eitaa logo
هفت‌تپه‌ی گُمنام 🇮🇷
3.2هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
1.3هزار ویدیو
10 فایل
رفقا ؛ به مدد شهدا در این کانال تصاویر و کلیپ‌های کمتر دیده شده از غیورمردانِ لشکر خط‌شکن ۲۵ کربلا و دیدار خانواده‌هایشان را خواهید دید، و از مظلومیت هفت تپه و بچه‌های هفت‌تپه خواهیم نوشت...🦋
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💢 . ▪️ عملیات کربلای پنج بدجوری کار پیچ خورده بود.بلباسی سه شب و سه روز نخوابیده بود ، و بسیاری از اوقات ایستاده به جایی تکیه میداد و چشمانش بسته میشد.پشت خاکریز بچه های گردان امام محمدباقر و جمع کرد و شروع به سخنرانی کرد. . ▪️فرمانده آن روز از کربلا و گفت و از امام حسین.از اینکه امشب شب عاشوراست و این زمین شلمچه کربلاست.اجباری هم نیست ؛ هر کس توان ماندن نداره برگرده.هر کس هم بمونه برگشتی نداره‌.همین حین بلند شدم و گفتم : حاجی ما که میمونیم ولی شما ببین ، تعدادمون خیلی کمه ؛ خیلی ها شهید شدن ؛ نیروی نمونده واسمون.برگشت و گفت : آقای احمدی ؛ . این جمله فرمانده تو گوشم بود تا ده سال بعد وقتی استخون های پاکش از شلمچه برگشت و نگاهم به تابوت افتاد ؛ فقط زیر لب زمزمه میکردم : تکلیفه تکلیفف.... (راوی : حسین احمدی اتویی) . 🌷 (( ۱۲ لشکر ویژه ۲۵ ؛ امام محمدباقر علیرضا بلباسی .)) . 💠 @hafttapeh
: . ▪️کربلای چهار تمام شده بود، خیلی از بچه های گردان امام محمد باقر(ع) شهید شده بودند. علیرضا هم مجروح به خانه برگشت، گفت: این دفعه هم شهادت قسمت ما نشد.آن روزها خانواده های زیادی به دیدن همسرم می آمدند و سراغ فرزند مفقودالأثرشان را می گرفتند؛ بعضی از آنها با التماس نشانه های کوچکی از فرزندشان می خواستند و علیرضا در مقابل شان چیزی نداشت جز سکوت و دعوت به صبر. . ▪️غروب بود، آمنه بغل علیرضا جا خوش کرده بود و حسین کنارش ایستاده بود، علیرضا مردانه باحسین دست داد و گفت: «خُب پسرم مثل همیشه...» حسین فوری حرف پدرش را قطع کرد و گفت: «خوب درس بخوانم و مواظب مامان و آبجی آمنه باشم؟» هر دو خندیدیم، حتی وقتی می خندید، غم غریبی را توی چهره اش می دیدم، نگاهش را به من دوختو گفت: «این چند روز خانواده های شهدا را دیدی؟ ناله های شان را شنیدی؟» گفتم: «بله.» گفت: «از تو می خواهم در نمازهایت برایم دعا کنی تا من هم به شهادت برسم و مثل عزیزان آنها مفقودالأثر شوم، نمی توانم از شرمندگی این خانواده ها بیرون بیایم، آن ها رفتند و من که فرمانده شان بودم هنوز این جایم.» آن لحظه انگار کسی در درونم فریاد کشید: «سیرنگاهش کن، دیگر او را نخواهی دید.» 🌷🌷🌷🌷🌷 . 💠 @hafttapeh
💢 ... . ▪️از مرخصی بر می گشتیم منطقه، گفتیم بین راه شام بخوریم. من بلباسی و اسلامی بودیم. رسیدیم به اراک. آن زمان تازه مرغ بریان و سوخاری مد شده بود. پیشنهاد دادیم برویم مرغ بخوریم. مسیر حرکت مان هم از کمربندی بود. جلوی یکی از غداخوری ها ترمز زدیم. تویوتا را پارک کردیم و وارد آنجا شدیم و یک مرغ سفارش دادیم، اما طرف گفت:آماده نیست. . ▪️مرغ، جلوی ما داخل دستگاه دور سیخ می چرخید و روغن اش چکه می کرد روی شعله ها.گفتیم:- آقا این که آماده است؟ گفت: نه، اصلاً مرغ نداریم.به قیافه اش نگاه کردم، متوجه شدم از آن آدم هاست که اصلاً از سپاهی و بسیجی جماعت خوش اش نمی آید.بلباسی همچنان ساکت بود و گوش می کرد. اسلامی که دیگر قاطی کرده بود، صداش را بالا برد و گفت:شما موظفید به مشتری جنس بدهید.بلباسی گفت:بیائید برویم بچه ها.برای ما دردآور بود. مگر ما چه جرمی مرتکب شده بودیم که آن آقا راست راست به ما نگاه کند و بگوید: به شما نمی فروشم.سوار ماشین شدیم. منتظر بودیم بلباسی حرفی بزند. گفت: ما نیت کردیم مرغ بخوریم. حالا که اینطور شد، شاید خدا نخواسته چنین طعامی را بخوریم. . ▪️ما دیگر حرفی نزدیم. اسلامی همچنان عصبانی در حال رانندگی بود. جلوتر به یک نانوایی رسیدیم. بلباسی گفت بایستیم. رفتیم نان و پنیر خریدیم و داخل ماشین خوردیم.وقتی داشتیم نان و پنیر می خوردیم، می گفت: دیدید چه لذتی دارد؟ بی خود نیست می گویند لذتی بالاتر از ترک لذت پیدا نمی شود. . 💠 @hafttapeh
15.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 و کمتر دیده شده از سردار علیرضا بلباسی امام محمد باقر ویژه ۲۵ ... . ▪️💢متولد ۱۳۳۲ روستای آسور فیروزکوه. قبل از انقلاب تکنسین پرواز در هواپیمایی ایران بود.در طول خدمت، به آموزش زبان انگلیسی مشغول و نیز موفق به اخذ درجه مکانیک هواپیما شد.در سال 58 یعنی در 26 سالگی، با دختری مؤمنه به نام «مریم بانو صادقی» ازدواج کرد. . ▪️سپاه که تشکیل شد از هواپیمایی انصراف داد و پاسدار شد و به جبهه رفت.عملیات رمضان از ناحیه دست چپ ؛ سینه مجروح شد.جانشین فرمانده گردان مالک اشتر لشکر 25 کربلا بود و بعد جانشین گردان امام محمد باقر (ع) شد اما شهادت علی اصغر خنکدار، باعث شد که علیرضا فرمانده این گردان منصوب شود. . ▪️در عملیات والفجر 8 از ناحیه پای چب مجروح و در بیمارستان بستری شد تا مورد عمل جراحی قرار گیرد، امّا نپذیرفت و بیمارستان را به قصد جبهه ترک کرد.در عملیات کربلای یک، از ناحیه کتف، گردن و دست راست مجروح شد.در 28 بهمن ماه 1365 وصیت نامه‌ای نوشت : «دنیای کفر بداند در فطرت توحیدی ما فقط یک ترس قرار دارد و آن هم ترس از خدا و ترس از گناه است. . ▪️سرانجام سردار شهید «علیرضا بلباسی» در 12 اسفند 65 در عملیات کربلای 8 در شلمچه بر اثر اصابت خمپاره به سر و سینه به آرزوی دیرینه‌اش که شهادت بود، رسید و به مدت 9 سال، پیکر پاکش بر اساس خواست قلبی‌اش بر خاک گرم و سوزان شلمچه ماند تا اینکه در سال 1374 توسط گروه تفحص شناسایی و به قائمشهر منتقل و پس از تشییع ، در گلزار شهدای قائمشهر به خاک سپرده شد. . 💠 @hafttapeh
💢 . ▪️ بلباسی نماز غفیله را بسیار محزون و زیبا میخواند و به دیگر رزمنده ها تاکید میکرد نمازهای مستحبی را هم بخوانند.خیلی ها حفظ نبودند نماز غفیله را.پادگان شهید بیگلو اهواز ، تو گردان مالک هر روز بعد از نماز مغرب بلباسی پشت تریبون قرار میگرفت و با همان صوت قشنگش نماز غفیله را می‌خواند و همه ی رزمندگان گردان به صورت دسته جمعی این فریضه را بجا می آوردند.بعد از شهادتش خیلی از همین بچه ها نماز غفیله را حفظ شده بودند و به نیت فرمانده شهیدشان می‌خواندند و هدیه به روح بلند علیرضا می‌کردند... 💢( راوی سردار علیجان میرشکار) . 💠 @hafttapeh
💢 به نفع هیچ رقیبی از شماها دست نخواهیم کشید. . ▪️ #اسفند ۱۳۶۴_ دریادلان نشسته از : حاج علی رجبی_ عباس شیراوژن_ محمدعلی عبوری_ سید علی دوامی و ... . 💠 @hafttapeh
💢 . ▪️متولد ۱۳۴۳ روستای اَتو سوادکوه.تو گردان امام محمد باقر بود.نیروی پیامی لشکر ویژه ۲۵ کربلا بود.هر وقت عملیات بود علیرضا حضور داشت.چند روزی رفته بود روستاشون مرخصی ،سه چهار روزی از مرخصی شون نگذشته بود که پیام دادن برگرد. . ▪️یازدهم از شمال حرکت کرد ، دوازدهم رسید هفت تپه ، به محض رسیدن دید نیروها عازم شلمچه ن.زمستان بود و هوا هم بسیار سرد.تانکر آبی در نزدیکی بود.همرزمش میگفت دیدیم علیرضا نیست...چند دقیقه بعد با موی خیس آمد.گفتیم علیرضا کجا بودی ؟ گفت : رفته بودم غسل شهادت کنم.گفتیم تو این سرما آخه ...!!!! گفت : این آخرین عملیات من است.همون شب علیرضا تو شلمچه آسمونی شد و پیکرش ۹ سال بعد بازگشت. . 💠 @hafttapeh
💢 . ▪️ظهر جمعه هفت اسفند ۱۳۶۵ دم دردژبانی پایگاه شهیدبهشتی اهواز بعدبارون روزگذشته هوا آفتابی بود.روزخیلی قشنگی بود.اتوبوس برای گرفتن یه سری وسایل موردنیاز جلو در دژبانی توقف کرد.بعضی ازبچه ها میدونستند که خانواده مرتضی جباری تو پایگاه شهیدبهشتی  ساکن هستند.به مرتضی پیشنهاد دادند که آقا سریع برو خانم و بچه تو ببین و بیا... . ▪️قبول نکرد ، هرچه اصرارکردن داریم میریم عملیات شایدبرگشتی نباشه شما برو موفق نشدند درجواب آنها گفته بود: پنجاه نفر ازبچه ها اینجا  تو اتوبوس نشسته اند که زن وبچه دارن ؛ پدرومادر و......و چه بسا به خانواده هاشون فکر میکنند؛ من جلوچشم این رزمنده ها برم خانواده ام روببینم ؛ حتی از دم در دژبانی به خونه تماس هم نگرفت ؛ که نکنه یه وقتی دل کسی به یادعزیزانش پربکشه.میگفت: فرمانده گروه الگوی بچه هاست بایدمراقب اعمالش باشه.پنج روزبعد درمنطقه عملیاتی کربلای پنج چهارشنبه۱۲/۱۲به شهادت رسید.( بروایت همسر شهید)...راهش جاودان. . 💠 @hafttapeh
💢 بسیجی شهید نادعلی تقی پور. اهل روستای علی تپه بهشهر مازندران. 🔸۱۳۴۸/۱۲/۱۲ بدنیا اومد. 🔸۱۳۶۵/۱۲/۱۲ شهید شد. 🔸۱۳۶۶/۱۲/۱۲ پیکرش بازگشت. 🔸۱۴۰۲/۱۲/۱۲ شما هم شادی روحش ۳ تا صلوات بفرستین. . 💠 @hafttapeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☀️ حاجی آفتاب اومد وسط آسمون.نمیخای پاشی؟!😊 . 💠 @hafttapeh