#ایده_متن
#آیینه_نویسی
سه راه داری ؛
با من باشی یامن با تو باشم
ویا اینکه توافق کنیم
که باهم باشیم ...❤️
❣ @hamsar_ane❣
🌱 حـــديثــــ عـــشـــق (رمان)
#بســـــم_ربِّ_العشـــــــق رمــــــــــان #طـــعم_سیبـ به قلم⇦⇦ ❣ #مریم_سرخه_ای ❣ قسمتـ بیستـ و ن
❤️ پارت جدیدمون👆👆
😍❤️😍❤️😍❤️😍❤️😍
❤️پرش به پارت اول🔰
https://eitaa.com/tame_sib/2
بســـــم_ربِّ_العشــــــــــــــــــــق
رمــــــــــان #طعم_سیبـ
به قلم⇦⇦ ❣ #مریم_سرخه_ای ❣
قسمٺـ بیستـ و نهم:
#بخش دوم:
گوشیم هم چنان سایلنت بود...میلی به چک کردنش نداشتم...
حوصله ی دوباره حرفای بی خود هانیه رو نداشتم...
امیرحسین هنوز هم توی اتاقش خواب بود...از آشپز خونه یه لیوان آب یخ برداشتم در اتاقشو یواش باز کردم...رفتم بالا سرش و ریختم توی یقش یک دفعه مثل برق از جا پرید!!!!
امیرحسین_چیکار میکنی؟؟؟؟؟
زدم زیر خنده اونم که تازه از خواب پاشده بود عصبی بود از کارم یه دادی زد و پتو رو کشید روی سرش...منم پتو رو از روش برداشتم و گفتم:
-پاشوووو آبجیت داره عروس میشه!
یهو غیرتی شد بلند شد گفت:
-چه غلطا؟با اجازه ی کی؟
-اوووو توعه نیم وجبی واسه من تعیین تکلیف نکنا!!!
با اخم داشت نگاهم می کرد که یک دفعه با متکا رفتم توی صورتش اون می زد و من می زدم داشتیم میخندیدیم که یک دفعه مامان صدام کرد:
-زهرا؟؟؟
-بله مامان؟؟؟
-بیا تلفن کارت داره!!!
از جام بلند شدم با سرعت رفتم بیرون از اتاقش و گفتم:
-کیه؟؟؟؟
-دوستته...
اخمام رفت تو هم و گفتم:
-دوستم؟؟؟
-آره میگه اسمش هانیه س...
#بســـــم_ربِّ_العشـــــــق
رمــــــــــان #طعم_سیبـ
به قلم⇦⇦ ❣ #مریم_سرخه_ای ❣
قسمٺـ بیستـ و نهم:
#بخش سوم:
نفس عمیقی کشیدم شماره ی خونمونو از کجا آورده!!!!
با نگرانی رفتم طرف تلفن امیرحسین پشتم اومد نشستم روی زمین کنارم نشست تلفونو براشتم و گفتم:
-بله؟؟؟
هانیه با مکث ادامه داد...
-چرا گوشیتو جواب نمیدی؟؟؟
-چی از جونم میخوای؟؟یه بار بهت گفت دیگه دور منو خط بکش...
-نخیر زهرا خانم من روتو خط میکشم...
تلفن رو قطع کرد...
صدای بوق تلفن با صدای تپش قلب من یکی شد...
تلفونو گذاشتم سرجاش...
امیرحسین_آبجی چی شد؟؟؟
-هیچی امیر...بزار یکم تنها باشم...
رفتم حیاط...نشستم کنار باغچه...
معنی حرف هانیه یعنی چی...
+نخیر زهرا خانم من روتو خط میکشم...
چرا...چرا این قضیه انقدر کش پیدا کرده دلیل کار هانیه برای دشمنی با من چیه...دوست داشتن؟؟؟!!!
خدا به خیر کنه...
مامان که حالمو دید اومد توی حیاط نشست کنارم...
مامان_چیزی نگرانت کرده؟؟؟
-هانیه نگرانم کرده مامان...میترسم با زندگیم بازی کنه...اون دیوونس یه بیماره...!!!
مامان بغلم کردو گفت:
-عزیزم هیچ چیز نمیتونه عشقی که شما از بچگی به هم داشتین رو از بین ببره...
-نه مامان میترسم بلایی سر من یا علی بیاره...
-نه عزیزم این حرفو نزن...بهش فکر نکن حالاهم بلند شو یکم این گلدون هارو جابه جاکنیم تا فردا شب که مهمون میاد حیاطمون قشنگ تر باشه...بلند شو...
با بی حوصلگی بلند شدم شروع به جابه جا کردن و آب دادن گل ها شدم فکرم درگیر بود خیلی...امیدوارم که هیچ مشکلی پیش نیاد...
ادامه دارد...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
نویسنده:📝
#مریم_سرخه_ای ❣
رمان های عاشقانه مذهبی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
@ashghaneh114💍
#بســـــم_ربِّ_العشــــــــــــــــــــق
رمــــــــــان #طعم_سیبـ
به قلم⇦⇦ ❣ #مریم_سرخه_ای ❣
قسمتـ ســـــــــــــــی ام:
#بخش اول:
صبح حدود ساعت نه از خواب پاشدم کمرم خیلی درد میکرد دیروز با مامان تموم حیاط رو جارو کردیم و شستیم کلی گلدون هارو هم جابه جا کردیم حسابی خوشگلشون کردیم...
بدنم یکم درد میکرد ولی چندانی نبود که منو از پا بندازه...
از روی تخت بلند شدم داداش هنوز خواب بود...
مامان توی آشپز خونه مشغول صبحونه آماده کردن بود...
رفتم کنارش و گفتم:
-سلام مامانم...
-سلام عزیزم صبح بخیر...حسابی خوابالویی ها برو دستو صورتتو بشور بیا صبحانه.امروز روز پر کاریه...
-چشم!
دستو صورتمو شستم و بعد از مسواک زدن رفتم پیش مامان و مشغول صبحانه خوردن شدیم...
مامان رو به من گفت:
-دخترم؟؟
-جونم؟
-بیست و چهار ساله که پیشمی و بزرگت کردم و همیشه آرزوی خوشبختیت رو داشتم امشب شبیه که تو میشی برای یه نفر دیگه...
ابروهامو بالا انداختم و گفتم:
-ماماااان؟؟؟!!این چه حرفیه من هرجا برم بازم دختر خنگ خودتم...
بعد دوتاییمون خندیدیم...
من_مامان راستی امروز با نیلوفر میخواییم بریم خرید...
-کی برمیگردی؟
-زود میام طول نمیکشه بعد میام کمکت نیلوفرم گفت میاد امروز اینجا...
-بگو بیاد قدمش رو چشم...
بعد از خوردن صبحونه سفره رو جمع کردیم و آماده شدم تا نیلوفر زنگ بزنه...
حدود ساعت دهونیم زنگ زد...جلوی در بود...
از مامان خداحافظی کردم و رفتم:
من_سلام خواهری...
نیلوفر_سلام عروس خانم!
خندیدم و گفتم:
-حالا بزار عروس بشم بعد...
راه افتادیم و راهی بازار شدیم...
نیلوفر ادامه داد:
-خب حالا عروس خانم چی میخواد بپوشه امشب؟؟؟
-نمیدونم یه لباس شیک و خوشگل که در خورد یه عروس خوشگل باشه...
-اوووو خب حالا چقدم خودشو تحویل میگیره!!!
خندیدم و بعد از چند لحظه گفتم:
-نیلوفر؟؟؟؟
-جونم؟؟؟
-یادته پارسال روز تولدم بهت گفتم علی رفته و....
-خب؟؟
-یادته بهت گفتم که چند روز قبلش توی پارک یه فال خریدم برام در اومد که به مرادت میرسی فقط صبر داشته باش؟؟؟؟
نیلوفر لبخندی زدو گفت:
-آره عزیزم...
-نیلوفر میدونی روز تولدم چه آرزویی کردم؟؟؟
-چه آرزویی؟؟؟
-آرزو کردم که اون فال حقیقت داشته باشه هرچند دیر...
-دیدی حالا به هم رسیدین...
لبخند تلخی زدم و با بغض گفتم:
-نیلو...
-چی شده؟؟؟
-دیروز هانیه زنگ زد خونمون...
ادامه دارد...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
نویسنده:📝
#مریم_سرخه_ای ❣
رمان های عاشقانه مذهبی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
@ashghaneh114💍
1_109371653.m4a
4.54M
✅ قصه ی #مصطفی_باصدای_من...
#کتاب_قرار_بی_قرار
#فصل_دوم_کتاب
#قسمت_چهاردهم
#چقدرپدرشهیدشدنبهشمامیآید
#از_زبان_پدر_بزرگوار_شهید
@syed213
هدایت شده از همسران موفقِ فاطمی❤💍
سلام عزیزان دل و دوستان و همراهان همیشگی من....
ان شالله اگه لایق باشم دوباره پای پیاده راهی حرم عشق هستم...
درواقع الان نجف هستیم
جمعه قبل از خروجم از ایران پیام گذاشتم نیومد متاسفانه....
عزیزان لطفا حلال کنید کم و کسری هارو❤️
بشرط لیاقت دعاگوتون هستم.
کانال همسران موفق فاطمی تا پایان روز شنبه (مصادف بااربعین حسینی)
به دلیل حضورم دراین سفر معنوی
واستفاده بیشتر شما عزیزان
ازین ایام ،تعطیل میباشد....
✅لطفا کانال رو ترک نکنید و منتظرما باشید🙏
ان شالله بعدار سفرکربلا دوباره درکانال درخدمتتون خواهم بود.
💠مدیرکانال همسران موفق فاطمی💠
سلام عزیزای دلم...
هنوز کــــــربـــــ💔ـــــلا هستم
اینجا واقعا جای تک تکتون خالیه....
خیلیییییی همه چی عالیه....و
واقعا بهشته بهشتتتتت
🍃خداروشاکرم که برای
چندمین بار منو لایق دونست که بتونم پای پیاده بیام خدمت آقاجانم....🍃
🥀مهربونا
اینجا نت نبست اصلا...دی
شب شب حمعه یاد همتووووون بودم
خیلی سعی کردم پیام بدم
نتم وصل نشد....
به شرط لیاقت دعاگوتون هستم❤️
ان شالله فردا شب راه میوفتیم
ازینجا
پسفردا یا دوشنبه میرسم خدمتتون🙈🙈🙈🙈
۱۰۰تا ریزش داشتیم😱😱😱
🌟یکم صبورباشید دیگه عزیزان
زیارت امام حسین چیزیه که ادم دلش میخواد از تمام دنیا فارغ بشه....
وخب اصلا اینترنت هم نبود که کانال فعال بمونه...
🌀لطفا صبور باشیدمنم اینجا کلی دعاتون میکنم....
و زیارت اربعین و پیاده روی امسال
ان شالله به نیابت از تک تک شما عزیزانم بوده...🌀
✅ان شالله که قبول باشه از هممون😍
🎁🎁ان شالله برگردم
روزی ۳پارت رمان خواهیم داشت😊
12.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 اربعین الگویی برای زندگی
🔰خاطره متفاوت علیرضا پناهیان از فرانسویهای مسیحی در پیادهروی اربعین
#اربعین
@Panahian_ir