9.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
- کسایی که رفتن کربلا فقط
میدونن این یعنی چی:)💔🌱
-----------------------------
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
هدایت شده از 🎀پِرَنسِــ👑ــس🎀
🌺نیت کن با نام مبارک امام جواد (ع) بزن روی #حرز ببین چی نشون میده برات😍👇
🌺
🌺 🌺
🌺 🌺
🌺
🌺 🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🌺 🌺
🌺 🌺
🌺 🌺
تخفیف حرز امام جواد ویژه اعیاد ماه شعبانیه👆
•
ࡅߺ߲ܟ̇ߺߊࡈࡋܝ ܩܣܥࡅ࡙ߺ ܦ߭ߊࡈࡋܩܣ(ࡄ) ࡏަ̇ࡅߊܣ ̇ࡅܭ̇ࡅࡅ࡙ߺܩ...
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
12.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✔️ #طوفانیدرراهاست ✔️
🔸کمربندها را محکم ببندید
🔸کار تمام است خواهید دید
🛑 #خبــــریدرراهاستــــ
🌺حاج حسین یکتا
●➼┅═❧═┅┅───┄
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
#رمان_آنلاین
#مثل_پیچک
#پارت_101
نگاهم به چشمان آقاطاهر بود که مثل همسرش، داشت بلند گریه میکرد که گفتم :
_مبارکه... پسره... خوش قدم باشه انشاالله.
صدای گریه آقاطاهر بلندتر شد:
_ میشه ببینمش؟
از جلوی در کنار رفتم :
_بله بفرمایید.
با ورود آقاطاهر به اتاق، من ماندم و دکتر و حرفهایی که چند دقیقه قبل، چشم در چشم هم، زده بودیم. سرم را با خجالت پایین گرفتم. اما لبخند ملیح روی لبانش را دیدم.
_خیلی خوب بود... دیدی که تونستی؟
جواب ندادم و همانجا پای همان دیوار، آهسته نشستم. شاید بهتر بود بگویم تمام توانم و رمقم، تحلیل رفت .
با آن که بعید بود دکتر، در آن تاریکی چیزی از رنگ چهره پریده ام ببیند، اما بلند صدا زد :
_بی بی...
و بی بی جواب داد:
_ بله.
_یک دقیقه بیا.
و قبل از آمدن بی بی، خودش تا کمر خم شد :
_خستهای... چیزی نیست... حق داری ولی همه چی تموم شد.
و بی بی آمد.
_چی شده؟
_یه لیوان شربت شیرین به این پرستار فداکار ما بدید... گمان می کنم فشارش افتاده .
بی بی بلند بلند قربان صدقه ام رفت.
_چشم... قربون پرستار مهربون روستامون برم... به خدا اگه مستانه نبود، امشب این زن تلف می شد... بیچاره این دختر فقط سه ساعت داشت کمر این زن را مالش میداد... خدا خیرت بده.
و من هنوز نمی دانستم چه کار قابل تحسینی انجام داده ام دقیقا؟!
بعد از خوردن شربت شیرین بی بی، بی بی ، در یکی از اتاق ها، تشکی برایم پهن کرد و مرا به زور به خواب دعوت .
و من آنقدر خسته بودم که خواب برایم حکم تنها داروی آرامشبخشی را داشت،. که میتوانست خاطر تمام خستگی هایم را از ذهنم بشوید.
چشمانم که اسیر توهم خیال انگیز خواب شد، خاطره ی آن شب و درد و رنج هایش، رنگ باخت. اسیر دنیای بی رنگ و روی خوابی شدم که باعث رفع خستگی یک شب تنش و اضطراب می شد.
کم کم صدای اطرافم، مرا بیدار کرد. صدای اذانی که یکی از اهالی، از پشت بام یکی از خانه های روستای سر میداد .
روی تشک نرمی که بی بی برایم پهن کرده بود، نشستم و چشمانم را آهسته مالش دادم. همراه نفس عمیقی که کشیدم، سرحال تر شدم و از اتاق بیرون آمدم.
صدای گلنار اولین چیزی بود که توجهم را جلب کرد. با عجله به سمت اتاقی که صدایش را از درون آن میشنیدم دویدم. در اتاق را بی در زدن، باز کردم.
آقا پیمان، مش کاظم و آقا طاهر و حتی بی بی و دکتر، همه با هم جمع بودند
که با ورود من ، گلنار مشتاق سمتم دوید.
هر دو همدیگر را محکم در آغوش کشیدیم. صدای زمزمه ی گلنار در گوشم پیچید :
_صد آفرین... پرستار خود منی... تو شاهکاری مستانه!
20.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خونــ گلویــ منــ
تو دستــ🤚تـو امانته
برادرمـــ🧑🏻بدونـــ....
#باغیرت
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
26.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#استورے🌱
اگھ چادࢪے هستم🤗🙃
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ﺩﻝ ﮐﻪ ﺗﻨﮓ ﺍﺳﺖ ﮐﺠﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﺭﻓﺖ؟
ﺑﻪ ﺩﺭ ﻭ ﺩﺷﺖ ﻭ ﺩﻣﻦ؟
ﯾﺎ ﺑﻪ ﺑﺎﻍ ﻭ ﮔﻞ ﻭ ﮔﻠﺰﺍﺭ ﻭ ﭼﻤﻦ؟
ﯾﺎ ﺑﻪ ﯾﮏ ﺧﻠﻮﺕ ﻭ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﺍﻣﻦ
ﺩﻝ ﮐﻪ ﺗﻨﮓ ﺍﺳﺖ ﮐﺠﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﺭﻓﺖ؟
ﭘﯿﺮﻓﺮﺯﺍﻧﻪ ﻣﻦ ﺑﺎﻧﮓ ﺑﺮﺁﻭﺭﺩ
ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻑ ﻧﮑﻮﺳﺖ،
ﺩﻝ ﮐﻪ ﺗﻨﮓ ﺍﺳﺖ ﺑﺮﻭ ﺧﺎﻧﻪ ﺩﻭﺳﺖ …
ﺷﺎﻧﻪ ﺍﺵ ﺟﺎﯾﮕﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﺗﻮ
ﺳﺨﻨﺶ ﺭﺍﻩ ﮔﺸﺎ
⭐دلت غرق در شادی و آرامش ، شبت بخیر🌙
-------------------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸طلوع صبحگاهتون
🍃به شادابی گلهای زیبا
🌸روزتون به زیبایی شکوفهها
🍃بارش بوسه های خداوند پای
🌸تمام آرزوهای قشنگتون
🌸 #روزتون_گلبارون
-------------------
#بیوگࢪافے
اے خۅاهـر مـݩ همیـݜـہ بـا حرمـٺ بـآݜ
قآئـل بہ حیـآ ۅ عـفـٺ ۅ عـصمـٺ بـآݜ❗️
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•