💐#شعرکودکانه
📣 ویژه 👏🌺#ولادت
🌈🌸#حضرت_معصومه(س)
🌸 بانوی مهربان شهر قم
تو شهر قم خانمی است🌷
که خیلی مهربونه
هر کی میاد شهر قم🌷
تو خونهاش میمونه
مهمونای آشنا🌷
از زن و مرد و دختر
حتی میبینی اونجا🌷
مهمونای کبوتر
دور حرم میگردند🌷
پرندههای دعا
دعاها رو میبرند🌷
بیصدا پیش خدا
بانوی مهربون کیست🌷
پیش خدا معلومه
حالا سلامی بده🌷
به حضرت معصومه (س)💐💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خوشبخت ان کسی هست که درپناه حرم باشد
ای کودک مسلمان
بگو تو از امامان
آمده بعد از نبی
اول ایشان علی
امام دوم حسن
امام سوم حسین
چهارم امام سجاد
دل ها شده از او شاد
ای یار خوش گفتگو
امام پنجم بگو
عالم ترین عالم است
محمد باقر است
ششم جعفر صادق
هفتم موسی کاظم
هشتم امام رضا
رضا به حکم خدا
نهم محمدتقی
دهم علی النقی
یازدهم عسگری
دوازدهم مهدی است
ظهور کند زمانی
روشن کند جهانی
شعر یادگیری اسامی دوازده امام برای مهد کودکی ها
شعرهای کودکانه برای یادگیری اسامی دوازده امام به کودکان دلنشین و ساده هستند و ارتباط قوی با کودکان برقرار می نماید. شعری که در ادامه می خوانید از جمله شعرهای زیبای کودکانه برای اسامی دوازده امام می باشد.
امام اول، علی
هم نایبه ،هم ولی
امام دوم حسن
حسن به خُلقش احسن
آنکه دو نور عینه
شهید،امام حسینه
سجاد،که چهارمینه
زینت عابدینه
بی بی شهر بانو
می باشه مادر او
اون که امام پنجه
کلامش نور و گنجه
دانای بر نجومه او باقرالعلومه
محمدِ باقره
ای یار با خلق وخو
امامِ ششم، بگو
جعفرِ صادق لقب
پایه گذارِ مکتب
دریای علمه ایشان
حدیث هایش هست فراوان
توحید او مفضّل می کنه مشکلت حل
ای یارِ خوش گفتگو
امام هفتم بگو
موسی کاظم هفته
زندان هارون رفته
رضا، ضامن آهو
حاجت بگیرید، از او
کوچکتر از بقی
محمدِ تقیه
دهم، علی النقی
مسموم به سمِ شقی
امام یازده ما
مقبره اش، سامرا
حسنِ عسگریه
یک لقبش، ذکیه
امامِ اثناعشر
ناجیِ کلِّ بشر
مهدیِ صاحب زمان
منجیِ کلِّ جهان
قصه کودکانه درباره خدا
بابا امروز راهی مسافرت شد، سحر هم برای اینکه با باباش خداحافظی کنه عروسکش رو از اتاقش برداشت و به سمت در رفت و پرسید: ” بابا کی از سفر بر میگردین؟”
بابا گفت: ” ۱۰ روز دیگه.”
مامان گفت: “بابا! خدا به همراهت.”
سحر از مامانش پرسید: ” خدا میخواد همراه بابا بره؟! مامان مگه خدا کجاست؟!”
مامان گفت: ” خدا همه جا هست دخترم، جایی نمیره.”
سحر پرسید: ” یعنی خدا پیش من هم هست؟ پس کو؟”
مامان جواب داد: ” خدا رو که با چشمای قشنگت نمیتونی ببینی.”
سحر با تعجب گفت: ” پس از کجا بدونم خدا هست؟”
مامان با لبخند جواب داد: ” دور و برت رو نگاه کن. حتما متوجه میشی که خدا هم هست.”
سحر با هیجان گفت: ” مامان جون! پس من میرم دنبال خدا بگردم.” و بعد هم سری تکون داد و رفت تو مزرعه کنار خونه که به جنگل چسبیده بود، تا خدا رو پیدا کنه…
خانم مرغه با جوجههاش مشغول خوردن دونه بود که سحر از راه رسید و پرسید: ” خانم مرغه! تو میدونی خدا همه جا هست، یعنی چی؟”
خانم مرغه گفت: ” قُد قُد قُدا، نمیدونم سحر جون.”
سحر گفت: ” تو حالا خدا رو دیدی؟”
خانم مرغه گفت: ” قُد قُد قُدا، من؟ نه ندیدم.!!!بیا با هم بگردیم، شاید بقیه حیوانهای مزرعه خدا رو دیده باشند.”
سحر و خانم مرغه توی مزرعه رفتند تا رسیدند پیش بُزی تُپلی و سحر از اون پرسید: ” بُزی تُپلی تو میدونی خدا کجاست؟”
بزی تُپلی گفت: ” من نمیدونم خدا کجاست.!! شاید اسب سفید بدونه، بیایین بریم پیشش.”
سحر و خانم مرغه و بزی تُپلی رفتند پیش اسب سفید و سحر پرسید: ” اسب سفید مهربون! تو میدونی خدا کجاست؟”
اسب سفید گفت: ” دختر کوچولو! من نمیدونم، ولی شاید خرس مهربون بتونه کمکتون کنه تا خدا رو پیدا کنید.”
سحر و خانم مرغه و بُزی تُپلی و اسب سفید با هم راه افتادند به سمت جنگل تا برسند پیش خرس مهربون.رفتند و رفتند تا رسیدند به جنگل و خرس مهربون رو دیدند که از ماهیگیری برگشته بود. سحر پرسید: ” خرسی جون! ما دنبال خدا میگردیم، تو میدونی خدا کجاست؟”
خرسی گفت: ” من نمیدونم، اما خورشید خانم هر روز از اون دور دورا مییاد بیرون و همه جا رو روشن میکنه اون باید بدونه. بیایین همگی با هم بریم پیش خورشید خانم.”
سحر و خانم مرغه و بُزی تُپلی و اسب سفید و خرسی مهربون رفتند پیش خورشید.
سحر پرسید: ” خورشید خانم تو که از اون بالا همه جا رو میبینی میتونی به ما بگی خدا کجاست؟”
خورشید خانم گفت: ” مگه چی شده؟”
خانم مرغه گفت: ” نمیدونیم ولی هر چی میگردیم خدا رو پیدا نمیکنیم، دوست داریم ببینیمش.”
خورشید یک نگاهی به اطرافش کرد و گفت: ” بچهها من از این بالا یک چیزهایی میبینم، بچهها همه با هم داد زدند: ” آخ جون، چی میبینی؟ خوب نگاه کن، شاید خدا باشه.”
خورشید به چپ نگاه کرد و گفت: ” جنگل رو میبینم که پر از درختهای قشنگ هست، دشت رو میبینم که یه عالمه گلهای رنگارنگ داره، یک دریاچه هم میبینم که ماهیهای زیادی توی اون شنا میکنند.” بعد خورشید به راست نگاه کرد و گفت: ” تازه مزرعه رو میبینم که کشاورز داره اونجا کار میکنه” به بالا نگه کرد و گفت: ” باد رو هم میبینم که داره ابرها رو جابجا میکنه.” بچهها گفتند: ” پس خدا چی؟!!”
خرسی گفت: ” اگر خدا نباشه که خیلی بد میشه.”
خورشید خانم به خرسی گفت: ” مگه این زنبورها نیستند که از توی دشت برای تو عسل جمع میکنن تا وقتی صبح پا میشی واسه صبحانه بخوری!”
خرسی گفت: ” آره درسته.”
خورشید گفت : ” اون عسلها رو خدا به تو هدیه داده تا هر روز بخوری.”
اسب سفید گفت: ” من که عسل نمیخورم، پس خدا به من چی داده که بودنش را بفهمم؟”
خورشید خانم گفت: ” اسب سفید مگه تو هر روز صبح تا غروب توی چمنزار بازی نمیکنی؟”
اسب سفید گفت: ” خوب چرا.!”
خورشید خانم گفت: ” اینهمه چمن و علف تازه رو خدا هر روز به تو هدیه میده.”
اسب کوچولو گفت: ” ای وای! راست میگی، اصلا حواسم نبود.”
بُزی تپلی با ناراحتی پرسید: ” منکه عسل نمیخورم، یعنی خدا به من چیزی نداده!”
خورشید خانم با خنده گفت: ” بُزی تپلی! اون علفهای تر و تازه و خوشمزه توی چمنزارو کی به تو داده!”
بُزی با خوشحالی گفت: ” اصلا حواسم نبود، عجب خدای خوبی! به من هم هدیه داده.”
خانم مرغه گفت: ” تقُد قُد قُدا… پس هدیه من کو؟!”
خورشید خانم گفت: ” خانم مرغی اون جوجههای قشنگ که خیلی دوستشون داری از کجا اومدن؟”
خانم مرغی گفت: ” یعنی اونها یک روزی سر از تخم بیرون آوردند رو خدا به من داده؟”
خورشید خانم گفت: ” بله خانم مرغی، همه اونها هدیه خدا هستند که باید خوب مراغبشون باشی.”
سحر توی فکر بود و چیزی نمیگفت تا اینکه خرسی گفت: ” سحر خانم! شما از خدا چی گرفتی؟ خدا رو تونستی ببینی؟!”
سحر گفت: ” خدا به من هم هدیه داده، هم پدر و مادر خ
یلی خوبی دارم، هم غذا میخورم تا بزرگ بشم، هم از نور خورشید استفاده میکنم، هم توی پارک بازی میکنم، تازه خوراکیهای خوشمزه هم میخورم.”
خورشید خانم گفت: ” پس سحر هم هر روز کلی هدیه از خدا میگیره، حالا فهمیدین خدا کجاست؟”
همه با خوشحالی گفتند: ” خدا پیش منه، خدا پیش منه…”
خورشید خانم لبخندی زد و گفت: ” درست فهمیدین، خدا پیش تک تک شماها هست، یعنی خدا همه جا هست.”بعد همه با صدای بلند فریاد زدند:
” خدای مهربون! دوستت داریم.”
نویسنده : مقداد حکیمی
منبع:
بچه ها سلام حالتون خوبه مي خوام امروز چند تا سوال از تون بپرسم !
به اون کاري که خدا دستور داده و بايد انجام بديم چي مي گن؟ واجب
حرف دوم نام امام هشتممان؟ رضا
(مربي حرف ضاد را وسط و دو حرف واو دو طرف آن مي نويسد )
بچه ها حرف اول ضلع را وسط و حرف اول واجب را دو طرف آن مي نويسيم خوب چي شد؟
و + ض + و وضو
آفرين بچه ها ميشه وضو .
وقتي ميخوايم براي صحبت کردن با خدا آماده بشيم اول بايد چه کار کنيم؟
درسته بايد وضو بگيريم بچهها حاضريد همه با هم وضو بگيريم؟ پس همه آستينها شون رو بالا بزنن، فکر کنيم جلومون يه چشمه است ، وقتي ميخوام وضو بگيريم با سد و دست وپا سروکار داريم،بخ اينها ميگن اعضاي وضو فقط حواسمون باشه موقع وضو گرفتن اسراف نکنيم(اگر لازم بود مربي محترم اسراف را توضيح دهد) چون خدا اسراف کار ها رو دوست نداره !
حالا اگه دستمون يا صورتمون يا پاها مون که اينها اعضاي وضو بودند کثيف باشه ممکنه آب به پوستمون نرسه پس اونها رو قشنگ با آب مي شوييم.تا آب به همه اعضای وضو برسه.
حالا نشستيم سر چشمه، اول کمي آب مي نوشيم وقتي آب خورديم بعدش چي مي گيم؟
درسته! سلام بر حسين (عليه السلام).
حالا يک مشت آب برمي داريم (مربي تمام وضو را براي بچه ها خيلي روشن و واضح اجرا مي کند تا تمام دانش آموزان متوجه شوند و به اينکه تمام مکان وضو بايد کاملا خيس شوند نيز اشاره کند.)
خوب مشت آبمون رو از جايي که موهاي سرمون دراومده مي ريزيم بعد از بالا به پائين به اندازه پهناي دست (مربي پهناي دست را به بچه ها نشان مي دهد) مي کشيم، خوب تا کجا بايد بکشيم تا زير چانه
حالا يه مشت ديگه آب بر مي داريم از آرنج دست راست مي ريزيم و از بالا به پائين مي کشيم . از آرنج تا نوک انگشتان حواسمون باشه که جايي خشک نمونه . حالا مي رسه نوبت دست چپ اونهم
دقيقا مثل دست راست يه مشت آب از آرنج مي ريزيم و از بالا تا نوک انگشتان مي کشيم.
بچه هاحواسمون باشه موقع آب ريختن با مشتمون فقط تا دوبار مي تونيم آب بريزيم و اگردو
بارمشت آب ريختيم دفعه سوم ديگه نمي تونيم آب بريزيم پس اگر آب براي بار سوم ريختيم وضو مون باطل ميشه و بايد از اول وضو بگيريم.
(مربي محترم بايد به اين نکته توجه داشته يباشند که شستن صورت با دست براي سومين بار، جايز نيست و فقط ريختن آب به دست و صورت براي دفعات سوم و چهارم اشکالي ندارد ولي چون بچهها با هر بار ريختن آب حتما صورتشان را هم ميشويند به اين نکته در کلاس اشاره نشود.)
حالا نوبت به مسح سر و پا ها مون مي رسه يادتون باشه که موقع وضو بايد سر مون و پاهامون که مي خواهيم روي آنها مسح بکشيم خشک باشند ولي صورتمون يا دستامون اگر قبل از وضو خيس باشند اشکالي نداره.
خوب حالا نوبت مسح سر مونه دستمون رو ديگه خيس نمي کنيم و با همون دست خيس مون از وسط سر تا جايي که موها روئيده است, مي کشيم فقط مواظب باشيد موقع مسح سر، سرتون تکون نخوره و ثابت باشه.
حالا مي ريم سراغ مسح پا , اول پاي راست با همون دست خيسمون بدون اينکه خيسش کنيم از سر انگشت شصت پا تا برآمدگي پا مي کشيم بعد مي ريم سراغ پاي چپ اونهم مثل پاي راست بدون اينکه دستمون رو خيس کنيم مسح ميکشيم.
(مربي محترم از يکي از بچهها يي که الآن در کلاس با وضو آشنا شد مي خواهد که تمامي اعضاء و مراحل وضو را دقيقا به بچه ها نشان دهد.)
خوب حالا يه صلوات بلند بفرستيد .
خوب حالا بچه ها يه سوال ديگه .
چه موقع هايي بايد وضو بگيريم؟ (مربي پاسخهاي بچه ها را مي شنود و ادامه مي دهد:)
آفرين يکي براي نماز خوندن. بچه ها نماز بدون وضو درسته يا باطله ؟ - بله, باطله .
ديگه موقع قرآن خوندن شما وقتي که قرآن مي خوانيد,اگر دستتون به خط قرآن نمي خوره بهتره که وضو بگيريد ولي اگر دستتون به خط قرآن مي خوره بايد حتما وضو داشته باشيد يعني واجبه که وضو داشته باشيم.
حالا يه صلوات بلند ديگه بفرستيد.
حالا يه سوال کوچولوي ديگه کي مي تونه بگه چه موقع وضوي ما باطل مي شه و اگه بخوايم نماز يا قرآن بخوانيم دوباره بايد وضوبگيريم؟ (مربي پاسخهاي بچه ها را مي شنود)
درسته هنگام خواب وضوي ما باطل مي شه و بعد از بيدار شدن بايد دوباره وضو بگيريم
ديگه موقع دستشويي رفتن وضوي ما باطل ميشه و دوباره بايد وضو بگيريم .
حالا آخر کلاس مي خواهيم با هم يه شعر بخونيم (مربي بيت زير را پاي تخته مي نويسد واز بچه ها مي
خواهد هر وقت دستش را بالا آورد همگي با هم اين بيت را تکرار کنند:
(وضو مي گيرم تا تميز باشم
تا پيش خدا من عزيزباشم)
آماده ايدبا هم می خوانيم؟:
وضو مي گيرم تا تميز باشم
تا پيش
خدا من عزيزباشم
با نام خدا ميگيرم وضو
نيت مي کنم از براي او
دست و پاهايم صورت و مويم
مي کنم تميز پيش از وضويم
گردي صورت حالا مي شويم
بالا به پائين از زير مويم
حالا نوبت شستن دستهاست
اول کدام دست ؟ اول دست راست
از روي آرنج تا سر انگشت
مي شويم با آب يک مشت و دو مشت
مثل دست راست, دست چپم را
بالا به پائين مي شويم حالا
مي کشم يک بار, مسح سرم را
به جلوي مو دست ترم را
بعد از مسح سر, مسح هر دو پاست
اما به ترتيب، اول پاي راست
جاي مسح پا, از سر انگشت
پائين به بالا مي کشم با دست
با دست راستم روي پاي راست
با دست چپم روي پاي چپ
آماده هستم براي نماز
با نام خدا مي کنم آغاز
وضو مي گيرم تا تميز باشم
تا پيش خدا من عزيزباشم
وضو مي گيرم تا تميز باشم
تا پيش خدا من عزيزباشم
(کلاس با دعا و این شعر تمام می شود.)
دستامو نو می بریم بالا
با همدیگه می کنیم دعا
عمر زیاد بده خدا
هم به مامان هم به بابا
خدا که ما رو دوست داره
دعامونو قبول داره
چشم می دوزیم به آسمون
میگیم خدای مهربون
غصه رو از ما بردا ر
آقامونو زود بیار
#طرح_درس
#داستان
🌷 حمید روی تخت بیمارستان بود .
🌷 ملافهی سفیدی سرش کشیده بود
🌷 و آرام آرام اشک میریخت .
🌷 دو روز بود که از عمل او میگذشت .
🌷 حمید ، حوصلهاش حسابی سر رفته بود .
🌷 او یک غصهی بزرگ دیگر هم داشت .
🌷 او فکر میکرد در اتاق بیمارستان ،
🌷 نمیتواند نماز بخواند .
🌷 دلش برای مسجد ، بچههای مسجد ،
🌷 امام جماعت ، و تکبیر گفتن در نماز جماعت ،
🌷 تنگ شده بود .
🌷 یکدفعه ، صدای در آمد .
🌷 ناگهان نگاه حمید ،
🌷 به آقای سبحانی ، روحانی مسجد ، افتاد .
🌷 او با دوستان حمید ،
🌷 به عیادتش آمده بودند .
🌷 آنها با حمید سلام و احوالپرسی کردند .
🌷 آقای سبحانی دست حمید را در دست گرفت
🌷 و برای شفایش دعا کرد
🌷 و بچهها نیز ، آمین گفتند .
🌷 آقای سبحانی گفت :
💐 حمیدجان ! چیزی احتیاج نداری ؟
🌷 حمید گفت :
🐥 نه . فقط از این ناراحتم
🐥 که نمیتونم از روی تخت بلند بشم
🐥 و نماز بخونم .
🌷 آقای سبحانی گفت :
🌹خب میتونی تیمّم بگیری
🕌 و نشسته نماز بخوانی
🌹 اگر نشسته هم نمی تونی
🕌 بازم اشکالی نداره ، خوابیده نماز بخون .
🌷 حمید گفت : مگه میشه ؟!
🌷 آقای سبحانی گفت :
💐خدا دوست دارد در هر حال ،
💐 بندگانش با او گفتوگو کنند
💐 و صدای آنها را بشنود ؛
💐 مخصوصاً در تنهایی های بیمارستان ،
💐 خداوند به تو توجه بیشتری دارد .
🌷 حمید خوشحال شد .
🌷 آقای سبحانی و دوستان حمید نیز ،
🌷 نیم ساعتی کنار حمید نشستند .
🌷 آقای سبحانی به ساعت نگاه کرد و گفت :
🌹خُب حمیدجان ، وقت ملاقات تموم شد
💐انشاءالله زود خوب بشی
🕌 و دوباره به مسجد بیای .
💐💐💐فقط قول بده اگر ما هم مریض شدیم
💐 تو هم به عیادت ما بیا
💐و برامون کمپوت بیار . قول میدی ؟
🌷 حمید گفت :
🐥 چشم حاج آقا ، حتماً میام
🌷 حاج آقا خندید و گفت :
💐نگو چشم میام .
💐 بگو خدا نکنه که مریض بشید .
🌷 حاج آقا و حمید و بچه ها ، خندیدند .
🌸 شعر زیبای رهبر افسانه ای 🌸
✍ به مناسبت ، سالروز انتصاب سید علی خامنه ای ، به مقام عظمای رهبری .
🌹 مثل امام خامنه ای
🌹 تو دنیا پیدا نمیشه
🌹 مثل ایشان بهر ایران
🌹 عاشق و شیدا نمیشه
🌹 ای سر و ای سرور من
🌹 ای رَه و ای رهبر من
🌹 ای یار و ای یاور من
🌹 ای دل و ای دلبر من
🌹 ای عشق من ، امام من
🌹 بر تو رسد سلام من
🌹 سکوت تو ، سکوت من
🌹 قیام تو ، قیام من
🌹 من سربازِ جان بر کفم
🌹 بهر فدایی در صفم
🌹 سلیمانیِ دیگرم
🌹 آزادی قدس هدفم
🌹 سید علی ، خامنه ای
🌹 ای رهبرِ افسانه ای
🌹 من جهل و تو فرزانه ای
🌹 من شمع و تو پروانه ای
🌹 فدای تو این سر من
🌹 فرزند من ، همسر من
🌹 هم پدر و مادرِ من
🌹 برادر و خواهر من
🌹 برای ظالم ذوالفقار
🌹 برای مظلوم ، جان نثار
🌹 برای دشمنان حق
🌹 با قدرتی ، با اقتدار
🌹 سرسختی تو ، با کافران
🌹 مهربانی با کودکان
🌹 عاشق تو پیر و جوان
🌹 بهر ایران ، بازم بمان
🌷 شاعر : حامد طرفی 🌷
👈 لطفا به عشق امام خامنه ای نشر دهید .
🌷 #شعر #امام_خامنه_ای 🌷
💐💐💐💐💐💐
🌹کانال هدیه آسمانی ۳۱۳
🎁هدیه ای برای بچه ها
😊این کانال را به دوستان خود معرفی کنید
👇👇👇https://eitaa.com/hadyeasemany
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کاردستی
بیایید با هم یه کاردستی بسازیم که بشه باهاش بازی کرد، یه کاردستی ساده با بطری آب و توپک😃
🌷برای بچه ها بازی زندگیست🌷
~~~~~~~~~~~
🌹کانال هدیه آسمانی ۳۱۳
🎁هدیه ای برای بچه ها
😊این کانال را به دوستان خود معرفی کنید
👇👇👇
https://eitaa.com/hadyeasemany
1_901649733.pdf
15.23M
شعر کودکانه نیکوترین الگو.pdf
🌹🌹🌹
🌹کانال هدیه آسمانی ۳۱۳
🎁هدیه ای برای بچه ها
😊این کانال را به دوستان خود معرفی کنید
👇👇👇
https://eitaa.com/hadyeasemany
🍀نقاشی
✂️برش
💓طرح جالب
🌴عموقرآنی 💮 دوست خوب بچه ها
🌹باکلی برنامه های جذاب و شگفت انگیز😊
https://eitaa.com/hadyeasemany
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پروانه
اندازه کاغذA5
🍀نقاشی
✂️برش
💓طرح جالب
🌴عموقرآنی 💮 دوست خوب بچه ها
🌹باکلی برنامه های جذاب و شگفت انگیز😊
https://eitaa.com/hadyeasemany
پروانه در اندازه های مختلف
🍀نقاشی
✂️برش
💓طرح جالب
🌴عموقرآنی 💮 دوست خوب بچه ها
🌹باکلی برنامه های جذاب و شگفت انگیز😊
https://eitaa.com/hadyeasemany