هدایت شده از دلنوشت...
#سوال_شماره 1⃣7⃣
سلام خسته نباشید یک ساله عروسی کردیم ۹ ماه باردارم شوهرم ک پسر عمومه از بچگی عاشق من بود ولی من هیچ حسی نداشتم تا بلاخره با حرفا میشه گفت اجبارات پدرم با پسرعموم ازدواج کردم الان خیلی اذیتم میکنه حتی نمیتونه برا خرجیمونم کار کنه همش تو خونه بیکاره منم فقط کارم گریه ای خسته شدم اصن جلو دیگران بهم احترام نمیذاره همش میگ کاش زن نمیگرفتم واقعا حرفاش اذیتم میکنن افسردگی شدید گرفتم فقط حرفش اینه ک باید بریم خونه پدرم زندگی کنم دو سه ماه اول عروسیمون با باباش اینا زندگی کردم اصن با من نمیساختن منم میگم باش برگرد ولی طلاق میگیرم نمیتونم بیام اونجا زندگی کنم لطفا راهنمایم کنید چیکار کنم
هدایت شده از دلنوشت...
#سوال_شماره2⃣7⃣
سلام من دختری هستم ۲۱
ساله که خیلی مهربونم و با اطرافیانم خیلی خوب برخورد میکنم و اصلا دوس ندارم کسی از دستم ناراحت بشه ولی اطرافیام هر جور دلشون بخواد حرف میزنن و باعث رنجشم میشن.با کوچیک ترین حرف ناراحت میشم و گریه میشم و توانایی حرف زدن ندارم تا شروع میکنم به حرف زدن اشکام میریزه و صدام میلرزه احساس ضعیف بودن میکنم.یه اصطلاح دل نازکم و خیلی هم دارم اذیت میشم چیکار کنم لطفا راهنمایی کنید
هدایت شده از دلنوشت...
#سوال_شماره 3⃣7⃣
سلام
من دختری ۱۷ساله ام که دو ساله عقد کردم...
نمیدونم چجوری شد که ازدواج کردیم.ما همو نمیشناختیم و ازدواج ما کاملا سنتی بود.
اوایل عقدم همه دوستان و فامیل و معلمانم میگفتن که چرا اینقد زود ازدواج کردی و این موضوع خیلی منو ناراحت می کرد.
من از وقتی که عقد کردم احساس می کنم افسرده شدم.با کوچکترین چیزی ناراحت میشم و اشکم در میاد.تو اعتقاداتم ضعیف شدمو نمازامو یکی در میون میخونم.
همین افسردگی باعث شد که دست به خودکشی بزنم ولی موفق نشدم و چند روز در بیمارستان به دلیل مسمومیت دارویی بستری بودم.
من خیلی چاقم و اضافه وزن دارم و همینم باعث شده اعتماد به نفسم بیاد پایین و وقتی دوستام رو میبینم که از من بهترن،کلی غصه میخورم.
من اراده خیلی پایینی دارم چون هر وقت تصمیم به لاغری گرفتم نتونستم وزن کم کنم...
چجوری افسردگیمو درمان کنم؟؟
تروخدا کمکم کنید...
😔😔😔😔😔😔😔😔
هدایت شده از دلنوشت...
#سوال_شماره 4⃣7⃣
با سلام و عرض ادب
من ۳۷ساله هستم
یک پسر ۱۴ ساله دارم
چندین مدت بود به همسرم مشکوک بودم
تلفنهای یواشکی پیامکهای مشکوک هروقت سوال میکردم با یه جواب به اصلاح من رو می پیچوند وبه من میگفت تو مشکل داری و شکاکی
تا اینکه مدرکی پیدا کردم و دیگه نتونست حرفی بزنه و قول داد دیگه رابطه ای نداشته باشه (البته قبل از رو شدن قضیه اواخر احساس عذاب وجدان رو در ایشون احساس میکردم )
الان به من محبت میکنه و ولی من فک میکنم عادت به ارتباط تلفنی و چت با اون شخص پیداکرده ویه جور وابستگی داره هرچندعذاب وجدان هم داره .
سوال من از جنابعالی اینه که
چجوری می تونه از دست وابستگی ایجادشده دل بکنه (به زبون نیاورده ولی امروز تو کلاسهای ترک اعتیاد به گوشی و مواد ....شرکت کرده بود ولی میگفت خوب نبود )
من سعی می کنم بیشتر بهش محبت کنم ولی دوباره احساس مخفی کاری میکنم و ایندفعه گوشی دومش رو خیلی از من پنهون میکنه
چجوری بهش کمک کنم 😔