#پروفایل | پایان شما آغاز فرج است
#یحیی_السنوار
#السید_حسن_نصرالله
#شهید_نیلفروشان
#السید_هاشم_صفی الدین
با تغییر پروفایل خود به یکی از پروفایل بالا شما هم در ثواب پخش این کار سهیم باشید .🌱
@hablol_matinn
@matnatehran
#پوستر | به پایانتان سلام کنید…
#گنبد_طلایی_ایران
شما هم در ثواب این کار شریک باشید و در اینستاگرام از الگو حمایت کنید 📲
@hablol_matinn
@matnatehran
9.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#استوری_موشن | سید علی خامنه ای فاتح جنگ است ...
#فاتح_خیبر
#امید_ملت
#سید_علی_خامنه_ای
در نشر آثار مارو یاری کنید 🌱
@hablol_matinn
@matnatehran
#تبلیغ | کانال های رسانه مذهبی حبل المتین
تلگرام | ایتا | روبیکا | اینستاگرام | یوتویوب
حبل المتین رو به دوستانتون معرفی کنید 🌱
| @hablol_matinn
🗣 @matin_mazloom
#پوستر | باز هم جوانی از دیار پانزده خرداد
#شهید_حامد_جندقی
در نشر آثار مارو یاری کنید 🌱
@hablol_matinn
@matnatehran
سلام و درود خدمت اعضای عزیز کانال حبل المتین🌹✨
اعضای جدید کانال خیلی خیلی خوش آمدید 🌱
امیدوارم که در کنار ما بمونید و ما رو همراهی کنید🍃🙂
خب از اونجایی که من فکر میکنم یه چیزی کمه!
بیاین یه قراری باهم بزاریم
خب حالا دقیقا چه کار کنیم؟🧐
خب هر کانالی یه جذابیتی داره
ماهم میخوایم جذابیت کانالمون یکم به رمان باشه🌺
رفقا از امشب میخوایم یه رمان خیلی قشنگ و شهدایی در کانال قرار بدیم☘
عزیزانی که خیلی رمان شهدایی دوست دارید و به شهیدان علاقه مند هستين🌱
خوشحال میشیم ما رو در رمان..
([ شَهید اِبراهیمِ هادي🌱 ]) همراهی کنید
پس رفیق قرارمون هر شب ساعت 22 یادت نره☺️
@hablol_matinn
شروع پارت گذاری کتاب #سلام_بر_ابراهیم
امیدوارم بخونین و لذت ببرین 😍
✅پارت درمورد شهید ابراهیم هادی
@hablol_matinn🕊
📘 کتاب #سلام_بر_ابراهیم
📝 #پارت_اول
چرا ابراهیم هادی؟
تابستان سال 1386بود. در مسجد امين الدوله تهران مشغول نماز جماعت
مغرب و عشاء بودم. حالت عجيبي بود! تمام نمازگزاران از علماء و بزرگان
بودند. من در گوشه سمت راست صف دوم جماعت ايستاده بودم.
بعد از نماز مغرب، وقتي به اطراف خود نگاه كردم، با کمال تعجب ديدم
اطراف محل نماز جماعت را آب فرا گرفته!
درست مثل اينكه مسجد، جزيره اي در ميان درياست!
امــام جماعت پيرمردي نوراني با عمامهاي ســفيد بود. از جا برخاســت و
رو به ســمت جمعيت شــروع به صحبت كرد. از پيرمردي كه در كنارم بود
پرسيدم: امام جماعت را ميشناسي؟
جواب داد: حاج شــيخ محمد حســين زاهد هستند. اســتاد حاج آقا حق
شناس و حاج آقا مجتهدي.
من كه از عظمت روحي و بزرگواري شيخ حسين زاهد بسيار شنيده بودم
با دقت تمام به سخنانش گوش ميكردم.
سكوت عجيبي بود. همه به ايشان نگاه ميكردند. ايشان ضمن بيان مطالبي
در مورد عرفان و اخلاق فرمودند:
دوســتان، رفقا، مردم ما را بزرگان عرفان و اخلاق ميدانند و... اما رفقاي
عزيز، بزرگان اخلاق و عرفان عملي اينها هستند.
🦋🕊
رسانه مذهبی حبل المتین🕊📿
📘 کتاب #سلام_بر_ابراهیم 📝 #پارت_اول چرا ابراهیم هادی؟ تابستان سال 1386بود. در مسجد امين الدوله
📘 کتاب #سلام_بر_ابراهیم
📝 #پارت_دوم
بعد تصوير بزرگي را در دست گرفت. از جاي خود نيم خيز شدم تا بتوانم
خوب نگاه کنم. تصوير، چهره مردي با محاسن بلند را نشان ميداد كه بلوز
قهوهاي بر تنش بود.
خوب به عكس خيره شدم. كاملا او را شناختم. من چهره او را بارها ديده
بودم. شك نداشتم كه خودش است. ابراهيم بود، ابراهيم هادي!!
سخنان او براي من بسيار عجيب بود. شيخ حسين زاهد، استاد عرفان و اخلاق
كه علماي بسياري در محضرش شاگردي كرده اند چنين سخني ميگويد!؟
او ابراهيم را استاد اخلاق عملي معرفي كرد!؟
در همين حال با خودم گفتم: شــيخ حسين زاهدكه... او كه سالها قبل از
دنيا رفته!!
هيجان زده ازخواب پريدم. ســاعت ســه بامداد روز بيســتم مرداد 1386
مطابق با بيست و هفتم رجب و مبعث حضرت رسول اكرم(صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)بود.
اين خــواب روياي صادقه اي بود کــه لرزه بر اندامــم انداخت. كاغذي
برداشتم و به سرعت آنچه را ديده وشنيده بودم نوشتم.
ديگر خواب به چشمانم نميآمد. در ذهن، خاطراتي كه از ابراهيم هادي
شنيده بودم مرور كردم.
٭٭٭
فراموش نميكنم. آخرين شــب ماه رمضان سال 1373 در مسجدالشهداء
بودم. به همراه بچه هاي قديمي جنگ به منزل شهيد ابراهيم هادي رفتيم.
مراســم بخاطر فوت مادر اين شــهيد بود. منزلشان پشــت مسجد، داخل
كوچه شهيد موافق قرار داشت.
حاج حسين الله كرم در مورد شهيد هادي شروع به صحبت كرد.
خاطرات ايشان عجيب بود. من تا آن زمان از هيچكس شبيه آن را نشنيده بودم
🦋🕊
رسانه مذهبی حبل المتین🕊📿
📘 کتاب #سلام_بر_ابراهیم 📝 #پارت_دوم بعد تصوير بزرگي را در دست گرفت. از جاي خود نيم خيز شد
📘 #سلام_بر_ابراهیم
📝 #پارت_سوم
آن شب لطف خدا شــامل حال من شد. من كه جنگ را نديده بودم. من
كه در زمان شــهادت ايشان فقط هفت سال داشتم، اما خدا خواست در آن
جلسه حضور داشته باشم تا يكي از بندگان خالصش را بشناسم.
اين صحبتها ســالها ذهن مرا به خود مشغول كرد. باورم نميشد، يك
رزمنده اينقدر حماسه آفريده و تا اين اندازه گمنام باشد!
عجيبتر آنكه خودش از خدا خواســته بود که گمنام بماند! و با گذشت
سالها هنوز هم پيكرش پيدا نشده و مطلبي هم از او نقل نگرديده!
و من در همه كلاسهاي درس و براي همه بچه ها از او ميگفتم.
٭٭٭
هنوز تا اذان صبح فرصت باقي است. خواب از چشمانم پريده. خيلي دوست
دارم بدانم چرا شــيخ زاهد، ابراهيم را الگــوي اخالق عملي معرفي كرده؟
فرداي آن روز بر سر مزار شــيخ حسين زاهد در قبرستان ابن بابويه رفتم.
با ديدن چهره او كاملا بر صدق رويائي كه ديده بودم اطمينان پيدا كردم.
ديگر شک نداشتم که عارفان را نه درکوهها و نه در پستوخانه هاي خانقاه
بايد جست ، بلکه آنان در کنار ما و از ما هستند.
همان روز به سراغ يكي از رفقاي شهيد هادي رفتم. آدرس و تلفن دوستان
نزديك شهيد را از او گرفتم.
تصميم خودم را گرفتم. بايد بهتر و كاملتر از قبل ابراهيم را بشناســم. از
خدا هم توفيق خواستم.
شــايد اين رســالتي اســت که حضرت حق براي شناخته شــدن بندگان
مخلصش بر عهده ما نهاده است.
🕊🦋