مریدی گفت پیری را که ریشهی فساد چیست؟
پیر گریبان درید و سر در بیابان نهاد!
مریدان پس از تفحص بسیار وی را یافتند و سوالشان را تکرار کردند!
پیر دوباره گریبانِ دریدهاش را درید و خود را به چاهی افکند
مریدان بر سر چاه بنشستند تا صبح!
مریدان را گرگها خوردند!
کاروانی زآنجا عبور میکرد که پیر را از چاه بیرون کشید!
پیر را رئیس کاروان قصه جویا شد! (یعنی رئیس کاروان از پیر قصه را پرسید)
پیر قصه باز گفت و دست از جیب مراقبت بیرون آورد و در جیب شلوارش کرد و کیفش را بیرون آورد.
رئیس کیف را گرفت و نظاره کرد
سیزده کارت بانکی در کیف پیر بود
رئیس گفت ریشهی فساد این است؟
پیر گفت نخیر این است و به پیامکِ موجودیاش اشاره کرد.
رئیس غازقولنج کرد و به دیار باقی شتافت.
راوی میگوید آنروز ما هم متوجه نشدیم چه شد تا آنکه سالها بعد که پیر به مریدان و رئیس کاروان پیوست چند تا از بانکهای خصوصی تعطیل و عزای عمومی اعلام کردند.
آنجا بود که متوجه شدم ریشه فساد خودِ وی بود!
کتاب حِکَمات آس من شیخِ سیّاس
باب فی حالات الپیر و جماعة الاسير
فصل الفساد فی جمیع البلاد
روایت: ماذا فی کیفه و ما شغل شریفه؟
#سرطان_بانک_خصوصی