1_1050870666.mp3
3.98M
🔹شب اول ماه رجب یکی از چهار شبی میباشد که شب زنده داری آن تاکید شده است.
*ادعیه شب اول ماه رجب
👈مستحب است هنگام رؤیت هلال ماه رجب این دعا خوانده شود:
اللّهُمَّ بارِكْ لَنا فِی رَجَبٍ وَ شَعْبانَ، وَ بَلِّغْنا شَهْرَ رَمَضانَ، وَ أَعِنَّا عَلَی الصِّیامِ وَ الْقِیامِ، وَ حِفْظِ اللِّسانِ، وَ غَضِّ الْبَصَرِ، وَ لا تَجْعَلْ حَظِّنا مِنْهُ الْجُوعَ وَ الْعَطَشَ.
👈مستحب است انسان بعد از نماز عشا بگوید:
اللّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُكَ بِأَنَّكَ مَلِیكٌ، وَ أَنَّكَ عَلی كُلِّ شَيْءٍ مُقْتَدِرٌ ، وَ أَنَّكَ ما تَشاءُ مِنْ أَمْرٍ يَكُونُ، اللّهُمَّ إِنِّی أَتَوَجَّهُ إِلَيْكَ بِنَبِيِّكَ مُحَمَّدٍ نَبِيِّ الرَّحْمَةِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ آلِهِ، یا مُحَمَّدُ یا رَسُولَ اللَّهِ إِنِّی أَتَوَجَّهُ إِلَی اللَّهِ رَبِّی وَ رَبِّكَ لِيُنْجِحَ بِكَ طَلِبَتِی، اللّهُمَّ بِنَبِيِّكَ مُحَمَّدٍ، وَ بِالأَئِمَّةِ مِنْ أَهْلِ بَيْتِهِ أَنْجِحْ طَلِبَتِی. سپس حاجات خود را از خداوند درخواست کند.
@habib128
💐 میلادحضرت امام محمدباقرعلیه السلام برشماوخانواده محترم مبارک و خجسته باد🍰🍰🍰🍰🍰
✅جلسه هفتگی دوشنبه ها امشب11/3باحضوراستادعزیزی
مسجدحبیب ابن مظاهر علیه السلام
همزمان اسباب تفریح و ورزش نوجوانان مهیا میباشد.
@habib128
🏓 مسابقات تنیس روی میز محلات منطقه ۹ شهرداری اصفهان
🇮🇷 ویژه بزرگداشت دهه مبارک فجر
🗓 آخرین مهلت ثبت نام : ۸ بهمن ماه ۱۴۰۱
✅ شبکه های اطلاع رسانی فعالیتهای فرهنگی اجتماعی و ورزشی منطقه ۹ شهرداری اصفهان
http://eitaa.com/farhangshahr9
کانال فرهنگ شهر-منطقه ۹ در پیام رسان ایتا 👆
https://ble.ir/farhangshar9
کانال فرهنگ شهر-منطقه ۹ در پیام رسان بله 👆
https://rubika.ir/farhangshahr9👈
کانال فرهنگ شهر-منطقه ۹ در پیام رسان روبیکا
@habib128
🌻 تسهیلات قرض الحسنه اشتغال زایی 🌻
🌳تا سقف ۱۵۰ میلیون تومان در کلان شهر اصفهان
🌺 ۴ درصد ۶۰ ماهه
🌼 ثبت نام از طریق سایت سازمان بسیج سازندگی www.ebsvam.ir
✳️ پس از ورود به سایت منو تسهیلات را انتخاب کنید بعد وارد گزینه ثبت نام شوید و مراحل آن را تا انتها ادامه دهید
🌷 پرداخت وام ویژه راه اندازی مشاغل خرد؛ خانگی و کارگاهی
❌ این وام صرفا به فرزندان فاقد شغل دارای مدارک مهارتی پرداخت میگردد و بازنشستگان یا افراد شاغل که بیمه هستند نمی توانند دریافت نمایند.
@habib128
📌ماجرای صندوق عقب ماشین
و چلوکبابهای میرزا ابوالفضل
1⃣ لبهایش از شدت تشنگی ترک خورده بود و زیر چشمهایش گود رفته بود. مادرم گفت امروز نرو آقا! نگاهی مهربانانه به اوانداخت و گفت: بندگان خدا چشم انتظارند خانم! امروز نوبت روستاهای اطراف شهر بود و به درخواست مادرم من هم با پدر همراه شدم.
دیگر این قصه 20 ساله را از حفظ شده بودم و میدانستم نقش اول این داستان واقعی؛ پدرم میرزا ابوالفضل است.
2⃣ کاسههای بزرگ را پشت ماشین میگذاشت. روی یکی نوشته بود پنج پرس، روی آن یکی سه و خلاصه با خط زیبایش روی همه کاسهها تعداد چلوکبابها را نوشته بود. کاسهها را بین چلوکبابیها پخش میکرد و میگفت: ساعت 6:30 برمیگردم. اوستا مثل هر روز، داغ داغ.....
3⃣ یک ساعت بعد ظرفهای پر شده از چلوکباب را تحویل میگرفتیم، روی هر کدام تکه نانی میگذاشت تا داغ باقی بماند و آنها را در صندلی عقب همان تاکسی
زهوار در رفته قدیمی میچیدیم.
4⃣ آن روز باید به باقرآباد میرفتیم. هر چقدر افطار نزدیکتر میشدیم عطش و تشنگی هم بیشتر بر من غالب میشد اما زیرچشمی میدیدم که پدرم؛ میرزا ابوالفضل با همان لبهای ترک خورده از فرط تشنگی ذکر میگوید. کاغذی را از جیبش در میآورد و بعد از رسیدن به دهاتهای اطراف شهر درب خانههایی را که از قبل نشان کرده بود میزد.
5⃣ یکی خانواده مرد قاچاقچی که برایش حبس ابد بریده بودند و 6 بچه قد و نیمقد داشت. یکی خانواده بدسرپرستی که پدری از کار افتاده و مریض داشتند و آن یکی زن سیاه چردهای که برای چند بچه یتیم مادری میکرد.
خلاصه نیم ساعتی مانده به افطار توزیع غذاها تمام شد و کرور کرور دعای خیری بود که از ته دل نثار میرزا ابوالفضل میشد و برای من هم دعا میکردند.
6⃣ آن روز در ماشین که بودیم اذان را گفتند. گفتم آقا جان، اگر یک ساعت زودتر شروع کنیم قبل از اذان به خانه میرسیم. نگاهم کرد و گفت: باقرجان! چلوکبابها باید داغ داغ سر سفره افطار باشد. این برشی دیگر از زندگی میرزا ابوالفضل صنوبری است که پسر بزرگش «محمد باقر صنوبری» برایمان روایت میکند و ادامه میدهد: «عمر این کار خیر پدرم به بیش از 20 سال میرسید.»
📚خاطراتی از شیخ ابوالفضل صنوبری.شاگردشیخ رجبعلی خیاط
@habib128
📜 یکی از یاران امام هادی علیه السلام در حال احتضار بود و به شدت بی تابی می کرد. حضرت به عیادت او رفتند و چون او را در آن حال دیدند فرمودند:
ای بنده خدا، چون مرگ را نمی شناسی از آن می ترسی!
آیا اگر بدنت کثیف باشد یازخمی شده باشد، دوست داری به حمام بروی وکثافتها و زخمها را شستشو دهی؟ عرض کرد: بلی فرزند رسول خدا.
حضرت فرمودند: مرگ همان حمام است.
و چون از آن بگذری، از هر همّ و غمّی راحت می شوی و به خوشیهائی که در انتظار توست می رسی.
منبع : غضنفری، علی؛ شگفتیهای عالم برزخ، ص: 14
🔶 شهادت حضرت امام هادی علیه السلام را به عموم دوستداران اهل بیت بویژه مخاطبان صبور کانال تسلیت عرض مینماییم.
@habib128
جزئیات مراسم وداع و تشییع پیکر شهید «مؤمنی»
🔹️معاون فرهنگی و اجتماعی فرماندهی انتظامی استان اصفهان: ساعت ۱۹ امشب پیکر مطهر شهید مدافع امنیت سرهنگ دوم مختار مؤمنی وارد فرودگاه شهید بهشتی اصفهان شده و مورد استقبال مقامات و مردم شهیدپرور استان قرار گرفته و ساعت ۲۰ و ۳۰ دقیقه امشب مراسم وداع با پیکرشهید در مسجد جامع دستگرد شهرستان خمینیشهر برگزار میشود.
🔹️مراسم تشییع در ساعت ۱۲ و ۳۰ دقیقه فردا پنجشنبه ۶ بهمن ماه از درب منزل شهید واقع در خمینی شهر، دستگرد، روبروی بهداری به سمت امام زاده سید محمد ابن زیدابن علی ابن الحسین(ع) این شهرستان برگزار خواهد شد
@habib128
🔻«اهانت جنون آمیز به قرآن با شعار آزادی بیان نشان میدهد هدف حملات استکبار، اصلِ اسلام و قرآن است. علیرغم توطئه استکبار، قرآن روزبهروز پرفروغتر شده و آینده از آن اسلام است. همه آزادیخواهان جهان باید درکنار مسلمانان با سیاست پلید توهین به مقدسات و نفرتپراکنی مقابله کنند.»
امام خامنه ای
@habib128
#نماز_اول_وقت
سیره #شهدا
🍃گفتند: چند دقیقه ی دیگه امتحان شروع میشه. صدای #اذان اومد . احمد آهسته رفت سمت نمازخانه. دنبالش رفتم و گفتم: احمد برگرد. این آقا معلم خیلی به نظم حساسه، اگه دیر بیای، ازت امتحان نمی گیره اما گوش نداد و رفت ...
🍀مرتب از داخل کلاس سرک می کشیدم و داخل حیاط و نمازخانه را نگاه می کردم. خیلی ناراحت احمد بودم. حیف بود پسر به این خوبی از امتحان محروم بشه...
🌿همه رو به صف کرده بودند و آماده امتحان بودیم اما بیست دقیقه همین طور توی کلاس نشسته بودیم. نه از معلم خبری بود نه از ناظم و نه از احمد! همه داشتند توی کلاس پچ پچ می کردند که یک دفعه درب کلاس باز شد. معلم با برگه های امتحانی وارد شد.
☘️همه بلند شدند. معلم با عصبانیت گفت: از دست این دستگاه تکثیر! کلی وقت ما رو تلف کرد تا این برگه ها آماده بشه! بعد هم یکی از بچّه ها را صدا زد و گفت: پاشو برگه ها رو پخش کن. هنوز حرف معلم تمام نشده بود که درب کلاس به صدا درآمد. در باز شد و احمد در چارچوب در نمایان شد و مثل بقیه نشست و امتحانش را داد ...
💐 شهدارویادکنیم با ذکرصلوات
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
@habib128