#غزل_تازه
گاهی اوقات بر دلم یادی چون نسیمی ز باغ می گذرد
آنچنانی که سایه ی ابر از شیشه های اتاق می گذرد
آنقدر نرم و بی هواست که من پلک بر هم نمی زنم حتی
خیره می مانم و تو گویی که نوری از یک چراغ می گذرد
مثل دزدی که پابرهنه شده، گام هایی شبیه نبض بدن
از در باز خانه آمده و از میان رواق می گذرد
ای دو صد فحش و آه و لعنت به هر که در را دوباره بازگذاشت
گفت ناعاشقی که این عشق است! با دوای فراق می گذرد
عشق گاهی ست جاری اما آه از زمانی که اتفاق شود
در زمان و مکان دلخواهش مثل یک اتفاق می گذرد
بروم درب را ببندم... نه! پنجره باز و... باز، آمده است
آن نسیمی که رقص او گاهی از میان اجاق می گذرد
تا بخواهی به خود بجنبی عشق از تو یک مرغ ذبح می سازد
می کشد از دم بخارا آه آنچنان کز عراق می گذرد
ساده می آید و نمی دانی چه بگویی که راه کج بکند
ساده می آید آری اما بعد، سخت و پر طمطراق می گذرد
لحظه ای بود و رفت اما نه... تا کجاها که با خودش بردم
آب از چشم من نیفتاده از جهان چون براق می گذرد
لحظه های پر از خیال محال لحظه های پر از مجال خیال
جام از روی دست می افتد دست از روی ساق می گذرد
باز باران و آسمان آبی است... پلک هایم شده کمی بسته
تپش قلب دارم و قدری سوز و درد از جناق می گذرد
نفسم تنگ تر شده اما نفسی می کشم پر از لبخند
یاد آن لحظه از دلم یک آن از سر اشتیاق می گذرد
#دلاوار
نمی دانم بعضی ها چطور بدون شعر زندگی میکنند...
♨️ اقْتِصادِفَرهَنگی: 🇮🇷
💠 @h_abasifar