قهرت را مۍ تۅانم تحمل ڪنم
بہانہ ات را ..
لجبازۍ ات را ..
اما دامن آبۍ چین دارت را نہ ؛
ماهۍ ڪۅچكی مۍ شوم
ڪہ بعد از عمرۍ
دریا را دیدھ !
آبۍ تر از آنم بۍ رنگ بمیرم
از شیشہ نبودم با سنگ بمیرم
من آمدھ بودم تا مرز رسیدن
همراھ تۅ فرسنگ بہ فرسنگ بمیرم
تقصیر ڪسۍ نیس اینگونہ غریبم
شاید ڪہ خدا خۅاست دلتنگ بمیرم.!''
بچہ کہ بودم،
همیشہ از موهاے فرفریم متنفر بودم.
خیلے سخت شونہ میشدن و از شونہ
کردنشون خستہ میشدم،
تا اینکه بزرگ شدمو اون وارد زندگیم شد.
یادمہ اولین بار که موهامو دید،
گفت:چہ موهاے فرفرے قشنگے دارے،
من عاشق موهاے فرفرے ام.
دروغ چرا؟از اون بہ بعد
خودمم عاشق موهاے فرفریم شدم،
بہ حدی کہ موقع شونہ کردن،همش
مواظب بودم
فرفریاش خراب نشن.
آرھ،عشق همینقدر قشنگہ.
یه روزکہ کنارش نشستہ بودم و موهامو افشون کردھ بودم
و از هر درے براش حرف میزدم و بلبل زبونی میکردم
با شوق بہ حرفام گوش میداد و تیکہ تیکہ موهامو دور انگشتش میپیچید
و با حرارت بهشون نگاه میکرد
شاید از همون روز به بعد بود که با حرارتِ نگاهش
موهام فر شد و فر موند.. !