🔹آیت الله حائری شیرازی رحمه الله علیه🔹
خدا میگوید: «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ».نور الهی است که آسمان و زمین را روشن کرده است. پس کسی که عالم را روشن ببیند با نور خدا آشنا شده است و باید نور خدا را در خودش هم ببیند؛ چون خود انسان هم جزء آسمان و زمین است.
وقتی میگویی: «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»، خود انسان نباید از قلم بیفتد و اگر انسان بخواهد خدا را ببیند، با آن نوری که در خودش هست باید خدا را ببیند، چون نزدیکترین جا به انسان خود انسان است. اگر کسی خدا را در خودش دید چه حالتی پیدا میکند؟ آیا ادعای خدایی میکند که خدا را در خودش دیده است، یا استغفار میکند؟ استغفار میکند. چون میگوید من در محضر خدا چه کردهام، وقتی خدا را در خودش میبیند در مقابل دشمنان خدا احساس ناتوانی نمیکند؛ در مقابل دوستان خدا اظهار خودنمایی نمیکند. مشکل انسان این است که خودش را قبول دارد و میگوید من کسی هستم و چیزی هستم.
همه بدبختیها از همین جا شروع میشود که انسان خودش را چیزی بداند. زمانی خدا را در خودش میبیند که خودش را چیزی نداند. اگر خودش را دید، او را نمیبیند؛ اما اگر او را دید، خودش را نمیبیند و این راهی است که قرار دادهاند برای انسان که ببیند هرچه هست در عالم، آثار خداست، مالکش خداست، ولیاش خداست.
@haerishirazi
🔸آیت الله حائری شیرازی (رضوان الله تعالی علیه)🔸
اگر گرفتاری مالی داشتید، سراغ امام جواد علیه السلام بروید. اگر گرفتاری از نوع امور معنوی بود، سراغ حضرت زهرا سلام الله علیها بروید. اگر از دست ظالمی ناراحت هستید، سراغ امام علی علیه السلام بروید.
@haerishirazi
🔹آیت الله حائری شیرازی🔹
🔸ملاقات با خداوند🔸
انسان زمانی که با خداوند ملاقات می کند باید بتواند سرش را بالا کند. امام حسین علیه السلام که در راه امر به معروف و نهی از منکر گام برداشت، چنان دوستانی پیدا کرد که در ظهر عاشورا خودشان را سپر بلای امام کرده و تمام بدنشان پر از تیر دشمنان شد.
بیانات در عیادت از شهید امربه معروف علی خلیلی 92/12/7
@haerishirazi
🔹آیت الله حائری شیرازی رحمه الله علیه🔹
🔸«عقل» ودیعهای گرانبها از جانب خداوند🔸
انسان نباید با ودیعهای که خداوند به نام عقل در انسان قرار داده بازی کند. عقل از خداوند جدا نمیشود و یک پیوند ناگسستنی با خدا دارد. پیوند انسان با عقل در واقع پیوند با خداست. امام باقرعلیه السلام فرموده است: «مَنْ عَمِلَ بِمَا عَلِم عَلَّمَهُ اللَّهُ مَا لَمْ یعْلَم». هر کس به آن چه میداند عمل کند، خداوند آن چه را نمیداند به او میآموزد.
آنچه انسان با عقلش میفهمد، این «بِمَا عَلِم»ی است که خداوند به او عطا کرده و اگر به آن عمل کند تمام شبهههایش برطرف میشود. ریشه شبههها، ترک عمل به علم است.
نه من ز بی عملی در جهان ملولم و بس
ملالت علما هم ز علم بی عمل است
@haerishirazi
🔹آیت الله حائری شیرازی (رضوان الله تعالی علیه)🔹
🔸کاری میکنیم که اندازۀ این لباس شوید!🔸
اقتصاد، اخلاق، تربیت و...، همه لباسهایی هستند كه برای برهنه نماندن و حفاظت انسان، بر او پوشانده میشود.
چگونه امكان دارد لباسی که آن را اندازهگیری نكرده باشند، با بدنی متناسب باشد؟ خیاطی كه هنوز مشتری خود را ندیده و پُرُوْ نكرده، چطور حق دارد و میتواند بر پارچۀ او قیچی گذارد؟!
مكاتب و علوم انسانی بشری اینگونه عمل میكنند كه برای انسان، ندیده، لباس میدوزند و بعد هم آن را بر او پوشانده، به او میگویند این لباس توست! یا آن را بپوش، یا به تو میپوشانیم و كاری میكنیم كه به اندازۀ آن شوی!
به عبارت دیگر، در مسائل فرهنگی و تربیتی، از دبستان تا دبیرستان، دقیقا به گونهای برنامهریزی میكنند تا انسانِ مورد نظرشان، با اقتصادی كه در نظر دارند، تطبیق كند!
آنان راهی جز این ندارند كه اگر لباس اندازه نبود، آن قدر فشار بدهند تا لباس اندازه شود!
@haerishirazi
🔸سفارش تبعیض آمیز!🔸
📝#خاطره زیبای دکتر علی حائری (فرزند مرحوم آیت الله حائری شیرازی) از پدر
🔹بالأخره بعد از کش و قوس های فراوان، در آبان ماه 88، من هم سرباز شدم. پادگان آیت الله خاتمی یزد. بماند که چه ها کشیدم! هر چه بود گذشت.
هر روز، نزدیکی های اذان صبح مجالی دست می داد تا چند دقیقه ای تلفنی صحبت کنم. دفتردار پدر که بازنشسته سپاه بود را هر روز خواب آلود به پای تلفن می کشیدم: که مرد حسابی پدرم درآمد، چاره ای کن، ناسلامتی تو سرهنگ سپاهی، من زن و زندگی دارم، مادر بیمار دارم، راهی، رایزنی ای، چیزی. چند روز مرخصی جور کن و ....
این درد دل های دردمندانه تقریباً هر روز ادامه داشت تا اینکه یک روز صبح، جناب دفتردار خودش گوشی تلفن را برداشت و گفت: علی مژده بده.
بی صبرانه گفتم: برایم مرخصی گرفتی؟
گفت: بالاتر!
خواب به کلی از سرم پرید، ضربان قلبم بالا رفت، گفتم: بگو ببینم چه کردی؟
گفت: «حاج آقا از مشهد به سمت شیراز می آیند و این بار از راه یزد. در شهر یزد چند سخنرانی دارند؛ من جمله در پادگان شما! وقتی آمد پادگان شما، می توانی همراهشون بیایی شیراز! »
یکه خوردم. هم خوشحال شدم و هم متعجب. چه خواهد شد؟
🔹 آن روز را با لحظه شماری گذراندم. تا ظهر منتظر بودم؛ خبری نشد. هنگام نماز ظهر، در مسجد پادگان اعلام کردند که ساعت پنج سخنرانی ویژه داریم و کلاس ها زودتر تمام می شود؛ حضور همه الزامیست. فرمانده گروهان ها همه را بسیج کنند.
چشمانم برق زد، قلبم به تپش افتاد که پدر می آید و من شب را پس از قریب یکی دو ماه، در شیراز خواهم گذراند. ساعت پنج شد. فرمانده گروهان، ما را به خط کرد و به مسجد بزرگ پادگان برد. قریب دو هزار سرباز، مسجد را پر کرده بودند.
🔹 بالأخره پدر آمد. تا او را دیدم، بعض امانم را برید. حدود چهل دقیقه ای صحبت کردند. یادم نیست چه گفتند، فقط آخرین جمله شان این بود که پسر من هم ما بین شماست، چند دقیقه ای او را ببینم و بروم!
همه به هم نگاه کردند. فرماندهان و سربازان، همه یکه خورده بودند. دل تو دلم نبود، احساس می کردم کل وجودم همراه ضربان قلبم بالا و پایین می شود.
همه ما را به خط کرده به صرف شام بردند. شام یک تخم مرغ آب پز به همراه یک خیار شور لپری قاش نشده و یه کف دست نان بود. شام را گرفتم و نخورده به آسایشگاه آمدم. همچنان منتظر بودم. هیچکدام از هم خدمتی ها و فرمانده ها مرا نمی شناختند. بالأخره فرمانده ی دسته آمد: «14/103 بیا بیرون». آمدم بیرون. گفت: «بازیگوش! فامیلت چیه؟»
گفتم: حائری.
لبخندی زد و گفت سر و وضعت را مرتب کن و برو دفتر فرمانده پادگان. کارت دارند.
🔹وقتی وارد سالن شدم، میز کنفرانس بزرگی آنجا بود که همه فرماندهان دور میز نشسته بودند. پدر هم همراه سردار میرحسینی فرمانده پادگان نشسته بود.
من که لاغر، کچل و سیاه تر شده بودم، با لبخند پدر اشکم درآمد.
پدر گفت: علی بابا! چهره ات مردانه شده، بیا پیش من.
شام آنها، چلو جوجه بود که به غایت زیبا، سفره آرایی شده بود.
پدر به مزاح گفت: خوب بهت می رسند ها! از این چیزها که تو خانه هم گیرت نمیاد.
با خنده گفتم: شام ما از شام شما چند دوره قبلتر بود!
گفتند: یعنی چه؟
گفتم: ما تخمش را خوردیم، شما جوجه اش را می خورید.
همه خندیدند الا فرمانده گردان.
گوشی موبایل پدر را گرفتم رفتم که به اهل منزل و مادر زنگی بزنم. همچنان فرمانده گردان مرا با چشمانش با نگاهی خشک و سرد دنبال می کرد تا اینکه شام تمام شد.
🔹 پدر، میکروفن جلوی خود را روشن کرد. زیر چشمی نگاهی به من کرد و بعد چشمانش را بست. گویی می خواهد چیزی بگوید که باب میل من نبود.
گفت: من از عزیزان و فرماندهان تشکر می کنم که این فرصت را فراهم کردند که من چند ساعتی را در این پادگان بگذرانم. بعد دستی به سرش کشید و گفت: «اینکه پسرم در اختیار شماست، فرصتیست برای ما که به همگان اثبات کنیم در جمهوری اسلامی تبعیض ور افتاده! هر کاری که سخت تر از بقیه امور است را به او بسپارید، هرکاری که دون شأن است را از او مطالبه کنید؛ مثلا وظیفه نظافت تمام دستشویی ها پادگان را به عهده او بگذارید، به او کمتر از سایرین مرخصی بدهید و .... »
همه خندیدند و فرمانده گردانم بلندتر از بقیه! من خشکم زده بود! تمام سلول های بدنم مور مور می شد. متعجب نگاه پدر کردم و در دل گفتم می دانی داری با من چه میکنی ؟!!
🔹 پدر روی موکت نشسته بود و داشت عمامه اش را روی زانویش دوباره می بست. گفت: «علی جان! از من دل گیر نشی ها»
هنوز من گیج و منگ بودم.
عمامه اش را بر سر گذاشت و آغوشش را گشود و ...
دستش را بوسیدم. سرم را که به سینه اش فشرده بود بوسید و رفت.
🔹من ماندم و پست نیمه شب برجک 11 (برجک تنبیهی سربازان) و نظافت دستشویی ها در هر سحرگاه ... !!
منبع: @dralihaeri
@haerishirazi
🔹آیت الله حائری شیرازی (رضوان الله تعالی علیه)🔹
🔸 ایمان مراقبت می خواهد🔸
دانه گندم را نکاشته ای، مراقبت نمی خواهد. به محض این که آن را بکاری، رسیدگی باید شروع شود.
انسان اگر در راه خدا افتاد، تازه اول مراقبت است؛ اول خطر است. برای همین است که افراد سالم، وقتی منحرف می شوند، بد منحرف می شوند و خطرناک تر خواهند بود.
@haerishirazi
🔸باور کن!🔸
شب جمعه اول ماه رجب، حرم اندر حرم است. یعنی هم از نظر ماه رجب بودن حرم است و هم از نظر شب جمعه بودن حرم است. اما شب جمعه اول با شب جمعه های دوم و سوم متفاوت است و برای آن اعمال مخصوص گذاشته اند و به آن لیله الرغائب می گویند؛ برای اینکه آرزوهای انسان در این شب می تواند با دعا مستجاب شود و به آرزوهایش برسد. این جایزه کسی است که از این شب استفاده کند.
یک مالک بزرگی، از افراد روستاهای مختلف طلبکار بود و خیلی هم در مطالباتش سختگیر بود. یک وقتی اعلام کرد من فلان ساعت در دفترم هستم، هرکس بیاید صورت بدهی اش را بیاورد، در این فاصله زمانی بدهی هایش را قلم می گیرم. افراد مختلفی این اطلاعیه را دیدند اما گفتند که او می خواهد ببیند چه کسی در توهم است و حرفش را باور می کند. یک روستایی که بدهی سنگینی به آن مالک داشت گفت تا حالا دروغی از این مالک نشنیده ام؛ به دفترش می روم و رفت و آن مالک صورت بدهی هایش را صفر کرد و بخشید. وقتی افراد دیگر فهمیدند به مالک گفتند چرا این کار را کردی؟ او گفت می خواستم قدرت ایمان را به شما نشان دهم. این روستایی به من ایمان آورد، باورم کرد و این نتیجه را گرفت. کسان دیگر که این حرف مرا باور نکردند این نتیجه را نگرفتند.
در لیله الرغائب هم خداوند می فرماید شما را به آرزوهایتان می رسانم. آنهایی که به خدا ایمان دارند آرزوهایشان را از خدا می گیرند و کسانی که باور ندارند نتیجه نمی گیرند. امیدوارم خدای متعال این باور را به ما بدهد که از این شب ها نهایت استفاده را بکنیم.
@haerishirazi
✅ آیا واقعاً کتابی بوده که با خوندنش متحول شده باشید؟!
@haerishirazi
🔹آیت الله حائری شیرازی🔹
🔸چرا امام اجازه می داد دستش را ببوسند؟🔸
تواضع، غذای ساده خوردن نیست. تواضع، «به وظیفه عمل کردن» است. اگر وظیفه انسان بالای مجلس نشستن است، همین ثواب را دارد. امام در دوره شاه از زندان آزاد شد. خدا رحمت کند برادرم آمده بود امام راحل را در این وضعیت دیده بود. گفت دو تا متکا این طرف و آنطرف امام گذاشته بودند. مردم می آمدند و دست امام را بوسه می زدند! امام دستش را نمیکشید!
این تواضع است. چون وظیفهاش است. می خواهد قدرت خودش را به رژیم نشان بدهد. می خواهد ارادت مردم را به اینها نشان دهد. وگرنه این نیست که از دست بوسیدن لذت ببرد. وظیفهاش را انجام می داد.
مأمون به امام رضا(ع) تکلیف کرد که ولیعهد باشد، حضرت گفت: این کار را از من نخواه. گفت: اختیاری نیست. می خواهی با من مقابله کنی؟ من هم نوع دیگری رفتار می کنم؛ یعنی تو را می کشم. حضرت کرهاً (از روی کراهت) قبول کرد. حالا ولیعهد شده، دو برادر بودند به نام حسن بن سهل و فضل بن سهل. اینها همه کارههای مأمون هستند. این وزیر ارشد می آید پیش امام رضا -پیش ولیعهد-. حضرت دارند با یکی از یارانشان صحبت می کنند. ایستاده جلوی درب. حضرت به حرفشان ادامه دادند. مدتها اذن (اجازه) داخل شدن به او نمی دهند. بعد حضرت می گوید کاری داری؟ اجازه می دهند که بیاید داخل. اما اذن نشستن را به او نمی دهند. ایستاده مطلبش را می گوید و حضرت جوابش را می دهند، می رود.
دیگران نباید این کار را بکنند. برایشان خطرناک است. امام در یک تواضعی است نسبت به خدا که این گونه بی اعتنایی ها، او را متکبر نمی کند. او آنچنان ذلت باطنی دارد که این بی اعتنایی ها غرور برایش نمی آورد.
آقای گورباچف، آقای شواردنادزه را فرستاده بودند که پاسخ پیام امام را به او بدهند. امام خیلی عادی آمد. این وقتی می خواست پیام را بدهد میلرزید. امام هم وقتی که این فرد پیام را ابلاغ کرد گفت: اینها جواب من نیست. دستش را به علامت رد حرکت می داد. گفت: اینها جواب من نیست، من میخواستم دری بر دنیای جدیدی روی شما باز کنم.
ببین! پس اخلاق و تواضع و بندگی خدا کردن، حرف خدا گوش دادن است. تواضع، این است. باید نگاه کند ببیند تکلیف چیست؟ عمده این است که انسان وقتی میخواهد کاری کند حجت داشته باشد.
@haerishirazi
🔹آیت الله حائری شیرازی🔹
🔸یک جریان دائمی🔸
انس با انسانهایی که دنیا در نظرشان کوچک است، اخلاص را زیاد میکند. شما اگر به انسانی که دنیا در نظرش کوچک است محبت پیدا کردی، این ارتباطتان با هم، تو را از پلیدی و نجاست حفظ می کند.
اگر جریان ملایمی از آب را، به یک لیوان آب، با استفاده از یک شیلنگ کوچک متصل کنیم و من دستم را که به نجاستی آلوده شده است، به آب داخل لیوان وارد کنم، دستم طاهر و پاک می شود. چرا؟ چون متّصل به یک جریان دائمی آب است. اگر یک دوستی داشته باشی که مأنوس با خداست، به برکت آن دوست و دوستی، ارتباطت با افراد ناپاک تو را آلوده نمی کند. در واقع این ارتباط با مؤمنین تو را حفظ می کند.
@haerishirazi