eitaa logo
گُوْشِه نِشینْ
5.6هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
172 ویدیو
2 فایل
کپی فقط با هشتگ #گوشه_نشین عُمْری بُوَدْ‌ کِه #گُوُشِه نِشیِنِ مُحَبَتَمْ! این گُوشِهِ را بِه وُسعَتِ عالَمْ نمیدَهَمْ... #ارباب_حسین ♥️🌱 ادمین اصلی @fatemeh_mim تبلیغات https://eitaa.com/tablighat_goshe فروشگاه @gosheneshen_market
مشاهده در ایتا
دانلود
‏از بس که خلق پشت نقاب ایستاده‌اند باور نمی‌کنند منِ بی نقاب را... ‎@gosheneshen
اینم از اولین پارت رمانمون😍
پریشان و آشفته از خواب پریدى و به سوى پیامبر دویدى . بغض ، راه گلویت را بسته بود، چشمهایت به سرخى نشسته بود، رنگ رویت پریده بود، تمام تنت عرق کرده بود و گلویت خشک شده بود. دست و پاى کوچکت مى لرزید و لبها و پلکهایت را بغضى کودکانه ، به ارتعاشى وامى داشت . خودت را در آغوش پیامبر انداختى و با تمام وجود ضجه زدى . پیامبر، تو را سخت به سینه فشرده و بهت زده پرسید: ))چه شده دخترم ؟(( تو فقط گریه مى کردى . پیامبر دستش را لابه لای موهاى تو فرو برد، تو را سخت تر به سینه فشرد، با لبهایش موهایت را نوازش کرد و بوسید و گفت : ))حرف بزن زینبم ! عزیز دلم ! حرف بزن !(( تو همچنان گریه مى کردى . پیامبر موهاى تو را از روى صورتت کنار زد، با دستهایش اشک چشمهایت را سترد، دو دستش را قاب صورتت کرد، بر چشمهاى خیست بوسه زد و گفت : ))یک کلام بگو چه شده دخترکم ! روشناى چشمم ! گرماى دلم !(( هق هق گریه به تو امان سخن گفتن نمى داد. پیامبر یک دستش را به روى سینه ات گذاشت تا تلاطم جانت را درون سینه فرو بنشاند و دست دیگرش را زیر سرت و بعد لبهایش را گرم به روى لبهاى لرزانت فشرد تا مهر از لبانت بردارد و راه سخن گفتنت را بگشاید: حرف بزن میوه دلم ! تا جان از تن جدت رخت برنبسته حرف بزن !... @gosheneshen
‍ 💠میدونی ضرب المثل «سرش بره قولش نمیره» ازکجااومده؟؟ روی دستش "پسرش" رفت ولی "قولش نه" نیزه ها تا "جگرش" رفت ولی "قولش نه" این چه خورشید غریبی است که با حالِ نزار پای "نعش قمرش" رفت ولی "قولش نه" شیر مردی که در آن واقعه "هفتاد و دو" بار دست غم بر "کمرش" رفت ولی "قولش نه" هر کجا می نگری "نام حسین است و حسین" ای دمش گرم "سرش" رفت ولی "قولش نه" «صلے الله علیک یا اباعبدالله » 🏴 @gosheneshen
همراه بسیار است؛ اما همدمی نیست مثل تمام غصه‌ها، این هم غمی نیست ...! °°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°° @gosheneshen
در پسِ هر فراز و فرود شمشیرها پرده خیمھ را رها میڪرد چشم میبست و بےاراده میگفت : آخ! نفسے فداڪ ! ... نھ او را دل چشم پوشیدن از میدان بود و نھ جان بیرون دویدن و بھ خاڪ افتادن و لغزیدن ... او شبیھ بھ آخرین عمود خیمھ برادرش شبیھ بھ لشگری هزار تن بھ تماشا ایستاده بود پیرمردی از میان حرامیان ، سنگے انداخت دهان و دندانِ | عون | را خونے تازه معطر ڪرد و زینب باری دیگر خواند : آخ! نفسےفداڪ ... رباب پیش آمد ، قنداقھ را درآغوش تاب میداد مادرانھ ، دستے بر شانھ ی لرزان زینب گذاشت بھ آرامے فروریختن آب در دل چشم انتظارش صدا زد : یا سیدتی ... عزیزتے! چھ را تماشا میڪنے ...؟ یا پیش برو و یا بنشین ! چھ چیز از شڪاف پرده پیداست ڪھ رعشه برجانت انداخته !؟ میشنوی؟ بھ خاطر حسین ع ... حرفے بزن . شمشیرها بالا آمدند ، جوانے ، شفق موهایش به خون آلوده ... از اسب بھ زیر افتاد ... زینب هم ... بھ خاڪ تپید ... زینب هم! پا روی زمین میڪشید ... زینب هم! پرده را رها ڪرد ... بُرقِع از چهره برافروخته اش ڪنار زد چشم در چشمانِ ملتهب رباب زجه میزد : تمام شد رباب! برای پسرانم گریھ نمیڪنم ... بھ حسین ع نگاه میڪردم عون را ڪھ سنگ میزدند ... حسین ع نگاه مستاصلش را سمت خیمه ها میگرداند شمشیر ڪھ میزدند خجل و مضطر بھ پشت سرش نگاه میڪرد برای حسین ع گریه میکنم رباب ... برای تنهایے اش! حالا چھ ڪسے او را یاری میڪند ...؟ @gosheneshen
بین ما تقدیر دیواری بنا کردست و من از مدارا خسته ام، باید دری پیدا کنم @gosheneshen
پرچم زده اند از غم تو كوچه به كوچه انگار عوض كرده زمين پيرهنش را @gosheneshen
چشم بر دور قدح دارم و جان بر کف دست به سر خواجه که تا آن ندهی نستانی #حافظ #محرم #مقتل عبدالله بن الحسن @gosheneshen
من ۹۰ درصد وقتایی که گفتم نبابا ناراحت نشدم خیلی ناراحت شدم... @gosheneshen
🏴 مهیّای دعا شو چون روان شد اشک از دیده که نقشِ مُهر گیرد خوب کاغذهای نم‌دیده //۲۱》صائب @gosheneshen
یه حمد بخونید برای حال بهترمون :)