🔻 کتاب بی آرام
به روایت خانم زهرا امینی
نوشته: فاطمه بهبودی
ناشر:انتشارات سوره مهر
قسمت دوم:
پانزدهم فروردین ماه ۱۳۶۰ نامزد شدیم. از آن روز انگار دنیا رنگ دیگری گرفت. همۀ چیزهای معمولی برایم زیبا شده بود. گاهی نیشگونی از خودم میگرفتم ببینم خوابم یا بیدار همه اش می ترسیدم یک دفعه از خواب بپرم و همۀ اینها را خواب دیده باشم.
دقیقاً از همان روز، هر کاری میخواستیم انجام دهیم مامان ربطش میداد به عروسی من و می گفت: "حالا باشه بعد". اولین فرزندش بودم و نگران بود آن طور که باید نتواند از پس کارها بربیاید.
چند وقتی بود بابا این دست و آن دست میکرد. مغازه اش را تعمیر کند..
اردیبهشت ماه آن سال، دیگر دل را به دریا زد و کارش را شروع کرد. بیست روزی از دومین ماه بهار گذشته بود. یک روز که از مدرسه برگشتم اسماعیل را توی حیاط دیدم. آن قدر ذوق کردم که زبانم بند آمد و نتوانستم سلام کنم. اسماعیل پیش دستی کرد. جواب دادم و تندی رفتم توی اتاق. از خجالت سرخ شده بودم و رویم نمی شد از اتاق بیرون بیایم. گوشم را گذاشته بودم پشت در و دل سپرده بودم به صدای قدم هایش. یک مرتبه صدایش را شنیدم که گفت: "دایی، ما عملیات بزرگی داریم. بعدش کارم زیاد میشه. میخوام با اجازه شما، قبلش زهرا خانوم رو ببرم." از لای در نگاه کردم سرش را زیر انداخته و منتظر جواب بابا بود. بابا من و من کرد..
- من حرفی ندارم اما می بینی که دستم توی بنایی مونده.
اسماعیل و برادرش امیر، آستینها را بالا زدند و کمک دست بابا شدند. شبانه روز کار کردند تا نانوایی بابا روبه راه شد.
تاریخ مراسم را گذاشتند. با حاج خانم و اسماعیل همراه شدم و رفتیم بازار یک حلقه سبک انتخاب کردم. خرید عروسی ام همین بود.
پنجم خردادماه مصادف با سوم شعبان، روز میلاد امام حسین، قرار پیوندمان شد. سفره عقد را در خانه بابا چیدند. عاقد به خانه آوردند و صیغه مان را جاری کرد. برای مراسم عروسی به خانه حاج خانم رفتیم. زندگی مشترکمان را در یکی از اتاقهای خانه حاج خانم شروع کردیم.
از وقتی عراق به کشورمان حمله کرده و اهواز نا امن شده بود، حاج خانم خانه ای در اصفهان کرایه کرده بود. گذشته از این، آقا یوسف هم پیگیر درمان نسرین خانم(خواهر اسماعیل) در اصفهان بود. نسرین خانم میگفت: "زهرا، سبب خیر شدی من داداشیم رو.ببینم. از وقتی عراق حمله کرد، یا داداشی جبهه بود یا من بیمارستان بودم."
نسرین خانم توی بمباران مسجد جواد الائمه سخت مجروح شده بود. بعد از دو هفته که در بیمارستان اهواز بستری بود گفتند دیگر کاری از ما برنمی آید؛ ببریدش تهران. خودشان کارهای اعزام به تهران و پذیرشش را در بیمارستان مصطفی خمینی انجام دادند. نسرین خانم یک بار تعریف کرد فقط داداشیام اسماعیل، از رفتنم به تهران خبر داشت. توی فرودگاه که دیدمش دلم قرص شد من را تنها نمی فرستند به شهر غریب. اما خوشی ام یک دقیقه هم دوام نداشت. صدای آژیر خطر پیچید و وضعیت قرمز شد. گرومپ گرومپ بمباران فرودگاه را برداشت. چنگ انداختم به پیراهن داداشی که جفتم ایستاده بود. بعد از مجروحیتم، هر صدای بلندی از جا میکندم و وحشت میکردم. داداشی دلداری ام داد که فاصله هواپیماهای عراقی تا فرودگاه ما زیاد است. اما من مثل بید میلرزیدم. طولی نکشید که در هواپیمای سی ۱۳۰ باز شد. برانکارد من را هل دادند توی هواپیما. صدا کردم: «داداشی!» پرستار گفت: «برادرت با همراه ها می آد؛ اینجا فقط بیمارا و پزشکا!» ترس برم داشت. زدم زیر گریه. فکر اینکه قرار است تنهایی به تهران بروم مضطربم کرده بود. اشک و خونم قاطی شده بود. یک مرتبه دکتر داد زد: "با خودت چیکار کردی؟ دهنت خونریزی کرد." اشک هایم بی اختیار می ریختند و به خونریزی توجه نداشتم. یک مرتبه دیدم در سی ۱۳۰ باز شد و داداشی هراسان آمد تو، دهانم را پاک کرد و گفت: نسرین چی کار کردی که فرستادن دنبالم؟ فکر نمیکردم این قدر ترسو باشی! گفتم که باهات میآم. جفتم نشست. همین که کنارم بود آرام گرفتم. وقتی نسرین خانم اینها را میگفت با خودم فکر میکردم
راست میگویدها.. حضور اسماعیل به آدم آرامش می دهد. آن روز مهمان ها که رفتند و من و اسماعیل تنها شدیم به زمین زیر پایم نگاه میکردم و توی دلم میگفتم من دارم روی ابرها زندگی میکنم. مگر می شود توی دنیا باشی و این قدر حالت خوب باشد! چشم میبستم و باز میکردم و با خودم میگفتم راستی راستی من زن اسماعیل شدم. آن قدر اسماعیل را میخواستم که وقتی داشتیم ازدواج میکردیم نه کارش برایم مهم بود نه اینکه خانه دارد یا ندارد، حقوق دارد یا ندارد! فقط خوشحال بودم که دارم با «اسماعیل» ازدواج میکنم .
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
┄@hafzi_1
شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار💫
عکس عجیب😔
سردار شوشتری با دیدن این عکس گفت:
عکس عجیبی است!
نشستهها پرواز کردند
ولی ما ایستادهها،
هنوز هم ایستادهایم!
کاشکی من هم توی این عکس
آن روز مینشستم،
بلکه تا امروز "شهید" شده بودم!
سردار شهید نورعلی شوشتری نفر اول ایستاده از سمت چپ در تصویر
در ۲۶ مهرماه ۱۳۸۸ در همایش وحدتِ اقوام و مذاهب سیستانوبلوچستان حضور یافت و براثر انفجار انتحاری یکی از عوامل گروهکِ ریگی به فیض شهادت نائل آمد.
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#سردار_شهید_حاج_ابراهیم_همت
#سردار_شهید_مهدی_باکری
#سردار_شهید_مهدی_زینالدین
#سردار_شهید_نور_علی_شوشتری
@hafzi_1
شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار💫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جهت ارتباط قلبی با امام زمانت
زیارت آل یاسین را
دست کم روزی دو نوبت قرائت کنیم
#اللَّهُمَّ_عَرِّفْنِےحُجَّتَڪ
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🔻کتاب بی آرام
به روایت زهرا امینی
نوشته: فاطمه بهبودی
ناشر:انتشارات سوره مهر
قسمت ششم:
اسماعیل با دستپاچگی موتور را که روی زمین افتاده بود و بنزینش میریخت، رها کرد و دوید طرفم. دست و پایم را تکان داد و گفت: «خوبی؟» گفتم: "خوبم. فقط بدنم یه خرده کوفته شد." راستش را نگفتم. داشتم از درد و ترس قالب تهی میکردم. نالیدم. اصلا نفهمیدم چی شد! رویش را نداشتم که سرم را بالا بگیرم و نگاهش کنم. چادرم را، که لای چرخ دنده ها رفته بود، نشان داد و گفت:" چادرت رفته لای چرخ. پیچیده و زمینت زده." بدنم جوری درد گرفته بود که نمی توانستم بلند شوم. نیم ساعتی طول کشید تا حالم جا آمد و مردم خیابان طالقانی دورم را خلوت کردند. اسماعیل از یک مغازهدار مقداری آب گرفت تا چادرم را تمیز کنم. اما روغن جوری به خورد پارچه رفته بود که خیال بیرون آمدن نداشت. رد زنجیر چرخ روی چادر مانده و سوراخش کرده بود. وقتی رسیدیم خانه مامان گفت چی شده؟ چرا رنگت پریده؟ گفتم: "هیچی! چمه؟ خوبم." سری تاب داد و گفت: "تو یه چیزیت شده!"
- نه هیچیم نیست.
اسماعیل رو کرد به مامان و ماجرای زمین خوردنم را تعریف کرد. حاج خانم عصبانی شد:
- دختری که خیره سر باشه و حرف گوش نکنه میشه !این! حالا اگه بلایی سرت اومده بود باید چیکار میکردیم؟
تا پلک به هم زدیم عید شد. دوازده روز از فروردین ماه ۱۳۶۱ رفته بود که دخترم به دنیا آمد. اسماعیل گفت: «اسمش رو فاطمه بذاریم؟» گفتم: "اگه میگی خوبه من حرفی ندارم فاطمه"
وقتی به دنیا آمد سرحال بود. سه کیلو وزن داشت. اما هر چه میگذشت بی رمق میشد و وزن کم میکرد. بردیمش پیش دکتر قدیری که در خیابان نادری مطب داشت. دخترم را معاینه کرد و شربت های تقویتی و مولتی ویتامین داد. بهتر نشد. دوباره دکتر بردم. گفتم: «هر چی میگذره این بچه لاغرتر میشه.» گفت: «حتماً شیرت کمه. بهش شیر کمکی بده» شیرم خوب بود ولی برایش شیر کمکی گرفتم. فاطمه انگار چوبی خشک شده بود که روی آن پوستی کشیده بودند.
تیرماه ۱۳۶۱ عملیات رمضان انجام شد. اسماعیل فرمانده نبود و با گردان نور به جبهه نرفته بود. با صادق مروج و عبدالله محمدیان و رحیم خزعلی همراه شده و به عنوان نیروی گردان دیگری رفته بودند. سی و یکم تیرماه از بیمارستان زنگ زدند و به حاج خانم خبر مجروحیت اسماعیل را دادند. دلم هری ریخت و توی دلم خالی شد. بعد از مجروحیت در خرمشهر، تا آن روز جراحت سختی برای اسماعیل پیش نیامده بود. حاج خانم گفت: تو بچه شیری داری. بمون کنار بچه ت. من میرم بیمارستان.
فاطمه چهارماهه بود و اصرارم بی فایده.
چند روز بعد حاج خانم و اسماعیل به خانه آمدند. اسماعیل تعریف کرد عراقیها به نیروهای ما تک زدند. چراغ خاموش با تانکها آمدند. ما پشت خاکریز بودیم، یک دفعه دیدم تانکی بالای سرمان است و دارد می آید روی ما. داد زدم فرار کنید. مروج و خزعلی، که بالای خاکریز بودند، زیر چرخ های تانک رفتند و شهید شدند. عبدالله در رفت. پای چپ من زیر شنی تانک رفت. اشهدم را گفتم. داشتم بی هوش می شدم که فاطمه آمد جلوی چشمهایم. دلم برای دخترم سوخت. خدا وابستگی ام را دید و من را نبرد. توی بیمارستان چشم باز کردم. فهمیدم عبدالله مسیر زیادی من را به دوش گرفته و به عقب رسانده بود. اگر عبدالله نبود، حتماً اسیر می شدم.
نازکنی پایش از بین رفته بود. پایش را گچ گرفته بودند و نمی توانست درست راه برود. مدتی در خانه ماند و استراحت کرد. دوستانش به عیادتش می آمدند و گچ پایش پر شده بود از نقاشی و یادگاری های دوستانش. از شهادت مروج خیلی ناراحت بود. در محله آخر آسفالت همبازی بودند و در مسجد امام رضا بیشتر با هم اخت شده بودند. در جبهه به شانه به شانه هم کار میکردند و در عملیاتهای بیت المقدس و فتح المبین جانشینش بود. همیشه میگفت:"سید صادق بچه سربه زیر و خوبی بود."
هر چند اسماعیل از بستر بیماری بلند شد، درد پا همچنان با او بود و تا مدت ها میلنگید. دوباره اسماعیل به جبهه رفت و روز از نوروزی از نو.
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@hafzi_1
شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار💫
فرازی از وصیتنامه شهید علی اکبر میرزایی:
بزرگترین پیام ما این است که دست از این ماه تابان (امام) بر ندارید که روزنه امید تان است
کارها و عبادت هایتان مخلصانهتر باشد.
لحظات آخر ناگفته نماند هرگز فراموش نکنید تا خود را نسازیم و تغییر ندهیم جامعهای ساخته نخواهد شد .
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#سردار_شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#شهید_علی_اکبر_میرزایی
@hafzi_1
شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار💫
یک شب قبل از عملیات والفجر ۴ بود.
در یکى از خانههاى سازمانى پادگان «االله اکبر» اسلام آباد بودیم. به خانه که آمد، کاغذى را به من نشان داد. سیزده نفرى میشدند، اسامى همسنگرانش را نوشته بود، اما جلوی شماره چهارده را خالى گذاشته بود.
گفتم: «اینا چیه؟»
گفت: «لیست شهداست.»
گفتم: «کدام شهدا؟»
گفت: «شهداى عملیات آینده».
گفتم: «از کجا میدونی؟»
گفت: «ما میتونیم بچههایى رو که قراره شهید بشن ازقبل شناسایى کنیم.»
گفتم: «علم غیب دارین؟»
گفت : «نه شواهد اینجورى نشون میده. صورت بچهها، حرف زدنشون، کارهایى که میکنن، درددلهاشون، دلتنگیهایى که دارن، کلى علامت میبینیم.»
گفتم: «اینکه سیزدهتاست، چهاردهمى
کیه؟»
گفت: «این یکى رو شما باید دعا کنى قبول بشه حاج خانم!.»
منظور حاجى را فهمیدم. اما چرا من،
چطور میتوانستم براى او آرزوى رفتن کنم.
من حاجى را بیاندازه دوست داشتم.
راوی:همسر شهيد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#سردار_حاج_ابراهیم_همت
┄@hafzi_1
شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار💫
شهید حاج احمد کاظمی:
اگر يكی از اين شهدا الان بيايد به اين دنيا و شروع كند برای ما صحبت كردن، چه میگويد؟
🔹️میگويد در راه خدا ثابت قدم باشيد.
🔹️ايمانتان را حفظ كنيد.
🔹️در تقويت ايمانتان تلاش كنيد.
🔹️قدر جمهوری اسلامی را بدانيد.
🔹️خودتان را شايسته فداكاری در راه جمهوری اسلامی بدانيد.
🔹️در راه ولايت فقيه ثابت قدم، استوار، دلپاک باشید.
🔹️همه چيز خودتان را آماده كنيد برای دفاع از اسلام.
🔹️راستگو باشيد.
اينها را به ما خواهند گفت.
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#سردار_شهید_حاج_احمد_کاظمی
┄
@hafzi_1
شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار💫
شهید حمید رضا فاطمی اطهر میگفت:
من پاسدارم و پاسدار بودنم محدود به جمهوریاسلامی ایران نیست و در هر کجای دنیا مظلوم و مستضعفی باشد که به او ظلــم میشود حاضــرم این جـان ناقابل خـود را تقـدیم ڪنم و در دفـاع از مظلـوم و فرمـان امامم فدایـی شوم و خونم پای دین، فرامین الهی و فرمان امام سیدعلی خامنهای حفظ الله ریخته شـود. باشد که مسیری گـردد برای آینـدگان.
●ولادت : ۱۳۵۶/۲/۱۹ اهواز
●شهادت : ۱۳۹۴/۸/۹ حلب
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#سردار_شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#شهید_مدافع_حرم_حمیدرضا_فاطمی_اطهر
┄@hafzi_1
شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار💫
شهید حمید رضا فاطمی اطهر میگفت:
من پاسدارم و پاسدار بودنم محدود به جمهوریاسلامی ایران نیست و در هر کجای دنیا مظلوم و مستضعفی باشد که به او ظلــم میشود حاضــرم این جـان ناقابل خـود را تقـدیم ڪنم و در دفـاع از مظلـوم و فرمـان امامم فدایـی شوم و خونم پای دین، فرامین الهی و فرمان امام سیدعلی خامنهای حفظ الله ریخته شـود. باشد که مسیری گـردد برای آینـدگان.
●ولادت : ۱۳۵۶/۲/۱۹ اهواز
●شهادت : ۱۳۹۴/۸/۹ حلب
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#سردار_شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#شهید_مدافع_حرم_حمیدرضا_فاطمی_اطهر
┄@hafzi_1
شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار💫
هدایت شده از مهدی جان💚عزیز زهرا ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 داستان زیبای یارگیری #امام_زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) توسط خود حضرت
🔰#استاد_عالی
🔴 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج ✨🤲
🔴#اللهم_عجل_لولیک_الفرج ✨🤲
🔴#اللهم_عجل_لولیک_الفرج ✨🤲
هدایت شده از جانباز شهید حاج عبد الحسین
35.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
زینت دوش حیدر کرار✨
بعد ابوالفضل تویی علمدار✨
میلاد مسعود عقیله بنی هاشم حضرت زینب کبری سلام الله علیه روز پرستار تبریک و تهنیت باد🌸
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
ألّلهُمَّصَلِّعَلىمُحَمَّدٍوآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهُم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🤲✨❤️
🌸🍃🇮🇷🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚩 شهیدانه زندگی کنیم...
🔴 رفیق
شهید مهدی زینالدین از زبان شهید حاج قاسم سلیمانی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#سردار_شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#سردار_شهید_مهدی_زینالدین
┄
@hafzi_1
شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار💫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میخواستن عقد کنن که حادثه انفجار پیجرها رخ داد و داماد دو چشم و دوتا دستشو از دست داد
دختر گفت....
روایتی از حاج مهدی رسولی_ لبنان
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#السلام_علیک_یا_امیر_المومنین
#السلام_علیک_یا_فاطمه_الزهراء
#هفته_بسیج_گرامیباد
@hafzi_1
شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار💫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 عاقبت اعتماد به دشمن
اززبان میرزاکوچک خان جنگلی
✅ تجربه
آیا محکوم به تکرار تاریخ هستیم ؟
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#السلام_علیک_یا_امیر_المومنین
#السلام_علیک_یا_فاطمه_الزهراء
#شهید_میرزا_یونس_کوچک_جنگلی
@hafzi_1
شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار💫
.
📌شهید مرتضی آوینی:منتظران موعود اهل مبارزه اند
«منتظران موعود اهل مبارزهاند
و می دانند خلوصِ عشق موحدین
جز به ظهور کامل نفرت
از مشرکین و منافقین میسر نخواهد شد
اما از آن فراتر اهل ولایت و اطاعتند
و انتظار مىکشند تا فرمان چه در رسد.»
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهید_مرتضی_آوینی
#سوریه
#وعده_صادق
@hafzi_1
شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار💫
﷽⚘💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
🌸 و دوباره هجدهم آذر از راه رسید و
بوی تــــــو را آورد
و زمین چه خوشبخت شد با آمدنت
تولد زمینی ات بر ما مبارک ، آسمان نشینِ مهربان
و حالا روز تولدت ، از بهترین روزهای خداست برای همه ی آنانکه میشناسندت.
🍃🌸۱۸ آذر سالروز تولد شهید محمودرضا بیضائی
🍃 گاهی #وجدان هم ناله سر می دهد و خستگی هایش را با دلگیری های عصر #جمعه به رخ یاران بی وفا می کشد.
راه برای سرباز آقابودن باز است. #محمودرضاها، سرباز آقاشدند و با فدا کردن جانشان، زمینه ساز #ظهور شدند. به قول شهید: «امام زمان امروز سرباز باهوش و پای کار می خواهد، آدمی که شجاع و مرد میدان باشد» کاش سربار بودن را توبه کنیم و #سرباز شویم.
♡#اللهم_عجل_لولیک_الفرج♡
🌺به مناسبت سالروز #تولد
#شهید_محمودرضا_بیضایی
📅تاریخ تولد : ۱۸ آذر ۱۳۶۰
📅تاریخ شهادت : ۲۹ دی ۱۳۹۲
🥀مزار شهید : گلزار شهدای تبریز
🕊محل شهادت : قاسمیه جنوب شرقی دمشق
تولدتمبارکعزیزبرادرمتو آسمانها..🌿🌺🌿
🌸🌿
.
📌شهید مرتضی آوینی:منتظران موعود اهل مبارزه اند
«منتظران موعود اهل مبارزهاند
و می دانند خلوصِ عشق موحدین
جز به ظهور کامل نفرت
از مشرکین و منافقین میسر نخواهد شد
اما از آن فراتر اهل ولایت و اطاعتند
و انتظار مىکشند تا فرمان چه در رسد.»
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهید_مرتضی_آوینی
#سوریه
#وعده_صادق
@hafzi_1
شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار💫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌خیلی قشنگ، ظریف و البته واضح...
#علمدار_انقلاب
#سربازان_ولایت
#ولایت_فقیه
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@hafzi_1
شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار💫
هدایت شده از شهید
"
دواءٌ هو ذِكرك يا صاحب القلب؛ يرمّم كل أنقاض عمري ✨
📖 دعــاء الـفـــرج
✨اللهم كن لوليك الحجة ابن الحسن صلواتك عليه وعلى ابائه في هذه الساعة وفي كل ساعة ولياً وحافضاً وقائداً وناصراً ودليلاً وعينا حتى تسكنه ارضك طوعا وتمتعه فيها طويلا برحمتك ياارحم الراحمين
#اللهم_عجل_لوليك_الفرج
┄✿❀🍃🌼🍃❀✿---
#حب_الحسین
@hafzi_1
شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار💫
هدایت شده از حُبُّ الحُـــــ♡ــــسینِ علیه السلام 💚💚
507_58145172671390.mp3
4.12M
✨🌼✨
برتو ای ام البنیـن مادر روضه صلوات
بر مادر با وفـای ســـــقا صلوات
رخسارِ مه و ستاره ها را صلوات
آن چهـار شهید و مـادر پاک سرشت
بر گلشــــن و باغبـانِ والا صلوات
🏴وفات حضرت ام البنین ( سلام الله علیها)تسلیت باد 🥀💔
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
هدایت شده از مهدی جان💚عزیز زهرا ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🍃 فرصت یلدا 🍃🌸
🎙️استاد #حدائق
#یابن_الحسن_عج❤️
ڪاش مےشد شب یلدابہ ڪنارٺ باشم
مرهم وشمع وچراغ شب تارٺ باشم
ڪاش مےشدڪه بلنداے شب یلدا را
بہ بقیع آیم وتاصبح بہ ڪنارٺ باشم
#خدایا_شب_یلداےغیبٺ_را
#سحر_ڪن💛
🍉 #شب_یلدا 🍉
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج💚
💠 أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج 💠🤲
هدایت شده از بهشت
آیتاللّٰھفاطمۍنیا:
یڪۍازراههاینجاتانسانازگناھ
پناھبردنبھامامزمآنﷻاست؛
ایشانبھانتظارنشستھاندتا
ڪسۍدستشرابهسمتشـان
درازڪندتـااوراهدایتڪنند..
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌱
#امام_زمان💚
┄✿❀🍃🌼🍃❀✿---
#ارتباط_با_خدا
ماجرای دفترچه تلفن اختصاصی حاج قاسم و مادر شهیدی که سردار سلیمانی از سوریه با او تماس میگرفت!
🔹سردار حسنی در گفتگو با «بنیاد مکتب حاج قاسم» :
🔹شهید سلیمانی دفترچه تلفنی به همراه خود داشت که در آن شماره حدود ۱۵۰ خانواده شهید لیست شده بود و برخیروزها با چندتایشان تماس می گرفت.
🔹ارتباط حاج قاسم با بعضی مادران شهدا، خیلی خاص بود. نسبت به مادر شهید «علی شفیعی» هم همین احساس را داشت.
🔹گاهی حتی از سوریه به او زنگ میزد و صحبت میکرد. مادر شهید شفیعی میگفت: «حاج قاسم نیمه شب از سوریه زنگ می زند و با هم صحبت میکنیم. بعد میگفت: حالا دیگر خستگی ام رفع شد و به آرامش رسیدم. مادر! دیگر برو بخواب .»
🔹این مادر، دیگر هیچ کس را ندارد. به همین دلیل، سردار سلیمانی هر وقت به کرمان می آمد، همیشه به ایشان سر می زد.
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#سردار_شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
@hafzi_1
شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار💫
اندکی تامل 💐💐
از قدیم گفتن اگهکسیرو خواستی بشناسی باهاش همسفر شو...
با یکیاز دوستام تازهآشنا شدهبودم چندبار بهم گفتهبود یسفر باهم بریم،
تا یروز بهم گفت فردا میخوام برایانجامکاری برم شیراز اگر میای راهیشو صبحمیام دنبالت....
سر وعدهاومد در خونهمون سوئیچ ماشینشو دو دستی تعارفکرد گفتبفرما شما رانندگیکنید.
گفتمممنون؛ حالا خستهشدی من میشینم.
رسیدیم عوارضیاتوبان خواستیم از دکه یچیز خوردنی برا تو راه بگیریم.
دو تا دکه بود گفت بیا از اونیکی بخریم.
گفتم: اینکه نزدیکتره؟!
گفت: چوناون کمیدورتر دکه زده مشترینداره از اونبگیریم تا کسبِاونم بگرده...
🍃✨🌸🍃✨🌸🍃✨🌸
همانجا بهش گفتم کاش دو تا مسافر سوار کنیم هزینهبنزین در بیاد.
گفت: اینمسافرکشها منتظر مسافرن، گناهدارن، روزیشون کممیشه.
بینراه یمسافر فقیری دستبلند کرد.
اونو سوار کرد.
مسیرش کوتاهبود؛
پولکهازش نگرفت، 5هزار تومنهم بهشداد.
گفتم حداقل پول نمیدادی بهش مجانی سوارش کردی.
گفت من اینپنجتومانو میخواستم بندازم صدقه خوبزودتر رسید بهدستمستحقش.
🍃✨❤️🍃✨❤️🍃✨❤️
رسیدیم شيراز، پشتچراغقرمز یبچه 10ساله چندتا دستمالکاغذی داشبردی دستش بود. گفت 4تا 5هزارتومن.
4تا ازش خرید.
گفتم رفیق زیاد نیست گفت بیا دوتاش برایتو رفتی تهران بذار تو ماشین خراب نمیشه.
گفت:
میخواستم روزیش تأمینبشه.
گناه داره تو آفتاب وایساده.
جلو شاهچراغ هم از یبچه یکتابدعا خرید.
در برگشتن از زیارت یپیرمرد دستگاهوزنه (ترازو) جلوش بود.
یکم رد شدیم، یدفعه برگشت گفت میای خودمونو وزن کنیم؟
گفتم: من وزنمو میدونم چقدره.
گفت: باشه منم میدونم اگههمه مثلمن و تو اینجوری باشن اینپیرمرد روزیش از کجا تأمینبشه؟!
گفتم: باشه یپولی بهش بده بریم.
گفت: نه، غرورش میشکنه، میشه گدایی؛ اینجوری میگه کاسبی کردم.
یادمه در طولسفر اگهمیخواستم در مورد یکی حرفبزنم، بحثرو عوض میکرد
میگفت شاید اونشخص راضینباشه در موردش حرفبزنیم و غیبتشرو کنیم...
سرتونو درد نیارم کلسفر از اینکارها زیاد انجامداد...
حسابکردم کلخریداش به 100هزارتومانم نرسید.
اما کلی آدمو خوشحالکرد.
خیلیدرسها بهمن داد کهبیشاز صد هزار تومان میارزید.
🍃✨🌺🍃✨🌺🍃✨🌺
میدونین شغلرفیق من چهبود؟!
برقکش، لولهکش، تعمیرکارِ یخچالو کولر و آبگرمکن بود،
و یمغازهکوچک داشت.
میدونین چهماشینی داشت؟! پرایدِ85
میدونین چن سالش بود؟!
34سال...
🍃✨🌸🍃✨🌸🍃✨🌸
میدونین من چهکاره بودم!؟
کارمند بانک بودم، باغهم داشتم.
میدونین چهماشینی داشتم؟
206صندوقدار؛ کلکزدم گفتم خرابه کهاون ماشینشو بیاره.!
🍃✨🌼🍃✨🌼🍃✨🌼
دوستم یجملهگفت کهبهدلم نشست:
*دستهایی کهکمکمیکنن، مقدستر از لبهایی هستن کهدعا میکنن....*
بندهمخلص خدا بودن،
بهحرکتست نهادعا کردن...
*بعضیها بزرگوار بهدنیا اومدن تا دیگرانهم ازشون چیزایی یاد بگیرن...!*
#کپی
#نسل_ما_نسل_ظهور_است_اگر_برخیزیم💪
#نسل_ظهور
#پایگاهی_برای_تربیت_نسل_مهدوی
💚✾⃟⇐ #اللهم_عجل_لولیک_الفرج
جمله ماندگار شهید سید حسن نصرالله
در مراسم تشییع شهید عماد مغنیه :
ما همگی فرزندان مکتبی هستیم که
پیامبران آن شهیدند، امامان آن شهیدند
و رهبران آن نیز شهید هستند . .
#راه_نصرالله
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج