eitaa logo
گروه فرهنگی313
1.8هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
4.9هزار ویدیو
19 فایل
هدف : کارفرهنگی ،اجتماعی ؛سیاسی درمسیر امام زمان"عج "؛ بااستعانت ازخداوند واهل بیت"س". ✅️کپی مطالب همه جوره "حلال" کانال: @goruh_farhangi_313 گروه: https://eitaa.com/joinchat/4079420039Ced95c26028 ارتباط با خادم کانال وگروه : @SEYEDANE
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*لذت فرزند_آوری * این تصاویر را از دست ندهید خانم‌ها نوبت جهاد شماست💐 (ص) ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313
أميرالمؤمنين امام على عليه السلام: هيچ كس چيزى را در دل پنهان نكرد، مگر اين كه آن چيز، خود را در لغزشهاى زبان و حركات چهره اش نمودار ساخت نهج البلاغه حکمت ۲۶
📚 تقدیر قسمت پنجاه و هشت ✍️موقع برگشت بازهم هردو ساکت بودیم و وقتی رسیدیم دوباره رفت توی اتاق و‌ در رو قفل کرد‌ و تنها امیدم به گل و کادویی بود که تصمیم داشتم فردا بعد از کار بهش بدم! ساعت دو صبح بود و خوابم نبرده بود. هنوز درمورد کادو به نتیجه ای نرسیده بودم و‌ حسابی کلافه بودم. با فکر به اینکه فردا می‌رم یه پاساژ و یه تصمیمی می‌گیرم، بهش پیام دادم و گفتم فردا نیستم و تا خواستم گوشی رو بذارم کنار دیدم یه پیام اومد که متوجه شدم از طرف خودشه و نوشته «باشه». اونم بیداره؟ رفتم سمت اتاق و در زدم که از همون پشت در گفت: «بله؟». آروم گفتم: «میشه بیام تو؟» خیلی جدی گفت: «چیکار داری؟» دلم می‌گفت بگو «بدون تو خوابم نمی‌بره» اما عقلم نمی‌ذاشت. اصلا چرا این ساعت عقلم باید بیدار باشه؟ خیلی یهویی گفتم: «کارِت دارم» یکم طول کشید که در رو باز کرد و همینطور رفت لبه‌ی تخت. یعنی داشت خودشو از من می‌پوشوند؟ در رو بستم،چشمای قرمز از گریه اش ناراحتم می‌کرد. آروم رفتم رو تخت، دراز کشیدم و گفتم: «بدون تو خوابم نمی‌بره!» چشمام سنگین شد و خوابم برد. با صدای زنگ گوشی از خواب پریدم، وقتی مطمئن شدم خوابه، چایی رو آماده کردم و از خونه رفتم بیرون. تا وقتی مغازه ها باز شن تو ماشین خوابیدم و با یادآوری دیشب، به سرم زد براش لباس بخرم اما بعد به خودم تشر زدم که باید فاصله رو حفظ کنم و با نگاهی به حساب بانکیم، تصمیم گرفتم یه تیکه طلا براش بخرم. با چیزی که من از مامان و خواهرا دیدم، طلا باید خوشحالش کنه. عصر قبل از تعطیلی شرکت، با یه دسته گل بزرگ و یه دستبند که فروشنده می‌گفت کار پرفروشیه، رسیدم جلوی خونه و منتظر شدم همه برن. از تو خونه صدای آهنگ میومد و وقتی آروم در رو باز کردم، صدای هم خونی پوپک هم به گوشم رسید و لبخندی رو لبم آورد. وقتی به اتاقمون رسیدم از لای در دیدم لباس بیرون پوشیده و داره جلوی آیینه آرایش می‌کنه. چند تقه به در زدم و وقتی وارد شدم، گل و کادو رو گرفتم سمتش و گفتم: «خدمت پولکی خانم برای معذرت خواهی و تموم کردن این قهر!» حس کردم از دیدنم دستپاچه شد، گل و کادو رو گرفت گذاشت رو تخت و بعد از تشکر کوتاهی گفت: «ممنون، لازم نبود» رفتم لبه‌ی تخت نشستم و گفتم: «بازش کن ببین دوسش داری؟» با عجله رفت سمت کمد و کتش رو برداشت و پوشید که پرسیدم:«جایی قراره بری؟» چند ثانیه دستش رو دکمه‌ی کتش خشک شد و یهو انگار به خودش اومد که گفت: «آره، یه مهمونیه!» با شنیدن اسم مهمونی و اون لباس تنش دستام مشت شد اما نفس عمیقی کشیدم و گفتم: «تنهایی؟» با عجله و تق تق کنان رفت سمت در و گفت: «آره، دخترونس» گفتم: «ولی امشب قراره دوتایی باشیم» چرخید و برعکس تصورم که فکر می‌کردم الان داد می‌زنه، با یه لبخند مصنوعی گفت: «زود میام» که گفتم: «نچ! نمیشه» اما من نمیذاشتم پاشو تو مهمونی دیگه ای بذاره! حق نداشت بره به اون مهمونی یا هر مهمونی جهنمی دیگه! بهش گفتم: «نمیذارم پاتو تو هیچ مهمونی دیگه ای بذاری. انتظار داشتم آروم شه ولی انگار واقعا دلش نمی‌خواست؟ انگاری یهو بهم برخورد. دستاشو ول کردم وکنار رفتم و به سمت در پا تند کردم، کلید رو برداشتم و وقتی از اتاق اومدم بیرون در رو قفل کردم و حالا فقط صدای دادش میومد. حق نداره مهمونی بره! یه صدایی تو دلم پوزخندی زد و گفت: «هه! چه منت کشی و آشتی کنون خوبی!» ولی بهش اهمیتی ندادم و سر حرفم موندم. تا ساعت ده شب هی گوشیش زنگ می‌خورد و انگار می‌پرسیدن کجا مونده که باز با مشت می‌کوبید به در و می‌گفت باید بره به اون مهمونی ولی خوب من اصلا جوابش رو هم نمی‌دادم. نمی فهمیدم چم شده و چرا دارم لجبازی می‌کنم. انگار بازم اختیار کارام دست خودم نبود. غذام که حاضر شد، در ورودی رو قفل کردم و حتی حفاظ آکاردئونیشم کشیدم و بعد در اتاق رو باز کردم گفتم بیاد شام. با چشمای قرمزش نگاهم کرد و دوید سمت در ولی وقتی دید قفله با حرص اومد سمتم و با کیفش زد تو سرم اما انگار از نظرش کیف کوچیکش درد نداشت که پرتش کرد یه گوشه و با دستاش شروع کرد به مشت زدن یه صورت و سینه ام. چش شده بود؟ مهمونیش انقدر واجب بود؟ وسط کتک زدناش ازش خواستم آروم باشه اما همینطور داد می‌زد و می‌گفت هیچکس حق نداره زندانیش کنه و هرچقدر توضیح می‌دادم اون مهمونیا براش خوب نیستن، گوش نمی‌داد و انگار واقعا دیوونه شده بود. بلاخره با صدای بلندی گریه کرد، ته دلم خوشحال شدم که آروم شده و کم کم دستامو شل کردم که سرشو آورد بالا و با چشمای اشکیش گفت: «شما مردا همه تون آشغالید و از زورتون سو استفاده می‌کنید» بعد هم برگشت تو اتاق و در رو محکم کوبید. چیکار کرده بودم من؟ به من گفت آشغال؟ من زورگویی کرده بودم؟ اون شب هم خواب به چشمم نیومد. چند بار زد به سرم که برم از دلش دربیارم اما حس کردم واقعا از دستم ناراحت شده و نباید برم سمتش! ادامه دارد... تعجیل در فرج صلوات 🌷
📚 تقدیر قسمت پنجاه و نه ✍️دو روزِ بعد، انقدر سخت و زیاد اَزَمون کار کشید که فکر کردم داره تلافی مهمونی نرفتنش رو سر همه‌ی مردا در میاره اما وقتی آخر وقت کارها تموم شدن و تحویلشون داد، تازه فهمیدم که می‌خواسته قبل از رفتن کاراشو تموم کنه. هرچند، بازم دلیل خوبی برای اینهمه فشار نبود چون می‌خواست به زودی برگرده دیگه! وقتی ساعت کاری تموم شد، قبل از همه من خداحافظی کردم و رفتم بیرون. میخواستم دوباره براش گل بگیرم و همه‌ی اتفاقای این چند روز رو از دلش دربیارم. شاید بهتر بود اون شب می‌رسوندمش و خیالم راحت می‌شد که مهمونیشون دخترونس ولی خوب متاسفانه اون لحظه به فکرم نرسید. سر راه یه کیک صورتی هم خریدم که با رزهای صورتی همخونی داشته باشه و شاید این رنگ که انقدر دوسش داره باعث شه دلش نرم شه و آشتی کنه. واقعا تحمل قهر و اخمش رو نداشتم و دلم اون خنده هاش رو می‌خواست. وقتی رسیدم خونه، هیچ صدایی نمی اومد و با تصور اینکه از خستگی خوابیده و الان آبشار طلایی موهاش رو ریخته رو تخت، وارد اتاق شدم ولی نبود. حتی تخت رو هم باز نکرده بود و در بازِ حموم هم نشون می‌داد اونجا نیست. با عجله رفتم سمت کمد که ببینم مانتوی چین دار بلندش هست یا نه اما وقتی با طبقه های بدون لباس و چوب لباسی های خالیش روبه‌رو شدم یه لحظه حس کردم از تو فروریختم. رفته بود؟ از من فرار کرده بود؟ اصلا کجا رو داشت که بره؟ خواستم از اتاق برم بیرون که متوجه یه پاکت نامه روی میز شدم و رفتم سمتش. روش با خودکار قرمز و درشت نوشته بود: «برای ماهی». لبخندی رو لبم اومد و نشستم رو صندلیش و بازش کردم: «سلام ماهی من از ایران رفتم...» رفته؟ از ایران؟ امروز چند شنبه است؟ مگه قرار نیست برگرده که همه‌ی لباساشو برده؟ قرار نیست برگرده؟ برای همین کاراشو تموم کرد؟ نامه رو انداختم و از اتاق زدم بیرون، چشمم که به گل ها افتاد به خودم لعنت فرستادم که چرا حواسم بهش نبوده و از خونه زدم بیرون. هوا کِی بارونی شده بود؟ برخلاف همیشه داشتم با سرعت رانندگی می کردم. بارون به سرعت می خورد به شیشه و نمی تونستم درست جلوی چشممو ببینم. نباید اجازه می دادم این اتفاق بیفته. باید جلوشو می‌گرفتم. اون حق نداشت بره! حق نداشت. اه! ترافیک، ترافیک لعنتی همیشه بی موقع میاد و برنامه های آدم رو بهم می زنه. فقط کافیه دو قطره بارون بیاد که وضعیت خیابونا بشه این. اصلا من اینجا چیکار می کنم؟ آرامش همیشگیم کجاست؟ باید آروم باشم، آره این بهترین کاره. نفس عمیق بکش، هیچ چیز خاصی قرار نیست اتفاق بیفته. می‌رسم و نمی‌ذارم بره. اصلا مگه قرارمون این نبود که باهم بریم؟ رسیدم به فرودگاه، داشتم با تمام سرعتم می دویدم و دنبالش می‌گشتم. حس می‌کردم اینا رو قبلا یه جا دیدم. رانندگی با سرعت توی بارون، دویدن تو فرودگاه. به چی دارم فکر می‌کنم تو این وضعیت؟ نبود! مگه پروازش ساعت چند بود؟ خریدای من چقدر طول کشیدن که تونست بره و به پرواز برسه؟ اگه از شرکت نمی‌رفتم بیرون چه طوری می‌خواست بره؟ نکنه چون رفتم فکر کرده برام مهم نیست و رفته. کاش قهر نبودیم! نشستم رو یکی از صندلی های فرودگاه و به چند روز اخیر فکر کردم. کاش حداقل وقتی می‌رفت قهر نبودیم. کاش نمی‌رفت. کاش... به خودم که اومدم چشمام از گریه خیس بود. به خاطر رفتنش گریه کردم؟ خوب از اول هم که قرارمون همین بود. دستی به چشمام کشیدم و از جام بلند شدم. باید برمی‌گشتم خونه. آره اون طبق قرارمون کار کرده بود پس گریه نداشت. وقتی رسیدم یه راست رفتم سمت اتاق که ادامه‌ی نامه رو بخونم. با لبخند به خطش که مثل خودش خاص بود نگاه کردم و خوندم: «...ببخشید که بدون خداحافظی و اینکه بهت بگم رفتم ولی خوب اینجوری حداقل برای منی که کنارت تمام نداشته هام رو پیدا کرده بودم راحت تر بود. راستش هیچوقت نتونستم حضوری اینو بهت بگم چون می‌ترسیدم از دستت بدم تا اون روز که فهمیدم اصلا به دستت نیاورده بودم و تو مثل یه ماهی دست نیافتنی، تو دست کسی نمی‌مونی! برای همین خواستم اینجا اعتراف کنم که چقدر دوستت داشتم و دارم...» یه لحظه حس کردم قلبم وایساد. اون دوسم داشت، هنوزم دوسم داره؟ دوست داشتن چه شکلیه؟ همین که میومد کنارم و جفتمون آروم بودیم؟ با نفسی که به زور بالا می‌اومد به نامه خیره شدم که بقیه اش رو بخونم: از همون شب بارونی که دلت راضی نشد ما رو کنار خیابون بذاری و بری، روز بعدش که کیفمو آوردی و منو رسوندی شرکت و بعدش که کارت ملیم رو برام آوردی، حس کردم چقدر آدم مسئولیت پذیری هستی و می‌تونی همونی باشی که هیچوقت نداشتم....» پیشنهاد ازدواج رو چون دوسم داشت بهم داده بود؟ یعنی اون قرارداد بینمون الکی بود و من انقدر برای حفظش تلاش کردم!؟ دستم با حرص از حس بازی خوردن رفت بین موهام و به بقیه‌ی نامه نگاه کردم... ادامه دارد... تعجیل در فرج صلوات 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
« « وَ أَمِنَ مَنْ لَجَأَ إِلَيْكُم » هر که به شما پناه آورد امان یافت . . ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313
جای‌ شهید ابراهیم‌ هادی‌ خالی‌ که‌... همیشه میگفت: زیباترین‌ شھادت‌ را میخواهم! یکبار پرسیدم: شھادت‌ خودش‌‌ زیباست؛ زیباترین‌‌ شھادت‌ چگونه‌‌ است؟! در جواب‌ گفت: زیباترین‌‌ شھادت‌ این‌‌ است‌ که جنازه‌ا‌ی هم‌‌ از انسان‌‌ باقی نماند جنازه‌ای‌ هم‌ ازش‌ نیومد....💔 ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313
مهدی جان! سئوالی ساده دارم از حضورت ... من آیا زنده ام وقت ظهورت ... اگر که آمدی من رفته بودم ... اسیر سال و ماه و هفته بودم ... دعایم کن دوباره جان بگیرم ... بیایم در رکاب تو بمیرم ... بر چهره پر ز نور مهدی صلوات ... بر جان و دل صبور مهدی صلوات ... تا امر فرج شود مهیا بفرست ... بهر فرج و ظهور مهدی صلوات ... ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313
وقتی آدما تنهات گذاشتن از اونا گلایه نکن! خودتو سرزنش کن یقه خودتو بگیر! که آنقدر درگير راضی نگه داشتن اونا بودی یادت رفت اونی باید ازت راضی باشه فقط خداست❤️ نترس اون هیچوقت تنهات نمیذاره فقط بیشتر حواستو جمع کن 😇✨ ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313
اصلا مسئله ی این نیست که خانوم ها باید پوشیده باشند یا نباید پوشیده باشند ! مسئله ی حجاب این است که آیا استفاده ی مردها از خانوم ها رایگان باشد یا رایگان نباشد ؟! شهید مطهری🌱 ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑نطق آتشین زهرا شیخی نماینده مجلس... خیلی وقته انقلابیا این فریادها رو دارن میزنن ولی کو گوش شنوا... دقت کنید ببینید موقع نطق خانم شیخی، رئیس مجلس داره با یکی دیگه صحبت میکنه ، واصلا اون بالا هیچ کس حواسش به حرفای این نماینده نیست... چه خبره توی این مجلس...🤔 مگه مخاطب حرفای ایشون خودمجلیسها نیستن؟ مگه قانونگذاران نباید به نطق تمامی نماینده ها گوش بدن؟ ، تازه این حرفها که دیگه همگانی هستش ، چون بحث خط قرمزها و آرمان واهداف جمهوری اسلامی درمیان هست... چرا مردم ایران باید تاوان انتخاب اشتباه یک عده ماجراجو را بِدن؟؟؟ ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313
تاحالابه‌مُردَنتـون‌‌فکرکردین چنـد‌دقیـقه فکر کنیم.. خُـب‌‌چی داریـم؟ اعمالمون ‌طوری هست‌‌که‌شرمنده‌نشیم؟ رفیـق‌هیچکس نمیـدونه ‌۱۰دقیقه بعـدزنده‌س‌یـا‌نه حالا‌که هستیم خـوب‌باشیـم. دیگه دروغ‌نگیـم،دیگه دل‌نشکنیم.. عزیزۍمیفرمود‌: آدم‌ده‌دقیقه‌بره‌قصابی‌بوی‌گوشت‌میگیره اگرده‌ساله‌اومدی‌هیئت‌وبوی‌‌خدا‌ نگرفتی‌ یعنی‌امام‌حسین‌‌شده‌سرگرمیت! -یعنی‌باختی'🌱 ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313
🍃🌸 دعای فرج را بخوانیم به نیت چهارده نور الهی (علیهم السلام)، شهدا و امام شهدا و مومنین عزیز ان شاء الله خداوند متعال امر فرج را تسریع فرموده و ما را از یاران و سربازان حضرت مهدی(عج) قرار دهد🤲 🌹اللهم عجل لولیک الفرج🌹 پیامبر اکرم(ص) : مثل خدیجه پیدا نخواهد شد. خدیجه در آن هنگام که مردم مرا تکذیب کردند، مرا تصدیق نمود، و مرا با ثروت خود برای پیشرفت دین خدا یاری نمود. خدا به من دستور داد خدیجه را به قصر زمرّدی که در بهشت دارد و هیچ رنج و زحمتی در آن نیست، بشارت دهم. 📚 بحارالانوار ، ج ۴۳ ، ص ۱۳۱ 🌸 دهم ربیع الاول ، سالروز پیوند آسمانی پیامبر مهربانی ها حضرت محمد(ص) و حضرت خدیجه(س) تبریک و تهنیت باد هدیه به پیشگاه نورانی پیامبر گرامی اسلام حضرت محمد(ص) و ام المومنین حضرت خدیجه(س) و مرتفع شدن مشکلات ازدواج جوانان ایران اسلامی ، صلوات 🌺 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
استغفار‌یعنی: خدایا‌من‌نتوانستم‌از‌زندگی‌ام‌خوب‌لذت‌ ببرم، حالم‌بد‌است،‌ اخلاقم‌بد‌شده،‌ عاشق‌نشدم‌و‌درخود پرستی‌مانده‌ام،‌ روحم‌کثیف‌شده‌ و‌دیگر‌ازچیزی‌لذت‌نمی‌ برم،‌درستم‌کن‌ تا‌باقی‌ماندۀزندگی‌ام‌ را‌لذت‌ببرم...(: _ استاد پناهیان ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313
💠ارکان توبه 🌴امام جواد (ع) فرمودند: 🔹«اَلتَّوبَةُ عَلی اَربَعِ دَعائِمٍ: نَدَمٌ بِالقَلبِ، ‌وَ استِغفارٌ بِاللِّسانِ، ‌وَ عَمَلٌ بِالجَوارِحِ، ‌وَ عَزمٌ اَن لا یَعُودَ؛ 🔸شرايط پذيرش توبه چهار چيز است: ◽️پشيماني قلبي، ◽️استغفار با زبان، ◽️جبران كردن گناه ـ نسبت به همان گناه حقّ الله و يا حقّ النّاس ـ، ◽️تصميم جدّي بر اين كه ديگر مرتكب آن گناه نشود. 📘ارشاد القلوب ديلمي، ص 160 ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔🌷💔 إِلَهِی عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَیْکَ الْمُشْتَکَى وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أُولِی الْأَمْرِ الَّذِینَ فَرَضْتَ عَلَیْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عَاجِلاً قَرِیباً کَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ یَا مُحَمَّدُ یَا عَلِیُّ یَا عَلِیُّ یَا مُحَمَّدُ اکْفِیَانِی فَإِنَّکُمَا کَافِیَانِ وَ انْصُرَانِی فَإِنَّکُمَا نَاصِرَانِ یَا مَوْلانَا یَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِکْنِی أَدْرِکْنِی أَدْرِکْنِی السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِینَ 💔🌷💔 💚 🤲 ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313
🌷شهید انقلاب🌷 🤲 هدیه به روح شهیدمدافع حرم 🌷🌷 ودیگرشهدای راه اسلام وقرآن، امام شهدا، اموات واسیران خاک، وتعجیل در فرج آقا صلوات🌷 ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دختر شهید مدافع حرم از خوابی می‌گه که پدر شهیدش در اون بوده و جمله‌ای هم به او گفته که موجب آرامشش شده .🌷 او از اولین دیدار با پیکر مطهّر پدرش هم خاطره داره، دیداری برای آخرین بار ...🌷 تعجیل در فرج صلوات 🌷 🤲 ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313
از سه اشک   بترسید : ①اشک يتيم ②اشک مظلوم ③اشک پدر ومادر اگـر سبب ريختـن اشک یکی از اينهـا بشوید همـانـا دری از درهای جهنـم رابرويتان باز کردید ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313
🌷 شهید همت: 🌿 قدم برمی داریم برای رضای خدا، حرف می زنیم برای رضای خدا، شعار می دهیم برای رضای خدا، می جنگیم برای رضای خدا. همه چیز همه چیز همه چیز خاص خدا باشد. که اگر شد، پیروزی نزدیک است. ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313
یاصاحب‌ الزمان! جوانان‌برای‌خرسندی‌ات‌ جان‌دردایره‌شهادت‌گذاشتند ومردانمان‌موی‌درساحت‌انتظار سپیدکردند ...! وپیرانمان‌‌بی‌تاب‌لحظه ی‌‌دیدارتان ازسرای‌دنیا کوچیدند...♥️ ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313
🔆 امیرالمؤمنین عليه السلام: خشم را با سكوت درمان كنيد 📚 عيون الحكم والمواعظ ، ص 250 ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313
‌ 💠 مرحوم حضرت ‌آیت الله بهاءالدینی (ره): 🌸🍃 ذکر صلوات برای اموات خیلی خاصیت دارد. 🌼🍃 گاهی من برای اموات صلوات را هدیه می‌‌کنم و اثرات عجیبی هم دیدم. 🌺🍃 خواب دیدم فردی به چند نوع عذاب گرفتار است، مقداری صلوات برایش هدیه کردم دوباره در خواب دیدم، الحمدلله صلوات‌ها او را نجات داده‌اند. 🌹🍃 کسی می‌‌گفت: مادرم چند‌سال قبل مرده بود، یک شب خوابش را دیدم، گفت: پسرم! هیچ‌چیزی مثل صلوات روح من را شاد نمی‌کند؛ بهترین هدیه که به من می ‌‌دهی، این ذکر است. ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313