من ِمعمولۍ ڪنار تُ کمۍ خاص شدم . .
بہ [نگاھ همہ مردم بہ تُ] حساس شدم !
دوربین ها بہ غمم سیب تعارف کردند . .
با تُ لبخند زدم [سوژھ ء عکاس] شدم !
دلم یک کنج سادہ و صَمیمۍ میخواهد.
یک ایوان ، یک پنجره
بہ سمت تمامِ بیخیاݪ بودنها؛
یک دوست که حواس مرا ازغَمهایم پرت کند.
من دلم فقط کمۍ حاݪِ خوش کمۍ آرامش میخواهد.