eitaa logo
🌱 حـــديثــــ‌ عـــشـــق (رمان)
7.2هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
1.9هزار ویدیو
27 فایل
❤ #حـــديثـــ‌عــشــقِ تــو دیــوانــه کـــرده عــالــم را... 🌿 رمان آنلاین #چیاکو_از_خانم_یگانه ♻ #تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
پدر شهید «نرجس خان‌علیزاده»: 🔹دخترم آرزوی شهادت داشت و به آن رسید. 🔹تمام حرکات و سکناتش شهادت گونه بود و این مورد، هم در رفتار و هم در صفحه مجازی منتسب به دخترم کاملاً مشهود بود. ‌🔸خانعلی‌زاده، چهارم اسفند ۱۳۹۸ در پی شیوع گسترده کرونا در ایران، با عوارض مشابه ابتلا به ویروس، در حین رسیدگی به بیماران در محل کار خود از حال رفت و به زمین افتاد. ‌🔸وی به دلیل عوارض ریوی و تنگی نفس در بخش مراقبت‌های ویژه بیمارستان میلاد لاهیجان بستری شد. 🔸نرجس خانعلی‌زاده در عصر روز ۶ اسفند ۱۳۹۸ در بیمارستان میلاد لاهیجان درگذشت. 🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
آرش خندید. همه ما را نگاه کردند ولی نگاه کیارش ترسناک بود. نمی‌دانم با مادر شوهرم چه می‌گفتند که باب میل کیارش نبود. صدایم را صاف کردم و زیر لب گفتم: –تو می خندی چرا من رو چپ چپ نگاه می کنه. آرش خنده‌اش را جمع کرد و گفت: –آخه بهش گفتم، به احتمال زیاد تو به اون مهمونی نمیای. عصبانی شدو بهم گفت که باهات صحبت کنم. بهترین کار این بود که فعلا از جلوی دید کیارش دور باشم و بعد در این مورد با آرش حرف بزنم. –آرش برم آماده بشم؟ با سرش تایید کرد. لباسهایم را پوشیدم ودر حال تا کردن چادر رنگی‌ام بودم که آرش وارد اتاق شدوبا دیدنم لبخند گله گشادی زدو گفت: – وای راحیل خیلی باحالی. ــ من که هنوز نفهمیدم تو به چی خندیدی؟ ــ وقتی حرف سوغاتی رو زدی خنده ام گرفت، آخه کیارش جواب سلام تو رو به زور میده بعد تو میگی میره برامون سوغاتی می خره؟ بدتر از اون قضیه ی مهمونی... حرفش را بریدم. –بگو پارتی، نه مهمونی. جلو امدو چادر تا شده، را از دستم گرفت و گفت: – این رو بزار همین جا توی کمدمن بمونه، هر دفعه با خودت نبرو بیار. چند دست لباس خونگی هم بیار بزار تو کمد من، برای هفته ی آینده. چون کیارش یه هفته میره ترکیه، سپرده مژگان اینجا بمونه. کلی هم سفارشش رو کرده. باتعجب گفتم: –چرا نمیره خونه‌ی مادرش؟ آرش کلافه گفت: –خودش به کیارش گفته اینجا می‌خواد بمونه. می‌خوام تو این یک هفته‌ایی که مژگان اینجاست، توام باشی. با مامانتم خودم صحبت می‌کنم. راستش اگه شرایطش رو داشتید من تو این یک هفته میومدم خونتون می‌موندم. البته اگر شرایطشم بود نمیشد چون کیارش سفارش کرد، حواسم به مامان اینا باشه و تنهاشون نزارم. بعد روی تخت نشست و ادامه داد: –در مورد همون پارتی هم که گفتی، فکر کنم با کیارش به مشکل بخوریم. حرفهایی که از آرش شنیدم حالم را بد کرد.کنارش نشستم و گفتم: –من که به همچین مهمونی نمیام. در مورد مواظبت تو از مژگان، واقعا برام قابل هضم نیست. مگه وسط اقیانوسه که تو مواظبش باشی؟ دستی به موهایش کشیدو گفت: –چی بگم، میگه حاملس یه وقت اتفاقی نیوفته. وقتی بهش گفتم، تو شاید نیایی تو مهمونی، قاطی کرد. ــ به خاطر این موضوع ناراحت بودی؟ ــ اهوم، سکوت کردم چون برای منم ناراحت کننده بود. وقتی سکوتم را دید گفت: – دلیلش رو نمی دونم ولی از وقتی ما نامزد کردیم رفتارش تغییر کرده، اینقدرم ریلکس نبود، تغییر رفتارش اذیتم می کنه. ــ کی؟ ــ مژگان، البته هر دوشون، نمی دونم این زن و شوهر چشون شده... نفس عمیقی کشیدم. –ان شاالله درست میشه. با خودم فکر کردم پس باید یه هفته هر روز بیام اینجا، با مژگان سر کردن برایم سخت بود ولی راه دیگری نداشتم. با صدای آرش از افکارم فاصله گرفتم. ــ راحیل. نگاهش کردم. –بیا یه راهی پیدا کنیم که نه سیخ بسوزه نه کباب. –چه راهی؟ سرش را پایین انداخت و گفت: –نمیشه مثلا یه لباس کاملا پوشیده بپوشی و بیای مهمونی؟ اخم کردم. – نه نمیشه. به نظرت خنده دار نیست من بیام بین یه سری زن و مرد، اونم با اون سبک و سیاق؟ –تو بگو چیکار کنیم. –باهاش صحبت کن و قانعش کن که دست از این کارهاش برداره. اگه الان کوتا بیاییم فردا یه برنامه‌‌‌ی دیگه‌ایی داره. یه روز دو روز نیست که، مثلا فردا همین بچشون به دنیا بیاد دوباره میخواد پارتی راه بندازه و اصرارم کنه ما باشیم. نچی کردو گفت: نمی‌خوام دلخوری... همان لحظه صدای کیارش باعث شد، آرش حرفش را نصفه رها کند. –برم ببینم چی میگه. چند دقیقه ایی از رفتن آرش نگذشته بود که صدای کیارش کمی بلندتر شد. فوری چادر مشگی‌ام را که روی تخت گذاشته بودم برداشتم. سرم کردم و خودم را به سالن رساندم. آخرین جمله‌ی کیارش را شنیدم که گفت: –نخیراینجور جاها بیاد و خودش رو گم نکنه معلوم میشه. بدبخت، تو... با دیدن من سکوت کرد. از این که باز من باعث اختلاف این دو برادر شده بودم، عذاب وجدان گرفتم. مادر شوهرم حراسان به طرفم آمدو گفت: –راحیل بگو میای، تا همینجا همه چی تموم بشه. آب دهانم را قورت دادم و نگاهی به آرش انداختم. صورتش سرخ بود. باید همینجا همه چیز را تمام می‌کردم، تا دوباره فردا پس فردا این آقا کیارش فکر جدیدی برایم نداشته باشد. جلو رفتم و روبرویش ایستادم. تمام جراتم را جمع کردم. سعی کردم آرام باشم. چشم به زیر انداختم و با صدای لرزانی گفتم: –آقا کیارش من همچین مهمونیهایی هیچ وقت نمیام. لطفا آرش رو هم تحت فشار قرار ندید چون بیفایدس. شده از آرش جدا میشم ولی این جور جاها نمیام. همونطور که من به خواسته‌ی شما احترام گذاشتم و موافقت کردم که به سبک خودمون عروسی نگیریم و کلا عروسی گرفتن رو فراموش کنم. شما هم به عقاید من احترام بزارید. هیچ کس نمی‌تونه منو مجبور به کاری کنه. فکر نمی‌کنم یه مهمونی اونقدر مهم باشه که... حرفم نصفه ماند وقتی دیدم، بی توجه به حرفم در را کوبید و رفت. ✍ ...
•~ الهي اَقِلني عَثْرَتي وامْحُ حَوْبَتي فَاِنّي مُقِـرٌ خائِفُ مُتَضَرِّعٌ ~• 🕊 اي خدا از خطايم در گذر و گناهم را محو كن زيرا من به گناه خود مقر و از آن ترسان و بدرگاه تو نالانم... عشق مناجات منظوم امیرالمومنین ع 💚•~° 🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کلامتان کلام رهبر باشد و از زبان او بشنوید، چون کلام و زبان رهبر، کلام و زبان آقا امام زمان (عج) است، پس همیشه حامی و پشتیبان رهبر باشید؛ زیرا دل رهبر به شما خوش است و همواره برای سلامتی او دعا کنید. اگر می‌خواهید از فتنه آخرالزمان در امان باشید، فقط پشت سر ولایت فقیه باشید. (منبع:خبرگزاری دفاع مقدس) 🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
نوڪر براے آنڪه دلَش را جَلا ڪند یا آنکه فڪر سینہ‌ےِ پُر مبتلا ڪند باید بلافاصلہ بعدِ بیدار باش صبــــح با یڪ سلام رو به سوے ڪربلا ڪند سلام ارباب خوبم✋🌸 صبحتون حسینی 🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به کسی دهید که به دنبال ایی برای دوست داشتنتان نباشد ! ┄┅🌵••═••❣┅┄     •• @tame_sib •• ┄┅❣••═••🌵┅┄ 🍁 ✨🍁 🍁✨🍁
حسین(علیه السلام) می دانست کوفیان را! اما چه کند که دیگران هم باید بفهمند ! که انسان میتواند چقدر حقیر و نامرد باشد! ، اعتماد به مردمانی که در نامه هایشان فدایی امام زمانشان هستند ، هنگام آمدنش ، مقابلش می ایستند ! که خود را جدای آنها ندانند... که مثلا همین تو ، حالا فدایی هستی اما شاید فردا ، برای مقابله با یارگیری کنی! ، انتظار به نامه نوشتن نیست ! به ، مانند شدن است ، به رفتن و رسیدن است... کربلا هنگامی رخ می دهد که دنیا پرستان را با نام خدا سر بِبُرَند! . ؟ ┄┅🌵••═••❣┅┄     •• @tame_sib •• ┄┅❣••═••🌵┅┄ 🍁 ✨🍁 🍁✨🍁
وإن یــکاد قلبـــــــــــِ من❣ آن چشـــم بی پرواے توستــــــــــ...❣ تا نگاهـــــم مـــــــے کنی،❣ از شـــر هر بــــــــــد ، بیمــه ام ...💕❣ 😜😜😜😜 ┄┅🌵••═••❣┅┄     •• @tame_sib •• ┄┅❣••═••🌵┅┄ 🍁 ✨🍁 🍁✨🍁
🌷 با موافقت رهبر انقلاب «مدافعان سلامت»، «شهید خدمت» محسوب می‌شوند 🔹رهبر معظم انقلاب با پیشنهاد وزیر بهداشت مبنی بر شهید خدمت محسوب شدن کادر پزشکی، پرستاری،‌بهداشتی و خدماتی که در جبهه خدمت‌رسانی به بیماران مبتلا به کرونا جان خود را از دست دادند موافقت کرد. 🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
‏اصلا بعضى موقع ها صداش ميكنى كه فقط بهت بگه "جانم" تو ام بگى "هيچى" و تو دلت ذوق كنى ┄┅🌵••═••❣┅┄     •• @tame_sib •• ┄┅❣••═••🌵┅┄ 🍁 ✨🍁 🍁✨🍁