خدا یافتیم.
گفت؛ حجاب اصلا مهم نیست. چون ظاهر مهم نیست دل پاک باشه کافیه...
گفتم؛ آخه چرا یه حرف میزنی که خودت هم قبول نداری؟!!!
گفت: دارم
گفتم:نداری
گفت:دارم
گفتم:ثابت میکنم که این حرفی که گفتی خودت قبول نداری.
گفت: ثابت کن.
گفتم: ازدواج کردی؟
گفت: نه
گفتم: خدایا این خانم ازدواج نکرده و اعتقاد داره ظاهر مهم نیست، دل پاک باشه کافیه، پس یه شوهر زشت زشت زشت قسمتش بفرما.
فریاد زد: خدا نکنه
گفتم: دلش پاکه
گفت: اشتباه کردم حاج آقاااااا
#شهادت_امام_رضا
#امام_زمان
#بیداری_مدیا
☚ گروهفرهنگی۳۱۳
@goruh_farhangi_313
10.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چرا اینجوریه؟
این همه رفتم حرم؛
حاجتم رو ندادن !😔
🎙 استاد شجاعی
#شهادت_امام_رضا
#ربیع_الاول
#امام_زمان
☚ گروهفرهنگی۳۱۳
@goruh_farhangi_313
6.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷معامله با خدا
ماجرایی که زندگی رجبعلی خیاط را متحول کرد...
🎙حجت الاسلام راجی
#امام_زمان
#امام_رضا
#ربیع_الاول
☚ گروهفرهنگی۳۱۳
@goruh_farhangi_313
هدایت شده از 🌹قرار عاشقی(دعای فرج) 🌹
🍃🌸 دعای فرج را بخوانیم به نیت چهارده نور الهی (علیهم السلام)، شهدا و امام شهدا و مومنین عزیز
ان شاء الله خداوند متعال امر فرج را تسریع فرموده و ما را از یاران و سربازان حضرت مهدی(عج) قرار دهد🤲
🌹اللهم عجل لولیک الفرج🌹
🌷 #شهید_جواد_محمدی
تاریخ شهادت: ۱۳۶۴/۰۶/۱۳ - هورالعظیمِ عراق
✍🏻 بخشهایی از وصیتنامه این شهید عزیز:
✅ تا مي توانيد دعا در تعجيل امام زمان (عج) کنید
✅ تا آنجائي که توان داريد براي خدمت به اسلام و مسلمين زحمت بکشيد که اجرش در پيشگاه خداوند تبارک و تعالي ضايع نخواهد شد
🌸 هدیه به روح مطهر شهید عزیز صلوات
🌺 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
#انتشار_حداکثری_اش_با_شما
💔🌷💔
إِلَهِی عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَیْکَ الْمُشْتَکَى وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أُولِی الْأَمْرِ الَّذِینَ فَرَضْتَ عَلَیْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عَاجِلاً قَرِیباً کَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ یَا مُحَمَّدُ یَا عَلِیُّ یَا عَلِیُّ یَا مُحَمَّدُ اکْفِیَانِی فَإِنَّکُمَا کَافِیَانِ وَ انْصُرَانِی فَإِنَّکُمَا نَاصِرَانِ یَا مَوْلانَا یَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِکْنِی أَدْرِکْنِی أَدْرِکْنِی السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِینَ
💔🌷💔
#امام_زمان
#ربیع_الاول
☚ گروهفرهنگی۳۱۳
@goruh_farhangi_313