eitaa logo
حدیث اشک
9.1هزار دنبال‌کننده
74 عکس
143 ویدیو
11 فایل
کانال رسمی سایت"" حدیث اشک"" اشعار اهل بیت ع http://hadithashk.com حدیث اشک هیچگونه تبلیغی ندارد اینستاگرام: http://instagram.com/hadith_ashk ارتباط با ادمین @Admin_hadithashk @asgharpoor53 تلگرام: http://t.me/hadithashk
مشاهده در ایتا
دانلود
رسید روضه ی سوم..رقیه جا مانده صدا رسیده ببین زجر!او کجا مانده؟ خدا بخیر کند…زیر دست و پا مانده هنوز قسمت غمگین ماجرا مانده… ز روی ناقه فتاده ز درد لرزیده گرسنه بوده و بر خاک سرد خوابیده به روی دامن زهرا،سرِ پر از دردش به سنگ و خار مغیلان تنِ ورم کردش خدا عذاب کند زجر و نسل نامردش لگد به پهلوی او زد…به زور آوردش رقیه را پی مرکب دوان دوان آورد به صورتش زد و اورا کشان کشان آورد کلافه گشته ز درد و ز سوز آبله ها ز جای کعب نی و زخم و ردّ سلسله ها دلش گرفته از این انتظار و فاصله ها از این که مسخره اش می کنند حرمله ها چقدر بغض فرو خورده در گلو دارد نگاه خویش فقط بر سر عمو دارد مخدرات خدا را چکار با اغیار؟ معطلی و نگاه حرام در انظار کجای قصه این شعر می شود دشوار؟ کنار شمر و سنان می روند در بازار سر بریده ی ارباب ما پریشان است برای غربت ناموس خویش گریان است برای اینکه دوباره به او غضب نکند و روزگار حرم را به رنگ شب نکند به ضرب کعب نی و تازیانه تب نکند خدا کند که ز شمر آب را طلب نکند برای زخمِ دگر جا نمانده بر بدنش حرامزاده زده پشتِ دست بر دهنش به گریه با همه ی شهر شام جنگیده به روی خاک نمور خرابه خوابیده تمام راه کتک خورده یا که غم دیده هزار مرتبه مرده ز بس که ترسیده برای غصه ی او داد از جگر بزنید گهی به صورت و گاهی به روی سر بزنید @hadithashk
رسید روضه ی چارم..عقیله حیران است شب وساطت طفلان و اذن میدان است میان خیمه ی زینب دوباره طوفان است رسیده خدمت ارباب و دیده باران است حسین مانده و زینب..چه قاب و تصویری عجب سکوت عجیبی…چه حال دلگیری.. گرفته دست برادر که یاورش باشد فقط نه خواهر او،بلکه مادرش باشد که مرهمی به روی داغ اکبرش باشد میان خیمه ی ارباب،حیدرش باشد عقیله ی علویه،خودِ خودِ مولاست و آخرین قسمش جان حضرت زهراست که ای تمام من ای یارِ بهتر از جانم نگاه کن به نگاهم ببین پریشانم اگرچه در خورِ شان تو نیست..می دانم قبول کن کم مارا به ذبح طفلانم برای غصه ی من چاره ای کن آقاجان خودت دعای سفر را بخوان بر این طفلان خیال کن که بمانند پیش خواهر تو هزار خولی ببینند در برابر تو هجوم حرمله ها را به سمت دختر تو به روی نیزه ببینند راس اصغر تو تو را به گودیِ گودال و زخم بر بدنت به زیر سم فرس ها و نیزه در دهنت مرا به بند اسارت میان نا محرم سر بریده ی تو..گیسوان تو در هم به نیزه ای سر عباس را که شد مبهم مرا به بزم شراب و عذاب در هر دم قسم به جان تو دق می کنند بی تردید همان دمی که ببینند صورتت پاشید @hadithashk
نگاهت را به من بنداز..آری..خواهرت هستم فقط نه خواهرت بلکه..به جای مادرت هستم تویی شمع و منم پروانه ای که بر سرت هستم میان خیمه ات ای یار من سرلشکرت هستم - غریبی می کنی با من ویا قابل نمی دانی؟ مرا و بچه هایم را چرا قابل نمی دانی؟ - ببینم چشم هایت را…الهی من فدای تو فدای قد و بالایت..فدای اشک های تو بیا منت بنه بر من که در کرب و بلای تو کنم شیرینی جانم فدای بچه های تو - پسرهایم فدای تار موی اکبرت..باشد؟ سپر باشند بهر شیرخواره اصغرت..باشد؟ - به یادم هست گفتی تو تمام جان من هستی حسینِ دیگری بانو…تو آن پنهان من هستی اگر دردی رسد بر من شما درمان من هستی کلامت آیه ی وحی است..تو قرآن من هستی - چرا پس روی زینب را زمین انداختی آقا اگر فکر منی یعنی مرا نشناختی آقا - خدا خود شاهد این است من مشتاق و لبریزم که تقدیمت کنم این تحفه ی هرچند ناچیزم اگر زردم،اگر خشکم،درخت رو به پاییزم تمام زندگی ام را به پاهای تو می ریزم - به زینب نه نگو جان یل ام البنین باشد؟ خدارا خوش نمی آید که زینب شرمگین باشد - بیا و قلب خواهر را خودت آئینه بندان کن دلاور مردهایم را بیا راهی میدان کن دو طفل بی پناهم را به یک آغوش مهمان کن به یک لبخند درد خواهرت را نیز درمان کن - محال است از دل زینب که آه سرد برخیزد ز کوه صبر من حتی نشان درد بر خیزد به فکر من مباش اصلا چراکه غم ندارم من تورا دارم..همین کافیست..چیزی کم ندارم من به غیر از تو کس و کاری در این عالم ندارم من مبادا با خودت گویی..خدا..مرهم ندارم من نمرده خواهرت اشک غریبی تو را بیند ببیند بی کسی ات را به حال خویش بنشیند؟ مشو راضی ببینند این دو اشک و آه زینب را میان خیمه ها وضع حجاب نامرتب را.. به رخساره کبودی و نشانِ خونِ بر لب را تن بی جان تو روی زمین و نعل مرکب را نمی آرند طاقت دست های بسته ی من را مشو راضی ببینند این دو پای خسته ی من را @hadithashk
می وزد باد گرم در صحرا همه ی دشت گرم و سوزان است یک پسر بچه از تبار حسن چشم بر راه اذن میدان است مثل باباش غیرت الله است در رگش خون مجتبی دارد دید ارباب با لب تشنه هی به میدان برو بیا دارد رفت اکبر صنوبرانه ولی نیست غیر از خیال تصویرش آه..ارباب ما چه حالی بود ‌پیر شد پای نعش آن شیرش یک به یک دید از دم خیمه صحنه هارا و بیشتر می سوخت کودکانه خدا خدا می کرد لب و دندان خود به هم می دوخت بعد از آن نوبت برادر بود برود تا که پر بگیرد او نامه آورده خدمت ارباب برود جان کند فدای عمو مشت خود را به دست خود میزد دلخور از بخت خویش و اقبالش در حرم مانده بود عبدالله خیمه ها گشته بود گودالش گفت با خود که میروم پیشِ عمه زینب،ضمانتم بکند قسمش میدهم به جان عمو تا که شاید شفاعتم بکند عمه زینب اگر نشد راضی عمو عباس دست گیر من است قسمش میدهم به خاک پدر بسکه او عاشق امام حسن است ناگهان دید از دل میدان که عمو دست بر کمر آمد یی ساقی ز صدر زین افتاد از لب آب این خبر آمد همه ی دلخوشیش شد بر باد دیگر اصلا نبود اورا تاب بعد ساقی حرم ز هم پاشید چه خبر بود خیمه گاه رباب... همه رفتند او فقط مانده طفل شش ماهه رفت او‌ جا ماند گفت با خود مگر نمی بینی؟ که عمو بی پناه و تنها ماند آمد از خیمه اش برون،شاید عمه اش را کند دگر راضی.. متوسل به حضرت زهرا شده با گریه بهر اعجازی گفت عمه،بخاطر مادر... به خدا طاقت نشستن نیست لشکر کفر دوره اش کردند چشم من را قرار دیدن نیست ناگهان یک صدا به گوش آمد که نداری مگر تو کینه ی او؟ حرمله!هوش و گوش و با دقت یک سه شعبه بزن به سینه ی او آسمان دلش شد ابری و دست خود را کشید،راهی شد پا برهنه رسید در گودال قسمت چشم او سیاهی شد دید افتاده بر زمین ارباب چشم هایش به آسمان باز است مطمئن شد دگر امیدی نیست مطمئن شد که وقت پرواز است عمر سعد گفت با لشکر دست اورا جدا کنید از تن بزنیدش..امان به او ندهید که نماند ثمر ز باغ حسن بغلش کرد لحظه ی آخر اشک از چشم آسمان افتاد آخرش هم به آرزوش رسید به روی سینه ی عمو جان داد @hadithashk
رسید روضه ی پنجم،علم به نام حسن عزا به نام حسین و کرم به نام حسن حسن،حسن،بنویسم..قلم به نام حسن زده ست جان مرا مادرم به نام حسن خدا برای کرم با حسن هماهنگ است برای روضه ی او فاطمه دلش تنگ است مدیحه خوان حسن شخص سیدالشهداست قیام اوست که بانیِ ظهر عاشوراست به هیبتی علوی و به جلوه ای زهراست فقط به روز جزا پرچم حسن بالاست عجیب نیست که دائم سر زبان من است حسن قشنگ ترین واژه در جهان من است نشسته ام بنویسم ز نو جوان حسن میان خیمه نشسته گل خزان حسن به عمه رو زده،عمه!تورا به جان حسن نبین که کودکم..آری..منم توان حسن رها نمی کنی ام تا حسین پر گیرم؟ اگر رها نکنی،پیش پات می میرم عمو شهید شد آن لحظه که جوانش رفت کسی نمانده برایش،رمق ز جانش رفت ببین که تیر عدو تا به استخوانش رفت به روی خاک فتاده..دگر توانش رفت رها کن عمه مرا…جان تو نمی مانم فدای غربت او می کنم و سر و جانم رسیده ام به تو اما چه جای خوشحالی؟ چه آمده به سرت اینچنین بد احوالی؟ اسیر حرمله هایی…اسیر گودالی به زیر سمِّ فرس رفته ای…لگد مالی من آمدم که تورا تا به خیمه ها ببرم ولی چگونه‌ تن پاره پاره را ببرم؟ تنت شده چو درختان زرد در پاییز بیا به خیمه رویم جان عمه شد لبریز اگرچه دست نحیفم به پوست شد آویز بگیر دست مرا..یا علی بگو..برخیز به روی پیکر پاک تو جای پا مانده هنوز در بدنت چند نیزه جا مانده
رسید روضه به روز ششم،حرم غوغاست میان خیمه ی اصحاب روضه الزهراست غزال هاشمیان دیده اش چنان دریاست به دست نامه ی بابا و قاصد باباست به روی لب فقط احلی من العسل دارد دلاوریِ حسن ریشه در جمل دارد رسیده خدمت ارباب و سر خم آورده ادب نموده و بارانِ نم نم آورده ز هق هقش گل نجمه،نفس کم آورده نسیم عطر حسن در محرم آورده لبان تشنه ی خود را به دست آقا زد حسین از غم او ناله تا ثریا زد شده ست عازم میدان دلاور خیمه و ریخت پشت سرش اشک لشکر خیمه حسین مانده دل آزرده بر در خیمه دوباره زنده شده داغ اکبر خیمه میان معرکه جولان او تماشائیست غضب نموده و طوفان او تماشائیست فتاد روی زمین،راه سینه اش سد شد و چند مرکب جنگی ز روی او رد شد شبیه موم عسل شد..جدا و ممتد شد خلاصه اینکه بمیرم…برای او بد شد زره نبود برایش..وَ سنگ باران شد به زیر سم فرس صورتش پریشان شد لگد که خورد به صورت،شکست دندانش رسید بر سر او مضطرب،عمو جانش بغل گرفت تن درهم و پریشانش فقط همین شده چاره..که رخ بپوشانش براش بردن او تا خیام مسئله شد دوباره داغ اضافه به قلب قافله شد @hadithashk
بی قرار است و کار پیچیده چشم هایش شبیه باران است اذن میدان نمی دهد آقا بر لبش ذکر یا حسن جان است پیش پایش سری خم آورده بوسه زد ابتدا به دست عمو ادب از چشم هاش می بارید ساقی ارباب و اوست مست عمو از زمین چشم بر نمی دارد اشک هایش به روی گونه چکید قاصد نامه ی پدر شده است تا عمو دید..نامه را بوئید چه نوشته است؟بسم رب العشق ای برادر!فدای تشنگی ات نیستم من عزیز جانِ حسن که دهم جان برای تشنگی ات پسرم مثل اکبرت باشد پر و بالی بده غزال مرا قول داده برات می میرد کرده راحت دگر خیال مرا نامه را خواند دیده گریان شد خواهر خسته را مشوش کرد چندباری حسین وقت وداع با گل باغ مجتبی غش کرد حسن عازم شده است بر میدان تا بگیرد تقاص اکبر را به سر عمامه ی پدر دارد همرهش داشت حرز مادر را مرگ در پیش چشم این آهو مثل قند است..مثل شهد عسل رجزی خواند و دشت شد ساکت فانا بن الحسن..امیر جمل هر که آمد به روی خاک افتاد بچه شیر حسن چه غوغا کرد پسرانِ امیر شامی را بهر قعر درک مهیا کرد بچه هایش شدند بازیچه هدف اصلی اش پدر باشد گفت با او که پهلوان پنبه حیف اگر بر تن تو سر باشد ای بنازم به ناز شست حسن ضربه ای زد دوتا شد آن ملعون تا بیاید به خود چه شد،فهمید سرش از تن جدا شد آن ملعون چند لحظه بعد اما آه دوره اش کرد لشکر کوفه شاخ شمشاد خیمه ها افتاد خاک کرب و بلا سر کوفه مادری بود و مادری شده است قصه ی ا‌و شبیه زهرا شد چه گریزی زده به عاشورا کوچه ای بهر کشتنش وا شد هرکه آمد عسل چشید از او غزل خیمه ها قصیده شده چشم نجمه به قد او روشن چقدر قاسمش کشیده شده @hadithashk
می نویسم کمی ز احکامِ ذبح شرعیِ دینِ پیغمبر اول اینکه کسی لب تشنه پاره پاره نمی کند پیکر دوما که ذبیح را باید رو به قبله کمی بچرخاند بعد از آنی که ذبح شد انجام بدنش زیر پا نمی ماند سوما در مقابل چشم اهل بیتش نمی برندش سر بالاخص اینکه خنجرِ ذابح کند باشد..و خشکیِ حنجر چارما اینکه دست و پای ذبیح بسته باشد که دست و پا نزند دست و پا زد اگر همان لحظه به تنش نیزه بی هوا نزند پنجما از قفا سر اورا نبرند و به او جفا نکنند کار ذابح تمام وقتی شد بدنش را جدا جدا نکنند من بمیرم برای آقایی که زدند و به جانش افتادند لبِ تشنه به خاک وقتی بود نیزه ها سخت بازی اش دادند @hadithashk
تجسم کن که در گودال اربابی زمین خورده ز پا افتاده و لشکر لباسش را ز تن برده تجسم کن هزار و نهصد و پنجاه زخمش را لبان تشنه و خشک و دوباره..آه…زخمش را تجسم کن به خاک است و نشان از این و آن دارد و یک نیزه به پهلو و یکی در سینه و یک در دهان دارد تجسم کن که با پا زیر و رو کردند آقا را تجسم کن حسینِ بی کس و تنهای تنها را تجسم کن هجوم اسب ها را بر سر و سینه هزاران سنگ بر پیشانی و دندان آئینه تجسم کن سر ذبح سرش جنجال بر پا شد برای کشتنش بین سنان و شمر دعوا شد تجسم کن که شمر آمد بِبُرد حنجر او را تجسم کن…تجسم کن…تجسم..خواهر اورا تجسم کن ذبیحی را که طفلش سخت ترسیده تجسم کن تنی را که به زیر نعل پاشیده الهی من بمیرم…مادرش بوده ست در گودال الهی من بمیرم..دید جسمش می شود پامال @hadithsshk
آسمان داشت تیره می گشت و بند از دست دل رها می شد تن زخمی به خاک ها بود و دور جسمش برو بیا می شد دختری روی تل…رمق رفته داد می زد”تورو خدا” نزنید پدرم جان نمانده بر بدنش به تنش نیزه بی هوا نزنید پلک هایش کمی تکان می خورد رعشه ای بین بازوانش بود رمقش را گرفته بودند و نیزه ی شمر در دهانش بود همه بودند سر خوش و سرمست ساربان بود از همه خوش تر منتظر بود تا همه بروند فکر انگشت بود و انگشتر شمر آماده بود و درواقع داشت همراه خود دوتا حربه کند بود و نمی بریدش سر شد جدا با دوازده ضربه @hadithashk
چهل منزل سراسر گریه کردم ز داغ تو برادر گریه کردم کسی اما ندیده اشک من را فقط از پشت معجر گریه کردم نبودی حرمله فریاد می زد به یاد آب آور گریه کردم پریشانیِ رأست را که دیدم به یاد جسم اکبر گریه کردم چهل منزل مرا دشنام دادند کم آوردم..سرآخر گریه کردم تو رفتی و غرورم را شکستند مرا با ریسمان کهنه بستند ندیدی خواهرت بد حال بوده؟ کنارش عده ای رَجّال بوده به ظاهر چلّه از داغت گذشته برای من ولی صدسال بوده به من گفتی که می مانی کنارم قرارم با تو تا گودال بوده؟؟ نگاهم تار بود از گریه هایم شنیدم بر سرت جنجال بوده… دو چشمم کور میشد کاش اما نمیدیدم تنت پامال بوده حدودا ساعت سه تا اذان بود تنت بازیچه ی شمر و سنان بود همان وقتی که سوزانده سرت را دوباره کشت خولی مادرت را خودت ای کاش میدادی عزیزم به دست ساربان انگشترت را سرت در طشت بود و چوب میزد ندیدی التماس دخترت را… خرابه،کربلا شد آن زمان که زمین کوبید پیش او سرت را حلالم کن..نیاوردم برادر به همراهم گل نیلوفرت را به واللهِ کتک خوردم برایش ولی ای کاش می مردم به جایش @hadithashk
آمدم پیش تو دوباره حسین آمدم تا دوباره گریه کنم آمدم مثل قبل تا پیشت با دل پر شراره گریه کنم این چهل روز حیدری کردم مرد بودم میان نامردان خم به ابروی خود نیاوردم تا بریدم امان نامردان تو خودت شاهدی که در کوفه کوچه هارا گذر گذر رفتم من نه اینکه بخواهم آقاجان نه..به اجبار من سفر رفتم قسمتم شد اسارت و دوری رفتم و با عذاب هم رفتم گله ای نیست از مصیبت ها بی تو بزم شراب هم رفتم اف به دنیا…چه کرد با زینب؟ که من از غصه ی تو لبریزم کاش می مردم و نمی دیدم روی قبر تو آب میریزم خاطرم هست جنگ و دعوارا خاطرم هست داغ گهواره پیش چشم رباب غارت شد ای بمیرم…رباب بیچاره می نشست و به گوشه ای آرام‌ دست خود را فقط تکان‌ میداد روی نیزه کنار راس خودت علی اش را به من نشان می داد ظهر روز دهم به یادم هست من بمیرم چه ها کشیدی تو علی اکبر که رفت از خیمه مثل مادر دگر خمیدی تو خاطرم هست اربابا شد بدنش مثل یک معما شد خاطرم هست ماجرایش را بدنش سخت در عبا جا شد داد بی داد از غم عباس آمد و بی وداع با ما رفت خاطرم هست بچه ها خوشحال عموعباس سمت دریا رفت چند لحظه بعد رفتی و آستین بر نگاه برگشتی من پریشان ‌و مضطرب بودم تو ولی غرق آه برگشتی قبر او میدهد گواهی که بدنش شد قد علی اصغر باید این حرف را خلاصه کنم این اباالفضل،آن نشد دیگر… من رسیدم ولی برادرجان پرم از اضطرار و بد حالم گله ای نیست از مصیبت ها دلخور از ماجرای گودالم بی رمق روی خاک ها بودی نوک سر نیزه بازی ات می داد پیش تو آب بر زمین میریخت گیسویت هم به چنگ شمر افتاد بعد افتادن تو در گودال مقتلت را سنان تصرف کرد پیش چشمم حرامزاده به شمر حنجر خشک تو تعارف کرد @hadithashk