🔴 نماز شب بیست و ششم ماه رمضان برای گشوده شدن درهای آسمان
🔵 امام علی علیه السلام فرمودند:
🟡 هر کس در شب بیست و ششم ماه رمضان، هشت رکعت نماز بخواند در هر رکعت بعد از سوره حمد هر سوره ای که دوست دارد بخواند درهای آسمان برای او گشوده می شود.
📚 وسائل الشیعه ج ۵ ص ۱۸۸
🟢 چه خوب است که این نماز پرفضیلت را به امام عصر ارواحنا فداه هـدیه کنیم.
#امام_زمان
#رمضان_مهدوی
🆔 eitaa.com/emame_zaman
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ببینید | ماجرای عکس معروف حاج قاسم در محل وقوع جنگ صفین در آغاز عملیات آزادسازی بوکمال
🔺بهمناسبت سالروز آزادسازی شهر بوکمال و نامه تاریخی شهید حاج قاسم سلیمانی به مقام معظم رهبری درباره پایان سیطره داعش
https://eitaa.com/hadi_soleymani313
ارسال ۳۵۰۰ پیامک کشف #حجاب به واحدهای صنفی/ ۱۵۵ رستوران و باغتالار پلمب شد
🔹سخنگوی فراجا: از دیروز چندصدمورد کشف حجاب در خودرو توسط ناظرین پلیس ثبت و از طریق پیامک به اطلاع صاحبان خودرو رسیده که بالغ بر۸۴ درصد تمکین و صرفا پیامک دوم برای تعداد انگشتشماری که رعایت نکردهاند مبنی بر توقیف سیستمی خودرو ارسال و در صورت تکرار برای بارسوم خودروی آنان متوقف و راهیِ پارکینگ میشود.
🔹۳۵۰۰ پیامک در راستای نظارت بر پوشش متصدیان به واحدهای صنفی ارسال شده که ۵۳۲ تعهد الکترونیکی اخذ شد. ۱۳۷ مغازه و فروشگاه و ۱۸ رستوران و باغتالار بهعلت عدم توجه به تذکرات قبلی، پلمب و پرونده قضائی تشکیل شد.
🔹در حوزه معابر و اماکن عمومی نیز تعداد قلیلی از هنجارگریزان به مراجع قضائی ارجاع شدند.
https://eitaa.com/hadi_soleymani313
820.5K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 رهبر انقلاب در دیدار امروز یکشنبه۲۷فروردین با فرماندهان ارشد نظامی :
اگر عقلایی عمل شود، به شکست کشاندن محاسبات دشمن امکانپذیر است.
https://eitaa.com/hadi_soleymani313
💢↶ دعای هنگام افطار
【 اَللَّهُمَّ لَکَ صُمْتُ وَ عَلىٰ رِزْقِکَ
أَفْطَرْتُ وَ عَلَيْکَ تَوَكَّلْتُ】
⬅️ دعای امیرالمؤمنین هنگام افطار
【 بِسْمِ اللهِ اللَّهُمَّ لَکَ صُمْنَا
وَ عَلىٰ رِزْقِکَ أَفْطَرْنَا
فَتَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّکَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ 】
⤵️ دعای هنگام لقمه اول افطار
【 بِسْمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰنِ الْرَّحیمْ
يَا وَاسِعَ الْمَغْفِرَةِ اغْفِرْلِى 】
⬅️ قرائت سوره «قدر»
نیز به هنگام افطار توصیه شده است
🀄️ کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت
📨 #قسمت_بیست_ودوم
آزار مؤمن
در دوران جواني در پايگاه بسيج شهرستان فعاليت داشتم. روزها و شبها با دوستانمان با هم بوديم. شبهاي جمعه همگي در پايگاه بسيج دور هم جمع بوديم و بعد از جلسه قرآن، فعاليت نظامي و گشت و بازرسي و... داشتيم. در پشت محل پايگاه بسيج، قبرستان شهر ما قرار داشت. ما هم بعضي وقتها، دوستان خودمان را اذيت ميكرديم! البته
تاوان تمام اين اذيتها را در آنجا دادم.
برخي شبهاي جمعه تا صبح در پايگاه حضور داشتيم. يك شب زمستاني، برف سنگيني آمده بود. يكي از رفقا گفت: كسي جرأت داره الان تا انتهاي قبرستان برود؟!
گفتم: اينكه كار مهمي نيست. من الان ميروم. او هم به من گفت: بايد يك لباس سفيد بپوشي!
من سرتا پا سفيدپوش شدم و حركت كردم. خسخس صداي پاي من بر روي برف، از دور هم شنيده ميشد. من به سمت انتهاي قبرستان رفتم! اواخر قبرستان كه رسيدم، صوت قرآن شخصي را از
دور شنيدم! يك پيرمرد روحاني كه از سادات بود، شبهاي جمعه تا سحر، در انتهاي قبرستان و در داخل يك قبر مشغول تهجد و قرائت قرآن ميشد. فهميدم كه رفقا ميخواستند با اين كار، با سيد شوخي كنند. ميخواستم برگردم اما باخودم گفتم: اگر الان برگردم، رفقاي من فکر ميکنند ترسيده ام. براي همين تا انتهاي قبرستان رفتم.
ادامه دارد ....
@hadi_soleymani313
🀄️ کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت
📨 #قسمت_بیست_وسوم
هرچه صداي پاي من نزديكتر ميشد، صداي قرائت قرآن سيد هم بلندتر ميشد! از لحن او فهميدم كه ترسيده ولي به مسير ادامه دادم.
تا اينكه به بالاي قبري رسيدم كه او در داخل آن مشغول عبادت بود.
يكباره تا مرا ديد فريادي زد و حسابي ترسيد. من هم كه ترسيده بودم پا به فرار گذاشتم.
پيرمرد سيد، رد پاي مرا در داخل برف گرفت و دنبال من آمد.
وقتي وارد پايگاه شد، حسابي عصباني بود.
ابتدا كتمان كردم، اما بعد، از او معذرت خواهي كردم. او با ناراحتي بيرون رفت. حالا چندين سال بعد از اين ماجرا، در نامه عملم حكايت آن شب را ديدم.
نميدانيد چه حالي بود، وقتي گناه يا اشتباهي را در نامه عملم ميديدم، خصوصاً وقتي كسي را اذيت كرده بودم، از درون عذاب مي كشيدم. گويي خودم به جاي آن طرف اذيت ميشدم.
از طرفي در اين مواقع، باد سوزان از سمت چپ وزيدن ميگرفت،
طوري كه نيمي از بدنم از حرارت آن داغ ميشد!
وقتي چنين اعمالي را مشاهده ميكردم، به گونهاي آتش را در نزديكي خودم ميديدم كه چشمانم ديگر تحمل نداشت.
همان موقع ديدم كه آن پيرمرد سيد، كه چند سال قبل مرحوم شده بود، از راه آمد و كنار جوان پشت ميز قرار گرفت.
سيد به آن جوان گفت: من از اين مرد نميگذرم. او مرا اذيت كرد. او مرا ترساند.
من هم گفتم: به خدا من نميدانستم كه سيد داخل قبر عبادت مي كند. جوان رو به من گفت: اما وقتي نزديك شدي فهميدي كه
مشغول قرآن خواندن است. چرا همان موقع برنگشتي؟ ديگه حرفي براي گفتن نداشتم. خلاصه پس از التماسهاي من، ثواب دو سال
عبادتهاي مرا برداشتند و در نامه عمل او قرار دادند تا راضي شود. دوسال نمازی که بیشتر به جماعت بود . دوسال عبادت را دادم بخاطر آزارو اذیت یک مؤمن .
ادامه دارد ....
@hadi_soleymani313
کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت
📨 #قسمت_بیست_وچهار
در لابه لاي صفحات اعمال خودم به يك ماجراي ديگر از آزار مؤمنين برخوردم. شخصي از دوستانم بود كه خيلي با هم شوخي
مي كرديم و همديگر را سركار مي گذاشتيم. يكبار در يك جمع رسمي با او شوخي كردم و خيلي بد او را ضايع كردم.
خودم هم فهميدم كار بدي كردم، براي همين سريع از او
معذرت خواهي كردم. او هم چيزي نگفت. گذشت تا روز آخر كه ميخواستم براي عمل جراحي به بيمارستان بروم.
دوباره به همان دوست دوران جواني زنگ زدم و گفتم: فالني، من خيلي به تو بد كردم. يكبار جلوي جمع، تو را ضايع كردم. خواهش ميكنم مرا حلال كن. من شايد از اين بيمارستان برنگردم.
بعد در مورد عمل جراحي گفتم و دوباره به او التماس كردم تا اينكه گفت: حلال كردم، انشاءالله كه سالم و خوب برگردي.
آن روز در نامه عملم، همان ماجرا را ديدم. جوان پشت ميز گفت:
اين دوست شما همين ديشب از شما راضي شد. اگر رضايت او را نميگرفتي بايد تمام اعمال خوب خودت را ميدادي تا رضايتش را كسب كني، مگر شوخي است، آبروي يك انسان مؤمن را بردي.
ادامه دارد ....
@hadi_soleymani313
کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت
📨 #قسمت_بیست_وپنجم
حسينيه
مي خواستم بنشينم و همان جا زار زار گريه كنم. براي يك شوخي بي مورد دو سال عبادت هايم را دادم. براي يك غيبت بي مورد، بهترين
اعمال من محو ميشد. چقدر حساب خدا دقيق است. چقدر كارهاي ناشايست را به حساب شوخي انجام داديم و حالا بايد افسوس بخوريم.
در اين زمان، جوان پشت ميز گفت: شخصي اينجاست كه چهار ساله منتظر شماست! اين شخص اعمال خوبي داشته و بايد به بهشت برزخي برود، اما معطل شماست. با تعجب گفتم: از چه كسي حرف ميزنيد؟
يكي از پيرمردهاي اُمناي مسجدمان را ديدم كه در مقابلم و در كنار همان جوان ايستاده. خيلي ابراز ارادت كرد و گفت: كجايي؟
چند ساله منتظرت هستم. بعد از كمي صحبت، اين پيرمرد ادامه داد:
زماني كه شما در مسجد و بسيج، مشغول فعاليت فرهنگي بوديد، تهمتي را در جمع به شما زدم. براي همين آمده ام كه حلالم كنيد.
آن صحنه برايم يادآوري شد. من مشغول فعاليت در مسجد بودم.
كارهاي فرهنگي بسيج و... اين پيرمرد و چند نفر ديگر در گوشه اي نشسته بود. بعد پشت سر من حرفي زد كه واقعيت نداشت.
او به من تهمت بدي زد. او نيت ما را زير سؤال برد. عجيب تر اينكه، زماني اين تهمت را به من زد كه من ابتداي حضورم در بسيج بود و نوجوان بودم!
ادامه دارد ....
@hadi_soleymani313