1.mp3
3.45M
💫☀️یک مسأله شرعی به همراه
شرح دعای #روز_اول ماه مبارک رمضان
حضرت آیت الله #مجتهدی(ره)☀️💫
🔴 #پیشنهادوییییییژه😍
☘🌷☘🌷☘🌷☘🌷☘🌷☘
مـ🌙ـاه رمضان آمده ...
ای مـ❤️ـاه ...
کجایی؟؟؟
سلام موعـ❤️ـود مهربانم ....
#سلام
#امام_زمان
┄┅🌵••═••❣┅┄
•• @tame_sib ••
┄┅❣••═••🌵┅┄
🍁
✨🍁
🍁✨🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 همین امروز توبه کنید!
🔰 #آیت_الله_مجتهدے
#التماس_دعا
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
#بشنوید
💞نمایشنامه صوتی
#یادت_باشد
برگرفته از کتابی با همین
عنوان می باشد که بر اساس زندگی شهید مدافع حرم #حمید_سیاهکالی_مرادی به روایت همسر می باشد
می توانید این نمایشنامه
را هر شب در کانال مادنبال کنید😊🌹
🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃
یادت باشد 6.mp3
9.74M
#بشنوید
🔊نمایشنامه #یادت_باشد 6️⃣
💞بر اساس زندگی شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی به روایت همسر
⏰مدت زمان: 08:01 دقیقه
#زندگی_به_سبک_شهدا
#شهدا_عاشق_ترند
🍃🌹 🕊 🕊 🕊 🕊 🌹🍃
Tahdir-www.DaneshjooIran.ir-joze2.mp3
3.97M
🔴 دعای #روز_دوم ماه مبارک رمضان
🍃خدایا مرا در این ماه
به خشنودی ات نزدیک کن،
و از خشم و انتقامت
برکنار دار، و
به قرائت آیاتت موفق کن،ای مهربان ترین مهربانان.
#التماس_دعا🌹
2(1).mp3
4.52M
💫☀️یک مسأله شرعی به همراه
شرح دعای #روز_دوم ماه مبارک رمضان
حضرت آیت الله #مجتهدی(ره)☀️💫
🔴 #پیشنهادوییییییژه😍
☘🌷☘🌷☘🌷☘🌷☘🌷☘
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس
#پارت213
سیب رو برایش تکه تکه می کردم و در دهانش می گذاشتم.
همین که خیار را پوست کندم، فکر کنم بویش باعث شد مادر آرش بیدار شود، نگاهی به من انداخت و گفت:
–میوه پوست می کنی؟
–بله مامان، بعد یک تکه از خیار را که زده بودم سر چاقو جلویش گرفتم و گفتم:
–بفرمایید.
گرفت وتشکر کرد و گفت:
–بده من براتون پوست می کنم.
–فرقی نداره مامان جان... پوست می گیرم.
چند تکه خیار هم به آرش دادم که گفت:
–خودتم بخور.
–حالا می خورم، تو این رو بگیر. تکهی دیگری به طرفش گرفتم.
–از اون وقت واسه ما پوست کندی خودت اصلا نخوردی.
از این ابراز محبتش جلوی مادرش خجالت کشیدم و در آینه نگاهش کردم ولب زدم:
–بگیر.
باتعجب گرفت و سوالی نگاهم کرد.
–مادرش خنده ایی کرد و گفت:
–حالا من هر دفعه که شمال میرفتیم پوست میکندم برات، یه بارنگفتی خودتم بخورها، ببین چقدر حواست به نامزدت هست.
آرش خندید و گفت:
–آخه مامان شما به خودتم می رسی، بعد بازوی مادرش را گرفت و فشار داد:
–ببین برو بازو رو. ولی این نامزد مظلوم من...
حرفش را بریدم واز پشت، بازویش را فشار دادم و گفتم:
–آرش مامان راست میگه، ما بچه ها مامانامون رو زود یادمون میره، ولی اونا تا ابد برامون مادری می کنند. من خودمم فقط وقتی کارم گیره یاد مامانم میوفتم.
بعد از خوردن میوه ارش گفت:
– راحیل اونجا رو ببین چقدر قشنگه. نگاهم را به جایی که آرش گفته بود دوختم. همه جا سبز بود، آبی آسمون وابرهای هم رنگ پنبه آنقدر زیبایی به تابلوی روبرو داده بود که باعث شدنفس عمیقی بکشم و بگویم:
–خیلی قشنگه...
بعد از چند دقیقه پرسیدم:
چقدر دیگه مونده برسیم آرش؟
نگاهی به ساعت ماشین انداخت و گفت: چیزی نمونده، یه چُرت کوچولوی دیگه بزنی رسیدیم. بعد از آینه نگاهم کرد و پرسید؟
–خسته شدی؟
–نه، فقط دلم واسه دریا تنگ شده، فکر کنم یه پنج سالی بشه که شمال نیومدم.
بعدشم مگه شلمانم که انقدر بخوابم؟ حیف این قشنگیا نیست...آدم از دیدنشون سیر نمیشه.
زیاد طول نکشید که آرش جلوی یه ویلا نگه داشت و بوقی زد، در بزرگی که روبرویمان بود باز شد و داخل شدیم. نگاه به پیرمردی که در را برایمان باز کرد انداختم.
آرش گفت:
–باغبونه، گاهی میاد واسه آبیاری و رسیدگی به اینجا.
هوا کمی گرم بود مادر آرش شالش را درآورد و نگاهی به من انداخت و پرسید:
–دختر تو نپختی توی اون چادر؟
–چرا خیلی گرمه.
–آرش فوری در ماشین را بازکردو گفت:
–بیا پایین، بریم داخل ویلا، اونجا خنکه.
کف محوطه ی پارکینک پر بود از سنگ ریزه. قسمت سمت چپ و راست پارکینگ هم به طور خیلی زیبایی فضا سازی شده بود. نرسیده به در ورودی سمت چپ یک سته میزو صندلی سفید فرفوژه ی شش نفره بود وسمت راست هم یک تاب سفید از همان جنس.
مادر ارش هم دنبال ما میآمد. نزدیک در که شدیم ایستادم تا مادرشوهرم جلوتر داخل برود. تنها که شدیم آرش گفت می خوای پشت ویلا رو ببینی ورفع دلتنگی کنی؟
باتعجب نگاهش کردم، دستم را گرفت وباخودش برد.
بوی دریا میآمد طول ویلا را که طی کردیم روبرویمان دریا را دیدیم.
نگاهی به آرش انداختم وگفتم:
–اصلا فکر نمی کردم دریا اینقدر نزدیک ویلا باشه. ذوق زده پاهایم را رساندم به موجهایی که برای خیس کردن کتانیهایم باهم دیگر مسابقه گذاشته بودند.
هر دو مقابل دریا ایستادیم و زل زدیم به دور دستها، باد چادرم را به بازی گرفته بود.
–هوای این سمت ویلا خنک تره...
–آره اینور خنکه، دلیلش هم دریاست. البته اگر آفتاب نبود خنکتر میشد. بعد بازویش را جلو آورد وپرسید:
– قدم بزنیم؟
با ذوق بازویش را چنگ زدم وگفتم:
–اگه تو خسته نیستی من از خدامه.
نگاه مهربانی نثارم کرد.
–مگه باتو بودن خستگی داره...
لبخند پهنی زدم و با هم، هم قدم شدیم.
کلی از ویلا دورشده بودیم که آرش گفت:
–روی شنها بشینیم؟
–اهوم.
او نشست و من هم کنارش، سرم را به بازویش تکیه دادم.
گوشیاش را از جیبش درآورد.
–یدونه از اون خنده های قشنگت رو تحویل بده تا یه سلفی بگیرم.
نزدیکه بیستا عکس در ژستهای مختلف گرفتیم. چندتاعکسم تنهایی فقط از من گرفت.
با صدای زنگ گوشیاش از عکس انداختن دست کشید و جواب داد.
–امدیم مامان، شما شروع کنید ماهم میاییم.
حرفش که تمام شدگفت:
–راحیل جان بدو، همه منتظر ماهستند، ناهار یخ میکنه.
به طرف ویلا پاتندکردیم.
–آرش مسابقه بدیم؟
–برو بابا عمرا تو به من برسی.
–چیه فکرکردی یوسین بولتی؟
–اولا که اون اوسین بولته...دوما همچین کم از اونم نیستم.
–اولا؛ فرقی نمیکنه هر دوش درسته.
دوما: واسه یه خانم کُری نخون.
اولا: زنمی دلم میخواد کُری بخونم،
دوما...
–ای بابا، تافردامیخوای اینجا اولا، دوما کنی؟
بعد خم شد به حالت دو، گفت:
–یک، دو، سه...
✍#بهقلملیلافتحیپور
#ادامهدارد
#تلنـگـرانـهـ🌴💛
#حدیث_نگــار📸
#پیـامبـــر_مهربانے❣
#وصـف_ماه_رمضـانـــ✨
┄┅🌵••═••❣┅┄
•• @tame_sib ••
┄┅❣••═••🌵┅┄
🍁
✨🍁
🍁✨🍁
💫ماه مبارک رمضان بهترین فرصت برای ترک گناهانی است که به آنها عادت کرده ایم..
🥀یکی از مخرب ترین گناهانی که در زندگی مشترک تاثیر بسزایی دارد، دروغ است...
🥀دروغ یکی از بدترین اتفاقاتی است که ممکن است بین زن و شوهر رخ بدهد و اعتماد طرفین را از یکدیگر سلب کند
دروغ مثل یک قطره سم است که در ظرف آبی ریخته می شود و دیگر نمی شود از آن آب استفاده کرد .
🥀یک دروغ، یک دریا اعتماد را از بین می برد🥀
┄┅🌵••═••❣┅┄
•• @tame_sib ••
┄┅❣••═••🌵┅┄
🍁
✨🍁
🍁✨🍁
16.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴مداحی گریه ام میگیره لحظه ی افطار.
🎵حسین طاهری
التماس دعا🤲🤲
#قرارگاه_حضرت_مهدی
@mahdaviuon313
🕊 فَاسْتَجَابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ..
پس پروردگارشان دعاى آنان را مستجاب كرد.
[ال عمران،۱۹۵]
✨ دعاى قلبى، استجابت قطعى دارد. دعايى كه همراه با ياد دائمى خدا؛ «يذكرون» فكر؛ «يتفكّرون» و ستايش خدا باشد، «سبحانك» قطعاً مستجاب مىشود. 👈«فَاسْتَجابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ»
#یک_حبه_نور
...♡ @yasfatemii
🕊 الَهِی وَ قَدْ أَفْنَیْتُ عُمُرِی
فِی شِرَّةِ السَّهْوِ عَنْکَ»
مهمان خسته ای داری،
در آغوشش بگیر..
#فاضل_نظری
#حضرت_عشق
┄┅🌵••═••❣┅┄
•• @tame_sib ••
┄┅❣••═••🌵┅┄
🍁
✨🍁
🍁✨🍁
🕊 شَهْرُ رَمَضان...
#رمضان است و
ماه عاشقی،
هوا برای دوست داشتنت درد میکند!
#حبیب من،
از میان تمام دنیایی ها
"دلم" را برایت آورده ام
دلی سیاه
با حب #حسين...
#زهـرا_شجاعی
┄┅🌵••═••❣┅┄
•• @tame_sib ••
┄┅❣••═••🌵┅┄
🍁
✨🍁
🍁✨🍁
یادت باشد 6.mp3
9.74M
#بشنوید
🔊نمایشنامه #یادت_باشد 6⃣
💞بر اساس زندگی شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی به روایت همسر
⏰مدت زمان: 13:54 دقیقه
#زندگی_به_سبک_شهدا
#شهدا_عاشق_ترند
🍃🌹 🕊 🕊 🕊 🕊 🌹🍃
#السلام_ایها_الغریب 💕
اگر دل هايمان تاريک و ظلماني نمي گرديد
امامت هم عيان مي گشت و پنهاني نمي گرديد
به قدر تشنگي، گر تشنه امر فرج بوديم
خدا داند فرج اينقدر طولاني نمي گرديد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
•|خوشا چَشمی که خوانَد حرفِ دل را...|•
[☺️♥️]
┄┅🌵••═••❣┅┄
•• @tame_sib ••
┄┅❣••═••🌵┅┄
🍁
✨🍁
🍁✨🍁