اگر توفیق ، فرصت و همتی باشد ، به مناسبت هفته دفاع مقدس ، بخش هایی از کتاب (( مگر شما ایرانی نیستید )) نوشته برادر رزمنده عباس رئیسی بیدگلی را به عنوان پست هایی خواهم آورد .
این کتاب ، خاطرات آقای رئیسی از دوران کودکی ، انقلاب و دفاع مقدس است که بخش عمده و اصلی آن همان خاطرات دفاع مقدس ایشان است که از اولین اعزام در سال 1360 شروع و تا پایان جنگ ادامه دارد .
آقای رئیسی و کتاب ارزشمند ایشان در سال 1397 در جلسه ای حضوری مورد تقدیر امام خامنه ای قرار گرفت .
برش هایی از کتاب مگر شما ایرانی نیستید – 1
خاطرات برادر رزمنده عباس رئیسی
31 شهریور 1359
آخرین روز تابستان را مشغول کارگری در خانه یکی از هم محله ای هامان (دربریگ بیدگل) بودم که از رادیو خبر حمله دشمن را شنیدم .
ساعت 4 عصر مجری رادیو بدون مقدمه با لحنی وحشت زده اعلام کرد (( ملت ایران ، ملت قهرمان ایران ، ارتش عراق ساعتی پیش از زمین و هوا به ایران حمله نظامی کرد ))
غروب برای بنزین موتور رفته بودم کاشان و برگشت به شب خورد . رادیو اعلام خاموشی کرده بود و همه جا در تاریکی بود . به همین خاطر حرکت ها خیلی کند بود .
در راه صحنه وحشتناکی دیدم . بر اثر تصادف پای یک نفر قطع و وسط جاده افتاده بود . آن شب به سختی به خانه رسیدم و تا صبح نتوانستم بخوابم .
اول مهرماه 1359
حدود ساعت 5 عصر ، بلندگوی مسجد صاحب الزمان بیدگل اعلام کرد برادرانی که در تابستان آموزش نظامی دیده اند هرچه سریعتر به مسجد مراجعه کنند و من خوشحال از اینکه آن دوره را گذرانده ام راهی مسجد شدم .
برش هایی از کتاب مگر شما ایرانی نیستید – 2
خاطرات برادر رزمنده عباس رئیسی
اولین اعزام – کردستان – مریوان – حاج احمدمتوسلیان – اولین تجربه های یک بسیجی صفر کیلومتر
بالاخره بعد از چندین مرتبه رفت و آمد به بسیج شهر قم و گنجاندن اسم برای اعزام ، 13 خرداد اعزام به تهران برای آموزش و 25 تیر از تهران به طرف کردستان حرکت کردیم .
............. من و یکی دیگر از بچه ها برای نگهبانی از انبار مهماتی نزدیک باغ شیخ عثمان انتخاب شدیم . نگهبانی من ساعت 1 نیمه شب تمام شد و حالا نوبت یک پیرمرد بسیجی بود . از خواب بیدار شد . اسلحه برنو خود را مسلح کرد و یک تیر هوایی شلیک کرد و اسلحه را زیر بالش گذاشت و خوابید .
گفتم برادر نوبت نگهبانی شماست .
گفت با این شلیک من ضدانقلاب متوجه شد ما بیداریم ، حالا برو بخواب .
گوش به حرفش دادم و خوابیدم ولی به محضی که پیرمرد خواب رفت ، بلند شدم و تا صبح نگهبانی دادم .
.................................. اولین شب نگهبانی ام روی قله ارتفاع کاوژیر بود . با یکی از دوستان همشهری در تاریکی مطلق که حتی انگشتان دست خودمان را هم نمی دیدیم نگهبانی می دادیم .
ناگهان صدایی شبیه قورباغه شنیدیم . متعجب مانده بودیم این صدا چیست . شنیده بودیم شب ها ضدانقلاب نزدیک سنگرها می شود و برای ترساندن یا پرت کردن حواس نگهبان ، کارهایی می کند . حسابی ترسیده بودیم . بعد از دقایقی پاسبخش خودش را به ما رساند و گفت : پس چرا جواب تلفن را نمی دهید . گفتیم اینجا که تلفنی نیست . گفت ... از روی این پتو بردار تلفن را می بینی . بلند شدم و زیر پتویی که رویش نشسته بودم برای اولین بار وسیله ای دیدم که پاسبخش می گفت این تلفن قورباغه ای است یعنی به جای زنگ صدایی مثل قورباغه از خودش تولید می کند .
.................................................
توضیحات :
سپاه کاشان در یک سال اول شروع جنگ ، خیلی سخت نیروی بسیجی ثبت نام و اعزام می کرد ولی در بسیج قم ثبت نام و اعزام خیلی آسان تر بود . به همین خاطر اکثر بسیجیان اعزامی در سال اول دفاع مقدس از قم اعزام شده اند .
پاسبخش به کسانی می گفتند که از بقیه سابقه دارتر بودند و وظیفه اشان سرکشی به چندین سنگر و تعویض نفرات بعد از تمام شدن نگهبانی اشان بود .
تلفن قورباغه ای نوعی تلفن صحرایی و نظامی به رنگ سبز و مستطیلی شکل بود که از طریق سیم های روکش دار محکم با همدیگر در ارتباط بودند . برای به گوش کردن تلفنی دیگر ، دسته ای داشت که با چرخاندن مثل دسته چرخ خیاطی ، در تلفن دیگر تولید صدایی مانند قورباغه می کرد .
برش هایی از کتاب مگر شما ایرانی نیستید – 3
خاطرات برادر رزمنده عباس رئیسی
مریوان – جبهه راه خون – نماز یک رکعتی
بیرون سنگر تازه نمازم را شروع کرده بودم که متوجه شدم چند نفر دوان دوان و با یاالله گفتن پشت سر من به نماز من اقتدا کردند .
هول شده بودم . دفعه اولی بود که غافلگیرانه امام جماعت نماز شده بودم .
به رکوع که رفتم فکر کردم رکعت دوم هستم و بعد از سجده ، تشهد و سلام و نماز را تمام کردم . سلام را که دادم صدای خنده نفرات پشت سر بلند شد و با خنده گفتند چرا نمازیک رکعتی خواندی ؟
دیدم شهیدان پکوک و متقی هستند . با قیافه حق به جانب گفتم : تقصیر شماست . چرا به من اقتدا کردید ؟ من هنوز بچه هستم . خجالت کشیدم و هول شدم .
آنها هم به خاطر اینکه من خیلی خجالت نکشم در جواب گفتند : شما بزرگواری
هیچ وقت یاد لطف و مردانگی آن دو عزیز فراموشم نمی شود .
توضیحات :
در دوران فرماندهی جاویدالاثر ، حاج احمد متوسلیان در سپاه مریوان ، مردان بزرگی ازسپاه کاشان ، همچون سرداران شهید عباس کریمی – اکبر زجاجی – محمدتقی پکوک – جواد کریمی و محمد متقی نژاد به عنوان فرماندهان عملیاتی در سپاه مریوان مشغول خدمت بودند .
برش هایی از کتاب مگر شما ایرانی نیستید – 4
خاطرات برادر رزمنده عباس رئیسی
مریوان – قله گاوژیر – غذای گرم
روی قله گاوژیر حدود 50 نفر در چندین سنگر مستقر بودیم . هفته اول غذای ما روی قله گاوژیر نان خشک و کنسرو ماهی بود . چون برادران حسن زاده و غلامی از بچه های مشکات آشپز بودند ، پیشنهاد دادیم ، جیره گرم بدهند خودمان آشپزی کنیم .
آشپزخانه روی قله راه خون بود و رفت و برگشت پیاده تا آنجا 4 ساعت طول می کشید .
راه ماشینی نبود و مسیر پیاده بسیار سخت و صخره ای همراه با شلیک خمپاره های عراقی ها .
هر روز ساعت 8 صبح به نوبت 2 نفر بچه ها با یک حلب خالی 17 کیلویی روغن برای برنج و یک قمقمه پلاستیکی برای خورشت از گاوژیر راه می افتادیم و حدود ساعت 10 با تحویل گرفتن غذا از روی قله راه خون برمی گشتیم .
سنگینی ظروف غذا که داخل کوله پشتی خود بار زده بودیم و سلاحی که همراه داشتیم ، مسیر برگشت را خیلی سخت تر می کرد .
موقع آمدن خمپاره دشمن خیز رفتن و پناه گرفتن کار دشواری بود . بالاخره هر روز با هر مکافاتی بود ، غذا را به قله ای می رساندیم که تعدادی گشنه و تشنه همه مسیر را با دوربین ما را همراهی کرده بودند .
سختی های آن روزها ، حالا خاطراتی شیرینی شده که با یادآوری اش به دنیایی دیگر سفر می کنم .
برش هایی از کتاب مگر شما ایرانی نیستید – 5
خاطرات برادر رزمنده عباس رئیسی
مریوان – صفا و صمیمیت حاج احمد متوسلیان
35 روز بود حمام نرفته بودم . به همراه تعدادی از دوستان مرخصی یک روزه گرفیم . از ارتفاعات آمدیم روستای دزلی و بعد هم شهر مریوان . اولین کارمان رفتن به حمام بود و بعد با یکی از دوستان به مغازه شیرینی فروشی رفتیم و شیرینی و فالوده خریدیم . به محض اینکه شیرینی را خوردم صورتم خارش گرفت و بعد متورم شد . چند قدمی هم که راه رفتم ، پاهایم توانش را از دست داد و چشمانم جایی را نمی دید .
دوستم که وضعیت را دید مرا سریع به بیمارستان شهر رساند و تشخیص پزشک این بود که به شیرینی حساسیت داشته ام . تا ساعت 12 شب و با تزریق چند آمپول و سرم حالم بهتر شد و دوستم مرا به سپاه مریوان آورد و در اتاقی به استراحت مشغول شدم .
یکساعت بعد حاج احمد وارد اتاقی شد که من استراحت می کردم و سلام کرد و دستی بر پیشانی من گذاشت تا ببیند تب دارم یا نه . سختم بود ولی به احترام حاج احمد خواستم بلند شوم که حاجی اجازه نداد و گفت استراحت کنید . چراغ را خاموش کرد و اتاق را ترک کرد .
بعد از نماز صبح ، حاج احمد وسایل صبحانه را آماده کرده و تعدادی دور سفره مشغول خوردن شدیم . بعد از صبحانه حاجی رفت . تازه حالا که کمی حالم بهتر شده بود ، متوجه شدم اینجا اتاق فرماندهی خود حاجی در سپاه مریوان است .
حالا بیشتر درک کردم که وقتی حاج احمد اینطور در دل و روح بچه ها نفوذ دارد ، چرا .
مردی که منطقه ای به اهمیت منطقه مریوان با چندین جبهه را فرماندهی می کند و آسایش و آرامش را از خود سلب کرده ، حتی اتاق خودش را نیز بی هیچ تکلفی در اختیار بسیجی ها گذاشته .
دعا می کنیم هرچه سریع تر با نابودی رژیم صهیونیستی ، سرنوشت اسارت و یا شهادت این جاویدالاثر قهرمان و این فرمانده محبوب و بزرگ مشخص گردد . آمین
صورت و دست و پا و جوانی و اصلا همه چیزشان را به پای معامله بردند .
در حراجستان عشق ، هوش و حواسی در کار نیست .
چشم یک جا و پا جای دگر از بهر دل بردن ، از بهر دیده شدن .
یار راضی نیست ، جان می خواهد دهی در راه عشق .
محمد ، جوان رعنای رهنان اصفهان ، اول بدنش را در کربلای فتح المبین آماج تیرهای عاشقی قرار داد ، بعد در موسیان و رقابیه در عملیات محرم چشمش را به دوست تقدیم کرد و سپس بی خیال پایش در کنار دریاچه نمک فاو شد و به عنوان آخرین تقدیمی ، پیکرش را در جزیره ام الرصاص به خون کشاند .
سردار شهید محمد زاهدی در لشکر 25 کربلا فرمانده محور بود . ناشناس به لشکر 14 امام حسین علیه السلام آمد تا به عنوان بسیجی ساده خدمت کند . بعد از مدتی او را شناختند و فرماندهی گردان امام رضا را به ایشان محول کردند .
در کربلای4 در جزیره ام الرصاص ، فرمان عقب نشینی را شنید ، اما تعدادی از یارانش در جزیره بلجانیه در محاصره دشمن بودند . گفت یا همه با هم به عقب می آئیم یا که از عقب نشینی خبری نیست .
یارانش در جزیره بلجانیه به اسارت دشمن درآمدند و خودش کمی آنسوتر در ام الرصاص به آسمان پر کشید .
عکس یادگاری مراسم
بیش از 40 سال جهاد در عرصه های رزمی – امنیتی – انتظامی – علمی و فرهنگی را در کارنامه خود داشت . در 4 سوی کشور فرماندهی و مدیریت کرده بود . فرمانده سپاه های شاهرود و آمل و ارومیه . فرمانده سپاه های استانی در کرمانشاهان و سیستان و بلوچستان . فرمانده انتظامی استان سیستان و بلوچستان – جانشین فرماندهی انتظامی تهران بزرگ . استاد دانشگاه – نویسنده و پژوهشگر ، گوشه هایی از عرصه های جهادی این مرد بزرگ بوده .
فرماندهی لایق و کاردان بود . بی ریا و خودمانی ، اهل تهجد و مناجات ، ساده زیست و مردمی و قاطع و سرباز ولایت بود .
سردار محمد شعبانی معروف به حاج ناصر ، در اسفند سال گذشته بر اثر ابتلا به بیماری کرونا دارفانی را وداع گفت . در چند ماه گذشته به دلیل وضعیت ، مراسم یادبودی برای ایشان برگزار نشد تا اینکه دیشب این مراسم در سالن اندیشه حوزه هنری در تهران برگزار گردید . دوستان و یاران این عزیز سفرکرده از سراسر کشور آمده بودند . آقای نظام اسلامی ، مجری برنامه و سرلشکر پاسدار مصطفی ایزدی و سرتیپ حاج حسین دقیقی سخنران مراسم بودند .
روحش شاد
حضوری فعال ، اثرگذار و همیشگی
در سال های دفاع مقدس قشرهای مختلفی از مردم در جبهه ها حضور یافتند .
دانش آموزان - دانشجویان - معلمان - کارگران - کارمندان - کشاورزان - بازاریان -.............. روحانیت .
طلبه ها و روحانیون حوزه های علمیه نسبت به آمار جمعیتی اشان، درصد بالایی از حضور در سال های دفاع مقدس را به خود اختصاص داده بودند .
شاید بیشترین وظیفه و توقعی که از روحانیت در جبهه ها می رفت ، امور تبلیغی و فرهنگی بود اما طلبه های جوانتر ، لباس رزم می پوشیدند و در عملیات ها شرکت می کردند .
تصویر بالا منطقه عملیاتی والفجر8 و روحانیون جوان در لشکر مقدس 14 حضرت امام حسین علیه السلام می باشند .
یادگاری های باقی مانده از محمدرضا ، لباس رزم اوست که هنوزخانواده از آن مواظبت می کنند . پدر هر بار با دیدن لباس های محمدرضا به گریه می افتد . می گوید سخت است . وقتی پدر و مادری طاقت یک خار بر بدن فرزند ندارند ، چطور طاقت شنیدن نشستن ترکش داغ بر سر فرزندشان را داشته باشند .
مادر که خبر شهادت را شنید در حیاط خانه و نزدیک پله های زیر زمین بود . بی حال شد و نزدیک بود به داخل زیرزمین پرتاب شود که او را گرفتند .
سخت بود و هست ، ولی کمترین توقعات از این که پدر و مادر شهید هستند را هم ندارند.
پدر کشاورز بود . احتیاج به قند داشت برای خوردن چای در صحرا . چندکیلو سهمیه قند به او دادند . به خانه که آمد ، همسرش ناراحت شد که ما فرزند برای خدا داده ایم . حاجی قندها را برد صحرا و بین کشاورزان تقسیم کرد .
شهید محمدرضا اقبالی – عملیات خیبر – مدفون در گلزار شهدای امامزاده عبدالله شهر ابوزیدآباد
سالگرد آزادسازی جلولا از چنگال داعش با یاد فرمانده بزرگ جبهه مقاومت شهید حاج قاسم سلیمانی
ساعت 1 بامداد چهارشنبه 21 خرداد ماه 1393 – فرودگاه بغداد
درب هواپیما که باز می شود ، هوای دم کرده سحرگاه بغداد اولین پیشواز مسافرین است . حدود 14 ساعت است که موصل سومین شهر بزرگ عراق به دست داعش افتاده .
حاجی با متانت همیشگی اش از پله های هواپیما پائین می آید .
او آمده تا روحی باشد بر جسم هایی که نمی دانند چه بکنند .
داعش نزدیک بغداد پایتخت عراق است و همه پریشان و عاجز از رویاروئی .
زمستان سال گذشته و دقیق تر در دی ماه 1392 که داعش با تصرف شهر فلوجه حرکت خود را آغاز کرد ، در عراق هنوز کسی تصور نمی کرد که داعش آمده تا کل عراق را ببلعد .
اما حالا 6 ماه بعد ، وقتی موصل سقوط کرده و شهر بغداد از سه جهت شمال – غرب و شرق در انتظار ورود داعشیان است ، همه در وحشت و التهاب قرار گرفته اند .
از همان پای پله های هواپیما هماهنگی ها شروع شد .
آقای جعفری همراه همیشگی گوشی را به دست حاجی داد تا قرار اولین جلسه در همین سحرگاه گذاشته شود .
شهر در التهاب است . هم مردم و هم مسئولین مانند طعمه ای که افسون افعی شده تا بلعیده شود خود را بی دفاع می دانند .
داعشیان که بعد از تصرف موصل مانند سیل به همه سو رها شده اند ، خود را به نزدیکی بغداد و کربلا و نجف رسانده و در جهت شرق به مرزهای ایران رسیده اند .
آمریکائی ها که پیمان دفاعی و امنیتی با عراق دارند بدون اینکه هیچ کاری بکنند مرتب اخبار دلهره آفرین خود از وضعیت پیشروی داعش را برای جلسات مشترک می آورند .
به دستور حاجی پل هوایی تهران بغداد برقرار می شود و دولت عراق رسما تقاضای کمک و همکاری می کند .
دو روز بعد و در خطبه های نماز جمعه ، حکم تاریخی مرجع شیعیان عراق حضرت آیت الله سیستانی ، مبنی بر ضرورت مقابله و جهاد با داعشیان قرائت می شود و اینگونه است که با حضور فرماندهی شجاع و مدبر و حکم دینی یک مرجع تقلید ، پایه تشکیل بسیج عراق معروف به حشدالشعبی ریخته می شود .
همه منفعل هستند ولی حاجی با این شعار که باید سینه به سینه به جنگ داعشیان رفت ، وارد میدان مخاطره آمیز نبردهایی سرنوشت ساز می شود .
در عرض 6 ماه تلاش مخلصانه و جهادی حاج قاسم به همراه یاران وفادارش ، ابتدا به مهار این سیل بنیان کن موفق می شوند تا در مراحل بعدی به نابودی قطعی آنها اقدام کند .
در این 6 ماه ابتدا شیعیان آمرلی را از محاصره دو ماهه نجات می دهند ، سپس طوزخرماتو را از سقوط نجات می دهند ، بعد از آن در عملیات عاشورا منطقه جرف الصخر مابین کربلا و بغداد را پاکسازی می کند و در اینچنین روزی داعشیان را از دسترسی به مرزهای ایران ناامید می کند .
در چنین روزی یعنی سوم آذرماه 1393 ، شهر جلولا در 30 کیلومتری مرزهای ایران بعد از چندین روز نبردهای سنگین جبهه مقاومت با تکفیری ها ، از چنگال خونریز داعشیان آزاد می شود تا رویای ورود نظامی آنها به ایران پریشان شود .
شادی روح بلند فرمانده اسطوره ایی و مقدس جبهه مقاومت حاج قاسم سلیمانی و همه شهدای سرافراز صلوات
جغرافیای عشق
چرا دشمن اینچنین مستاصل و هراسان از نفوذ معنوی فرهنگ انقلاب اسلامی در بین مردم منطقه و جهان ، آخرین تیرهای ترکش خود را مصرف می کند
در کجای تاریخ سراغ دارید که جغرافیای سرزمینی غرب آسیا ، از طریق اتصال دل های مردمانش اینگونه به هم پیوسته و یکپارچه شود ؟
در کجای تاریخ سراغ دارید که میلیون ها جوان از سرزمین ها و فرهنگ هایی دیگر از عراق و سوریه و لبنان و فلسطین و یمن و افغانستان و پاکستان و........ ، خود را فدایی مرام و مکتبی به نام انقلاب اسلامی ایران بدانند ؟
در کجای تاریخ سراغ دارید که این جوانان ، وفاداری خود را با خون امضا کنند و در استمرارش به جهاد برخیزند ؟
آری ، جریان های تکفیری عصر حاضر همچون طالبان و القاعده و داعش نیز می خواستند با نمونه برداری از انقلاب اسلامی و به نام اسلام ولی در یک مسیر انحرافی اذهان جهانیان را به خود معطوف کنند که نتوانستند و هرگر نخواهند توانست .
انقلاب اسلامی ایران و ثمرات آن نشانه و آیات خداوندی است برای آنها که اهل خرد و تعقل هستند .
45 روزی که به اندازه 45 سال برای او طول کشید
سال 67 بود که عراقی ها در فاو پاتک کردند . گردان یا زهرا سلام الله علیها از لشکر مقدس 14 حضرت امام حسین علیه السلام از گردان هایی بود که برای مقابله با عراقی ها به فاو اعزام شدند .
عمق پیشروی عراقی ها زیاد شده بود و دفاع سخت بود .
گردان در محاصره افتاده بود . فرمان عقب نشینی داده شد . نفرات همه یا شهید شده بودند یا مجروح و اسیر .
ابوالفضل صادقی و 4 نفر از همرزمان می خواهند از طریق نخلستان و نیزارها خود را به اروند برسانند و با شنا عبور کنند .
عراقی ها دنبالشان هستند . قطعه ای از یک پل شناور پیدا می کنند و داخل آب می اندازند چندتایی روی پل چندتایی دستشان به پل و روی آّب حرکت می کنند .
عراقی ها می رسند لب آب و در عرض چند دقیقه همه را می زنند . همه به جز ابوالفضل شهید می شوند و داخل اروند می افتند . ابوالفضل تیر خورده و روی پل شناور افتاده . عراقی ها به گمان اینکه کشته شده دیگر تیراندازی نمی کنند .
جریان آب به تدریج پل فلزی را کمی پائین تر دوباره به ساحل عراقی ها برمی گرداند .
ابوالفضل داخل نخلستان حاشیه اروندرود پنهان می شود .
از اینجا زندگی 45 روزه او بین عراقی ها که 45 سال طول کشید . آغاز می شود .
45 روزی که با بدنی از چندجا تیر و ترکش خورده ، آب خوردنش ، آب اروندرود و غذایش برگ درخت توت می شود .
سحرگاه روز چهل و ششم ، دل را به دریا می زند و پل شناور را دوباره به آب می اندازد و حرکت می کند .
هوا که روشن می شود دوباره عراقی او را روی آب از ناحیه سر می زنند ولی مقاومت می کند و با یک دست پارو می زند و با یک دست محل مجروحیتش را می گیرد تا بالاخره به ساحل ایران می رسد .
تفاوت شیران ایرانی با روباه های آمریکایی
کنسولگری کشورها یک مرکز سیاسی و فاقد امکانات دفاعی است ولی یک مرکز نظامی آن هم از نوع آمریکائیش ، مجهز به پیشرفته ترین امکانات دفاعی و امنیتی است .
21 دی ماه 1385 – ساعت 3 بامداد
روباه های آمریکایی با 5 بالگرد بر پشت بام کنسولگری ایران در اربیل عراق فرود آمده و اقدام به ربایش 5 تن از دیپلمات های ایرانی کردند .
9 روز بعد
30 دی ماه 1385
شیران ایرانی با چند خودرو شاسی بلند با تجهیزات ، مسلحانه وارد مرکز نظامی آمریکایی ها در کربلا شده و 5 آمریکایی را به هلاکت رسانده و به سلامت به مقر خود بازگشتند .
13 سال بعد – دی ماه 1398
روباه های آمریکایی با حمله هوایی به فرودگاه بغداد ، حاج قاسم سلیمانی را که به صورت مهمان و غیر نظامی وارد عراق شده بود به شهادت رساندند
شیران ایرانی ، با اعلام قبلی ، اقدام به موشکباران بزرگترین پایگاه نظامیان آمریکایی در عراق کردند .
در سالگرد شهادت سردار شهید جواد عنایتی
از عادت های جواد و بسیاری دیگر از رزمندگان موقع مرخصی ، دید و بازدیدها بود .
هم در خانه جواد ، دوستان جمع می شدند که خدا رحمت کند مادر بزرگوار ایشان را که چه پذیرایی هایی می کرد از دوستان جواد که تقریبا همه رزمنده بودند ، هم جواد به دبیرستان برای دیدن آنها می رفت .
عکس از سال 60 - 61 است که شهید به همراه دوستان با آقای مسعودی یکی از دبیران مدرسه گرفته اند .
مرحوم جواد مسیحی نیز که چیزی به سالگردشان نمانده در تصویر هستند . مرحوم مسیحی نیز جانباز جنگ بودند .
با تاریخ انقلاب
28 دی ماه 1358 – اولین نماز جمعه به امامت امام خامنه ای
اولین امام جمعه تهران که از سوی امام خمینی منصوب گردیدند ، مرحوم آیت الله طالقانی بودند که بعد از فوت ایشان این منصب به آقای منتظری سپرده شد .
چند ماه بعد آقای منتظری انصراف دادند و امام آقای خامنه ای را منصوب کردند .
آقای منتظری در سخنان قبل از خطبه ها دلیل انصراف خود را اینگونه توضیح دادند :
(( متاسفم از اینکه به خاطر مشکلاتی که در زندگی دارم باید به قم بروم . برادر مجاهد ما حضرت حجت الاسلام آقای خامنه ای که هم از لحاظ علمی و هم عملی مورد تائید امام و همه دوستان هستند به امامت نماز جمعه برگزیده شده اند . من هم یکی از ارادتمندان به ایشان هستم و اگر من خطیب نیستم ایشان خطیب هستند و خطابه یکی از ارکان نماز جمعه می باشد . ))
در کتاب خاطرات منتظری ، آقای منتظری می گویند که چون کار مجلس خبرگان تمام شده بود و من در تهران کار دیگری نداشتم به امام اعلام کردم که می خواهم به قم برگردم . امام تعیین امام جمعه بعدی را به من سپردند و من آقای خامنه ای را پیشنهاد کردم . مرحوم احمدآقا روی گلزاده غفوری برای امامت جمعه نظر داشتند .
سوم بهمن ماه 1365
14 روز از آغاز عملیات کربلای 5 در شلمچه می گذرد و هنوز نبردها با شدت ادامه دارد .
امروز یک روز تاریخی در کربلای 5 بود . سقوط مقر لشکر11 ارتش عراق . محکم ترین و غیرقابل نفوذترین در همه سال های جنگ . این مقر زیر زمین ساخته شده بود و هیچ گلوله توپ و موشکی به آن اثر نمی کرد . چندین شب بود بر علیه این مقر عملیات شده بود ولی ناموفق . قبل از رسیدن به نهر جاسم و عبور از آن این مقر باید سقوط می کرد .
نکته مهم عملیات امروز این بود که به طور بی سابقه ای این عملیات در روز و توسط گردان زرهی صفر از لشکر 8 نجف اشرف انجام شد و مقر سقوط کرد .
نکته جانسوز این عملیات زمانی بود که یکی از تانک های رزمندگان مورد هدف قرار گرفت و شهید عزیز سید مصطفی دست یافته از روستای آبشیرین کاشان در تانک گرفتار و در حال سوختن بود . برادر سید مصطفی ، در پشت خاکریز شاهد سوختن برادر در تانک بود ولی هیچ کاری از دستش برای نجات برادر برنمی آمد .
امشب شهادت نامه عشاق امضا می شود
فردا ز خون عاشقان این دشت دریا می شود
درست همین ساعت ها در 7 بهمن ماه 1365 دلاوران گردان فتح از لشکر 8 نجف اشرف مامور اجرای یکی از سخت ترین نبردهای عملیات کربلای 5 شده اند ، عبور از نهر جاسم .
همان هایی هستند که نزدیک به یکماه قبل خط شکن عملیات کربلای 4 بودند .
17 روز سخت و سنگین از عملیات می گذرد و دشمن برای سانت به سانت خطوط دفاعی خود مقاومت می کند .
عبور از نهر جاسم توسط رزمندگان برای دشمن کابوس وحشتناکی است . این عبور یعنی گامی بلند به سوی بصره ، پس بایستی هر طور شده مقاومت کنند .
رزمندگان با هر سختی و مرارتی است خط دشمن را در نهر جاسم می شکنند ولی موفق به تثبت نمی شوند و چون هوا در حال روشن شدن است ، عقب نشینی می کنند .
26 جوان دلاور از شهرستان های کاشان و آران و بیدگل ، در این سحرگاه ، شهادت نامه اشان امضا می شود .
مهدی حاجی زادگان و حسین مبینی بچه محل و دوست قدیمی امشب با هم آسمانی شدند و مزار متبرکشان نیز با هم در گلزار شهدای امامزاده حسین بیدگل می باشد .
هنوز چند وقتی تا کربلای 4 مانده و چشم زیبای مصطفی می تواند چند صباحی در صورتش بدرخشد .
از فرصت استفاده می کند و به دیدار رزمندگان همشهری می رود .
بازار عکسبرداری هم که مثل همیشه داغ است .
شهید جانباز و مدافع حرم ، آقا مصطفی زاهدی به همراه دو شهید سحرگاه امروز ( 11 بهمن 1365) شهید حسین مبینی و شهید مهدی حاجی زادگان
روحشان شاد و راهشان پر رهرو باد