هدایت شده از همسران موفقِ فاطمی❤💍
#قرعه_کشی_اربعین
⚜به رسم هر ساله مان🙏
#قدم بعدی برای ابی عبدالله🌹
✅طرح کمک هزینه برای #زائرین_اربعین✅
عزیزان ما پارسال هم باکانالی که ددر تلگرام داشتیم باهمین طرح و ازطریق همین کانال ها
چندنفر رو راهی زیارت ارباب کردیم😍
امسال هم به امید خدا قصد دارم همین کار رو ادامه بدیم....
ان شالله با کمک هزینه های بیشتر وتعداد افراد بیشتری....
با کمک شما خیرین عزیز🌹
🔹خیلی ها در آرزوی سفر به
#کربلا در ایام #اربعین حسینی (ع) هستند اما به علت نداشتن پول و هزینه قید این سفر معنوی را زدهاند.
🔸خیلی از عزیزان هم هستن که هزینه یه سفر رو دارن
یا حداقل یه مبلغیش رو دارن....حتی ۵۰۰۰هزار تومن....
اما به دلیل #بیماری جسمی
#شغل اداری یا #نداشتن_مرخصی
#فرزندداشتن #نداشتن احازه از همسر یا پدر یا......
نمیتونن این سفر معنوی رو مشرف بشن...
📣📣📣این عزیزان
میتونن با توجه به اجر و ثوابی که برای کمک به زائرین اربعین ذکر شد....
✅این کمک هارو برای ما
#واریزکنن تا ان شالله بتونیم مثل هرسال تعداد نفرات بیشتری
رو راهی #پیاده_روی_اربعین_حسینی کنیم ان شالله....
💯ثواب بسیار بالا و جالب برای "تجهیز و کمک هزینه" دیگران برای سفر کربلا و زیارت امام حسین علیه السلام...🔰
🌺امام صادق (ع) می فرماید:
💠 زيارت حسین رزق را زیاد می کند، و آن چه برای زیارت هزينه کرده باشد، برمی گردد.
(تهذیب، ج ۶، ص ۴۵ و ۴۲)
کسی که شخصی ديگر را روانه کند (هزینه هایش را بدهد)، چه اجری دارد؟
🌺امام صادق (علیه السلام) فرمودند:
💠به ازای هر درهمى كه خرج کند، خداوند همانند كوه اُحد برایش حسنه می نویسد.
💠چندین برابر آنچه هزینه کرده را در همین دنیا به او برمی گرداند!
💠بلاهايى را که فرود آمده تا به او برسد، از او می گردانَد و از وى دور می كند و مالش حفظ می شود.
💠میفرمایند:
هرقدمی که در زیارت امام حسین علیه السلام برداشته میشود یک حسنه برای شخص نوشته ویکی از گناهانش پاک میشود👌
💠فرمودند:
کسی که امام حسین را زیارت میکند
برایش اجر هزار #حج_مقبول هزار #عمره_مبروره
اجر هزار #شهید از شهدای بدر
اجر هزار #روزه_دار و اجرهزار صدقه قبول شده و اجر #آزادکردن هزار #بنده را به اومیدهند
💠 زائر امام حسین از زیارت برمیگردد درحالیکه هییییچ #گناهی از گناهان اون باقی نمانده است😊😍
و کسی که برای رفتن کسی به زیارت کمکی میکنه....
انگار خودش زاءر کربلا بوده...
و تماااااام چیزهایی که گفته شد...برای اوهم نوشته میشه....هرقدمی که زائربرمیداره....و تمااااام توجهاتی که به زائر میشه
شامل حال #خیّر و #بانی هم خواهد شد😊
⛔️⛔️⛔️پس در قیامت هییییچ عذر وبهانه ای برای زیارت نکردن
ابی عبدالله نداریم....نه #بیماری نه #شغل نه #اجازه نه #پول ⛔️⛔️⛔️
✅بزرگواران میتوانند مبالغ نقدی خود را هرچند به صورت کم از ۲۰۰۰ تومان گرفته تا هر مبلغی که در حدِ توان میباشد را به جهت هزینهی سفر به کربلا برای افراد بی بضاعت را به شماره کارت واریز نمایند.
✅همت کنیم هیچ آرزومندی به خاطر پول از اربعین و زیارت قبر امام حسین (ع) جانماند.
شماره کارت👇👇👇
5892-1011-9486-1775
🔸بانک سپه:
👈بنام قربانی جوان
🌹اجرکم عندالله🌹
http://eitaa.com/joinchat/1596194834C9a48c543fe
هدایت شده از همسران موفقِ فاطمی❤💍
📣📣📣 #قرعه_کشی_اربعین
🔰هر کہ دارد هوس کرببلا بسم اللہـ.....
❤️أنا زائر الحُسَین (ع)
طریـق الکربـــلا❤️
ثبت نام کربلا فقط با ۵۰۰۰ تومان...
خیرین عزیزی که توانایی کمک های بالا دارن...
خداخیرشون بده که #زائرین_اربعین رو یاری میکنند...
اما برای باقی دوستان که میخوان کمکی بکنن
و خودشون هم بتونن برن زیارت😍
#قرعه_کشی داریم
📝طرح به این صورت است که پس از ثبت نام کدی به شما تعلق میگیره.
ودر نهایت بین افرادی که ثبت نام کرده اند قرعه کشی میشه
♻️به نسبت افراد ثبت نام کننده ومشخص شدن مبلغ؛ تعداد قرعه کشی ها بیشتر وکمتر میشه.
نکـــات قابـل تـوجه:
✅ با یک بار واریز ۵۰۰۰تومان
اسم شما در تمام دفعاتی که ماقرعه کشی میکنیم وجود خواهد داشت...
🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁
یعنی با یک ثبت نام چندین شانس برنده شدن خواهید داشت....
✅ باشرکت در این قرعه کشی یا خودتان به کربلا مشرف میشوید و یا بانی سفر یک یا چند زائر به کربلا شده اید{یک قرارداد برد برد باامام حسین😍 }
💟نحوه ثبت نام جهت قرعه کشی به شرح ذیل میباشد:
۱-واریزمبلغ به شماره کارت:
5892-1011-9486-1775
⚜قربانی جوان بانک سپه⚜
۲-پس ازواریزمبلغ حتما: (نام ونام خانوادگی+ اسکرین شات از واریز*ایدی ایتای خود و کدی که به شما دادیم) را به ایدی زیر:
@Mostafaa_sadrzade
ارسال کنید تاپس از تأیید ؛کد قرعه کشی برای شما ارسال گردد.
✅ باشرکت در این قرعه کشی یا خودتان به کربلا مشرف میشوید و یا بانی سفر یک یا چند زائر
به کربلا شده اید؛درهرصورت قدمی برای امام حسین برداشته اید😍❤️
یاعلی مدد...
http://eitaa.com/joinchat/1596194834C9a48c543fe
هدایت شده از همسران موفقِ فاطمی❤💍
🙏🙏🙏🙏لطفا🙏🙏🙏🙏🙏
نشر بدید...
باهزینه ای که جمع اوری شده😔
فقط یه #قرعه_کشی دیگه میتونیم انجام بدیم.....
👌👌👌اما اگه #خیرین بزرگوار همراهی کنن و #زائرین_اربعین و #کربلای امام حسین رو تنها نزارن....🌹🌹🌹
✅ان شالله ،امیدواریم که بتونیم
دویا سه تا دیگه قرعه کشی انجام بدیم😍
#نشرصدقه_جاریه_میباشد
#دریایی_از_عشق_برای_حسینمان
http://eitaa.com/joinchat/1596194834C9a48c543fe
قرار بی قرار ۵.m4a
6.19M
✅ قصه ی #مصطفی_باصدای_من...
#کتاب_قرار_بی_قرار
#فصل_اول_کتاب
#قسمت_پنجم
#نذر_عمویم_عباس
#از_زبان_مادر_بزرگوار_شهید
┄┅🌵••══••❣┅┄
•• @tame_sib ••
┄┅❣••══••🌵┅┄
#بســـــم_ربِّ_العشـــــــق
رمان #طعـــــم_سیبــ
به قلم⇦⇦❣ #مریم_سرخه_ای ❣
قسمٺـ هفدهــــــــــم:
#بخش دوم:
از خوشحالی زیاد گریم گرفته بود...روکردم به بچه ها و گفتم:
-این چه کاریه آخه...
یکه دفعه محدثه و سپیده از پشت صندلی اومدن بیرون...روکردم به بچه ها و گفتم:
-شماها دیوونه اید!!!
همشون باهم گفتن:
-تولدت مبارک...
همگی میخندیدیم...قلبم از خوشحالی کم مونده بود دیگه از کار بیفته...خنده هام کم کم تبدیل شدن به اشک البته اشک آمیخته هم با غم...هم با شوق...
روکردم بهشون گفتم:
-واقعا دیوونه اید اخه این چه کاریه باورتون میشه من خودم یادم نبود...
هانیه قیافشو کج و کوله کرد و گفت:
-بله دیگه!!!انقدر فکر یار سفر کرده ای که دیگه ماها رو که هیچ!!!خودتم فراموش کردی...
نیلوفر یه دونه زد تو پهلوی هانیه...
گریم شدید تر شد ولی می خندیدم...
نیلوفر اومد طرفم یه دونه زد توکمرم و گفت:
-بسه دیگه حالا انقدر گریه کن ما کیک رو بخوریم...
خندیدم و اشک هامو پاک کردم نشستم روی صندلی...
یه کیک شکلاتی خیلی زیبا که دورش با اسمارتیز تزئین شده بود روبه روی من بود...
رو کردم به بچه ها و گفتم:
-این بزرگترین و بهترین جشن تولد زندگیم بود...حالا این دیوونه بازیا زیر سر کی بود؟؟؟
همه به نیلوفر نگاه کردن و نیلوفر هم خودشو زد به اون راه...
ادامه دارد...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
نویسنده:📝
🌹 #مریم_سرخه_ای 🌹
رمانهای عاشقانه مذهبی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
┄┅🌵••══••❣┅┄
•• @tame_sib ••
┄┅❣••══••🌵┅┄
مداحی آنلاین - من یه نوکر در به درم - مجتبی رمضانی.mp3
4.4M
🌴من یه نوکر در به درم
🌴چند ساله همش منتظرم😭
🎤 مجتبی رمضانی
#قرعه_کشی_اربعین 🔰
http://eitaa.com/joinchat/1596194834C9a48c543fe
#بســـــم_ربِّ_العشــــــــــــــــــــق
رمــــــــــان #طـــــعم_سیبــــ
به قلم⇦⇦🌹 #مریم_سرخه_ای 🌹
قسمت هجدهــــــــــم:
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
رو کردم به نیلوفرو گفتم:
-به به ببین چه شاهکاری کرده.
نیلوفر خندید و گفت:
-من که کاری نکردم فقط گوشه ای از جبران خوبیاته...
یه دونه زدم رو پاش گفتم:
-این حرفا چیه دختره ی بی تربیت !!
همگی خندیدیم...
گوشه ی کیک سه تا فشفشه بود دورشم شمع های کوچیک کوچیک.
نگار شمع هارو روشن کردو هانیه هم فشفشه هارو.
بعد از کلی دیوونه بازی و عکسو فیلم..
شروع کردن تولد مبارک رو خوندن قرار شد خوندنشون که تموم شد من شمع هارو فوت کنم...
بچه ها داشتن میخوندن و من در حال آرزو کردن بودم...
دیگه هیچ چیز نشنیدم مثل یه فیلم همه چیز اومد جلوی چشمم...
روز اولی که علی رو بعد از چند سال دیدم تا روزی که برای آخرین بار بهم پشت کردو رفت...
روزی که حافظ گفت منتظر باش...
توی دلم آرزو کردم که خداکنه حافظ درست گفته باشه...
خداکنه که بالاخره یار به مرادش برسه...
به خودم اومدم دیدم بچه ها هاج و واج نگاهم میکنن سپیده ابروهاشو بر توهم و گفت:
-اگه آرزو هاتون تموم شد برای ماهم یه امن یجیب بخون!!بابا فوت کن شمعو گشنمونه!!!
دوباره همگی زدیم زیر خنده...
بچه ها شروع کردن به شمارش و بعد از 1...2...3...4...5...
و وقتی به بیستوسه رسید...من شمع ها رو فوت کردم...
همگی دست زدن و من هنوز هم توی شوک بودم رو کردم به بچه ها گفتم:
-بچه ها واقعا دستتون درد نکنه نمیدونم چجوری جبران کنم.
محدثه گفت:
-نمیدونم نداره که ماه دیگه همین موقع ها تولد منه میتونی اونموقع جبران کنی...
همگی به هم نگاه کردیم و خندیدیم...خلاصه اون روز ما بعد از این همه سختی و غم شد پر از خنده و شوخی...
بعد هم کیک خوردیم و با بچه ها چای و نسکافه سفارش دادیم.
بعد هم نوبت به کادو هام رسید...کادو هارو یه گوشه از میز چیده بودن...شروع کردم به باز کردن کادو ها.
اولین کادو برای محدثه بود که با کاغذ کادوی قرمز دیدنی شده بود بازش کردم و یه لباس قرمز شیک بود همینطور کادو های بعدی.سپیده برام یه ساعت خریده بود.هانیه هم یه مجسمه ی زیبا.نگار هم مثل محدثه یه دست لباس خیلی قشنگ.رسید به کادوی نیلوفر یه جعبه ی کوچیک بود یکم نگاش کردم چشم هامو ریز کردم و گفتم:
-چی خریدی کلک؟؟؟
نیلوفر لبخند زدو گفت:
-بازش کن...
وقتی بازش کردم شوکه شدم یه نیم ست خیلی قشنگ بود رو کردم بهش گفتم:
-نیلوفر...اخه این چه کاریه!!
بغلم کردو گفت:
-هیچ چیز نمیتونه خوبیاتو جبران کنه.
-دیوونه این حرفارو نزن خول میشیا...
کلی گپ زدیم دیگه هوارو به تاریکی بود کم کم بلند شدیم و آماده ی رفتن شدیم...
ادامه دارد...
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
نویسنـــــده:📝
🌹 #مریم_سرخه_ای 🌹
رمانهای عاشقانه مذهبی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
┄┅🌵••══••❣┅┄
•• @tame_sib ••
┄┅❣••══••🌵┅┄
#بســـــم_ربِّ_العشــــــــــــــــــــق
رمان #طعـــــم_سیبـــ
به قلم⇦⇦ 🌹 #مریم_سرخه_ای 🌹
قسمٺـــــ نــــــــــوزهم:
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
کم کم بلند شدیم و وسایل هارو جمع کردیم و راه افتادیم...
بین راه یه عده ازمون جدا شدن و یه عده هم همراهمون اومدن.سوار اتوبوس شدیم و راهی خونه...غروب شده بود...
یه غروب تولد دلگیر...
بین راه بیشتر بینمون سکوت بود...
من و نیلوفر،نگار و هانیه قسمتی از راه رو هم مسیر بودیم...
ولی بازم بعد از گذشت مسیری نگار و هانیه هم ازمون جدا شدن و موندیم منو نیلوفر...
بینمون چند دقیقه ای سکوت بود اتوبوس هم خلوت بود و هوا تاریک...
میتونم بگم که تموم فضا گرفته بود...
نیلوفر سکوتو شکست و با صدای آروم گفت:
-خوبی؟؟؟؟
برگشتم نگاهش کردم دستمو گرفت بهم لبخند زدو گفت:
-میدونم ناراحتی...
جواب این حرفش هم فقط نگاه تلخ من بود...
دوباره گفت:
-روز تولدته خوشحال باش...
این دفعه حرفش بی پاسخ نموند با سردی تلخی گفتم:
-چجوری میتونم خوشحال باشم؟؟
-زهرا یه سوال بپرسم؟
-بپرس!
-دوسش داری؟؟؟
نفس عمیقی کشیدم بعد از چند لحظه سکوت گفتم:
-نیلوفر بین ما هیچ چیزی نبوده اونقدرم توی این یه هفته در معرض دید هم قرار نگرفتیم...ولی خب از همون بچگی من یه جور خاصی دوسش داشتم وقتی روز اول بعد از چند سال دیدمش انگار یه چیزی درون من سنگ شد...
نمیدونم نیلوفر تقدیر خیلی پیچیدست...
نیلوفر به نشونه ی هم دردی دستمو فشار داد و با ناراحتی گفت:
-عزیز دل من...من درکت میکنم ولی حالا دیگه اون رفته...یا باید یه جوری برش گردونی یا باید بیخیالش شی.
-اگر بخوام برش گردونم پس غرور درون من چی میشه.
-پس مجبوری فراموشش کنی.
اشکی از گوشه ی چشمم ریخت روی گونه هام...
حافظ اشتباه کرده بود رسیدن به مراد من علی نبود،رسیدن به فراموشی علی بود...
نیلوفر اشکمو یواش با دستش پاک کردو گفت:
-درست میشه همه چی غصه نخور.
لبخند تلخی زدم و گفتم:
-امیدوارم.
ایستگاه اخر اتوبوس پیاده شدیم و بعد از طی کردن مسیری از هم جداشدیم.
بعد از یک ربع جدا شدن از نیلوفر رسیدم خونه.
جلوی در رسیدم نگاهی به در خونه ی علی انداختم و بعد هم رفتم داخل.
مادر بزرگ مثل همیشه با اون عینک ته استکانیش نشسته بود جلوی تلوزیون...رفتم پیشش و پیشونیشو بوسیدم و گفتم:
-سلام مامان جونم.
-سلام عزیزم دیر کردی نگران شدم.
-ببخشید مامانی.بیا ببین چیا برام کادو آوردن.
نشستم پیش مادر بزرگ و کادوهامو دونه دونه بهش نشون دادم و خودم زدم به بی خیالی باید سعی میکردم فراموشش کنم چون مطمئنم اگر این کارو نکنم از پا میفتم اون شب خیلی با مادر بزرگ خندیدیم ولی انقد خسته بودم که زود خوابم برد...
ادامه دارد...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
نویسنده:📝
#مریم_سرخه_ای❤
🍂🍃🌸🍂🍃🌺
رمانهای عاشقانه مذهبی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
┄┅🌵••══••❣┅┄
•• @tame_sib ••
┄┅❣••══••🌵┅┄
‼️‼️‼️خبری شوکهکننده و عجیب؛ بازیگر خانم سینمای ایران از همسرش طلاق گرفت!
♨️بازیگر معروف سینما با
انتشار پستی در صفحه #اینستاگرام خود، خبر جدایی #همسرش را اعلام کرد
وی افزود میشود #مادری_مجرد بود😳
🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰
http://eitaa.com/joinchat/4061790232C79a9babcdd