eitaa logo
🌱 حـــديثــــ‌ عـــشـــق (رمان)
7.4هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
1.9هزار ویدیو
27 فایل
❤ #حـــديثـــ‌عــشــقِ تــو دیــوانــه کـــرده عــالــم را... 🌿 رمان آنلاین #چیاکو_از_خانم_یگانه ♻ #تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
–چرا؟ –دقیق معلوم نیست دکتر میگه شاید به خاطر تغذیه دوران بارداری باشه، آخه من اون موقع رعایت چیزی رو نمی‌کردم و همه چی می‌خوردم. گاهی سیگارم می‌کشیدم. شایدم به خاطر داروهایی که مصرف کردم باشه. –چه داروهایی؟ –خب راستش یه بار تو دوران بارداری از روی عصبانیت یه ورق قرص رو یه جا خوردم. چند ساعت حالم بد بود و افتاده بودم تو خونه. تا این که کیارش امد و من رو به بیمارستان رسوند. وقتی دکتر گفت سارنا ناشنواس امدم خونه و با گریه و زاری به مامان گفتم اونم قلبش گرفت و حالش بد شد. بعد که بردیمش بیمارستان و کمی حالش بهتر شد دکتر گفت، نزدیک به بیست در صد از ماهیچه‌های قلبش از کار افتاده و کلی بهش دارو و رژیم غذایی داد. دیگه نفس کشیدن براش سخت شده، تنگی نفس پیدا کرده. آن لحظه فقط به آرش فکر کردم که با شنیدن این موضوع چقدر به هم ریخته است. خیلی دلم می‌خواست از حال او بدانم، ولی پرسیدنش جزء نبایدها بود. مژگان هم بی‌رحمانه حرفی از او نمیزد. –اینا‌رو برات تعریف کردم که خواسته‌ام رو بهت بگم، مکث کوتاهی کرد و مظلومانه نگاهم کرد. –باید ما رو ببخشی راحیل. شکستن دل تو... نخواستم دیگر بشنوم. از این همه خودخواهی‌اش رنجیدم. حرفش را بریدم و گفتم: –من کسی رو نفرین نکردم. انشاالله که هر دوشون حالشون خوب بشه. هر کس خودش بهتر میدونه چیکار کرده. از جایم بلند شدم. –من باید برم. او هم بلند شد و گفت: –میای بیرون؟ مامان هم میخواد باهات حرف بزنه، توی ماشین نشسته، نتونست بیاد اینجا. گفت ازت خواهش کنم... –میام. دنبالش راه افتادم. چشمم دوباره به دختر ضعیفش افتاد، در آغوش مادرش نگاهم می‌کرد. چقدر نگاهش آشنا بود. چقدر حرف داشت. از این که در آینده نمی‌توانست حرف بزند، دلم ریش شد. با حس ترحمی که در دلم ایجاد شده بود پرسیدم: –چه رشته‌ایی درس خوندی؟ –مدیریت چطور؟ –واقعا؟ ایستاد و نگاهم کرد. –منظورت چیه؟ –هیچی، به نظرم کسی که مدیریت خونده، حداقل باید بتونه رفتار و احساسات خودش رو اول مدیریت کنه. بی تفاوت گفت: –چه‌ربطی داره؟ اگه منظورت اون قضیه حسادته، من گاهی خیلی باهاش کلنجار میرم ولی نمیشه، یعنی وقتی یه بار میشه دفعه بعد دوباره... –تا‌حالا با روان نویس نوشتی؟ از اینا که جوهر میریزن توش. دوباره به طرف در خروج راه افتاد. –فکر نکنم، چطور؟ –مامانم یدونه داشت. وقتی چند ماه ازش استفاده نمی‌کرد جوهرش خشک میشد، دیگه نمی‌نوشت. به نظرم رفتارامونم همینطوری هستن. وقتی یه مدت کنارشون بزاریم خشک میشن. فرقی نمیکنه رفتار خوب باشه یا بد. هر رفثاری رو وقتی زیاد انجام بدیم مثل همون روان نویس روان میشه. پوزخندی زد و گفت: –راحیل ول کن، من امدم اینجا که فقط ازت بخوام من رو ببخشی، یکی تو خونه هست که از این جور حرفها بزنه، همون برامون بسه. ناخواسته پرسیدم: –اون ازت خواست که بیایی؟ در جوابم فقط به قدمهایش کمی سرعت داد. همین که نزدیک ماشین رسیدیم، فریدون از ماشین پیاده شد و لبخند ترسناکی تحویلم داد. بی اختیار یک قدم عقب رفتم و با لکنت گفتم: –این... اینجا... چیکار میکنه؟ مژگان به طرفم چرخید و گفت: –داداشمه دیگه، اون دانشگاه رو بلد بود، ما رو آورد. قبل از آن که حرفی بزنم کمیل روبرویم ظاهر شد و با جذبه‌ی خاص خودش، بی توجه به مژگان گفت: –راحیل خانم بفرمایید بریم. خیلی وقته اینجا منتظرتون هستم. مات مانده بودم. نگاهش پر از سوال بود. جدیت و اخمی که بین ابروهایش جا خوش کرده بود مرا به خود آورد. بدون این که از مژگان خداحافظی کنم همراه کمیل به طرف ماشینش رفتم. کمیل در عقب ماشین را برایم باز کرد.موقع سوار شدن دیدم که هر سه‌ی آنها به ما چشم دوخته‌اند. ✍ ... .....★♥️★..... @kalametalaei .....★♥️★.....
Salamat Kardam - Kasra Zahedi.mp3
6.74M
🎧 به رسم ادب سلام ...🌺 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 ┄┅🌵••═••❣┅┄     •• @tame_sib •• ┄┅❣••═••🌵┅┄ 🍁 ✨🍁 🍁✨🍁
همونجایے ڪھ نوید محمد زادھ میگف: دلم پر میڪشھ واسھ یھ لحظھ دیدنش، دقیقا همونجا گیر ڪردم:) ‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎ ‎‌‌ ┄┅🌵••═••❣┅┄     •• @tame_sib •• ┄┅❣••═••🌵┅┄ 🍁 ✨🍁 🍁✨🍁
قدیما در خونه ها!!!! همیشه باز بود کسی هم از قبل خبر نمی داد،،،، چای محبت و سفره ی صمیمیت هم همیشه پهن وآماده بود،،،، یادش بخیر😍 عصر یکشنبه تون بخیر🙏 ┄┅🌵••═••❣┅┄     •• @tame_sib •• ┄┅❣••═••🌵┅┄ 🍁 ✨🍁 🍁✨🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه کلیپ عالی و آرامش‌بخش ❤️🌸🌸❤️ عصرتون دلچسب👌 ┄┅🌵••═••❣┅┄     •• @tame_sib •• ┄┅❣••═••🌵┅┄ 🍁 ✨🍁 🍁✨🍁
رز 💙: بعضی چیزها جفتش قشنگ است مانند گریه و خنده😭😂 غم و شادی😞😀 روز و شب🌝🌚 من و تو..👩‍❤️‍💋‍👨 ┄┅🌵••═••❣┅┄     •• @tame_sib •• ┄┅❣••═••🌵┅┄ 🍁 ✨🍁 🍁✨🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
همین که ماشین را روشن کرد پرسیدم: –پس ریحانه کو؟ پایش را روی گاز گذاشت و گفت: –پیش زهراست. "یعنی هنوز از دستم ناراحته؟" –اون خانم کی بود؟ انگار با فریدون نسبت داشت. نگاهم را به بیرون دادم و گفتم: –خواهر فریدون بود. امده بود برای عذر خواهی و این حرفها. اخم‌هایش پر رنگ تر شد و گفت: –خدا رو شکر که امتحاناتتون تموم شد. دیگه از این استرس‌ها راحت شدیم. بعد انگار که با خودش حرف میزد گفت: –کی شر اینا از سر ما کم میشه خدا می‌دونه. انگار زهرا درست میگه. خیلی دلم می‌خواست بپرسم منظورش چیست. ولی جرات پرسیدنش را نداشتم. بعد از چند دقیقه سکوت ادامه داد: –نمی‌پرسین چرا امدم دنبالتون؟ آنقدر فکر به سرم هجوم آورده بود که کلا این موضوع را فراموش کردم. –اتفاقا می‌خواستم بپرسم. سعی کرد اخم‌هایش را باز کند و گفت: –امدم در مورد برنامه‌ایی که اون روز در موردش باهاتون حرف زدم. نظرتون رو بپرسم. یادتونه گفتم برای بعد از امتحانها براتون برنامه دارم؟ قلبم تپش گرفت. –بله یادمه. منتظر ماندم که ادامه داد: –یه مدت بود به خاطر کم کاریهای مسئول روابط عمومیمون به مشکل برخورده بودیم. بارها هم تذکر دادم فایده‌ایی نداشت. تا این که اخراج شد. خواستم ازتون بپرسم یه مدت می‌تونید جاش بیایید شرکت؟ اگه دلتون خواست می‌تونید کلا اونجا کار کنید. اگرم خوشتون نیومد فقط برای یه مدت کوتاه کمکم کنید. تا یکی جاش پیدا کنیم. با تعجب از آینه نگاهش کردم. اصلا توقع همچین در‌خواستی را نداشتم. فکر من حول چیز دیگری می‌چرخید. یعنی زهرا هنوز حرفی به او نگفته است. –خیلی حرفم غیره منتظره بود؟ نگاه از او گرفتم و با دست پاچگی گفتم: –نه، فقط، آخه...من اصلا تا حالا کار نکردم. پیش زمینه‌ایی ندارم. شاید نتونم... ابروهایش بالا رفت. –شما نتونید؟ حرفهای عجیبی می‌زنید. –عجیبه که میگم بلد نیستم؟ –عجیب‌ترین حرفیه که تا حالا شنیدم. مثل اینه که بگید الان شبه. مطمئنم که می‌تونید زود یاد بگیرید و انجامش بدید. شما کارهای خیلی سخت تر رو انجام دادید. از این همه اطمینانش قند در دلم آب شد. –شما لطف دارید، نه اینجوریم که شما می‌گید نیست. –همینجوریه، اگر قبول کنید من کمکتون می‌کنم، یاد می‌گیرید. از اون نظر مشکلی نیست. –راستش از این که بخوام کار کنم خوشحالم ولی... –ولی چی؟ –خب، راستش... رفت و آمدش برام خیلی... –اونم حل میشه. –نه، من نمیخوام بهتون زحمت بدم. ترجیح میدم یه مدت تو خونه بمونم و جایی نرم. دوباره چند دقیقه‌ایی سکوت کرد و بعد از آینه نگاهم کرد. –من امروز با حاج خانم صحبت کردم. یعنی اول زهرا زنگ زد و صحبت کرد. قرار شد که باهاتون صحبت کنن. در مورد همون مسئله‌ایی که زهرا قبلا مطرحش کرده. نتیجه‌ی صحبت مادرتون با شما هر چی که باشه کارتون سر جاشه. اونجا چند طبقس می‌تونم با واحد دیگه جابه جاتون بکنم که راحت تر باشید و تو واحد من نباشید. شما هر تصمیمی بگیرید برای من محترمه و با ارزشه، خیالتون راحت باشه. من بهتون حق میدم. آنقدر با حیا این حرفها را میزد که نتوانستم سرم را بلند کنم و حرفی بزنم. سکوت کردم. تا این که به جلوی در خانه رسیدیم. ✍ ... .....★♥️★..... @kalametalaei .....★♥️★.....
*اعمــــاڸ وقت خوابیــــــدڹ 😴هر شب* *حداقل چندتاشو انجام بدیم اگه همش زیاده البته کلا شاید 5 دقیقه وقت بگیره شایدم کمتر😳حیفه😐😞* *🌹 دوستان عزیز، بیایید همگی آدابی رو قبل خواب رعایت کنیم تا هم خوابمون از دسترس شیاطین دور باشه و هم برای نماز واجب صبح و یا نماز مستحب موکد شب، خواب نمونیم ان شاءالله 😉* *💧 اول اینکه قبل از خواب وضو بگیریم ثواب شب زنده داری* 🌺 حالا باهم تلاوت آیه الکرسی که قبل از خواب سفارش شده رو داشته باشیم *اعوذ بالله من الشیطان الرجیم* *اللَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ ۚ لَا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلَا نَوْمٌ ۚ لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ ۗ مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ ۚ يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ ۖ وَلَا يُحِيطُونَ بِشَيْءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلَّا بِمَا شَاءَ ۚ وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ ۖ وَلَا يَئُودُهُ حِفْظُهُمَا ۚ وَهُوَ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ ((255))* *لَا إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ ۖ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ ۚ فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَيُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَىٰ لَا انْفِصَامَ لَهَا ۗ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ ((256))* *اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ ۖ وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ ۗ أُولَٰئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ ۖ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ ((257))* 🌷 تسبیحات حضرت زهرا سلام الله علیها هم قبل خواب بسیار سفارش شده : *34 بار الله اکبر،* *33 بار الحمدلله،* *33 بار سبحان الله* ⭐️ خوب حالا مایلید چهار توصیه پیامبرخدا (ص) برای قبل خواب رو رعایت کنیم؟!😊 1⃣ ﺧﺘﻢ کردن قرآن با خواندن سه بار سوره توحید *ﺑِﺴْﻢِ ﺍﻟﻠﻪِ ﺍﻟﺮَّﺣْﻤﻦِ ﺍﻟﺮَّﺣﻴﻢِ* *ﻗُﻞْ ﻫُﻮَ ﺍﻟﻠﻪُ ﺃَﺣَﺪ*ٌ *ﺍﻟﻠَّﻪُ ﺍﻟﺼَّﻤَﺪ*ُ *ﻟَﻢْ ﻳَﻠِﺪْ ﻭَﻟَﻢْ ﻳُﻮﻟَﺪ*ْ *ﻭَﻟَﻢْ ﻳَﻜُﻦ ﻟَّﻪُ ﻛُﻔُـﻮﺍً ﺃَﺣَﺪٌ.* *2⃣ ﭘﯿﺎﻣﺒﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺷﻔﯿﻊ ﺧﻮﺩ ﮔﺮدانیم:* *ﺍَﻟﻠّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻲ ﻣُﺤَﻤَّﺪٍ ﻭَﺍﻝِ ﻣُﺤَﻤَّﺪٍوِّ ﻋَﻠَﻲ جمیع ﺍﻻ‌َﻧْﺒِﻴﺎﺀِ ﻭَﺍﻟﻤُﺮْﺳَﻠﻴﻦ.*َ 3⃣ﻣﺆﻣﻨﯿﻦ ﻭ ﻣﺆﻣﻨﺎﺕ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﺭﺍﺿﯽ ﻭ ﺧﺸﻨﻮﺩ ﺳﺎﺯیم : ُ *ﺍَﻟﻠّﻬُﻢَّ ﺍﻏْﻔِﺮْ ﻟِﻠْﻤُﺆْﻣِﻨﻴﻦَ ﻭَﺍﻟْﻤُﺆْﻣِﻨﺎﺕِ* 4⃣ ﺣﺞ ﻭﺍﺟﺐ ﻭ ﻋﻤﺮﻩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺟﺎ ﺁﻭﺭیم: *ﺳُﺒْﺤﺎﻥَ ﺍﻟﻠّﻪِ ﻭَ ﺍﻟْﺤَﻤْﺪُ ﻟِﻠّﻪِ ﻭَ ﻻ‌ﺍِﻟﻪَﺍِﻻ‌َّ ﺍﻟﻠّﻪُ ﻭَ ﺍﻟﻠّﻪُ ﺍَﻛْﺒَﺮُ.* 🌸 تلاوت معوذتین هم بسیار موکد هست: *بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ* *🔸قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النّاسِ* *🔸مَلِکِ النّاسِ* *🔸إِلهِ النّاسِ* *🔸مِنْ شَرِّ الْوَسْواسِ الْخَنّاسِ* *🔸الَّذی یُوَسْوِسُ فی صُدُورِ النّاسِ* *🔸مِنَ الْجِنَّةِ وَ النّاسِ* *بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيم*ِ *🔹قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ* *🔹مِنْ شَرِّ ما خَلَقَ* *🔹وَ مِنْ شَرِّ غاسِق إِذا وَقَبَ* *🔹وَ مِنْ شَرِّ النَّفّاثاتِ فِی الْعُقَدِ* *🔹وَ مِنْ شَرِّ حاسِد إِذا حَسَدَ* ✅ اینم آیه آخر سوره مبارکه کهف جهت بیدار شدن برای نماز شب و نماز صبح *🔹 قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحَىٰ إِلَيَّ أَنَّمَا إِلَٰهُكُمْ إِلَٰهٌ وَاحِدٌ ۖ فَمَنْ كَانَ يَرْجُو لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا وَلَا يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا* بگو: «من فقط بشری هستم مثل شما؛ (امتیازم این است که) به من وحی می‌شود که تنها معبودتان معبود یگانه است؛ پس هر که به لقای پروردگارش امید دارد، باید کاری شایسته انجام دهد، و هیچ کس را در عبادت پروردگارش شریک نکند! آیه ۱۱۰ سوره مبارکه کهف 5⃣ سوره ى تكاثر به سفارش امام صادق (ع)، هرکس سوره تکاثر را قبل هنگام خوابیدن بخواند از عذاب قبر در امان باشد. *🌷 بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ* *أَلْهَاكُمُ التَّكَاثُرُ🔹حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ🔹 كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ🔹ثُمَّ كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ🔹كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ🔹 لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ🔹 ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَيْنَ الْيَقِينِ🔹 ثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ* 6⃣ هر كس هنگام خوابیدن سه مرتبه بگوید: *❄یَفْعَلُ اللهُ ما یَشاءُ بِقُدْرَتِهِ، وَ یَحْكُمُ ما یُریدُ بِعِزَّتِهِ❄* او همانند كسى است كه هزار ركعت نماز خوانده است. 7⃣ پیامبر اکرم(ص) می فرمایند: هر کس آیه *«شهداللّه»* ر در وقت خواب بخواند، خداوند هفتاد هزار فرشته به واسطه آن خلق می کند که تا روز قیامت برای او طلب آمرزش کنند. (مجمع البیان؛ ج 2/421) 🔹{آل عمران آیه «۱۸»} *شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلَائِكَةُ وَأُولُو الْعِلْمِ قَائِمًا بِالْقِسْطِ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِيزُ الْحَ
زندگی گُل به توان ابدیت زندگی ضرب زمین درضربان دل ماست زندگی هندسه ی ساده ویکسان نفسهاست پنجره،فکر،هوا،عشق زمین مال من است🌹 ┄┅🌵••═••❣┅┄     •• @tame_sib •• ┄┅❣••═••🌵┅┄ 🍁 ✨🍁 🍁✨🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸آن‌ زمان که‌ آفتاب روز 🌺آرامش صبح را در هم میشکند 🌸در مه صبحگاهی بال بگشا 🌺دست جهان را در دستهایت بفشار 🌸و گل لبخند بر لبان بنشان 🌺چه باشکوه است زنده بودن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به نام خدا... تجربه میکنم هر صبح بار دیگر عشق را با ... سلاام_صبحٺون_مملوازآرامݜ ┄┅🌵••═••❣┅┄     •• @tame_sib •• ┄┅❣••═••🌵┅┄ 🍁 ✨🍁 🍁✨🍁
کلید را در قفل چرخاندم. ناگهان سعیده از پشت چادرم را کشید و گفت: –زود باش همه‌ی خبرها رو رد کن بیاد. دستم را روی قلبم گذاشتم. –ترسیدم دیوونه، تو از کجا سبز شدی؟ چرا اینجا کشیک میدی؟ خندید و گفت: –نرفتم بالا چون خاله تنهاست. گفتم یه وقت چیزی ازم می‌پرسه منم مجبور میشم لو بدم. تیز نگاهش کردم. –یعنی اینقدر دهن لقی؟ اسرا کجاست؟ –اونم تو راهه، رفته این آموزشگاه سر چهار راه بپرسه ببینه، واسه تدریس خصوصی نیرو نمیخوان. –من که اون روز بهش گفتم اگه کار نیمه وقت بخواد میتونم به کمیل بگم... حرفم را برید و گفت: –ول کن راحیل، اسرا به خون کمیل تشنس حالا تو میگی... وارد خانه شدم و گفتم: –بیخود کرده، اصلا تقصیر منه، بزار بره بگرده دنبال کار... مادر نبود. فقط صدایی از اتاقش می‌آمد. جلوتر که رفتم صدای روضه‌ایی که مادر گوش می‌داد واضح‌تر شد. مادر گاهی در خانه روضه گوش می‌کرد و خودش را سبک می‌کرد. آرام به سعیده گفتم: –یه دم نوش میسازی؟ مامان امد دور هم بخوریم. سعیده هم با صدای آرامی گفت: –میگم تازگیا خاله زود به زود با خودش خلوت میکنه‌ها! وقتی می‌فهمم گریه می‌کنه ناراحت میشم، هر چند خودش می‌گه حالم خوب میشه. –اصلا مامان میگه گریه کردن لازمه، فقط گریه برای امام حسینه که آدم رو واقعا سبک میکنه. –خاله اون دفعه می‌گفت تو هند یه باشگاه دارن که دور هم میشینن گریه میکنن. آخه چطوری گریشون می‌گیره؟ اونا که روضه و مُحرم حالیشون نیست. لبهایم را بیرون دادم و گفتم: – آهنگهای غمگین گوش میدن، یا مصیبتها و مشکلات خودشون رو واسه همدیگه تعریف می‌کنن. ولی اونا توهم دارن، گریه برای این چیزها یه سبکی موقت ممکنه بیاره، ولی آخرش باعث افسردگی میشه. شادی که بعد از گریه برای امام حسین به انسان دست میده کجا، اون گریه کجا. اصلا طبع‌هاشون کاملا مخالف همه. سعیده پرسید: –یعنی گریه‌ی اونا سردیه؟ –آره، واسه همین باعث افسردگی میشه. سعیده فکری کرد. – اون موقع که با این بادیگاردت تصادف کردیم و اون رفت از من شکایت کرد یادته؟ بد جور خوف کرده بودم. حالم خیلی بد بود، همون روزها محرمم نزدیک بود. خاله گفت توی این مراسمهای محرم زیاد برای امام حسین گریه کن. چون بهت شجاعت و قدرت میده. اعتماد به نفس پیدا می‌کنی. خاله راست می‌گفت راحیل. سرم رو به علامت مثبت تکان دادم و گفتم: –من مطمئنم خیلی اَسرار توی همین عزاداریها و گریه‌ها هست که هنوز کشف نشده. بعد اخم تصنعی کردم. –وای سعیده گشنمه، یه چیزیم درست کن بخوریم. سعیده همانطور که دگمه مانتواش را باز می‌کرد بلند گفت: –همون دم نوش رو با نون تلیت کن بخور. بعد خندید. هیسی گفتم و به طرف اتاق رفتم و لباسهایم را عوض کردم. دانشگاه هم تمام شد، با تمام ماجراهای تلخ و شیرینش. من هم مثل خیلی آدم‌های ناشکر شیرینی‌هایش برایم یاد‌آوری نمیشد. مثل خوردن یک مشت بادام که تلخی دانه‌ی آخر خط می‌کشد به خوشمزگی بادامهای قبلی. سالهایی که در دانشگاه بودم را مرور کردم. واقعا چیزی یاد گرفته بودم که هدر رفتن چهار سال از عمرم به آن بی‌ارزد؟ به این چیزها فکر می‌کردم که مادر وارد اتاق شد. جلوی در ایستاد و چند دقیقه‌ایی نگاهم کرد. چشم‌هایش نشان میداد که دل پری داشته است. بی مقدمه پرسید: –چرا میخوای باهاش ازدواج کنی؟ با حرف مادر با بهت نگاهش کردم. "یعنی همه‌ی مادرها اینقدر تیز هستن؟" سعی کردم غافلگیری‌ام را مخفی کنم. –خب اشکالی داره؟ کنارم روی تخت نشست. –می‌خوام دلیلت رو بشنوم. می‌دونم که دلیلت علاقه نیست. زود اصل قضیه رو بگو. حاشیه نرو. سرم را پایین انداختم و با خودم فکر کردم. مادرها چقدر شبیه خدا هستند برای بچه‌هایشان. حرفها را قبل از این که گفته شود می‌دانند. کمی این پا و آن پا کردم، مادر خیلی جدی بود نمیشد حاشیه رفت. کمی فکر کردم و در آخر تصمیم گرفتم من هم بی‌مقدمه حرف بزنم. –دلم میخواد کاری رو که آرش کرده من هم انجام بدم. یادمه گفتید فداکاری بزرگی کرده. این بزرگترین درسی بود که ازش یاد گرفتم. مادر آهی کشید. –او بچه مال برادرشه، از خون خودشه، به همین دلیل برای آرش پدر اون بچه شدن خیلی راحت تره. اینو فراموش نکن. –می‌دونم، عوضش اون مادر بچه رو اصلا قبول نداره. بزرگی فداکاریش اینجا به نظرم مشهود تره، ولی من پدر ریحانه رو خیلی قبولش دارم. این به اون در میشه. نگاهم کرد. –واقعا در میشه؟ –اینطور فکر می‌کنم. در ضمن درسته ریحانه با من نسبتی نداره، ولی من بهش علاقه دارم. نمی‌دونم مادرا بچه‌هاشون رو چطوری دوست دارن. یا آرش چطوری عاشق بچه برادرشه و ولش نمی‌کنه. چون نه مادر شدم، نه برادری دارم که حس آرش رو بفهمم. نمی‌دونم چه حسیه، ولی دلم نمی‌خواد...نگاهی به مادر انداختم. –دلت نمی‌خواد چی؟ گوشه‌ی بلوزم را به بازی گرفتم. مادر دستم را گرفت و چانه‌ام را بالا کشید. –دلت نمی‌خواد چی؟ نگاهم را در چشم‌هایش چرخاندم نم داشتند. من هم بغض کردم و سکوت کردم.
« یا مُنَفِّسَ الْغُمُوم..» ای گشایشگرِ دل‌های تنگ.....🌱 ┄┅🌵••═••❣┅┄     •• @tame_sib •• ┄┅❣••═••🌵┅┄ 🍁 ✨🍁 🍁✨🍁
رز 💙: و عشق💗 یعنی: غمی عمیق اما بسیار عزیز آیا تا به حال غم عزیز کسی بوده ای؟!💗 ‌‎‌‌‌‎‌‌ ┄┅🌵••═••❣┅┄     •• @tame_sib •• ┄┅❣••═••🌵┅┄ 🍁 ✨🍁 🍁✨🍁
صفای چای خوردن در حیاط‌های قدیمی... روزگاری این شهر پر از خانه‌های کوتاه‌قد، اما با آرامشی به بلندای آسمان بود... عصرتون اینجا👆 ┄┅🌵••═••❣┅┄     •• @tame_sib •• ┄┅❣••═••🌵┅┄ 🍁 ✨🍁 🍁✨🍁
🔺 پرت شدن ناگهانی شرکت کننده 🔺 برنامه قطع شد و به بیمارستان منتقل شد مشاهده کلیپ👌👇👇 https://eitaa.com/joinchat/4229234739Cb9c44127b2 https://eitaa.com/joinchat/4229234739Cb9c44127b2 🚨 واکنش اریا عظیمی نژاد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
...مردمانش می دانند که " شقایق " چه گلی است، بی گمان آنجا آبی، آبی است، غنچه ای می شکفد، اهل ده باخبرند! 👤سهراب سپهری ┄┅🌵••═••❣┅┄     •• @tame_sib •• ┄┅❣••═••🌵┅┄ 🍁 ✨🍁 🍁✨🍁
چارخونه.. ‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎ ‎‌‌ ┄┅🌵••═••❣┅┄     •• @tame_sib •• ┄┅❣••═••🌵┅┄ 🍁 ✨🍁 🍁✨🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
+یاخدا تنهامون نذار... ✨ ♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️ 🌺 ♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چه دلنشین است روزی که با مهر آغاز شود پنجره ی دلت را رو به خوشبختی باز کن عشق را به قلبت دعوت کن و نفس بکش هوای مهربانی را برای اینکه حالت خوب باشه صبح رو با داشته هات شروع کن تمام روز رو وقت بگذار و زندگی کن شب موقع خواب بهت حق میدم که بری توو فکر نداشته هات اما بهت حق نمیدم که فکر کنی هیچوقت قراره نداشته باشیشون تمام شب رو وقت داری تا خواب داشتنِ نداشته هات رو ببینی صبح چشمت رو که باز کردی به داشته هات سلام کن به نداشته هات هم بگو به زودی میبینمتون روزتون در پناهِ خدایِ مهربون 🌸متفاوت باش ، مثبت باش ، روشن‌فکر باش 🌸ولی بیشتر از همه خوشحـــال بــاش
•|چَشمی به تَخت و بَخت ندارم! مرا بَس است یک صندلی، برای نِشستنْ کنارِ تو...♥️|• ┄┅🌵••═••❣┅┄     •• @tame_sib •• ┄┅❣••═••🌵┅┄ 🍁 ✨🍁 🍁✨🍁
اجازه ندهید چشمانتان فقط کاستی های زندگی را ببیند👀 قدر زیبایی های زندگی را هم بدانید❤ ┄┅🌵••═••❣┅┄     •• @tame_sib •• ┄┅❣••═••🌵┅┄ 🍁 ✨🍁 🍁✨🍁
يا کمبود در چهره يک فرد را ؛ خوب تکميل ميکند؛ ✨ اما کمبود يا نبود اخلاق را، هيچ چهره ی زيبایی نمی تواند تکميل کند... ┄┅🌵••═••❣┅┄     •• @tame_sib •• ┄┅❣••═••🌵┅┄ 🍁 ✨🍁 🍁✨🍁
✨ دیالوگی از سریال بچه مهندس بین مامان صدیقه و جوادی، عجیب به دل آدم میشینه که مامان صدیقه به جواد میگه: هیچ جای دنیا وجود نداره که خوش و خرم باشه؛ همیشه سعی کن، اونجایی که هستی رو خوش و خرم کنی!✨👌 ؛ ♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️ 🌺 ♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️
🕊 ♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️ 🌺 ♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨ ♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️ 🌺 ♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️
🌼 +برشی از یک کتاب🔍📖 ﺍﻭﻝ ﺩﻟﻢ ﻟﮏ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﺘﻮﺍﻧﻢ ﺩﺑﯿﺮﺳﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺗﻤﺎﻡ ﮐﻨﻢ ﻭ ﺑﻪ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﺑﺮﻭﻡ! ﺑﻌﺪ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻣﯽﻣُﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﺭﺍ ﺗﻤﺎﻡ ﮐﻨﻢ ﻭ ﺳﺮ ﮐﺎﺭ ﺑﺮﻭﻡ! ﺑﻌﺪ ﺑﻪ ﻓﮑﺮ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﮐﻨﻢ ﻭ ﺑﭽﻪ ﺩﺍﺭ ﺷﻮﻡ! ﺑﻌﺪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺑﭽﻪﻫﺎﯾﻢ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﻮﻧﺪ ﻭ ﺑﻪ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺑﺮﻭﻧﺪ ﻭ ﻣﻦ ﺑﺘﻮﺍﻧﻢ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﮐﺎﺭ ﺷﻮﻡ! ﺑﻌﺪ ﺁﺭﺯﻭ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﮐﻪ ﺑﺎﺯﻧﺸﺴﺘﻪ ﺷﻮﻡ! ﻭ ﺣﺎﻻ ﺩﺍﺭﻡ ﻣﯽﻣﯿﺮﻡ، ﮐﻪ ﯾﮏ ﺩﻓﻌﻪ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﺪﻡ: ‏! 📚لحظه های ناب زندگی ✍🏾بار بارا دی انجلس ♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️ 🌺 ♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️