پروژه دلار و مسمومیت باعث شد کدام پروژهها دیده نشوند:
-پروژه رسیدن آب به دریاچه ارومیه.
-پروژه بهرهبرداری ایرانیترین پالایشگاه کشور.
-پروژه رسیدن آبشیرین به خانه بوشهریها.
-پروژه افتتاح بیمارستان هزار تختخوابی مهدی.
هدفشان دقیقا این است که مردم همینها را نبینند.
#لبیک_یا_خامنه_ای
https://eitaa.com/hadi_soleymani313
🚨 نتانیاهو فرار کرد !/ نتانیاهو از ترس معترضان به ایتالیا رفت
🔹معترضان کابینه رژیم صهیونیستی همزمان با سفر نتانیاهو به ایتالیا، قصد دارند جادههای منتهی به فرودگاه بنگوریون تلآویو را مسدود کنند.
🔹به همین خاطر او با یک بالگرد اختصاصی اقامتگاه خود در قدس اشغالی را به مقصد فرودگاه ترک میکند تا به موانع احتمالی در مسیر جاده نخورد.
سرزمین غصبیتان را از این هم داغتر خواهیم کرد🏴☠️
https://eitaa.com/hadi_soleymani313
⚠️آن چیزی که بیشتر باید نگرانش باشیم مسمومیتی است که خیلی وقت است توسط رسانهها در حال آلوده کردن ذهن کودکان ، نوجوانان و جوانان ماست و به آن توجه نمیکنیم!!!
https://eitaa.com/hadi_soleymani313
#مسمومیت
ممنون از شبکه سعودی اینترنشنال که باعث شد من برم این بازیو بخرم و تبلیغ خیلیی خوبی هم براش کرد
توصیه میکنم واسه فرزندانتون هم بازی فرمانده مقاومت نبرد امرلی رو بخرید😁
بازی توی فروشگاه بازی هیولا قابل خریدم
https://eitaa.com/hadi_soleymani313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فرمانده کل سپاه: دشمن با تمام قدرت به صحنه آمده اما هرچه تلاش میکند از مسیر خود دور میشود
🔹سردار سلیمانی بهعنوان یک شهید قویتر از زمان حیات خود دشمن را آزار میدهد.
#لبیک_یا_خامنه_ای
https://eitaa.com/hadi_soleymani313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ۳ و نیم میلیون عاشق در جمکران
🔹معاون اجتماعی استاندار قم: در شبوروز نیمهشعبان بیش از ۳ میلیون و ۵۰۰ هزار نفر در مسجد مقدس جمکران حاضر شدند. ۱۰۵ هزار زائر نیز در استان اسکان یافتند.
#امام_زمان
https://eitaa.com/hadi_soleymani313
قابل توجه دانش آموزان گرامی
دریافت آثار برای مسابقه #یه_جشن_کمه از دو طریق انجام می شود
1⃣مثل مسابقات قبل از طریق آی دی ادمین نوگلان فاطمی:
@NogolanefatemiAdmin
یا
2⃣از طریق ارتباط با شماره تلفن ذکر شده در عکس و رسانه ملی:
09192993228
🔴🔴🔴 نکته مهم مهم مهم این است که شما باید فقط از یک طریق برای ما آثار بفرستید.
🔴🔴🔴لذا ارسال آثار به هر دو راه ارتباطی بالا باعث حذف شما از پویش می باشد.
همچنین آثار خود را فقط از یک پیام رسان ارسال کنید.
آثار خود را به هرکدام از دو راه بالا بفرستید از نظر داوری و برنده شدن یکسان است.
با تشکر
#یه_جشن_کمه
#نوگلان_فاطمی
@nogolanefatemi
▫️ضدانقلاب از این عکس سوخت!
🔹دیدار صمیمانه رهبر انقلاب با دانش آموزان دختر را که به یاد دارید؟
🔸صمیمت و محبتی که در این دیدار رخ داد، و همچنین حضور گسترده دختران ایرانی در راهپیمایی 22 بهمن، بسیار برای ضدانقلاب و دشمنان گران تمام شد، زیرا در چند ماه اخیر آشوبها، آنقدر فضای فکری را مسموم کرده بودند که گویا دختران ما در میدان آنها هستند!
🔻حالا هم دشمنی خود را به حد اعلا رسانده اند و دست به مسمومیت جسم دانش آموزان دختر زده اند...
🔳این همان جنگ ترکیبی است که رهبر انقلاب بار ها فرمودند، مسمومیت فکری و جسمی...
#اللهُّم_عَجِّلِ_لِوَلیکَ_الفَرَج ✨
https://eitaa.com/hadi_soleymani313
📣 ذهن های ما را نمی توانید #مسموم کنید!
🔸️ اقدام بسیار جالب و زیبای دانش آموزان قم در واکنش به ماجرای مسمومیت های اخیر
https://eitaa.com/hadi_soleymani313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ازدواج دو پزشکجوان، در نیمهشعبان
❄️🌹❄️🌹❄️🌹❄️🌹❄️🌹❄️🌹
💫مهریه عروس خانم💫
۳۱۳عمل جراحی رایگان برای نیازمندان
🌺اللهم عجل لولیک الفرج.....🌺
پ ن : این است شأن و منزلت و مقام بلند یک بانوی باعظمت ایرانی.....
🔹دلیل اصلی حمله به مدارس دختران این است که روزی چنین بانویی... پاک و مومن تربیت نشود....که حتی مهریه اش را به فکر هموطنان خود باشد....
آری...این است جایگاه واقعی زن ایرانی....که از دامنش مرد به معراج رسد....
✍هراسانیان
#امام_زمان
https://eitaa.com/hadi_soleymani313
🔴نماز شب هفدهم ماه شعبان برای آمرزش همه گناهان
🔵 پیامبر اکرم ﷺ فرمودند:
🟡 هر كس در شب هفدهم ماه شعبان دو ركعت نماز بخواند در هر ركعت حمد یک بار و سورهى «قُلْ هُوَ اَللّهُ أَحَدٌ» را هفتاد و یک بار بخواند، و بعد از پايان نماز هفتاد بار استغفار كند، از جاى خود برنمىخيزد مگر آنكه خداوند او را مىآمرزد و هيچ گناهى بر او نمىنويسد.
📚منبع : اقبال الاعمال
🟢 چه خوب است که این نماز پرفضیلت را به امام عصر ارواحنا فداه هـدیه کنیم.
#امام_زمان
#ماه_شعبان
🆔 eitaa.com/emame_zaman
إِلَهِی إِنْ أَخَذْتَنِی بِجُرْمِی أَخَذْتُکَ بِعَفْوِکَ وَ إِنْ أَخَذْتَنِی بِذُنُوبِی أَخَذْتُکَ بِمَغْفِرَتِکَ
وَ إِنْ أَدْخَلْتَنِی النَّارَ أَعْلَمْتُ أَهْلَهَا أَنِّی أُحِبُّکَ
خدایا اگر مرا بهجرمم بگیری، دست به دامان عفوت میزنم
اگر مرا به گناهانم مؤاخذه کنی ، تو را به بخشایشت بازخواست می کنم
اگر در دوزخم افکنی ، به دوزخیان خواهم گفت که تو را دوست دارم
- فرازی از مناجات شعبانیه
#ماه_شعبان
https://eitaa.com/hadi_soleymani313
✳ «به من چه» نداریم!
🔻 یک نفر در «جامعه» مشغول «فساد» میشود. مرتکب «منکرات» میشود. یکی نگاه میکند و میگوید به من چه! دیگری میگوید من و او را که در یک قبر دفن نمیکنند! فکر نمیکند که مَثَل جامعه، مَثَل کشتی است. اگر در یک کشتی آب وارد بشود، ولو از جایگاه یک «فرد» وارد شود، تنها آن فرد را غرق نمیکند؛ بلکه همهٔ مسافرین را یکجا غرق میکند.
👤 #شهید_مطهری
📚 #سیری_در_سیره_نبوی
📖 ص ۲۷۸
#⃣ #امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر #واجب_فراموش_شده
https://eitaa.com/hadi_soleymani313
✨ قسمت 7⃣5⃣1⃣
این خانه از خانه های قبلی بزرگ تر بود. مانده بودم تنها فرشمان را کجا بیندازیم. صمد گفت: «ناراحت نباش. فردا همة خانه را موکت می کنم.»
فردا صبح زود، بلند شدم و شروع کردم به تمیز کردن و مرتب کردن خانه. خانم آقا شمس الله هم کمکم بود. تا عصر کارها تمام شده بود و همه چیز سر جایش چیده شده بود.
عصر سماور را روشن کردم. چای را دم کردم و با یک سینی چای رفتم توی حیاط. صمد داشت حیاط را آب و جارو می کرد. موکت کوچکی انداخته بودیم کنار باغچه. بچه ها توی حیاط بازی می کردند. نشستیم به تعریف و چای خوردن. کمی که گذشت، صمد بلند شد رفت توی اتاق لباس پوشید و آمد و گفت: «من دیگر باید بروم.» پرسیدم: «کجا؟!»
گفت: «منطقه.»
با ناراحتی گفتم: «به این زودی.» خندید و گفت: «خانم! خوش گذشته. یک هفته است آمده ام. من آمده بودم یکی، دو روزه برگردم. فقط به خاطر این خانه ماندم. الحمدلله خیالم از طرف خانه هم راحت شد. اگر برنگشتم، سقفی بالای سرتان هست.»
خواستم حرف را عوض کنم، گفتم: «کی برمی گردی؟!»
سرش را رو به آسمان گرفت و گفت: «کی اش را خدا می داند. اگر خدا خواست، برمی گردم. اگر هم برنگشتم، جان تو و جان بچه ها.»
قسمت : 8⃣5⃣1⃣
#فصل_پانزدهم
داشت بند پوتین هایش را می بست. مثل همیشه بالای سرش ایستاده بودم. زن برادرش را صدا کرد و گفت: «خانم! شما هم حلال کنید. این چندروزه خیلی زحمت ما را کشیدید.»
تا سر کوچه با او رفتم. شب شده بود. کوچه تاریک و سوت و کور بود. کمی که رفت، دیگر توی تاریکی ندیدمش.
یک ماهی می شد رفته بود. من با خانة جدید و مهدی سرگرم بودم. خانه های توی کوچه یکی یکی از دست کارگر و بنا در می آمد و همسایه ها ی جدیدتری پیدا می کردیم. آن روز رفته بودم خانه همسایه ای که تازه خانه شان را تحویل گرفته بودند، برای منزل مبارکی، که خدیجه آمد سراغم و گفت: «مامان بیا عمو تلفن زده کارت دارد.» مهدی را بغل گرفتم و نفهمیدم چطور خداحافظی کردم و رفتم خانة همسایة دیوار به دیوارمان. آن ها تنها کسانی بودند که در آن کوچه تلفن داشتند. برادرشوهرم پشت تلفن بود. گفت: «من و صمد داریم عصر می آییم همدان. می خواستم خبر داده باشم.» خیلی عجیب بود. هیچ وقت صمد قبل از آمدنش به ما خبر نمی داد. دل شورة بدی گرفته بودم. آمدم خانه. دست و دلم به کار نمی رفت. یک لحظه خودم را دلداری می دادم و می گفتم: « اگر صمد طوری شده بود، ستار به من می گفت.» لحظة دیگر می گفتم: «نه، حتماً طوری شده. آقا ستار می خواسته مرا آماده کند.» تا عصر از دل شوره مردم و زنده شدم.
قسمت:9⃣5⃣1⃣
#فصل_پانزدهم
به زور بلند شدم و غذایی بار گذاشتم و خانه را مرتب کردم. کم کم داشت هوا تاریک می شد. دم به دقیقه بچه ها را می فرستادم سر کوچه تا ببینند بابایشان آمده یا نه. خودم هم پشت در نشسته بودم و گاه گاهی توی کوچه سرک می کشیدم.
وقتی دیدم این طور نمی شود، بچه ها را برداشتم و رفتم نشستم جلوی در. صدای زلال اذان مغرب توی شهر می پیچید. اشک از چشمانم سرازیر شده بود. به خدا التماس کردم: «خدایا به این وقت عزیز قسم، بچه هایم را یتیم نکن. مهدی هنوز درست و حسابی پدرش را نمی شناسد. خدیجه و معصومه بدجوری بابایی شده اند. ببین چطور بی قرار و منتظرند بابایشان از راه برسد. خدایا! شوهرم را صحیح و سالم از تو می خواهم.»
این ها را می گفتم و اشک می ریختم، یک دفعه دیدم دو نفر از سر کوچه دارند توی تاریکی جلو می آیند. یکی از آن ها دستش را گذاشته بود روی شانة آن یکی و لنگان لنگان راه می آمد. کمی که جلوتر آمدند، شناختمشان. آقا ستار و صمد بودند. گفتم: «بچه ها بابا آمد.» و با شادی تندتند اشک هایم را پاک کردم.
خدیجه و معصومه جیغ و دادکنان دویدند جلوی راه صمد و از سر و کولش بالا رفتند. صدای خنده بچه ها و بابا بابا گفتنشان به گریه ام انداخت. دویدم جلوی راهشان. صمد مجروح شده بود. این را آقا ستار گفت. پایش ترکش خورده بود.
قسمت :0⃣6⃣1⃣
#فصل_پانزدهم
چند روزی هم در بیمارستان قم بستری و تازه امروز مرخص شده بود. دویدم توی خانه. مهدی را توی گهواره اش گذاشتم و برای صمد رختخوابی آماده کردم. بعد برگشتم و کمک کردم صمد را آوردیم و توی رختخواب خواباندیم. بچه ها یک لحظه رهایش نمی کردند. معصومه دست و صورتش را می بوسید و خدیجه پای مجروحش را نوازش می کرد. آقا ستار داروهای صمد را داد به من و برایم توضیح داد هر کدام را باید چه ساعتی بخورد. چند تا هم آمپول داشت که باید روزی یکی می زد. آن شب آقا ستار ماند و تا صبح خودش از صمد پرستاری کرد؛ اما فردا صبح رفت. نزدیکی های ظهر بود. داشتم غذا می پختم، صمد صدایم کرد. معلوم بود حالش خوب نیست. گفت: «قدم! کتفم بدجوری درد می کند. بیا ببین چی شده.»
بلوزش را بالا زدم. دلم کباب شد. پشتش به اندازة یک پنج تومانی سیاه و کبود شده بود. یادم افتاد ممکن است بقایای ترکش های آن نارنجک باشد؛ وقتی که با منافق ها درگیر شده بود.
گفتم: «ترکش
نارنجک است.»
گفت: «برو یک سنجاق قفلی داغ کن بیاور.»
گفتم: «چه کار می خواهی بکنی. دستش نزن. بگذار برویم دکتر.»
🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
دعای فرج ب نیابت ازشهید ابراهیم هادی
تعجیل در فرج #امام_زمان صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_ال_محمد_وعجل_فرجهم
التماس دعا