دعای بعد از نماز واجب در ماه مبارک رمضان
یا علی یا عظیم...
https://eitaa.com/hadi_soleymani313
✳️ دعای بعد از هر نماز فریضه در ماه مبارک #رمضان
اَللَّـهُمَّ اَدْخِلْ عَلي اَهْلِ الْقُبُورِ السُّرُورَ، اَللّهُمَّ اَغْنِ كُلَّ فَقير، اَللَّـهُمَّ اَشْبِـعْ كُلَّ جائِع اَللَّـهُمَّ اكْسُ كُلَّ عُرْيان،....
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
https://eitaa.com/hadi_soleymani313
#ماه_مبارک_رمضان
🔴 روزه نگرفتن بدون عذر شرعی ...
🔸امام صادق سلام الله علیه فرمود :
هر كس يک روز از روزه #ماه_مبارک_رمضان را بدون عذر ، افطار کند(یعنی روزه نگیرد یا روزه اش را بدون عذر باطل کند) روح ايمان از او خارج می شود
🌕 آیا میدانید برای هر روز روزه گرفتن در #ماه_مبارک_رمضان ثواب مخصوصی ذکر شده است ؟
رسول خدا (ص) فرمودند :
🌺 اگر آنچه برای شما در ماه رمضان در نظر گرفته شده است می دانستید براى خدا بیشتر شکر میکردید.
🌹 سپس فضیلت هر 30 روز ، روزه گرفتن در ماه مبارک رمضان را مجزا بیان کردند که ان شاء الله آن را تا پایان ماه خواهیم آورد:
🔵 پیامبر اکرم برای کسانی که روز اول ماه رمضان را روزه گرفتند فرمودند:
🔺خداوند در روز اول همه گناهان امتم را از عیان و نهان بیامرزد و براى شما هزار هزار درجه بالا برد و پنجاه شهر براى شما در بهشت بسازد.
📚 منبع:
امالی صدوق /مجلس دوازدهم/ص 48
#ماه_رمضان
https://eitaa.com/hadi_soleymani313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 آتشزدن پیرمرد مسلمان در انگلیس
🔹محمد ریاض ۷۰ ساله به گفته برادرزادهاش حدود ۳۰ سال است که به مسجدی در بیرمنگام انگلیس میرود و نماز میخواند. حالا در یکی از شبهایی که ریاض از مسجد برمیگردد یک جوان جلوی او را میگیرد و ژاکت او را آتش میزند و باعث سوختگی شدید این پیرمرد میشود.
🔹سخنگوی وزارت امور خارجه کشورمان گفته آتشزدن یک پیرمرد مسلمان در خیابان هولناک و شوکآور است. اسلامستیزی و اسلامهراسی سیستماتیک در غرب نتیجهاش نفرتپراکنی و خشونت آشکار است. بررسی دقیق این اقدام وحشیانه و اعلام نتایج آن مسئولیت فوری دولت انگلیس است.
https://eitaa.com/hadi_soleymani313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔥تکرار ماجرای جورج فلوید !
کشته شدنِ مرد ۲۸ ساله در بازداشت پلیس آمریکا
📍پ.ن : این اتفاق مقایسه شود با جریان مهساامینی که به علت عوارض جسمی ، در جلسهی توجیهی پلیس امنیت خلاقی فوت کرد. فقط تصور کنید چنین اتفاقی🔺 در ایران افتاده بود ، جنگ جهانی سوم میشد!
#خارج_بدون_روتوش
https://eitaa.com/hadi_soleymani313
🌙ماه رمضان همراه با شهید ابراهیم هادی
🌙غروب ماه رمضان بود. ابراهيم آمد در خانه ما و بعد از سلام و احوالپرسي يــک قابلمه از من گرفت! بعد داخل کله پزي رفت. به دنبالش آمدم و گفتم: ابرام جون کله پاچه براي افطاري! عجب حالي ميده؟! گفت: راســت ميگي، ولي براي من نيست. يك دست کامل کله پاچه و چند تا نان ســنگک گرفت. وقتي بيرون آمد ايرج با موتور رسيد. ابراهيم هم سوار شد و خداحافظي کرد.
🍃با خودم گفتم: لابد چند تا رفيق جمع شــدند و با هم افطاري ميخورند. از اينکه به من تعارف هم نکرد ناراحت شــدم. فــرداي آن روز ايرج را ديدم و پرسيدم: ديروز کجا رفتيد!؟ گفت: پشت پارک چهل تن، انتهاي کوچه، منزل کوچکي بود که در زديم و کله پاچه را به آنها داديم. چند تا بچه و پيرمردي که دم در آمدند خيلي تشکر کردند. ابراهيم را کامل ميشناختند. آنها خانوادهاي بسيار مستحق بودند. بعد هم ابراهيم را رساندم خانهشان.
📚 سلام بر ابراهیم۱/ص۱۸۶
شادی روح شهید هادی صلوات 🌷
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
#رمضان
#ماه_رمضان
#رمضان_مهدوی
https://eitaa.com/hadi_soleymani313
2099912450_-211749.mp3
9.7M
#انسان_مصلح
#جلسه_5
#استاد_علی_تقوی
مرکز تخصصی واجب فراموش شده
@aamerin_ir
#انتشار_مطالب_آموزشی_آزاد_است
1_819216853.pdf
1.72M
#انسان_مصلح
#جلسه_5
#استاد_علی_تقوی
مرکز تخصصی واجب فراموش شده
@aamerin_ir
#انتشار_مطالب_آموزشی_آزاد_است
1.02M
🎙#دکترتقوی
#فوری
🔴حل مسئله حجاب وظیفه رهبری نیست ❌
➖رهبران الهی نباید مسائلی را حل کنند که حل آن مسائل وظیفه امته‼️
⚠️بایید به رشد و بلوغ وشعور فکری برسیم تا امام زمان ارواحنافداه ظهور کنند.
📣📣 نشـر فـوری و حداکثـری بـراۍ همـه گروههای مومنیـن
#حجاب
#بی_تفاوت_نباشیم
#امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر
💎مرکز تخصصی آموزش و احیای واجب فراموش شده ...
https://eitaa.com/joinchat/1655439360C3ac9fe7eda
به کانال آمرین بپیوندید👆
❤ریختن گلاب بر سر وصورت در روز اول ماه مبارک رمضان❤
از حضرت صادق علیه السلام منقول است که هرکه در روز اوّل این ماه کفى(یعنی یه کف دست) از گلاب بر رو بزند، از خوارى و پریشانى نجات یابد و اگر هرروز بریزد در آن روز از این بلاها ایمن گردد و هرکه یک کف گلاب در روز اوّل این ماه بر سر ریزد در آن سال از مرض سر سام ایمن گردد.
.حتمااین کاررو هم برای خودتون هم برای بچه هاتون انجام بدید.
به کسایی هم که نمیدونن اطلاع بدید.
شب اول ماه مبارک:حضرت محمد(ص) فرمود:هرکس سوره فتح را در شب اول ماه رمضان سه بار بخواند خداوند درهای رزق و روزی را تا رمضان سال بعد به روی او می گشاید
روز اول یه سری اعمال دیگه هم داره که براتون میزارم:
👈غسل نمودن ،و بر سر ريختن سى كف شدست آب،كه در تمام طول سال باعث ايمنى از همه دردها و بيماريهاست.
👈دو ركعت نماز اول ماه را بجا آورد و صدقه بدهد.
🎍هركسي سوره نصر و سوره ي يس را در روز اول ماه رمضان بخواند درطول سال خوشحال و مسرور خواهد بود.
👈دو ركعت نماز بخواند،در ركعت اول سوره«حمد» و«فتح»را و در ركعت دوم سوره«حمد»و هر سوره ديگرى را كه بخواهد بخواند،تا حق تعالى در آن سال بديها را از او دور سازد،و تا سال آينده در پناه خدا باشد.(این نماز رو حتماااا بخونید)
.
#ماه_رمضان🌙
https://eitaa.com/hadi_soleymani313
نیت روزه
وقت نیت روزه
همه مراجع: وقت نیت روزه رمضان از شب تا قبل از اذان صبح میباشد و نیت روزه لازم نیست به زبان جاری شود همینکه بداند میخواهد برای انجام فرمان خداوند متعال روزه بگیرد کافی است.
نیت نکردن روزه
اگر کسی قبل از اذان صبح عمداً نیت روزه نکند، حکم روزه وی چیست؟
همه مراجع: روزهاش باطل است.
تذکر: کسی که عمداً نیت روزه نکرده است باید امساک کند (کارهایی که روزه را باطل میکند، انجام ندهد) و در این صورت فقط قضای روزه بر او واجب است و کفاره ندارد.
کانال احکام دینی
💠@ahkaamdini313
🌙 زمان نیّت کردن برای روزه
💢 پرسش: زمان برای نیّت روزه ماه رمضان چه موقع میباشد؟
▫️آیةالله وحید خراسانی: وقت نيّت روزه ماه رمضان در شب اول از اول شب است تا اذان صبح و در غیر شب اول میتوان قبل از اول شب هم نيّت کرد مثلا عصر روز قبل نيّت داشته باشد که فردا را روزه بگیرد قربة الی الله و بر این نيّت باقی باشد اگر چه تا بعد از اذان صبح خوابش ببرد.
▫️آیةالله شبیری زنجانی: نيّت روزه ماه رمضان وقت معيّن ندارد همين كه تا قبل از اذان صبح نيّت كرده باشد، كفايت میكند بنابراين كسی كه مثلاً در روز قبل نيّت روزه كند و بعد بخوابد و تا اذان صبح هم بيدار نشود، روزهاش صحيح است.
▫️آیةالله مكارم شیرازی: نيّت وقت معيّنی ندارد، بلكه هر موقعی تا قبل از اذان صبح نيّت كند، كافی است، و همين كه برای خوردن سحری برمیخيزد اگر از او سؤال شود منظورت چيست؟ بگويد: «قصد روزه دارم» كافی است.
▫️آیةالله سیستانی: آخرین زمان برای نیت بنابر احتیاط واجب هنگام اذان صبح است.
▫️بقیّه مراجع: زمان برای نیت کردن از اول شب ماه رمضان تا اذان صبح است.
📚 رساله ۱۶ مرجع مسأله ۱۵۵۳
- وحید، رساله، مسأله ۱۵۶۰
- زنجانی، رساله، مسأله ۱۵۶۱
- مکارم، رساله، مسأله ۱۳۱۹
- خامنهای، استفتاء جدید، مسأله ۵
- سیستانی، رساله دو جلدی، ج ۱، مسأله ۱۹۳۳
📎 #احکام
📎 #ماه_رمضان #رمضان
کانال احکام دینی
💠@ahkaamdini313
🌹 دعای هنگام افطاری
🍃طاعات وعبادات قبول
💐بسم الله الرحمن الرحیم
💐اللَّهُمَّ لَكَ صُمْتُ وَ عَلَى رِزْقِك
💐أَفْطَرْتُ وَ عَلَيْكَ تَوَكَّلْتُ
💐دعای امیرالمومنین هنگام افطار
🌼بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
🌼اللَّهُمَّ لَكَ صُمْنَا وَعَلَى
🌼رِزْقِكَ أَفْطَرْنَا فَتَقَبَّلْ مِنَّا
🌼 إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ
🌸دعای هنگام لقمه اول افطار:
🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم
🌸ِ يَا وَاسِعَ الْمَغْفِرَةِ اغْفِرْ لِى
🌷قرائت سوره مبارکه قدر نیز به
🌷هنگام افطار توصیه شده است
مومنین خوب خدا التماس دعا🌹
✨#رمضان _ ماه مهمانی _ خدا
✨أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪَ ألْـفَـرَج
https://eitaa.com/hadi_soleymani313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺این فقط یک برنامه تلوزیونی نیست!
♨️یک اتفاق مهم است...
💠در میان هیاهوی پوچ این چند ساله یک نهضت مردمی گمنام و خوشنام با ضمیری روشن با هویت انقلاب اسلامی و بدون وابستگی به عناصر قدرت و ثروت با نام «باشگاه طنز انقلاب اسلامی» آرام و بادقت تمام شکل گرفت و به امر تخصصی طنز متعهد و با اخلاق پرداخت و در چند بخش با تربیت هنرمند در عرصه «شعر، کاریکاتور، استندآپ کمدی و...» طلوع کرده و حالا وقت آن است که با حمایت مردم و رسانه ملی اثبات کند انقلاب معطل چند سلبریتی پوچ نمی ماند.
💠سید خندان کاری است از گروه اجتماعی #شبکه_دو به تهیهکنندگی محمدحسین بزرگی، سردبیری و اجرای محمدرضا شهبازی و کارگردانی احسان حسینی که هر شب ساعت 👈۲۱ روانه آنتن میشود. بازپخش این برنامه نیز روز بعد ساعات ۲:۲۰ بامداد، ۸:۵۵ صبح و ۱۴:۳۰ خواهد بود.
📣#رسانه_باشید
https://eitaa.com/hadi_soleymani313
کتابچه ساده رمضان.pdf
2.21M
📚 کتابچه ساده ماه رمضان (pdf)
ادعیه و اعمال ماه مبارک رمضان
🔸ادعیه روزانه #ماه_مبارک_رمضان
🔸نمازهای شب های ماه رمضان
🔸دعای سحر
🔸دعای ابوحمزه ثمالی
دعای هرشب #ماه_رمضان که باعث آمرزش گناهان چهل ساله می شود.
@hadi_soleymani313
#دستورات_ماثور
🔴 نماز و دعای مخصوص #شب_دوم از #ماه_مبارک_رمضان
🔻۱. نمازمخصوص شب دوّم:
هر كه در شب دوّم ماه رمضان چهار ركعت نماز- در هر ركعتي يك حمد وبيست مرتبه إِنَّا أَنْزَلْناهُ- را بخواند، خداوند همه گناهان او را بيامرزد، و رزق و روزياش را توسعه دهد و كار آن سالش را كفايت نمايد. 1
🔻۲. دعايي که از پيامبر صلي الله عليه و آله براي اين شب روايت شده است:
يَا إِلَهَ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ وَ إِلَهَ مَنْ بَقِيَ وَ إِلَهَ مَنْ مَضَي رَبَّ السَّمَاوَاتِ السَّبْعِ وَ مَنْ فِيهِنَّ فَالِقَ الْإِصْبَاحِ وَ جَاعِلَ اللَّيْلِ سَكَناً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ حُسْباناً لَكَ الْحَمْدُ وَ لَكَ الشُّكْرُ وَ لَكَ الْمَنُّ وَ لَكَ الطَّوْلُ وَ أَنْتَ الْوَاحِدُ الصَّمَدُ أَسْأَلُكَ بِجَلَالِكَ سَيِّدِي وَ جَمَالِكَ مَوْلَايَ أَنْ تُصَلِّيَ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَنْ تَغْفِرَ لِي وَ تَرْحَمَنِي وَ تَتَجَاوَزَ عَنِّي إِنَّكَ أَنْتَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ.2
📚۱.اربعون حدیثا ح۴۰ ص۸۷
📚۲.اقبال الاعمال ج۱ ص۱۱۸
https://eitaa.com/hadi_soleymani313
قسمت:5⃣0⃣2⃣
#فصل_شانزدهم
با این بی کسی چطور می توانم از پس این همه کار و بچه بربیایم. خدایا لااقل چاره ای برسان.
برای خودم همین طور حرف می زدم و گریه می کردم. وقتی خوب سبک شدم، رفتم خانه. بچه ها خانه خانم دارابی بودند وقتی می خواستم بچه ها را بیاورم، خانم دارابی متوجه ناراحتی ام شد. ماجرا را پرسید. اول پنهان کردم، اما آخرش قضیه را به او گفتم. دلداری ام داد و گفت: « قدم خانم! ناشکری نکن. دعا کن خدا بچه سالم بهت بده.»
با ناراحتی بچه ها را برداشتم و آمدم خانه. یک راست رفتم در کمد لباس ها را باز کردم. پیراهن حاملگی ام را برداشتم که سر هر چهار تا بچه آن را می پوشیدم. با عصبانیت پیراهن را از وسط جر دادم و تکه تکه اش کردم. گریه می کردم و با خودم می گفتم: «تا این پیراهن هست، من حامله می شوم. پاره اش می کنم تا خلاص شوم.» بچه ها که نمی دانستند چه کار می کنم، هاج و واج نگاهم می کردند. پیراهن پاره پاره شده را ریختم توی سطل آشغال و با حرص در سطل را محکم بستم.
خانم دارابی، که دلش پیش من مانده بود، با یک قابلمه غذا آمد توی آشپزخانه. آن قدر ناراحت بودم که صدای در را نشنیده بودم. بچه ها در را برایش باز کرده بودند. وقتی مرا با آن حال و روز دید، نشست و کلی برایم حرف زد.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
✫⇠قسمت :6⃣0⃣2⃣
#فصل_شانزدهم
از فامیل و دوست و آشنا که هفت هشت تا بچه داشتند، از خانواده هایی که حسرت یک بچه مانده بود روی دلشان، از کسانی که به خاطر ناشکری زیاد بچه سالمی نداشتند. حرف های خانم دارابی آرامم می کرد. بلند شد سفره را انداخت و غذا را کشید و با اصرار خواست غذا بخورم. می گفت: «گناه دارد این بچه ها را غصه نده. پدرشان که نیست. اقلاً تو دیگر اوقات تلخی نکن.»
چند هفته ای طول کشید بالاخره با خودم کنار آمدم و به این وضع عادت کردم.
یک ماه بعد صمد آمد. این بار می خواست دو هفته ای همدان بماند. بر خلاف همیشه این بار خودش فهمید باردارم. ناراحتی ام را که دید، گفت: «این چیزها ناراحتی ندارد. خیلی هم خوشحالی دارد. خدا که دور از جان، درد بی درمان نداده، نعمت داده. باید شکرانه اش را به جا بیاوریم. زود باشید حاضر شوید، می خواهیم جشن بگیریم.»
خودش لباس بچه ها را پوشاند. حتی سمیه را هم آماده کرد و گفت: «تو هم حاضر شو. می خواهیم برویم بازار.»
اصلاً باورکردنی نبود. صمدی که هیچ وقت دست بچه هایش را نمی گرفت تا سر کوچه ببرد، حالا خودش اصرار می کرد با هم برویم بازار. هر چند بی حوصله بودم، اما از اینکه بچه ها خوشحال بودند، راضی بودم. رفتیم بازار مظفریه همدان.
ادامه دارد...✒️
✫⇠قسمت :7⃣0⃣2⃣
#فصل_شانزدهم
برای بچه ها اسباب بازی و لباس خرید؛ آن هم به سلیقه خود بچه ها. هر چه می گفتم این خوب نیست یا دوام ندارد، می گفت: «کارت نباشد، بگذار بچه ها شاد باشند. می خواهیم جشن بگیریم.» آخر سر هم رفتیم مغازه ای و برای من چادر و روسری خرید. یک پیراهن بلند و گشاد هم خرید که گل های ریز و صورتی داشت با پس زمینه نخودی و سفید. گفت: «این آخرین پیراهن حاملگی است که می خریم. دیگر تمام شد.»
لب گزیدم که یعنی کمی آرام تر. هر چند صاحب مغازه خانمی بود و ته مغازه در حال آوردن بلوز و دامن بود و صدایمان را نمی شنید، با این حال خجالت می کشیدم.
وقتی رسیدیم خانه، دیگر ظهر شده بود. رفت از بیرون ناهار خرید و آورد. بچه ها با خوشحالی می آمدند لباس هایشان را به ما نشان می دادند. با اسباب بازی هایشان بازی می کردند. بعد از ناهار هم آن قدر که خسته شده بودند، همان طور که اسباب بازی ها دستشان بود و لباس ها بالای سرشان، خوابشان برد.
فردا صبح وقتی صمد به سپاه رفت، حس قشنگی داشتم. فکر می کردم چقدر خوشبختم. زندگی چقدر خوب است. اصلاً دیگر ناراحت نبودم. به همین خاطر بعد از یکی دو ماه بی حوصلگی و ناراحتی بلند شدم و خانه را از آن بالا جارو کردم و دستمال کشیدم. آبگوشتم را بار گذاشتم. بچه ها را بردم و شستم.
ادامه دارد...✒️
https://eitaa.com/hadi_soleymani313
✫⇠قسمت :8⃣0⃣2⃣
#فصل_شانزدهم
حیاط را آب و جارو کردم. آشپزخانه را شستم و کابینت ها را دستمال کشیدم. خانه بوی گل گرفته بود. برای ناهار صمد آمد. از همان جلوی در می خندید و می آمد. بچه ها دوره اش کردند و ریختند روی سر و کولش. توی هال که رسید، نشست، بچه ها را بغل کرد و بوسید و گفت: «به به قدم خانم! چه بوی خوبی راه انداخته ای.»
خندیدم و گفتم: «آبگوشت لیمو است، که خیلی دوست داری.»
بلند شد و گفت: «این قدر خوبی که امام رضا(ع) می طلبدت دیگر.»
با تعجب نگاهش کردم. با ناباوری پرسیدم: «می خواهیم برویم مشهد؟!»
همان طور که بچه ها را ناز و نوازش می کرد. گفت: «می خواهید بروید مشهد؟!»
آمدم توی هال و گفتم: «تو را به خدا! اذیت نکن راستش را بگو.»
سمیه را بغل کرد و ایستاد و گفت: «امروز اتفاقی از یکی از همکارها شنیدم برای خواهرها تور مشهد گذاشته اند. رفتم ته و توی قضیه را درآوردم.دیدم فرصت خوبی است.اسم تو را هم نوشتم.»
گفتم:«پس تو چی؟!»
موهای سمیه را بوسید و گفت:«نه دیگه مامانی،این مسافرت فقط مخصوص خانم هاست.باباها باید بمانند خانه.»...
https://eitaa.com/hadi_soleymani313
✫⇠قسمت :9⃣0⃣2⃣
#فصل_شانزدهم
گفتم: «نمی روم. یا با هم برویم، یا اصلاً ولش کن. من چطور با این بچه ها بروم.»
سمیه را زمین گذاشت و گفت: «اول آبگوشتمان را بیاور که گرسنه ام. اسمت را نوشته ام، باید بروی. برای روحیه ات خوب است. خدیجه و معصومه را من نگه می دارم. تو هم مهدی و سمیه را ببر. اسم شینا را هم نوشتم.»
گفتم: «شینا که نمی تواند بیاید. خودت که می دانی از وقتی سکته کرده، مسافرت برایش سخت شده. به زور تا همدان می آید. آن وقت این همه راه! نه، شینا نه.»
گفت: «پس می گویم مادرم باهات بیاید. این طوری دست تنها هم نیستی.»
گفتم: «ولی چه خوب می شد خودت می آمدی.»
گفت: «زیارت سعادت و لیاقت می خواهد که من ندارم. خوش به حالت. برو سفارش ما را هم به امام رضا(ع) بکن. بگو امام رضا(ع) شوهرم را آدم کن.»
گفتم: «شانس ما را می بینی، حالا هم که تو همدانی، من باید بروم.»
یک دفعه از خنده ریسه رفت. گفت: «راست می گویی ها! اصلاً یا تو باید توی این خانه باشی یا من.»
همان شب ساکم را بستم و فردا صبح زود رفتیم سپاه. قرار بود اتوبوس ها از آنجا حرکت کنند. توی سالن بزرگی نشسته بودیم. سمیه بغلم بود و مهدی را مادرشوهرم گرفته بود.
✫⇠قسمت :0⃣1⃣2⃣
#فصل_شانزدهم
خدیجه و معصومه هم پیشمان بودند. برایمان فیلم سینمایی گذاشته بودند تا ماشین ها آماده شوند. خانمی توی سالن آمد و با صدای بلند گفت: «خانم محمدی را جلوی در می خواهند.»
سمیه را دادم به مادرشوهرم و دویدم جلوی در.
صمد روی پله ها ایستاده بود. با نگرانی پرسیدم: «چی شده؟!»
گفت: «اول مژدگانی بده.»
خندیدم و گفتم: «باشد. برایت سوغات می آورم.»
آمد جلوتر و آهسته گفت: «این بچه که توی راه است، قدمش طلاست. مواظبش باش.»
و همان طور که به شکمم نگاه می کرد، گفت: «اصلاً چطور است اگر دختر بود، اسمش را بگذاریم قدم خیر.»
می دانست که از اسمم خوشم نمی آید. به همین خاطر بعضی وقت ها سربه سرم می گذاشت.
گفتم: «اذیت نکن. جان من زود باش بگو چی شده؟!»
گفت: «اسممان برای ماشین درآمده.»
خوشحال شدم. گفتم: «مبارک باشد. ان شاءالله دفعه دیگر با ماشین خودمان می رویم مشهد.»
دستش را رو به آسمان گرفت و گفت: «الهی آمین خدا خودش می داند چقدر دلم زیارت می خواهد.»
ادامه دارد...✒️
✫⇠قسمت :1⃣1⃣2⃣
#فصل_شانزدهم
وقتی دوباره برگشتم توی سالن، با خودم گفتم: «چه خوب، صمد راست می گوید این بچه چقدر خوش قدم است. اول که زیارت مشهد برایمان درست شد، حالا هم که ماشین. خدا کند سومی اش هم خیر باشد.»
هنوز داشتیم فیلم سینمایی نگاه می کردیم که دوباره همان خانم صدایم کرد: «خانم محمدی را جلوی در کار دارند.»
صمد ایستاده بود جلوی در. گفتم: « ها، چی شده؟! سومی اش هم به خیر شد؟!»
خندید و گفت: «نه، دلم برایت تنگ شده. بیا تا اتوبوس ها آماده می شوند، برویم با هم توی خیابان قدم بزنیم.»
خندیدم و گفتم: «مرد! خجالت بکش. مگر تو کار نداری؟!»
گفت: «مرخصی ساعتی می گیرم.»
گفتم: «بچه ها چی؟! مامانت را اذیت می کنند. بنده خدا حوصله ندارد.»
گفت: «می رویم تا همین نزدیکی. آرامگاه باباطاهر و برمی گردیم.»
گفتم: «باشد. تو برو مرخصی ات را بگیر و بیا، تا من هم به مادرت بگویم.»
دوباره برگشتم و توی سالن نشستم. فیلم انگار تمام شدنی نبود. کمی بعد همان خانم آمد و گفت: «خانم ها اتوبوس آماده است. بفرمایید سوار شوید.»
✫⇠قسمت :2⃣1⃣2⃣
#فصل_شانزدهم
سمیه را بغل کردم. مهدی هم دستش را داد به مادرشوهرم. خدیجه و معصومه هم بال چادرم را گرفته بودند. طفلی ها نمی دانستند قرار نیست با ما به مشهد بیایند. شادی می کردند و می خواستند زودتر سوار اتوبوس شوند.
توی محوطه که رسیدیم، دیدم صمد ایستاده. آمد جلو و دست خدیجه و معصومه را گرفت و گفت: «قدم! مرخصی ام را گرفتم، اما حیف نشد.»
دلم برایش سوخت. گفتم: «عیب ندارد. برگشتنی یک شب غذا می پزم، می آییم باباطاهر.»
صمد سرش را آورد نزدیک و گفت: «قدم! کاش می شد من را بگذاری توی ساکت با خودت ببری.»
گفتم: «حالا مرا درک می کنی؟! ببین چقدر سخت است.»
خانم ها آرام آرام سوار اتوبوس شدند. ما هم نشستیم کنار شیشه. صمد دست خدیجه و معصومه را گرفته بود. بچه ها گریه می کردند و می خواستند با ما بیایند. اولین باری بود که آن ها را تنها می گذاشتم. بغض گلویم را گرفته بود. هر کاری می کردم گریه نکنم، نمی شد.
سرم را برگرداندم تا بچه ها گریه ام را نبینند. کمی بعد دیدم صمد و بچه ها آن طرف تر، روی پله ها ایستاده اند و برایم دست تکان می دهند.
ادامه دارد...✒️
https://eitaa.com/hadi_soleymani313