کاش میتونستم عطر حیاط خونمون رو
بعد از بارون جمع کنم تو یه شیشه!
وقتایی که کلافم ؛ خستم ؛ سردرگمم
بیارم و بوش کنم .
که حس کنم هنوز همونجام ، وسط سر و صدای گنجشکها ، دوچرخه بازی بچه ها ، تقتق اسبابِ خاله بازی دخترا .
صدای ظرف شستن مامان ؛ اخبار گوش دادن بابا.
حس های مقدس زندگی من ؛ خونه من ؛ خونه ما
نکنه یوقت نبینم و حس نکنم اینارو . . .
ᗪᖇᗴᗩᗰ •
- منم و شعر و خیال طُ و شب بیداری !
- سیر نمیشود نظر ؛ بس که لطیف منظری !