شانه ای نیست گذارم سرِ سرگردان را میـروم ســر بگـذارم به گـریبـانِ خـودم #محرم_زمانی 🍁

‌ چشم جادوی تو در خوابست و ما را خواب نیست ... #خواجوی_کرمانی 🍁

🍁 دم آخر، که مرا عمر بسر می آید گر تو آیی بسرم، عمر دگر می آید #هلالی_جغتایی 🍁

توبه اَت را بِشِکن دل که به هنگام وداع بارها دیدمت از دور ؛ پشیمـان شده ای.. #مرتضی_درویشی 🍁

‌ دوستت دارم هایت را هر لحظه مرور میکنم ؛ مثل کودکی که هر دم می‌شمارد پول هایش را ... #عاطفه_محمدپور 🍁

‌ رفـت یـار و آرزوی او ز جـان مـا نـرفـت... #امیرخسرو_دهلوی 🍁

‌ بندِ دلِ من به لبخندهای تو بند است برای دوست داشتنت اما لبخندهایت را نه دلت را لازم دارم! ... #علی_قاضی_نظام 🍁

‌ می رود عمر ولی ، خنده به لب باید زیست! #صائب_تبریزی 🍁

‌ ای در دلم نشسته از تو کجا گریزم... #مولانا 🍁

🕊 بگفتا دل ز مِهرش کی کنی پاک بگفت آنگه که باشم خفته در خاک #نظامی ‌

می گویی چقدر دلتنگی تو؟! _جهانی ست در دلم جهانی هزار ساله و هر روزش عصر جمعه! دارم لبخندها را به گریه ها میدوزم و تو هی میپرسی از پرنده ای که از آسمان دلگیر است می گویی چقدر دلتنگی تو؟.... می دانی؟ جهانی ست در دلم جهانی هزار ساله و هر روزش #عصر_جمعه... #معصومه_صابر

🕊 اعتماد مثل دومينو می مونه حالا دستت بخوره پات بخوره عمداً بندازی یا هر چی وقتی ريخت ديگه كار از كار گذشته.. ‌

جمعه ها دفتر شعر و قلم و تنهایی غرق رویای توام ٬ وه!! چقدر زیبایی مانده ام تا چه کنم،رحم کنی بر دل من بعداز این شعراگر گریه کنم،می آیی؟! #حمید_بیرانوند

نگرانم که به تو هدیه کنم شعرم را... و تو آن را به کسی وای! ولش کن اصلا!

جمعه به دنیا آمده ام ؛ به هرچه دل می بندم تعطیل است.. #عصر_جمعه...

اصلاً "جمعه"ها را بايد از روزهاي هفته حذف كرد... "جمعه" يك اشتباه محاسباتي بود... جمعه را بايد صبوري كرد... بايد جان كَند... بايد زد روي دور تند سريع ازش گذشت... عاشقترين آدمِ دنيا هم كه باشي،"جمعه" را برنميتابي... #علي_قاضي_نظام

🕊 روزِ وداعِ من کسی تنگ دلی نمی کند بس که به دوستیِ او با همه شهر دشمنم #فروغى_بسطامى ‌

امام حسن عسکری (علیه السلام) : خدا به موسی فرمود: اگر میخواهی ثواب صد سال روزه ی همه ایام در نامه عملت ثبت شود، مردم را به امام زمانشان آشنا کن. #اللهم_عجل_لولیک_الفرج

+ هرگاه خشم بر تو غالب شد، با بردباری و متانت بر او چیره شو... #حدیث_مولا

من دایره در دایره گردابم و تکرار هی در تو شدم غرق، تو انگار نه انگار من اهل همین کوچه ی بن بست کناری تو پنجره ای رو به افق های غزل وار من وحشی چشمان غزالین تو گشتم با آنهمه اهلیت و اصلیت بسیار بعد از تو بگو با چه زبانی بنویسم شعری که به اثبات تو کوشد نه به انکار باید بروم تا نگرفته است گناهت دامان مرا در عطش این همه دیدار دیگر چه بگویم که در این همهمه بازار بیرون نزند دایره از نقطه ی پرگار ای تلخ ترین ماه شب بلخ و سمرقند ای قهوه ی چشمان تو آوازه ی قاجار من وحشی چشمان غزالین تو گشتم با آن همه اهلیت و اصلیت بسیار بعد از تو بگو با چه زبانی بنویسم شعری که به اثبات تو کوشد نه به انکار باید بروم تا نگرفته ست گناهت دامان مرا در عطش این همه دیدار #سعید_عاشقی

🌹 اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌹 می رود قصه ی ما سوی سرانجام آرام دفتر قصه ورق می خورد؛ آرام آرام می نویسم که "شب تار سحر می گردد یک نفر مانده ازین قوم؛ که برمی گردد"