هدایت شده از لعنت خدا بر دل سیاه شیطان
🌹شهید احمد خادم الحسینی در سال ١٣٣٢ در شیراز متولد شد.
🌹حجة الاسلام و المسلمین طوبائی :
شب قبل که برای نماز شب برخاستم مسائلی برایم پیش آمد که دانستم فردا با امری عجیب مواجه می شوم.وقتی وارد قبر شدم تا تلقین شهید مورد نظر را انجام دهم، به محض ورود به قبر در چهره شهید حالت تبسمی احساس کردم و فهمیدم با صحنه ای غیر طبیعی روبرو هستم. وقتی خم شدم و تلقین شهید را آغاز کردم، به محض اینکه به اسم مبارک امام زمان(عج) رسیدم مشاهده کردم جان به بدن این شهید مراجعت کرد، چون شهید به احترام امام زمان(عج) سرش را خم کرد، به نحوی که سر او تا روی سینه خم شد و دوباره به حالت اولیه برگشت.
🌹بخشی از وصیت نامه؛ به هیچ عنوان راضی نیستم برایم گریه کنید اگر خواستید ،برای مظلومی حسین ابن علی (ع) ویارانش گریه کنید
هدایت شده از لعنت خدا بر دل سیاه شیطان
🌹شهید سید مهدی غزالی 🌹
مادر شهید می گوید:
نیمه شعبان متولد شد، او را به همین مناسبت "سیدمهدی" نامیدیم.
🌹بسیاری از افراد محل اگر حاجتی داشتند و یا اگر گره ای به کارشان بود، جدّ سیدمهدی را نذر می کردند و حاجت روا می شدند.
روزی حسابدار کارخانه نساجی به بیماری سختی دچار شده بود، از آنجائی که شنیده احوال سیدمهدی را شنیده بود، متوسل به جد سیدمهدی شد و نذر کرد که اگر شفا پیدا کند، سیدمهدی را در کارخانه استخدام نماید. او شفا گرفت و سیدمهدی چندین سال کارگر کارخانه نساجی شد.
🌹هر سال روز مادر که می شود خواب می بینم سیدمهدی روی سرم گلاب می پاشد، هدیه ای به من می دهد و پیشانی ام را می بوسد
🌹هر هفته پنج شنبه ها بر سر مزارش می روم و هنگامی که قبرش را می شویم، ناگهان از دِل قبر سید مهدی مرا صدا می زند و چند بار می گوید:
- مامان!
🌹سه بار این کار را انجام می دهد. سرم را روی قبر می گذارم و با سیدمهدی دردِ دل می کنم.
هدایت شده از لعنت خدا بر دل سیاه شیطان
#شهیدیکهآدرسونشانیقبرخود_را_به_مداح_اهل_بیت_خبر_میدهد
آقای یدالله یزدی زاده،مداح اهل بیت(ع) است. می گوید در شب 22 ماه مبارک رمضان سال ۱۳۸۵ در شبکه 3 تلویزیون مراسم تشییع پیکر شهید گمنام را دیدم و با خودم گفتم این شهیدان چه کسانی هستند؟! همان شب در خواب دیدم به من گفتند تو باید شهید سوم را دفن کنی. در خواب نزدیک رفتم و با شهید صحبت کردم. روضه قتلگاه امام حسین(ع) را خواندم و با هم سینه می زدیم .
شهید گفت: برو به روستای خانوک، مرا آنجا به اسم حسین اکبر عرب نژاد می شناسند. از قول من بگو من دیروز در تهران در اینجا در قبر سوم دفن شده ام.
سپس گفت: هر حاجتی داری برآورده می کنم و در قیامت شفاعتت می کنم
مداح اهل بیت ،همین کار را انجام داد و همه مشخصات درست بود
هدایت شده از لعنت خدا بر دل سیاه شیطان
🌹شهید حاج یونس زنگی آبادی🌹
*روایت عجیب نویسنده کتاب خاطرات شهید زنگی آبادی میگوید مشغول کتاب نوشتن در مورد حاج یونس بودم که گوشی زنگ میخورد و من جواب نمیدادم و این بیست و پنجمین بار است که صدای تلفن بلند می شود. تعداد زنگ ها را شمرده بودم.گوشی را برداشتم.
سلام علیکم. بفرمایید.....
علیکم سلام. می خواستم بگویم شما می توانید برای رفع این به ظاهر مشکل، از صناعات داستانی برای پرداختن به خاطرات استفاده کنید و جای دست بردن در آن کاری کنید که خواندنی تر شود .
حیرت زده شده بودم. او چه کسی است که ذهن من را می خواند؟!!
شما؟
من زنگی آبادی هستم.
ببخشید. کی؟!
یونس زنگی آبادی.
گفت:برای ادای حقی که بر ذمه توست آمدم. هر عباسی یک حسین دارد و هر حسینی یک زینب و هر زینبی، شمشیری است در نیام که باید برآید. من این شمشیر را در دست تو می گذارم. زیرا از خدا خواستم که یک بار چون عباس شوم و یک بار چون حسین. به وقت عباس شدن بی دست شدم و به وقت حسین شدن بی سر. مرا از پاهایم شناختند. این ها را می دانی......خوانده ای ...
هدایت شده از لعنت خدا بر دل سیاه شیطان
✅شهید حاج عبدالمهدی مغفوری✅
🌹مادر خانم حاج عبدالمهدی میگفت:وقتی خواستم چهره مطهر و نورانی شهید را برای وداع آخر ببوسم،با کمال تعجب مشاهده کردم که لبان ذکرگوی آن شهید سعید به تلاوت سوره مبارکه کوثر مترنم است.
🌹پسرعموی شهید مغفوری هم از مراسم دفن این شهید خاطرهای شگفت دارد:وقتی پیکر شهید را در قبر میگذاشتیم صدای اذان گفتن او را شنیدیم.
🌹ازکرامات شهید از زبان دوست شهید:
تا اینکه من دچار بیماری سختی شدم و پزشکان از بهبودی من قطع امید کردند یک روز حاج مهدی با یک دسته گل سرخ به عیادتم آمد وقتی نظر پزشکان را به او گفتم اشک در چشمانم حلقه زد پس لیوانی را برداشت آن را تا نیمه آب کرد و چیزی زیر لب خواند و به آب داخل لیوان دمید پارچه سبزی را از جیب پیراهنش درآورد و با آب لیوان خیس کرد و نم آن را بر لبان من کشید و درآخر زمزمه کرد به حق دختر سه سالهی حسین…
🌹روز بعد در عالم رویا خودم را در صحنهی کربلا دیدم دختربچه ای سمتم آمد و من قمقمه ام را به او دادم او آن را گرفت و فقط لبهای خشکش را تر کرد و دوباره به سوی خیمهها رفت اما سواری دختر بچه را با سیلی زد هرچه تقلا کردم به کمکش بروم نتوانستم یکباره از خواب پریدم و از همان لحظه حالم خوب شد و بهبود یافتم
هدایت شده از لعنت خدا بر دل سیاه شیطان
💐شهید مرتضی دادگر💐
🌹پدرش از تجار بازار تهران بود حجره ی پدر را ترک کرد و به اهواز رفت و وارد گروه تفحص شهدا شد
🌹بدهی زیادی داشت
🌹به شهیدی که همان روز تفحص شده بود(شهید مرتضی دادگر) گفت ما به عشق شما از رفاه مان در تهران بریدیم. راضی نشوید به خاطر مسائل مادی شرمنده ی خانواده مان شویم..."
🌹وارد خانه که شد همسرش با شادی گفت کسی آمد و مبلغی را داد وگفت که پسر عمویت است و به شما بدهکار بوده
_ هر چه فکرکرد، یادش نیامد که به کدام پسرعمویش پول قرض داده است..
🌹به بازار رفت به مغازه قصابی و میوه فروشی و... رفت همه گفتند بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است.
🌹وقتی به خانه برگشت دید کارت شناسایی شهیدی را که امروز تفحص کرده بودند در دستان همسرش است
🌹همسرش هق هق کنان گفت کسی که امروز خودش راپسرعمویت معرفی کرد صاحب این عکس بود
🌹شهید مرتضی دادگر پس از ۱۷ سال زنده شد و تمام بدهی های او را داده بود
هدایت شده از لعنت خدا بر دل سیاه شیطان
🌹🌺شهید عباس بابایی🌺🌹
او اهل قزوین بود و برای تکمیل و آموزش دوره #خلبانی_به_آمریکا اعزام شد
🏃روزی دوست عباس بابایی از او میپرسد چرا در موردت این چنین میگویند ؟!
🌹 او گفت: چند شب پیش در حال دویدن بودم از قضا فرمانده پایگاه کلنل باکستر(در آمریکا) مرا دید در این وقت شب برای چه می دوی؟
☘گفتم: خواستم ورزش کنم تا خسته شوم. او اصرار کرد تا واقعیت را بگویم .
☘ گفتم میترسم شیطان با وسوسه هایش مرا به گناه بکشاند و در دین ما توصیه شده که در چنین مواقعی #یا_بدویم_یا_دوش_آب_سرد_بگیریم. با شنیدن حرفهای من تا دقایقی می خندید ،
🌹زیرا با ذهنیتی که نسبت به مسائل جنسی داشت نمی توانست رفتار مرا درک کند.
🌺از دوستان شهيد بابايى مى گفت:ديدم كه ايشان در اتاقش يك طناب بسته است و يك پارچه روى آن انداخته است. گفتم: چرا طناب بسته اى؟ گفت: اين آمريكايى(هم اتاقی شهید بابایی ) به ديوار عكسهاى سكسى مى زند و شراب هم مى خورد. #نمى_خواهم_عكسها_را_ببينم.
🌺در دوران تحصیل در آمریکا روزی به دفتر مسئول دانشکده، که یک ژنرال آمریکایی بود، احضار شدم.ژنرال آخرین فردی بود که باید قبولی مرا تایید یا رد میکرد #وقت_نماز ظهر بود ایشان برای دقایقی بیرون رفتند من شروع به نماز اول وقت کردم که یکباره ایشان آمدند و من ترجیح دادم نمازم را ادامه دهم
☘ایشان به خاطر صداقت و #پایبندی من به سنت و رنگ نباختنم در برابر تجدد جامعه آمریکا خوشش آمده و گفت شما قبول شدید.
هدایت شده از لعنت خدا بر دل سیاه شیطان
🌹☘سید علیرضا یاسینی ☘🌹
🌺در سال ۱۳۳۰ در شهرستان آبادان دیده به جهان گشود. وی در سال ۱۳۴۸ وارد دانشگاه خلبانی نیروی هوایی شد و پس از گذراندن دوره مقدماتی پرواز با هواپیمای اف-۳۳ برای تکمیل دوره تکمیلی به کشور آمریکا رفت
🌺بخشی از وصیتنامه شهید یاسینی:
من یک خلبان هستم. سالها از بیت المال برایم هزینه کرده اند تا به اینجا رسیده ام. حال وظیفه دارم که دینم را ادا کنم. مگر نه اینکه همواره آرزو کرده ایم که ای کاش در واقعه عاشورا می بودیم و فرزند زهرا(س) را یاری می کردیم؟
اکنون زمان آن فرا رسیده و همگان مکلفیم که برای لحظه ای روح خدا را تنها نگذاریم.
هدایت شده از لعنت خدا بر دل سیاه شیطان
🌹 شهید علی اصغر قلعه ای 🌹
شانزده ساله بود و از یک خانواده روحانی. اطلاعات مذهبی فراوانی داشت. بچه هااو را عارف کوچولو صدا میکردند.
در خط سوم، جایی که قبضه های خمپاره مستقر بودند. قرار داشتیم. میخواستم با او خداحافظی کنم. هر چه دنبالش گشتم نبود، عاقبت کنار رودخانه پیدایش کردم.
نشسته بود با خودش زمزمهای داشت و آهسته گریه میکرد. به شوخی گفتم: چیه؟ خلوت کردی، التماس دعا.
گفت: «روضه علی اصغر میخوانم» پرسیدم: «چرا علی اصغر گفت: من هم مثل علی اصغر به شهادت خواهم رسید. بعد اضافه کرد: اگر قول بدهی به کسی نگویی برایت تعریف خواهم کرد. گفتم: قول میدهم، ولی تو را که به خط نمیبرن، چطور شهید میشوی؟ گفت همینجا، کنار قبضه های خمپاره، سه روز دیگه، من به همراه برادران توکلی و عزیزی به کمک قبضه های خمپاره میرویم یک ناشناس با ماست. ناگهان گلولهای از آسمان میآید، من گلوله را میبینم. عزیزی و توکلی از ما جدا میشوند و گلوله کنار ما به زمین میخورد، ترکش بزرگی گلوی مرا میبرد، من و آن ناشناس شهید میشویم. و دقیقاً همان شد که گفته بود.
هدایت شده از لعنت خدا بر دل سیاه شیطان
🌹شهید مدافع حرم مجیدقربانخانی🌹
🌹مجید از آن دست بچههای جنوب شهری لوطی مسلکی بود که دست خیرش زبانزد است
🌹لقبهایی است که در فضای مجازی به مجید دادهاند مجید سوزوکی که به دلیل شباهت نام شهید قربانخانی با مجید فیلم اخراجیها رویش گذاشتهاند
🌹آن زمان که مسعود دهنمکی بر روی پرده نقرهای سینما مجید سوزوکی را به نمایش گذاشت، شاید باورمان نمیشد امروز هم در حقیقت مجیدی وجود داشته باشد که با غیرت و بامرام باشد. اهل دل و دست و دلباز، لوتی و بامرام که عاقبتش شبیه مجید سوزوکی به شهادت ختم شود
🌹مجید هیچ وقت اهل نماز و روزه و دعا نبود، اما سه چهار ماه قبل از رفتن به سوریه به کلی متحول شد، همیشه در حال دعا و گریه بود، نمازهایش را سر وقت میخواند و حتی نماز صبحش را نیز اول وقت می خواند، خودش همیشه میگفت نمی دانم چه اتفاقی برایم افتاده که این طور عوض شدهام و دوست دارم همیشه دعا بخوانم و گریه کنم و همیشه در حال عبادت باشم. در این مدتی که دچار تحول روحی و معنوی شده بود همیشه زمزمه لبش «پناه حرم، کجا میروی برادرم» بود
هدایت شده از لعنت خدا بر دل سیاه شیطان
🌹شهید عبدالمهدی کاظمی 🌹
🌹هر دو به اين شهيد متوسل ميشوند تا همسری متدين نصيبشان شود و طی يك رؤيای صادقه، شهيد علمدار، عبدالمهدی را به همسرش معرفی ميكند.
🌹قبل از شهادت به محضرآيتالله بهجت شرفياب ميشود تا خوابش را به ايشان بگويد.
ايشان فرموده بودند: بايد به سپاه ملحق بشوی و لباس سبز مقدس سپاه را بپوشی و حتماً اسمت را عوض كن. اسمتان را يا عبدالصالح يا عبدالمهدی بگذاريد و شما در تاجگذاری امام زمان (عج) به شهادت خواهيد رسيد. شما يكی از #سربازان_امام_زمان(عج) هستيد و #هنگام_ظهور_امام_زمان_(عج)#با_ايشان_رجوع_ميكنيد
🌹عبدالمهدی در شب تاجگذاری امام زمان(عج) همان طور كه آيتالله بهجت فرموده بودند به شهادت رسيد
هدایت شده از لعنت خدا بر دل سیاه شیطان
🌹شهیدمدافعحرمسیدعزیزحسینی🌹
🌹بعد از مدتی چشمانتظاری بهمن ۱۳۹۷ پیکر سیدعزیز را با پنج شهید دیگر در منطقه بصرالحریر درعای سوریه پیدا کردند. سید در آن عملیات حضور داشت. وقتی بعد از چند سال پیکر عزیز را پیدا کردند، سالم مانده بود. گفتم این معجزه حضرت زینب (س) است. همسرم زمانی که کوچک بود نذر حضرت ابوالفضل (ع) بود. در مزارشریف افغانستان زندگی میکرد و همان ایام کودکی مریضی سختی گرفته بود. پدرشان آن زمان گاو و گوسفند داشت. به سید گفته بود برو یک دست سر هر گاو بکش، هر کدام که سر راهت بلند شود نذر و قربانی میکنم. سیدعزیز نظر کرده حضرت عباس (ع) شد و حالش خوب شد. چون نظر کرده حضرت عباس بود بیبی زینب هم ایشان را به عنوان مدافع حرمش قبول کرد.
🌹#پیکرش_بعد_از_چهار_سال_سالم_مانده_بود. سرش بود، فقط صورتش خیلی زخمی شده بود. خبرنگارها عکس میگرفتند. من از اول مفقودی همسرم خوابش را میدیدم. در خواب به من میگوید عزیزم! من بهترین جا هستم. من پیش امام حسین (ع) و حضرت زینب (س) عمه سادات هستم.