#ادمین_نوشت
امشب رفتم هیئت حاج آقا مومنی جاتون خالی
یچی که خیییلی حالمو منقلب کرد دیدم بد نیست به شماهم بگم...
تو این هیئت تو خیابون موکت پهن کرده بودن و خانوما و آقایون با فاصله سه متر نشسته بودن(میخوام بگم میتونستن موقع عزاداری ببینن همو)
حاج آقا خیییلی نرم برامون مقتل میخووندن
و این وسطا ک خیلی هم نرررم ایشون مقتل میخوندن آقایون خودشوونو میزدن
ی چندتا آقا پسر غش کردن...
و حتی از خانوما بیشتر گریه میکردن
و من فقط یاد یک جمله افتادم
ای حسین توکیستی که مردان ما در غمت چونان زنان فرزند مرده گریه می کنند...
یادش بخیر موی تو را شانه میزدم
افتاده دست شمر چرا خاطرات من...!!
@gosheneshen
امشب چه بارونی اومد توی شب شام غریبان 💦💦
اما چه فایده...💔
آن موقع که باید باران میبارید...
نه! نبارید 😭😭
نبارید و بی عمو شدیم
نبارید و بی اصغر شدیم
نبارید و نبارید و نبارید و
همه رفتند و برنگشتند😞😞
حالا دیگر زینب به اسیری میرود💔💔
دیگر تمام شد
اون میبرید و من میبریدم ....
اون از حسین سر من از حسین دل 😭😓
#اسیری_رفتن_زینب_رسیده
#وامصیبت
fatemeh_z_banoo ✍
@gosheneshen
هیئت تمام شد...
همه رفتند 🚶
و تو هنوز...
بالای تل نشسته ای ❤️
و فقط و فقط گریه میکنی 💔😭
#آقاجانم💚
@gosheneshen